سه شنبه, ۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 23 April, 2024
مجله ویستا

بحثی در تکثرگرایی


بحثی در تکثرگرایی

مـانـدگـاری, پـویـایـی و پیوستگی ادیان در طول زمان, بسته به دلـبـسـتـگـی و پـای بـنـدی پیروان و گروندگان به آنهاست زیرا دیـنـداری, سـعادت و رستگاری و کامیابی خویش را در باورمندی به آمـوزه هـای دیـنی خود می داند و با چنین انگاره ای, خود را از درون پـای بند به پشتیبانی و دفاع از آن می بیند

● مقدمه

‏مـانـدگـاری, پـویـایـی و پیوستگی ادیان در طول زمان, بسته به دلـبـسـتـگـی و پـای بـنـدی پیروان و گروندگان به ‏آنهاست. زیرا دیـنـداری, سـعادت و رستگاری و کامیابی خویش را در باورمندی به آمـوزه هـای دیـنی خود می داند ‏و با چنین انگاره ای, خود را از درون پـای بند به پشتیبانی و دفاع از آن می بیند.

بر همین اساس شـخـص دیـنـدار ‏حـاضـر اسـت برای دست یابی به سعادت و رستگاری, هـرگـونـه پـشتیبانی مادی و معنوی را در جهت تواناسازی و ‏نشر و گسترش دین مورد نظر خود انجام دهد. بی گمان, اگر ادیان از چنین پای بندی و پشتیبانیهایی که گاه تا مـرز ‏فـداکاری و از جان گذشتگی نیز پیش می رود, بی بهره بودند, دوران حـیـات و ماندگاری آنان دیری نمی پایید و هر ‏دینی به طور طـبـیـعـی اندکی پس از ظهور, از میان می رفت, همان گونه که اگر ادیـان بـاطل می بودند و دور نمایه ‏ای تهی از آموزه های کارآمد داشـتـند نیز, دوام نمی آوردند

بر این اساس, پایندگی ادیان, با چـشـم پـوشـی از ‏دورنـمایه و رسالت آنها, بیش از هر عامل دیگری بـسـتـه بـه پـیـروی جدی و پشتیبانیهای بی دریغ گروندگان به آن ‏ادیـان است. طبیعی است که پیروان هر دین و آیینی, تنها باورهای خـود را بـر حـق و صحیح بدانند و ادیان و مذاهب ‏دیگر را باطل و نارسا بینگارند. این گونه اختلافها و فرقها و ناسانیها و مرزبندیها, تنها در بین ادیـان نـیـسـت, بـلکه در ‏داخل هر دینی نیز ممکن است گرایشها و مـذهـبـهـای گـوناگونی وجود داشته باشد و پیروان هر یک از آنها تـنـهـا ‏مذهب خود را بر حق بدانند و مذاهب دیگر را باطل.

البته روشـن اسـت که در نظر گروندگان, هیچ گاه ادیان و ‏مذاهب دیگر با هـم یـکسان نیستند, ممکن است پاره ای را نزدیک تر و پاره ای را دورتـر از حـق بـدانند و یا پاره ای ‏را باطل و پاره ای نارسا و نـاتمام بدانند. اکنون این پرسش مورد گفت وگوست که آیا رستگاری و سـعـادت مـندی ‏انسان, ویژه پیروی و عمل به یک دین است و تنها پـیـروان هـمان دین اهل نجات و رهاییند؟ یا این که دین حق تنها ‏یـک آیـیـن نـیـست دینهای حق بسیارند و انسانها از هر یک پیروی کـنـنـد, درست است؟ در صورتی که پذیرفتیم ‏که دین حق همواره یکی بـیـش نـیـست و ممکن نیست همه ادیان بر حق باشند, اگر کسی بدون داشـتـن دیـن حق و ‏باور درست, کارهای نیک و شایسته مورد پسند و خواست شرع انجام دهد, آیا کار او پاداش خواهد داشت؟ ‏

پـرسـشهایی از این دست, مدتهاست که محققان و اندیشه وران را به اندیشه وا داشته و بحثهایی هم ارأه شده است. ‏

