پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

روش و سیاست در فلسفه اسلامی


فلسفه اسلامی در مساله شناخت اولا معتقد به وجود جهان خارج از ذهن و توانائی ذهن بشری برای شناخت آن است ثانیا معرفت بشری را برحاسته از حواس ظاهری می­داند در این فلسفه, مفاهیم کلی و نظریات از طریق سازو کار تعمیم و تجرید ساخته و پرداخته می­شوند ثالثا علاوه بر ظواهر امور طبیعی, آدمی توان شناخت کنه هستی را دارد

مقاله حاضر به بررسی شیوه مطالعات سیاسی از منظر فلسفه اسلامی معاصر می­پردازد. چندی پیش روش تفکر سیاسی فیلسوفان کلاسیک مشائی مورد بررسی این قلم قرار گرفته بود ( پزشکی، ۱۳۸۲) و اینک در ادامه همان مقال در این جا سعی در معرفی شیوه تفکر فلسفی معاصر فارغ از نگرش­های کلامی و فقهی می­باشد. تفکر فلسفی دوره معاصر دارای این ویژگی اساسی در مقایسه با فلسفه کلاسیک است که با توجه به تحولات فلسفی معاصر غرب مطرح شده است بدیهی است که آثار فلسفی از این دست محدود بوده و بیشتر نوشتجات کنونی دیدگاهی ترکیبی را ( کلامی- فلسفی یا فلسفی – فقهی) در پیش می­گیرند. اما دو شاخص نگرش فلسفی­تر در حال حاضر، دیدگاه­های علامه محمد حسین طباطبائی و دکتر مهدی حائری هستند. بدیهی است که مساعی آیه الله مرتضی مطهری و آیه الله عبدالله جوادی آملی برای بسط و توسعه مکتب علامه طباطبائی در این زمینه بسیار اساسی است. در این مقال به بررسی تفسیر سرشت معرفت سیاسی، سازوکار پیدایش و گسترش گزاره­های معرفتی این شاخه فلسفی، و ویژگی­های روش شناختی آن­، بر اساس آموزه­های دکتر حائری، علامه طباطبائی، وشهید مطهری می پردازیم.

یک نظریه عمومی در باب معرفت دست کم می­باید به سه پرسش اصلی در این باب پاسخ دهد: نخست آن که آیا اساسا برای آدمی امکان شناخت وجود دارد؟ یا نه، پرسش دوم آن که در صورت پاسخ مثبت به پرسش پیشین راه کسب معرفت چیست؟ این پرسش از سویی از سرچشمه و مبدا اولی دانش بشری جست و جو می­کند و از سوی دیگر از سازو کار تکثیر آن؛ و در یک نظریه عمومی از امکان شناحت حقیقت و ذات جهان سخن می­گوید. از این رو پیش از آغاز سخن در باب روش­های مطالعه سیاست در فلسفه اسلامی می­باید پاسخ این مکتب فلسفی به پرسش­های معرفت شناختی را بدانیم.

به لحاظ تاریخی در مورد پرسش نخست می­توان به سه رهیافت اشاره کرد. در حدود قرن پنجم پیش از میلاد سوفستائیان یونانی تمام ادارکات و عقاید بشری حتی بدیهیات اولیه را خیال محض دانستند و هیچ ارزشی برای هیچ نوع فکری نپذیرفتند. آن­ها معتقد بودند که واقعیتی خارج از ظرف ذهن انسان وجود ندارد. در برابر مکتب سوفیسم (sophism )، فیلسوفانی مانند سقراط، افلاطون، و ارسطو استدلال می­کردند که انسان توانائی شناخت اشیا را آن گونه که در واقع هستند، دارد. از نظر این فیلسوفان در صورتی که تفکر به شکل درست هدایت شود آدمی به ادراک واقعیت نایل می­گردد. هواداران این نظریه به جزمیان یا یفینیان ( dogmatists ) مشهور شدند. لیکن از زمان ارسطو به بعد گروه دیگری از فیلسوفان پیدا شدند که معتقد بودند که ادراکات بشر درباره امور جهان بستگی کامل به وضعیت ویژه ذهن او دارد. این گروه که شکاکان ( scepticists ) نامیده شدند حتی به مفاهیم و مسائل ریاضی و هندسی را غیر قطعی تلقی کردند ( کاپلستون، ۱۳۶۸، ۹۹- ۱۰۴ و ۴۷۴ – ۴۸۲). مکتب شکاکیت تا چند سده بعد از میلاد مسیح تداوم یافت. در سده­های اخیر سه مکتب بالا به دو مکتب جزمی و شکاکیت تقلیل یافت. فلسفه اسلامی در برابر مساله حاضر از مکتب امکان شناخت جهان به وسیله عقل بشر حمایت می­کند.

