پنجشنبه, ۳۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 18 April, 2024
مجله ویستا

کهنسالی بی پروایی می آفریند


کهنسالی بی پروایی می آفریند

یادداشتی بر کتاب حدیث نفس خاطرات حسن کامشاد

«می خواهم قلم زمین گذارم ولی این سوال دست از سرم برنمی دارد که اگر این خاطرات را زودتر، مثلاً در همان ۵۰ سالگی، می نوشتم، آیا همین می بود؟ گمان نکنم. کهنسالی بی پروایی می آفریند...» (بند آخر از کتاب حدیث نفس)

کهنسالی آیا بی پروایی می آفریند؟ تجربه کامشاد که در ۸۱ سالگی نوشتن خاطراتش را شروع می کند، نکته یی را وضوح می بخشد. کهنسالی نوعی رجعت است به بی پروایی جوانی ولی از جنس و نوعی دیگر، این بار روایت بی پروای زندگی، با خطاها و صواب هایش، بی گذشت و بی چشم پوشی و آبروداری های میانه سالانه، با به دوش گرفتن مسوولیت هایی که- صرف نظر از بیش و کم آن- فرد برعهده داشته، با قبول نتایج و عواقبی که انتخاب های او بر سرنوشت خود و دیگری و دیگران داشته است. بی پروایی به مراتب بی باکانه تر از بی پروایی های دوران جوانی. گرچه شاید این تجربه قاعده یی همه شمول نباشد- و گرچه عده یی حتی اگر پس از مرگ هم خاطرات شان را بنویسند، هرگز نتوانند از گردابی که ذهن شان در جوانی گرفتارش شده رهایی یابند یا نخواهند اعتراف کنند که در صرف دو روزه عمر مرتکب کمتر اشتباهی شده اند و اساساً خطایی در عمل و نظر آنان بوده است و آنها خود مسوول انتخاب های غلط شان اند نه دشمنان فرضی و وهمی- دربردارنده حقیقتی است. پرسشی که تجربه کامشاد در خاطره نویسی پیش می کشد، پرسش دیگری را در پی خود مطرح می کند؛ انقلاب و تغییر دوران آیا خاطره نویسی می آفریند؟ آیا خاطره چیزی است که بیش از آنچه به گذشته زمانی بپردازد، به گذشته دورانی توجه دارد؟ و وفور خاطره نویسی از دوره ناصری- یعنی آغاز تجدد- تا پس از انقلاب مشروطه و افت آن در دوران پهلوی و خیز آن در این دوران حاکی از همین امر است؟ به نظرم فراوانی خاطره نویسی در دوره های پس از تحول نظیره یی بر همان بی پروایی است که کهنسالی برای فرد به بار می آورد. گرچه باز هم هستند کسانی که نه انقلاب و نه کهنسالی آنان را به بی پروایی روایت و نقد گذشته شان وانمی دارد. حدیث نفس که دربردارنده خاطرات تولد- ۱۳۰۴- تا ۵۰ سالگی حسن کامشاد یعنی سال ۱۳۵۴است (و آن گونه که نویسنده در سطر پایانی آن وعده داده، قرار است ادامه یابد) از جمله کتاب های خاطراتی است که در وفور خاطره نویسی این سالیان به تازگی منتشر شده است و از دورانی درگذشته اما درست پیوسته به امروز ما روایت می کند. دورانی که با تم اصلی آن و خرده مضامین و رخدادهایش در زندگینامه های دیگر متعلق به همین عصر آشناییم. در حدیث نفس هم همان تم اصلی «دوران» از زاویه نگاه فردی راوی و ماجراهای شخصی اش شنیده می شود؛ انقلابیگری، اعتراض. نتیجه؛ درآمدن به عضویت یکی از احزاب، معمولاً حزب توده- که تنها حزب دارای تشکیلات نظام مند بود و شعار عدالت اجتماعی اش جذاب و دکترین پیچیده و پر از اصطلاحات ناآشنایش جذاب تر- بالا رفتن از نردبام تشکیلات حزب یا پایین افتادن از ارتفاع آرمان یا ساده دلی، ناگهان بریدن از حزب یا کمی طلاق را کش دادن، یا رفتن به زندان و قهرمان بیرون آمدن، یا قسر دررفتن و ادامه دادن تا تغییر دوران و حال بازنگری و نقد گذشته یا قبول سرسختانه اش...