شـهـیـد مرتضی مطهری از طرح کنندگان نخستین این بحث به شمار می رود که می نویسد: ‏

‏(... آیـا دیـنی غیر دین اسلام مقبول است و یا دین مقبول, منحصر بـه اسـلام است؟ و به عبارت دیگر, آیا آنچه لازم ‏است فقط این است که انسان یک دینی داشته باشد و حداکثر این است که آن دین منتسب بـه یـکـی از پیغمبران ‏آسمانی باشد و دیگر فرق نمی کند که کدام یـک از ادیان آسمانی باشد, مثلا مسلمان یا مسیحی یا یهودی و حتی ‏مجوسی باشد؟ یا این که در هر زمان دین حق یکی بیش نیست؟)

اسـتـاد شهید در کنار این بحث, مساله کارهای نیک ‏نامسلمانان را بـه شـرح بـحث کرده است: اگر کسی بدون باور به دین حق, کار نیک پـذیـرفـتـه شده و مورد امضای ‏دین حق را انجام دهد, آیا کار او پـاداش خـواهـد داشـت, یـا نـه؟ و آیـا شرط پاداش داشتن کارهای شایسته, ایمان ‏به دین حق است یا نه؟ در دو, سـه دهـه اخیر, بویژه پس از پیروزی انقلاب اسلامی, شماری, بـا تـرجـمـه آثار ‏متکلمان و فیلسوفان غربی در این باب و بازگو کـردن انـدیـشه های آنان, به این گونه بحثها در محفلهای علمی و ‏دانـشـگـاهـی دامـن زده اند. به نظر می رسد, دست کم, شماری از ایـنـان بـه انـگیزه های سیاسی و با هدف شبهه ‏افکنی و سست کردن پـایـه هـای ایمان اسلامی در جوانان وارد این میدان شده و مسأل کـهـنـه و چند دهه پیش اروپا ‏را با تفسیرها و تحلیل و بررسیهای نـادرسـت و در قـالـبـهـای جـدید قرار داده اند و می خواهند با دسـتاویزهای ‏سست به متون دینی و بهره گیری از سروده های شاعران و قـطـعـه های ادبی و عرفانی آن را با معیارها و ترازهای ‏اسلامی نـیـز سازوار جلوه دهند, حتی شماری از مدعیان روشنفکری به دروغ بـه عـالمانی پیرایه بسته اند که آنان حق ‏را ویژه یک شریعت نمی دانند.

در ایـن نوشتار, برآنیم گذری و نظری بر اندیشه های اندیشه ور و فـیـلـسـوف بـزرگ ‏دنیای اسلام, شهید مرتضی مطهری و بهره گیری از دیـدگاههای وی در این زمینه, داشته باشیم و درستی و یا ‏نادرستی پـلـورالـیـزم دیـنـی و تـکـثـرگرایی را به بوته بحث بگذاریم و پـیـامـدهای تکثرگرایی دینی را از نظر ‏بگذرانیم ولی پیش از آن, بـایـسـتـه اسـت بـه مـعنای پلورالیزم در فرهنگ غرب و کاربرد و قـرأـتـهـای گـونـاگون ‏آن اشاره کنیم و گونه های پلورالیزم را یادآور شویم.‏

● معنای پلورالیزم

پـلورالیزم از ریشه Plural به معنای جمع, فزونی و پرشمار است و در فـرهـنـگ هـای ‏انـگـلیسی به معنای جمع گرایی, چند گانگی و تـکثرگرایی به کار رفته است. همچنین به حکومتهای أتلافی که از ‏چـند حزب, گاه مخالف هم به وجود می آیند و کسانی که چندین همسر دارنـد و مـشـرکان و چند خدا باوران, از ‏باب این که چندگانگی و فزونی در آنها وجود دارد اطلاق می گردد. بـر همین اساس, در فرهنگ غرب, ابتدا به ‏کسانی که چند مقام دینی را در کـلـیسای کاتولیک عهده دار بوده و از این رهگذر درآمدهای بـسـیـاری داشـته اند, ‏پلورالیست Pluralist گفته می شده است. ولـی سپسها, این مفهوم گسترش یافته و به همه کسانی که درآمدهای گـونـاگـون و بـسـیار داشته و از چند جا درآمد به دست می آورده انـد, چـه دسـت اندرکار کلیسا و پستهای کلیسای ‏کاتولیک باشند و چـه نـباشند پلورالیست, گفته شده است و کم کم در هر مقوله و هر چـیزی که, به گونه ای ‏چندگانگی در آن راه داشته این واژه در آن به کار رفته است که در مقوله های دینی, فرهنگی و سیاسی, کاربرد ویژه ‏خود را دارد.

