سه شنبه, ۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 23 April, 2024
مجله ویستا

پیاده آمده ام پیاده خواهم رفت


پیاده آمده ام پیاده خواهم رفت

نگاهی به کتاب «آنجا که پنچرگیری ها تمام می شوند» نوشته حامد حبیبی

وقتی خبر چاپ کتابی را می شنویم یا روی پیشخوان کتابفروشی ها می بینیم، بیشتر از آنکه تیراژ کتاب، ناشر و تعریف و تمجیدهای دوستانه مهم باشد، خود کتاب است که باید از خودش بگوید و خواننده اش را راضی کند. احساس رضایتی نه فقط برای سرگرم شدن (چیزی که بعضی از دوستان نویسنده از آن فرار می کنند،) بلکه برای تجربه کردنً حادثه یی یا دیدن تصویری یا بودن در لحظه یی که زندگی از پس آن برنمی آید و فقط هنر است که می تواند راهی به آن باز کند. با این اوصاف با نگاهی به کار جدید حامد حبیبی، ببینیم آیا او در مقام نویسنده با کتابش «آنجا که پنچرگیری ها تمام می شوند» توانسته از پس این کار برآید یا نه.

کتاب «آنجا که پنچرگیری ها تمام می شوند» شامل ۹ داستان است که می توان خصوصیات مشترکی در آنها دید، هرچند هرکدام از داستان ها دارای وضعیت ها و شخصیت های متفاوتی هستند و ویژگی های خاص خودشان را دارند.

نثر حبیبی ساده و بی تکلف است، اهل بازی های فرمی و کلامی نیست و ادا و اصول ندارد. مشخصاتی که هر چند در ادبیات امروز یک پیش فرض است و نمی توان آن را امتیازی برای نویسنده به حساب آورد اما با توجه به کتاب های جدیدی که چاپ می شود - که از بعضی از آنها تمجید و تقدیر می شود و به طور اغراق آمیزی به چاپ های چندم هم می رسند،- می توان سادگی را یکی از مشخصه های یک کتاب خوب دانست.

یکی دیگر از مشخصه های داستان های مجموعه «آنجا که پنچرگیری ها...» این است که آنها را نمی توان در یک گروه یا قالب دسته بندی کرد؛ قالب هایی که مدت ها بر ادبیات ما چنبره زده بود و براساس نوع نگارش و داستان های هر کس می توانستی تشخیص بدهی که از کدام محفل بیرون آمده یا شاگرد کدام استاد است، اتفاقی که خوشبختانه در ادبیات امروزمان کمتر شاهد آن هستیم.

دیگر اینکه در بیشتر داستان ها، نویسنده برای نشان دادن بحران درونی شخصیت هایش از واقعیت بیرونی بهره می برد؛ شخصیت هایی که مثل نسل امروزمان نه آرمانی دارند و نه خواستار تغییری در خودشان یا زندگی شان هستند.

«فیدل» نام اولین داستان مجموعه است. فیدل داستان اتفاقی است که در گذشته نزدیک رخ داده و شخصیت های داستان هر یک به فراخور حال خود تعبیری از این حادثه دارند. حادثه محوری، مرگ ناگهانی زنی است که می تواند قتل، خودکشی یا یک اتفاق معمولی باشد. اما همین مرگ چالشی است تا دوستانی که از مجلس ترحیم او برمی گردند هر کدام آن را بنا به شواهدی و از ظن خود به شکلی روایت کنند؛ روایت هایی که هر کدام بیشتر از آنکه ما را به واقعیت حادثه نزدیک کند به خود شخصیت ها و بستر اجتماعی آنها بازمی گرداند؛ بستری اجتماعی که می تواند هر اتفاقی را یک دسیسه تعبیر کند و هر مرگی را یک قتل از پیش طراحی شده بداند. داستان تا انتها بر پایه دیالوگ شخصیت ها با هم پیش می رود و هیچ گاه ما به نقطه یی برای پایان روایت نمی رسیم. این بی پایانی ما را به این گمان می اندازد که هدف نویسنده، بیان روایت یا داستان به شکل کلاسیک آن نبوده است بلکه خواسته به پس لرزه هایی اشاره کند که حادثه یی مثل مرگ می تواند در روابط آدم ها ایجاد کند تا آن چیزی که ما اسمش را دوستی و محبت می گذاریم تبدیل به میل نهفته مرگ برای دیگران شود. قتلی که هرچند خودشان از پس انجامش برنیامده اند، اما از آن جهت که همیشه به آن فکر کرده اند، پس دیگری نیز به آن فکر کرده و به حیطه عمل درآورده است. اتفاقی که ما به شکل کامل تر و وسوسه انگیزتری در برادران کارامازوف داستایوفسکی می بینیم، هنگامی که ایوان به خاطر مرگ پدرش به مرحله جنون می رسد، هرچند قاتلش کس دیگری است.