در «ما»ی خواننده هم، با خواندن هر خاطره از این دوران- اگر صمیمی و بی پروا و بی غرض باشد- همه چیز به همراه هر راوی تکرار می شود؛ تکرار باور، تکرار امید، تکرار آرمان، تکرار پیوستن به حزب- خواه چپ و خواه راست- تکرار ضربه خوردن، تکرار شوک کودتا یا شوک های کوچک تر از آن، تکرار با چشم خود دیدن، تکرار گسستن و تکرار تاسف و...

«ما»ی خواننده با هر متن خاطره یی- که صمیمی و بی پروا و بی غرض باشد- انگار در آیین بازسازی تاریخ شرکت می کنیم، ما نقش سایه راوی را بر دوش می گیریم؛ خطر زیادی ما را تهدید نمی کند، اما فواید بسیاری در انتظارمان است. ما با درک و فهم موقعیت دوران، به شکلی متفاوت از خواندن متون تاریخی، یعنی با درک و فهم توام با تاثر و حس شفقت و هراس می توانیم حلقه های تکرارشونده آن وقایع را پایان یا ادامه دهیم.

و اما نوع برخورد کامشاد با تجربه هایش و در نتیجه نوع روایت و بازگویی آن در کتاب حدیث نفس، دارای جنبه هایی است که به آن تم آشنا و خرده مضمون های مشترک اش با خاطره نویسی های «دوران»، رنگی خاص او می زند. حدیث نفس گزیده یی از خاطرات کامشاد است، به این ترتیب که او قصه هایی کوتاه با عناوینی معین از کودکی تا ۵۰ سالگی، از زندگی شخصی و خانوادگی تا کاری و سیاسی و دانشگاهی انتخاب و روایت کرده است. وقتی این کتاب را می خواندم به این فکر کردم که یک شخص دیگر اگر عیناً همین زندگی و همین ماجراهایی را که کامشاد از سر گذرانده، تجربه کرده بود، ممکن بود چه بخش هایی را برای نوشتن خاطراتش انتخاب می کرد یا نمی کرد؟ خب حتماً جواب این است که برخورد فرد تا فرد با زندگی و دستمایه خاطره و سرمایه حافظه اش متفاوت است. ولی انتخاب هایی که کامشاد در روایت رویدادهای سطوح مختلف زندگی اش کرده و «ما»ی خواننده طبعاً آن را می بینیم- نه انتخاب نشده ها را- در تصویر یک معنی به هم می رسند و سیمای همسانی از نویسنده خاطرات ترسیم می کنند. ما نه تنها با یک مدعی قهرمانی سروکار نداریم بلکه با آدمی روبه رو هستیم که با انتخاب خاطره اشتباهات کوچک و بزرگ و خیط شدن ها و خرابکاری های بزرگ و کوچکش برای روایت و با برجسته کردن جنبه های طنزآمیز- و نه افتخارآمیز- خاطره ها و با دست کشیدن از هرگونه تلاشی برای بزرگ کردن خود در متن خاطره هایش، از یک سو «زندگینامه» یی بی ادعا و صمیمی در برابر خواننده می گشاید و از سوی دیگر با این روایت و به وسیله آن می تواند خودش را با تقصیرهای بزرگ و کوچکش بفهمد و ببخشد. و مثل هر ادعایی که خواننده را به قبول سویه دیگرش متمایل می کند، حدیث نفس هم با روایت اشتباه ها و گاف دادن های راوی، خواننده را- نه به باور اشتباه کار بودن نویسنده- شاید به دیدن فردی در قصه های گزیده شده جلب کند که روایت نوع دیگری از خاطرات- گفتن از افتخارات و بزرگی های خود- را به حال خواننده و خود مفید نمی داند؛ فردی که می تواند به خودش بخندد و با روایت از خود در مرکز موقعیت های طنزآمیز و کنایی بگذارد دیگران هم او را این طور ببینند و با او به او بخندند.