در فرهنگهای سیاسی در معنای پلورالیزم نوشته اند: (پلورالیزم یا مسلک کثرت, نام آن فلسفه سیاسی ‏است که گوید علاقه فـرد نباید منحصر به پیوستگی سیاسی وی با دولت باشد, بلکه علاقه هـای دیگر دارد, مانند ‏علاقه اقتصادی, مذهبی و غیره و این علایق, بـایـد در تـعـیین خط مشی و سیاست جامعه مورد توجه قرار گیرد و ‏مـفـهـوم دیـگر آن اعتقاد به لزوم تعدد احزاب و جماعات و انواع انـجـمـنـها و عقاید و سلیقه ها در اجتماع است و ‏پرورش و تشویق ایـن تـعـدد و کثرت دستجات و موافقت دولت با شرکت ایشان در امر حکومت و اداره امور جامعه.

ایـن مـسـلک برابر (مونیسمMonism‏) () قرار دارد که آن را فرضیه (مـونـسـتـیک) دولت نامند و گوید: حق ‏حاکمیت (سورنته) حق منحصر دولـت و اراده اعـلای دولت است و تمام موسسات و افراد باید تابع دولت سیاسی ‏باشند. طبق آیین پلورالیست آتوریته حکومت در درون یک جامعه باید تقسیم شـود بـیـن گـروهـهای مختلف, مانند: ‏گروههای مذهبی و اجتماعی و اقـتـصادی و در انحصار دولت نباشد. این جماعت بر سه فرقه تقسیم می شود, افراطی ‏تفریطی و اعتدالی...)در تـعـریف بالا, بیش تر به پلورالیزم سیاسی توجه شده, ولی روشن اسـت که در بعد دینی و ‏فرهنگی نیز همین تعریف راست می آید و در مـفـهـوم پـلـورالیزم در گونه های گوناگون آن, جمع گرایی, گروه ‏گـرایی و چندگانگی نهفته است.

اکنون کاربرد پلورالیزم در دنیای غـرب بـر ایـن مـحـور اسـتـوار است که اصل ‏زندگی در جامعه و یا سـرزمـیـنی که ساکنان آن در نژاد, فرهنگ,زبان و دین ناسانیها و جـدایـیـهـایی دارند, امری ‏ناگزیر است و ما باید بپذیریم که در چـنـیـن جامعه ای, بر خلاف عقاید گوناگون و ناسازگار و اختلافهای ژرف ‏اعـتـقـادی و فـرهنگی و نژادی, زندگی صلح آمیز و به دور از تـنش ممکن است و یکان یکان جامعه باید یکدیگر را ‏تاب بیاورند و بپذیرند. الـبـتـه در شکلهای دیگری نیز اندیشه تکثرگرایی بروز و نمود می یابد که پرداختن به آنها از ‏حوصله این نوشتار بیرون است.‏

● گونه های پلورالیزم

پـلـورالـیـزم در فرهنگ غرب, چنانکه دیدیم, کاربردهای گونه گون دارد و بـه هـمـپـا و ‏همراستای آن, به گونه های بسیاری نیز بخش شده که مهم ترین آنها, اینهایند:

‏‏۱) پلورالیزم سیاسی: پـلـورالیزم سیاسی, باورمندی به پخش قدرت در گروههای گوناگون و پـذیـرش بـسـیـاری ‏حـزبـهـا و دسـته ها و گروه هاست. در حقیقت, پـلورالیزم سیاسی لازمه و نتیجه لیبرالیسم است. البته لیبرالیزم هـمـه جا ‏با پلورالیزم سیاسی هماهنگ نیست و ناسانیها و فرقهایی بـا هـم دارنـد. بـراساس اندیشه پلورالیزم سیاسی, برای ‏نگهداشت جـامـعه از گزند خودکامگی و استبداد, بایستی همه کسان و گروهها و حـزبـهـا در قـدرت شریک شوند و ‏تا آن جا که ممکن است قدرت در جـامـعـه پخش گردد و از این که یک فرد و یا یک گروه کانون قدرت شوند, ‏پرهیز گردد.‏

‏۲) پـلورالیزم اخلاقی: در پلورالیزم, اخلاقی, هیچ یک از فرایافته هـای اخـلاقـی و ارزشـی بر مدار پایا و پایداری نمی ‏چرخد و ارزش آنـهـا, در ایـن نـگـرش نـاپایاست. در حقیقت, براساس پلورالیزم اخلاقی ارزشها نسبی هستند و درحوزه اخلاق نسبیت حاکم است.