به همین خاطر حبیبی برای تصویر کردن شخصیت هایش نیاز به حرف های عجیب و رفتارهای نابهنجار ندارد بلکه همین تصویر واقعی از آدم ها می تواند آنها را مرموز و گاهی ترسناک نشان دهد.

«شوخی» نام داستان دوم کتاب است که به جرات می توان گفت یکی از بهترین داستان های مجموعه های اخیر است. شوخی داستانی است در نوع خود طنز، که به راحتی و خونسردی، حال آدم هایی را روایت می کند که با شوخی های ساده هرروزه شان مسیر زندگی شان عوض می شود و کم کم امر واقعی شوخی جای واقعیت کذب زندگی را می گیرد.

چند کارمند یک اداره که از روزمرگی زندگی کارمندی به تنگ آمده اند با جابه جا کردن روزها و فصل ها، خود را سرگرم می کنند تا کمی از بار خستگی هرروزه را از تن خود بیرون کنند، ولی همین شوخی هرروزه کم کم بخشی از زندگی (و در نهایت خود زندگی) آنها می شود، به طوری که دیگر جدایی از آن امکان پذیر نیست. بسیار شده که ما خیالاتی برای آینده خود بپرورانیم و آنها را مثل امری محال برای اطرافیان تعریف کنیم ولی پس از گذشت زمان می بینیم زندگی خیلی سخت تر و تلخ تر از آن امر محالی است که تصور کرده ایم.

داستان شوخی هم مثل زندگی، به سادگی و یکنواختی، خواننده را به عمق فاجعه می برد؛ فاجعه یی که هیچ حرفی از آن نمی زند بلکه آرام آرام خواننده را با آن درگیر می کند. در واقع تصورات خیالی و طنزآمیز را می توان آن امر واقعی دانست که هیچ وقت جرات گفتن یا فکر کردن به آن را به خود نداده ایم؛ امر واقعی که بیشتر از هر چیزی به زندگی ما شکل می دهد و شوخی بستری آماده می کند برای حرف زدن از میلی پنهانی که از آن پیروی می کنیم چون چاره یی نداریم و مجبوریم لذت ببریم، هرچند برایمان ناخوشایند باشد و درست به همین خاطر است که در جوامع بسته به طور چشمگیری شاهد شکوفایی طنز ها و شوخی های بدیع هستیم.

در داستان سوم مجموعه یعنی «شب ناتمام» هم می توان رگه های طنز داستان قبل را دید. داستان مردی که به طور ناخواسته (کدام ناخواسته،) با شکارچی همراه می شود و در موقعیتی قرار می گیرد که بیش از پیش از خودش و واقعیتی که با آن به سر می برد آگاه می شود.

حبیبی در این داستان نشان می دهد قصه گوی خوبی است هرچند همیشه از آن استفاده نکند مثل بعضی از داستان های دیگر مجموعه چون «قمر گمنام نپتون» یا «هتل» که در نوع خود داستان ارزشمندی است.