اینکه در حدیث نفس خبری از شعار دادن های مرسوم له و علیه این و آن نیست و همچنین از افاضات و فضل فروشی و اظهار لحیه های مرسوم درباره امور اثری نه، باعث می شود خواننده با زندگینامه تنها بماند و در برداشت هایش آزاد و بدون حضور سنگین و متجاوز نویسنده، نظرگاهش را درباره همه چیز، به ویژه شخص نویسنده، شکل دهد.زبان ساده و سالم و خوش خوان این کتاب، بی سجع و جناس و واج آرایی های مورد پسند نسلی که نویسنده به آن تعلق دارد، هماهنگی خوشایندی دارد با دستچین خاطره های فاقد قهرمانی و شرح شیطنت های کودکی و جوانی و خبط و خطاهای دوران تحصیل و کار سیاسی و دانشگاهی. در حدیث نفس نه از پرچانگی های رایج در کتاب های خاطرات اثری است و نه از شعار و درس تاریخ و توجیه گروه و دسته و اصرار بر عبرت گرفتن از تاریخ خبری.

مثلاً در بخشی کوتاه ذیل عنوان «خواب خرگوشی» کوتاه اما کافی از تردیدش درباره تصمیم های حزب توده می نویسد؛ بی آنکه برای توجیه ساده دلی خود دیگران را به باد فحش و فضیحت بگیرد، یا بخواهد اطلاعات چند دست شده را به خواننده بخوراند، می نویسد؛ «اوضاع زمان، به نظر خودمان، بر وفق مراد بود. دولت ملی مصدق در برابر دربار و مخالفان داخلی هر روز موفقیت های تازه به دست می آورد. حزب توده به ظاهر غیرقانونی ولی در حقیقت در نهایت قدرت سرگرم فعالیت بود. اما در عین حال چوب لای چرخ اقدامات مثبت دولت ملی می کرد. من این جنبه از سیاست حزب را نمی فهمیدم. تردید به جانم افتاده بود، ولی در رودربایستی گیر کرده بودم، ناگزیر همچنان می دویدم و چشم بسته در خواب خرگوشی به ماموریت های حزبی ادامه می دادم.» (ص ۱۱۹)