۳) پـلـورالـیـزم دینی: تکثرگرایی و پذیرش این نکته که در حوزه ادیـان, حقها بسیارند و هر دینی می تواند بارقه ای ‏از حق داشته بـاشـد. بـدین معنی که ما حقیقت مطلق را در یک دین و مذهب ویژه نـدانـیم, بلکه آن را مشترک میان ‏همه آیینها و مذهبها بدانیم و بر این باور باشیم که سعادت و نجات و رستگاری بسته به پیروی از یـک دیـن نیست, ‏پیروی از هر دینی انسان را به سرچشمه های سعادت رهـنـمـون مـی شود. البته پلورالیزم دینی از جهت گستره ‏فراگیری قلمرو آن فرقهایی دارد که شرح آن خواهد آمد.

● پیشینه پلورالیزم

پـلورالیزم, گرچه در سالهای اخیر بر سر زبانها افتاده است و در کـانـون تـوجـه انـدیشه وران قرار ‏گرفته, ولی اندیشه جدید و نو نـیـست. پیشینه اندیشه پلورالیزم را باید در قرنهای پیشین جست. در بـیان فلاسفه یونان ‏ارسطو, به گونه ای به پلورالیزم در حکومت بـاور داشـته است و بر همین اساس اندیشه های استاد خود, افلاطون را ‏کـه نـظـریـه یکجایی و کانونی قدرت داشته, به بوته نقد قرار داده اسـت و بـه روشـنی یادآور شده که گوناگونی ‏مردم در نژاد و زبـان و عـقـیـده و... بـه حال اجتماع مفیدتر است; زیرا حاکمیت کـانـونـی و یکجایی, انگیزه های ‏سالم را برای تکاپوی اجتماع در راه سعادت فردی و جمعی از بین می برد.

ایـن گونه اندیشه ها را سپسها فیلسوفان ‏غربی پی گرفتند, چنانکه از اندیشه های سیرون در قرن اول ب.م و سن اگوستین در قرن پنجم, گونه ای از پلورالیزم ‏استفاده می شود.در دوران معاصر, جان استوارت میل وتی.اچ.گرین و بسیاری دیگر از انـدیـشـه وران غـربی چنین ‏نظریه ای را ابراز داشته اند. فلاسفه آمـریکایی در دوران استقلال آن کشور و در هنگام وضع قانون اساسی تا اندازه ‏ای اندیشه پلورالیزم را گسترش دادند.ریـشـه پـلـورالـیـزم دیـنی, به قرون وسطی و دورانی که مسیحیان کـاتولیک به ‏ویژه بودن رستگاری در مذهب کاتولیک پای می فشردند, بـاز مـی گردد.

در حقیقت, پلورالیزم, بازتاب تندیها و ‏خشونتهای کـلیسای کاتولیک بود. در آن هنگام کشیشان بر این باور بودند که جـز پـیروان کاتولیک, همه به دوزخ ‏افکنده می شوند در نظر آنان, هـیـچ یـک از پیروان دیگر فرقه های مسیحی و پیروان ادیان دیگر, اهـل نـجـات نیستند ‏حتی پیامبران پیشین, مانند: حضرت ابراهیم و حـضـرت مـوسـی(ع).ایـن پـیـامبران گرچه مورد احترام و تکریم ‏کـلـیـسایند, ولی در جایی میان بهشت و جهنم, به نام (لیمبو) می مـانـنـد و تـنها در روز رستاخیز و به وسیله حضرت ‏مسیح به بهشت بـرده مـی شـونـد.

اختلافها و درگیریهای شدید بین کاتولیکها و پـروتـسـتانها و دیگر فرقه های ‏مسیحی که حتی به جنگ و خون ریزی انـجـامید, به این اندیشه دامن زد و آن را گستراند که: عقاید و مـذاهـب ‏دیـگـر را بـایـد پذیرفت و به همه آنها به دیده احترام نـگـریـسـت. بعدها دگرگونیهای گسترده ای که در اروپا پدید ‏آمد, رهـبـران کـلـیـسا را بر آن داشت که نظریه پلورالیزم را مطرح و اعـلام کـنـنـد: بـرای سعادت مندی و بهروزی و ‏رفتن به بهشت, لازم نیست غسل تعمید در کلیساو بـه دسـتیاری کشیشان صورت بگیرد, بلکه اگر در جاهای دیگر و ‏حـتـی بـا روشـهـای دیگر و بدون استفاده از آب هم انجام بگیرد, کافی است.