«هتل» از آن نوع داستان هایی است که آن را نه به خاطر روایت یا معنایی که در انتها به آن می رسیم و نه حتی به خاطر تجربه کردن یک حادثه (چه ذهنی یا غیرذهنی) می خوانیم بلکه درست مانند شعر، برای خود واژه ها و تصاویری که با آن شکل می گیرند خوانده می شود مثل غزل هایی که در آنها جایی برای داستانسرایی و قصه گویی نیست بلکه ما تنها از هنر شکل دادن به آنها لذت می بریم. شعرهایی که گاهی می توان تکه یی از آن را خواند و از آن بهره برد. آن نوع داستان هایی که می توان گفت از وولف شروع شده و در براتیگان به شکل دیگری نمایان شده است. البته «هتل» نه شاعرانگی واژه های وولف را دارد و نه قدرت روایت براتیگان را، ولی داستانی است که می توان بخشی یا پاراگرافی از آن را خواند و از ضرباهنگ جمله ها و تصاویر شکل گرفته با آن لذت برد. تصاویری که مثل دیگر کارهای این مجموعه ریشه در نوعی ترس از طبیعت بیرونی دارد.

در واقع ما در این نوع داستان ها، برخلاف داستان های کلاسیک، شخصیت ها را تنها از طریق ارتباط شان با یکدیگر نمی شناسیم، بلکه رابطه آنها با طبیعت، فرسودگی شان و پخته تر شدن شان در طول زمان، رابطه یی نامرئی بین آنها و طبیعت می سازد که به شکل گیری شخصیت شان کمک می کند. اما در این میان خواننده چیزی از واقعیت را لمس می کند که هیچ گاه در امر واقع بیرونی توان تجربه آن را ندارد.

در داستان «قمر گمنام نپتون» ما با داستانی ذهنی تر از دیگر داستان های مجموعه مواجهیم. ذهنی که در آن زمان بیرونی را می شکند و ساعتی سیال برای خود کوک می کند تا ما در این میان با خاطرات و سرخوردگی های او آشنا شویم و دائم بین گذشته و امروز حرکت کنیم.

ترس، موتیف تکرارشونده در کل داستان های این مجموعه است؛ در داستان های اول مجموعه ما دائم با میل به مرگ مواجهیم، چیزی که به خودی خود آنقدر وحشتناک است که فقط می توان با فرافکنی و واپس رانی با آن مقابله کرد. در «شب در ساتن سفید» هم که دارای ایده یی بکر است می توان ترس را در خود موضوع داستان دید؛ خانه یی قدیمی که همراه با پدر پیر صاحبخانه به فروش می رسد.

در «اشکاف» و «اکازیون» نیز وحشت از یک اتفاق غیرواقعی (کدام واقعیت؟،) بیش از هرچیز به چشم می خورد، چه در اشکاف که خود محل درگیری است و چه در «اکازیون» که وضعیت و موقعیت داستانی موقعیتی دهشت انگیز است.

در داستان آخر مجموعه «آنجا که پنچرگیری ها تمام می شوند» می توان اوج گیری ترسی را که در تمام مجموعه نهفته است، مشاهده کرد. مردی که در یک روز معمولی در اداره اش نشسته است و آرام آرام شاهد به حراج رفتن زندگی اش می شود. داستان آشنایی که ما در وضعیت اجتماعی - تاریخی که در آن به سر می بریم به راحتی قابل درک است.

تلفن پشت سر هم زنگ می زند و مشتری ها یکی یکی حاضر به خرید خانه و کاشانه او می شوند. مرد که یادش نمی آید کی برای فروش خانه و لوازم خانه و ماشین اش آگهی داده، اول عصبانی می شود و بعد سردرگم، تا جایی که خودش هم حاضر به فروش یک یک آنها می شود و در روز بعد مثل کسی که غریبه ها به شهرش یورش برده و او را از آنجا بیرون کرده باشند، کولی وار در خیابان های بیرون شهر رها می شود؛ «پیاده به سمتی به راه افتاد. آنقدر سبک شده بود که می توانست پیاده تا آنجا برود که پنچرگیری ها تمام می شوند و بر اسم شهر، روی تابلویی مستطیلی، خط قرمز کشیده اند.»

مهدی فاتحی

irmehdi@yahoo.com



همچنین مشاهده کنید