روایت صمیمی و بی ریای کامشاد لحظات تاثرآور و تامل برانگیزی برای خواننده پدید می آورد؛ در این لحظات دیگر کامشاد تنها نیست که لایه های کدر درون و نبود اخلاقیات اجتماعی و آمادگی برای فساد را در خود واکاوی می کند، من و شمای خواننده هم همزمان در حال مواجهه با خلاء اخلاق و وجدان اجتماعی و استعداد بالا برای فساد در درون خویشیم. یکی از این موارد مربوط به بخشی است که کامشاد دکترایش را از کمبریج گرفته و تازه به ایران برگشته، با سفارش پروفسور لیوی استاد فارسی کمبریج و حسین علا وزیر دربار سرپرستی هیاتی را برای سفر به سوئیس و شرکت در کنفرانس تسلیحات اخلاقی (جالب است نام این کمیته و سرپرستی کامشاد و ماجرای به ظاهر کوچکی که پس از سفر رخ می دهد) برعهده او می گذارد؛ «در بازگشت برای گزارش انجام ماموریت «خطیر» خود بار دگر به کاخ سعدآباد و زیارت وزیر دربار می رفتم. از قضا همان روزها هنگام رانندگی مرتکب خلافی شدم و افسر شهربانی گواهینامه ام را ضبط کرد، رسیدی نوشت و به دادگاه حواله ام داد. هفته بعد وقتی به دادگاه تخلفات رانندگی در یوسف آباد رفتم، غلغله بود. در سالنی بزرگ راننده های تاکسی، کامیون و وانت بار از سر و روی هم بالا می رفتند. پک و پز آراسته و از فرنگ برگشته من، به ویژه که کیفی «سامسونت» هم به دست داشتم، اصلاً به ترکیب جمع نمی خورد. در گوشه یی پشت به دیوار مردد ایستادم ... ناگهان رئیس دادگاه پشت میزش به پاخاست، با اشاره دست مرا نزد خود خواند و جویای درخواستم شد. برگ رسید اخذ گواهینامه را به او دادم. پرسید «کجا کار می کنید؟» به جای آنکه بگویم بیکارم، نمی دانم چرا بی هوا گفتم «دربار»، رئیس دستپاچه شد، به اصرار مرا بر صندلی خود نشاند، از بی مبالاتی ماموران «نفهم» پوزش خواست و با عجله در میان انبوه پرونده ها گواهینامه مرا پیدا کرد، دودستی تحویلم داد و در ضمن تندتند هم نام خود را می گفت و ابراز ارادت و بندگی می کرد. از دادگاه بیرون آمدم، هم خنده ام گرفته بود، هم می خواستم بگریم؛ گریه به حال قاضی بدبخت، گریه برای دروغی که گفتم، گریه برای اینکه دیدم ماده ام چه اندازه مستعد فساد است.» (ص ۲۰۷)

اما این خاطره ادامه یی هم دارد که شاید هرکسی به جای کامشاد بود، این بخش را دیگر حذف می کرد؛ «شب جریان دادگاه را برای شاهرخ تعریف کردم. سری تکان داد و پوزخندی زد. همین و بس. فردا سحرگاه به خانه ما بازآمد و بی درنگ گفت «من دیشب تا صبح نخوابیدم و آمده ام تکلیفم را با تو معلوم کنم. تو اگر درباری هستی و می خواهی از اطرافیان اعلیحضرت همایونی شوی که خداحافظ، مرا با تو کاری نیست. اگر می خواهی در جرگه ما باشی سرت را بینداز زیر و برو شرکت نفت سر کارت» و من سرم را انداختم زیر و رفتم سر کارم.»

خاطره جالب دیگر کامشاد مربوط به سال های تدریس و تحصیل او در کمبریج و شرکت در سخنرانی جواهر لعل نهرو است. کانون دانشجویان دانشگاه آکسفورد و کمبریج، جواهر لعل نهرو نخست وزیر وقت هند را برای سخنرانی دعوت کرده بود. کامشاد از یکی از دانشجویان هندی اش دعوتنامه یی برای شرکت در سخنرانی و ضیافت بعدش دریافت می کند؛ «در مجلس ضیافت پس از سخنرانی سینک مرا به او معرفی کرد. سخن از اوضاع ایران بعد از کودتای ۲۸ مرداد پیش آمد. خواستم خودشیرینی کنم، گفتم «اگر ما هم در ایران شخصیتی چون شما می داشتیم...» مهلتم نداد جمله ام را تمام کنم، با تغیر گفت «شما مصدق داشتید، با او چه کردید؟» سرخ شدم، شرمگین سر به زیر انداختم. این مهم ترین برخورد من با یک شخصیت بین المللی بود.» (ص ۱۵۶)