بـدیـن تـرتـیب, واپس نشینی آشکار ‏رهبران کاتولیک از دستورها و بـرنـامـه و کـارهـای خـشک و بی روح و خشونت زا, دایره سعادت و رسـتـگاری را ‏گستراند و کم وبیش شعاع آن, همه مذهبها و آیینهای جـدا شـده از مـسـیحیت را در بر گرفت.

با این حال, در ‏گذشته که پـیوند و پیوستگی و رفت و آمد ملتها و جامعه ها, بسیار کم بود, مـسـاله پلورالیزم و تکثرگرایی دینی به ‏شکل کنونی آن مطرح نبود و تـنـهـا در قرن اخیر است که همپا و همراستای گسترش جامعه های غـربـی و بـرقـراری ‏پیوند گسترده بین آنها, مساله تکثرگرایی به گـونـه جـدی مـطرح شده و دیدگاهها و آرای گوناگونی در این باب, ‏ارأـه گـردیده است. البته, هیچ گاه دامن زدن به این اندیشه ها و بـر انـگـیـخـتـن اندیشه وران به ناسازگاری و ‏سازگاری با آن, بـرکـنار از هدفها و دکترین های سیاسی و استعماری نبوده است.

در این روزگار, جان هیگ, از ‏متکلمان مسیحی انگلیس ساکن آمریکا, تـفـسـیـر و قـرإتـهـای ویـژه ای را کـه اکنون در میان بیش تر روشنفکران ‏غرب باور مطرح است, ارأه داده است: (تـنـدروتر از شمول گراها, پلورالیزم هیگ می باشد که قأل است: ‏هـر کـس بـا قـطـع نظر از نژاد و رنگ و عقیده می تواند به بهشت بـرود بـه شـرطـ ایـن کـه از طریق برخی ادیان از ‏‏(توجه به خود) مـنـسـلخ شود و به حقیقت توجه کند. حتی هیگ حاضر است بپذیرد که کـمـونـیـسـم, بـرای بعضی ‏از مردم راه نجات است, دست کم او این احتمال را رد نمی کند.)

بـراسـاس نـظـریـه هیگ, پلورالیزم یا تکثرگرایی ‏دینی, به معنای بـسـیـار بودن دینهای حق است. در تفکر هیگ, در اساس, هیچ یک از ادیـان مـوجود در جهان, الهی ‏و غیرالهی, باطل نیستند, بلکه همه دیـنـها و مذهبها و فرقه های شاخه شاخه شده از آنها بر مدار حق قـرار دارنـد. به ‏طور طبیعی پیروان و گروندگان آنها نیز, برخلاف گوناگونی عقاید و رفتار, اهل نجات و سعادت هستند و همه آنان ‏به بـهـشـت مـی رونـد, هر چند خود آنها یکدیگر را کافر و اهل عذاب بـدانـنـد.

بالاتر از این, چنانکه سخنان بالا نیز ‏بیانگر آن است, هـیـگ گـسـتـره رستگاری و سعادت را محدود به دینداران و پیروان مـذاهب نمی داند, بلکه ‏کمونیستها, ناباورمندان و ناسازگاران با دیـن نـیـز اگـر از توجه به خود, جدا شوند, می توانند اهل بهشت باشند. ‏در پـلـورالیزم هیگ, یک حقیقت وجود ندارد, بلکه حقها و حقیقتها وجود دارد. هـر چـند هیچ کدام از آنها حق ‏کامل و مطلق نیستند و هر کدام از آنها بهره ای از حقیقت را داراند.

شـماری از روشنفکران غرب زده, در سالهای ‏واپسین, با اثرپذیری و پـیـروی از انـدیشه های لیبرالیستی, تلاش ورزیده اند به گونه ای تـفـکـر پـلـورالـیستی جان ‏هیگ را رونق دهند و با نگارش کتاب و مـقـالـه و نشر آنها و انجام گفت وگوهای مطبوعاتی سعی کرده اند ‏پـلـورالیزم دینی را به عنوان یک نظریه کار آمد مطرح سازند.