گفت وگوی میان فیلسوفان در مساله کسب معرفت، از جهتی در نفسیر چیستی ادراکات ذهنی و چگونگی بدست آمدن آن­ها؛ و از سوی دیگر در سازوکار انباشته شدن آن­ها در ذهن است. به لحاظ تاریخی گفته می­شود که سوفسطائیان معتقد بودند که خاستگاه تمام تصورات و ادراکات بشری حواس ظاهری آدمی است؛ از این رو سوفسطائیان را پیروان اصالت حس ( ) می­نامند. در برابر این گروه از فیلسوفان، افرادی مانند افلاطون و ارسطو قرار می­گرفتند که عقلیون ( ) مشهور شده­اند. هر چند که میان این دو فیلسوف در تفسیر پیدایش دانش­های اولیه اختلاف وجود دارد. افلاطون در این مساله معتقد بود که امور محسوس مورد معرفت بشر قرار نمی­گیرند، بلکه معرفت حقیقی همانا درک مثال­ها است. مثال­ها از نظر افلاطون واقعیت­های کلی، دائمی، و ثابتی هستند که از جنس معقولات می­باشند. افلاطون معتقد است که این معرفت عقلی برای روح پیش از ورود به دنیای حاضر بدست می­آید. روح به مثابه موجود مجرد در جهان پیش از این دنیا مثال­ها را مشاهده کرده اما به در جهان مادی به دلیل مجاورت با بدن و امور مادی، از یاد برده است. اما از آن جا که دنیای کنونی پرتویی از حقایق جهان مجرد پیشین است، روح بشر با احساس دنیا به مثابه نمونه دنیای مجرد، مثال­های فراموش شده را به خاطر می­آورد. در برابر تفسیر افلاطونی بالا، ارسطو معتقد است که روح بشر در آغاز در حد استعداد محض است و بالفعل هیچ دانشی ندارد. از نظر او تمامی معقولات و معلومات بشری به تدریج در همیت جهان به دست می­آید. از نظر او ادراک امور جزئی پیش از ادراک کلیات صورت می­پذیرد. عقل بشر پس از درک امور جزئی از طریق سازوکار تجرید و تعمیم امور کلی را انتزاع می­کند.

در تاریخ فلسفه، از سده شانزده به بعد این مساله به شکل و با کیفیت دیگری مطرح شد. نتیجه این گفت وگو به صورت هواداران اصالت عقل و طرفداران ااصالت حس در آمد. عقل­گرایان معتقد شدند که معرفت­های بشری دو گونه هستند: گونه نخست معارفی هستند که به صورت مستقیم به وسیله حواس پنج گانه وارد ذهن آدمی می­شوند. اما در برابر این دسته از دانش­ها، دانش­های دیگری وجود دارند که عقل بشر از پیش خود ساخته است. این نوع از دانش­ها فطری بوده و هیچ منشائی جز عقل بشر ندارند. دکارت را می­توان از جمله عقل گرایان دانست. اما در برابر عقل گرایان، گروه دیگری قرار دارندکه معرفت­های فطری را بی معنا می­دانند و معتقدند که ذهن مانند صفحه بدون نقشی است که به تدریج از حواس ظاهری متاثر شده و سپی عقل از طریق تجرید و تعمیم دانش­های کلی را می­سازد. جان لاک در زمره این دسته قرار می­گیرد ( کاپلستون، ۱۳۶۲، ۱۲۵ – ۱۳۵). اما فلسفه اسلامی درباره مساله معرفت­های نخستین بشری بیشتر نظریه ارسطو را پذیرفته و به تکمیل و تنقیح آن پرداختند.

مجادله سوم در معرفت شناسی مربوط به توان ذهن بشر برای شناخت حقایق اشیا است. در این گفت وگو می­توان معرفت شناسان را به دو دسته عمومی ذات گرایان و پدیدار گرایان تقسیم کرد. پدیدارگرایان (phenomenalists ) معتقد هستند که توان فکری بشر تنها در حدود پدیده­ها و ظواهر جهان طبیعت بوده و از این رو از عقل بشری به جز تعیین و تبیین روابط و مناسبات میان ظواهر طبیعی نمی­توان انتظاری داشت. اما تحقیق درباره کنه امور و ذات ظواهر طبیعی خارج از دسترس ذهن بشر است. از این رو پدیدارگرایان دانش­های تجربی را دانش­های حقیقی و معتبر می­دانند. نکته قابل توجه این جا آن است که هواداران پدیدارگرا در میان هر دو دسته هواداران اصالت حس مانند اگوست کنت و هواداران اصالت عقل مانند کانت دیده می­شوند. اما در برابر پدیدارگرایان، دسته دیگری از معرفت شناسان قرار دارند که معتقد هستند که عقل بشری توان شناخت ذات اشیا را دارد. از نظر این گروه که ذات گرایان ( essentialists ) نامیده می­شوند، ممکن بودن شناخت ذات اشیا یا به دلیل پذیرش نظریه عقل فطری ( مانند دکارت و پیروان او ) یا به دلیل پذیرش نوعی شهود ( مانند هانری برگسون ) است. فلسفه اسلامی در زمینه مشاجره اخیر از عقیده ذات گرایان هواداری می­کند.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 5 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.


همچنین مشاهده کنید