خاطرات دکتر کامشاد از سال های تدریس زبان و ادبیات فارسی در دانشگاه کمبریج و کالیفرنیا، روایت های جالبی از ایران شناسانی غیرایرانی چون ایلیا گرشویچ، مینورسکی، اربری، هرولد بیلی و گرداری تیکو و نویسندگان و محققان ایرانی مثل ذبیح بهروز، جمالزاده، مینوی، شرف الدین خراسانی، مسعود فرزاد، ابراهیم گلستان، فروغ فرخزاد، سهراب سپهری و... و دوست قدیمی اش شاهرخ مسکوب به دست می دهد که خواندنی است؛ همان طور که از لا به لای خاطرات او از سال های اشتغال در شرکت نفت و کنسرسیوم چهره های سیاسی و معروف آن عصر و روابط و فضای حاکم را می توان دید.در پایان می خواهم به یکی از خاطرات این بخش از زندگی او اشاره کنم؛ به سفری که او به عنوان نماینده ایران در کمیسیون اقتصادی اوپک در سال ۱۹۶۸ به اندونزی داشت. او درباره این سفر که باید بلافاصله پس از آن به جمشید آموزگار و دکتر فلاح برای شرکت در نشست سران اوپک می پیوست، می گوید؛ «آن روزها ایران و عربستان سعودی دو عضو برجسته اوپک و رقیب یکدیگر بودند. ایران برای کسب هرچه بیشتر درآمد از افزایش تولید نفت خام هواداری می کرد و عربستان سعودی که خود سطح تولید نسبتاً بالایی داشت، زیر نفوذ شرکت های بزرگ نفتی در تصمیم ها و پیشرفت مذاکرات موش می دواند. از این رو جر و بحث اصلی در این گونه گردهمایی ها معمولاً بین نمایندگان این دو کشور بود. در این اجلاس هم طبق معمول من و نماینده عربستان سعودی به پروپای هم پیچیدیم.» نماینده عربستان سعودی البته کسی نیست جز سعودالفیصل.

کامشاد به شیوه یی که در کل کتاب از او دیدیم هیچ درباره کوشش هایش برای تامین منافع ایران در اوپک قلمفرسایی نمی کند، به توضیح کوتاه بالا بسنده می کند و به جایش از پایان دلهره آور این سفر که باز هم بر اثر اشتباهی از جانب او پیش می آید، می پردازد؛ «شب آخر، جشن و سرور بود و همه تا دیر وقت بیدار ماندیم. هواپیمای شرکت نفت اندونزی ساعت هفت بامداد ما را به جاکارتا (از جزیره بالی) بازمی گرداند و پرواز من به وین برای شامگاه ترتیب داده شده بود. صبح که از خواب پریدم ساعت هشت بود. دوان دوان به سرسرای هتل شتافتم، آب از آب تکان نمی خورد، جویای یاران شدم، مدیر هتل حیرت زده گفت؛

- حدود دو ساعت پیش رفتند،

هراسان پرسیدم؛

- پرواز بعدی...؟

نگذاشت جمله ام را تمام کنم؛

- در زمستان پروازی به جزیره نمی شود.

- قایق؟

- قایق باید صدها جزیره کوچک و بزرگ را پشت سر گذارد، سفر با کشتی به پایتخت در این فصل دو سه ماهی طول می کشد،» (ص۲۵۲)

کامشاد ناامیدانه به فرودگاه می رود. در میان به قول خودش ور زدن های کارکنان فرودگاه به زبان خودشان صدای موتور هواپیما را می شنود. هواپیما برای بردن او برگشته بود.«چند دقیقه بعد کمک خلبان دوان دوان به داخل آمد و مرا با خود برد. وارد هواپیما که شدم مسافران دست زدند. سرافکنده خود را در اولین صندلی خالی انداختم. معلوم شد نماینده عربستان سعودی هوس کرده گفت وگوی روز پیش را با من ادامه دهد، هرجا گشته مرا پیدا نکرده، از این و آن پرسیده، مسلم شده نماینده محترم ایران جا مانده است ... مرد اعرابی به داد من رسید...» (همان)

مهری بهفر



همچنین مشاهده کنید