جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا

فرصت های از دست رفته


فرصت های از دست رفته

نقدی بر فیلم «شهر ویران»

سیاستمداران در فیلم‌هایی که به فساد در شهرداری‌ها می‌پردازند، برای همه کیسه دوخته‌اند و در این فیلم‌ها هر کارمند بلندپایه‌ای در جیب یک پولدار گردن‌کلفت است. نمونه این‌گونه خاص از کلبی مسلکی را در هفته‌های اخیر در «جوخه گنگسترها» دیدیم و اکنون حس مردم‌گریزی مثل عطر «پپه لوپیو» در سراسر «شهر ویران» پراکنده و همه‌جا را عطرآگین کرده است. شهردار نیکلاس‌ هاستتلر (راسل کرو) تمام شهری را که از قرار معلوم، نیویورک است، در مشت خود دارد و سر هر آنکه را که در فکر اصلاح امور است زیر آب می‌کند.

این سومین درام جنایی ماه ژانویه‌ای است که امسال بر خلاف معمول فیلم‌های بلندپروازانه‌ای را در چنته دارد و جالب اینکه هر سه فیلم از برندگان جایزه اسکار به عنوان بازیگران نقش مکمل استفاده کرده‌اند: کرو (بازیگر «گلادیاتور») در این فیلم، شان پن («رودخانه میستیک» و «میلک») در «جوخه گنگسترها» و فارست ویتاکر («آخرین پادشاه اسکاتلند») در «آخرین ایستادگی». «شهر ویران» همچنین کارگردان و بازیگر نقش اولی را یکجا جمع کرده که هر دو در اکران اوایل زمستان گل کرده‌اند. مارک والبرگ که در هر ماهی می‌تواند ستاره باشد، فیلم پرفروش ژانویه گذشته، «قاچاق» را در کارنامه دارد و آلن هیوز کارگردان همراه با برادرش آلبرت فیلم «کتاب الای» با بازی دنزل واشنگتن را که درامی فوتوریستی درباره فساد سیاسی بود، ساخته که در سال ۲۰۱۰ به روی پرده رفت و بهترین فیلم اکران گرفته در ژانویه، در چند سال گذشته بود. به این‌ترتیب «شهر ویران» نوید تماشای یک فیلم خوب را می‌دهد اما صد افسوس، هم برای سازندگان و هم برای تماشاگران، که چنین نیست.

شهردار فیلم درگیر رقابتی تنگاتنگ با جک والیانت (بری پپر) است تا برای بار دوم به کاخ شهرداری برود و در این میان فرصت می‌کند تا کارآگاه بیلی تاگارت (والبرگ) را اجیر کند که ببیند آیا همسرش کتلین (کاترین زیتا جونز- یک برنده دیگر جایزه اسکار) با مدیر ستاد تبلیغاتی والیانت، پل اندروز (کایل چندلر) ارتباطی دارد یا نه. بیلی هفت‌سال پیش بعد از کشتن یک مرد جوان از اداره پلیس نیویورک استعفا داده است و حالا از سر احساس گناه یا دلبستگی، مراقبت از خواهر مقتول را بر عهده گرفته که قرار است حرفه بازیگری را دنبال کند و آتیه خوبی دارد. البته تیراندازی هفت‌سال پیش هم به شهردار و وال استریت و یک قرارداد چهارمیلیارددلاری مرتبط بوده است.

فیلمنامه برایان تاکر نسبت دوری با فیلم‌هایی مثل سرپیکو و سایر فیلم‌های خوب و تیره و تار نیویورکی به کارگردانی سیدنی لومت دارد. نحوه به تصویرکشیدن این گردن‌کلفت گاتهام (شهر تخیلی داستان‌های بتمن-مترجم) از زاویه دیدی که انگار دوربین به درون مجرای فاضلاب رفته، جای تقدیر دارد، اما تماشاگر اغلب مجبور است روند داستان را متوقف کند و از خود بپرسد آیا اصلا یک شهردار چنین قدرت و اختیاری برای خصوصی‌سازی کاخ شهرداری دارد یا نه و اینکه چرا پنج روز مانده تا انتخابات، اندروز باید با کتلین در مکانی مثل مونتوک قرار بگذارد که با قطار سه‌ساعت راه دارد (نمی شد مثلا در مینولا باشد که رفت‌وبرگشت آن یک ساعت بیشتر طول نکشد؟) چرا نامزد شهرداری باید نامی در حد شخصیت‌های کارتونی داشته باشد یا چرا شهردار باید مدل مویی داشته باشد که شبیه به اشرار سریال‌های آبکی تلویزیونی است؟ تنها مساله مرموزی که به راحتی می‌توان حل کرد این است که چرا چند میلیاردبار در طول فیلم به نیویورک پست اشاره می‌شود: روپرت مورداک، که فاکس قرن بیستم او پخش‌کننده «شهر ویران» است، صاحب نیویورک پست نیز هست.

موارد موجود در طرح داستان کمترین مشکل «شهر ویران» است. مساله اینجاست که آنچه روی کاغذ جالب به نظر می‌رسید، روی پرده کسل‌کننده از آب درآمده است. انگار به تدوینگر فیلم دو نسخه از برداشت‌های هر صحنه داده‌اند، یکی خیلی جالب و دیگری افتضاح؛ تدوینگر هم از بد حادثه همه برداشت‌های بد را انتخاب کرده است. صحنه‌های تعقیب اتومبیل و زدوخورد سرهم‌بندی شده در اواسط فیلم به شکلی غیرحرفه‌ای ساخته شده‌اند. با این حال در فیلمی با این‌همه فرصت‌های از دست رفته، عده‌ای توانسته‌اند سر خود را بالاتر از سطح آب نگه دارند. یکی از آنها جفری رایت است که همیشه آن‌قدر خوب بازی کرده که از سر فیلم‌ها زیاد بوده است و دیگری بازیگر نقش دستیار بیلی که به لحظه‌هایی که در آنها حضور داشته، سرزندگی بخشیده که نیاز به آن به شدت احساس می‌شد.

بیلی، که با آن‌همه کارآگاه بازی، در بیشتر طول فیلم به عنوان پیاده نظام قدرتمندان عمل می‌کند، تا اندازه‌ای یادآور جک نیکلسن در نقش جِیک گیتِس «محله چینی‌ها» است که گل سرسبد همه فیلم‌های مربوط به فساد در بخش اداری شهرهاست. با این‌همه، فیلم «شهر ویران» باید متعلق به والبرگ می‌بود. والبرگ نقش یک بومی بوستن را با دقت خاصی درآورده است. می‌توانید تصور کنید که او مت دیمن است که به یک لومپن تبدیل شده باشد و هم تهیه‌کننده فیلم است و هم بازیگر نقشی کاملا برازنده او. متاسفانه وقتی احتراق درونی موتوری به علت وجود عوامل برهم زننده شیمی سوخت، عمل نمی‌کند، کاری هم از دست کسی بر نمی‌آید. آیا آلن هیوز، برادر آلبرت کارگردان فعلی که فیلم‌های قبلی را همراه با او کارگردانی کرده، مغز متفکر این تیم دونفره بوده است؟ شاید بهتر بود والبرگ به جای او بار دیگر با جیمز‌گری کار می‌کرد که در فیلم‌هایی مثل «شب متعلق به ماست» حس درست‌تری از آنچه در شهر می‌گذرد، به دست می‌داد. با این حال، به دنبال مقصر گشتن برای فیلمی که خوب کار نمی‌کند، بی‌حاصل است. وقتی فیلمی موثر از کار درمی‌آید، باید گفت که معجزه اتفاق افتاده است و وقتی درنمی‌آید، همین است که هست.

ریچارد کورلیس

ترجمه: ساسان گلفر

منبع: تایم



همچنین مشاهده کنید