در ایـن تکاپو, دانسته یا ندانسته, بدون توجه به آموزه ‏های روشن و بـی چون وچرای وحیانی و برکنار از قرآن و سنت قطعی, اسلام را با دیـگر دینها و مذهبها, که هیچ ‏سند قطعی و معتبری, برای دستورها و آیـیـنـهـای آنها در دست نیست, و به کلی واژگونه و تحریف شده اند, همسان ‏قرار داده اند. در حالی مدعیان روشنفکری از تفکر پلورالیستی جان هیگ, به عنوان یـک ارزش یـاد مـی کـنند و در ‏دفاع از آن به این سو و آن سو می زنـنـد که در خود غرب, این گونه ارزشها بی ارزش شده و پایه های آنـهـا دچـار ‏سـسـتی شده یا دست کم, درستی آنها مورد خدشه قرار گـرفـتـه است.

روشنفکران غرب زده این نکته را نفهمیده اند ‏و یا سـسـتـی شـده نخواسته اند بفهمند که بانیان تفکر پلورالیستی در غـرب, بـیـش تر با انگیزه های سیاسی و ‏استعماری به آن دامن زده انـد و از ایـن روی, بسیاری از آنان پیرو هیچ دینی نیستند و یا بـاورهـا و اعـتـقـادهای دینی ‏آنان بسیار کم رنگ است و در میان دینداران غربی جایگاهی ندارند.

اسـتـعمارگران اروپایی و معماران تباهی غرب, ‏از آن جا که عقاید دیـنـی مـردم, بویژه باورها و گرایشهای اسلامی را سدی بر سر راه خـویش می دیده اند, با ‏عنوانهای گوناگون و گاه در قالبهای دینی و ارزشـی سعی داشته اند دین را امری شخصی و سلیقه ای بنمایانند و ‏بـگـویند: که دین به زندگی اجتماعی و سیاسی هیچ کاری ندارد و تنها برای سرگرمی و امری سلیقه ای است.

‏شـهـیـد مطهری درباره این گونه نگرش, که ساخته و پرداخته عقیده پردازان استعماری است, می نویسد: ‏‏(... فـرنـگـیها که می گویند از نظر توحید و ایمان نباید مزاحم کـسـی شد از این جهت است که فکر می کنند, اینها ‏جزء امور خصوصی و سلیقه ای و ذوقی و شخصی است. انسان در زندگی به یک چیزی باید سـرگـرم بـاشـد کـه ‏اسمش ایمان است. مثل امور هنری است, یکی از حـافـظـ خـوشـش می آید یکی از خیام خوشش می آید, یکی از ‏فردوسی خـوشـش مـی آید. دیگر نباید مزاحم کسی شد که سعدی را دوست دارد کـه تـو چـرا سـعدی را دوست ‏داری؟ من حافظ را دوست دارم, تو هم حتما باید حافظ را دوست داشته باشی. مـی گویند: دین هم, همین جور است ‏یک کسی اسلام را دوست دارد, یک کـسـی مسیحیت را دوست دارد, یک کسی فرد دیگری را دوست دارد, یک ‏کسی هم هیچ یک از اینها را دوست ندارد. نباید مزاحم کسی شد. ایـنـها از نظر فرنگیها به اصل زندگی مربوط ‏نیست, آنها اصلا طرز تـصـورشـان و طـرز تـفکرشان در دین با طرز تصور ما فرق می کند. ‏دیـنـی که مثل دینهای آنها باشد, همین جور هم باید بود. ولی از نظر مادین, یعنی صراط مستقیم, یعنی راه راست ‏بشری, بی تفاوت در مـساله دین بودن, یعنی در راه راست بشریت بی تفاوت بودن, ما می گـویـیـم توحید به سعادت ‏بشری بستگی دارد, مربوط به سلیقه شخصی نیست, مربوط به این قوم و آن قوم نیست.)

● دیدگاهها و قرإتهای گونه گون از پلورالیسم دینی ‏

اکنون که کم وبیش, پیشینه تفکر پلورالیستی و خاستگاه آن در غرب روشـن شـد و بـیان گردید که هدف غربیان ‏بیرون کردن دین از عرصه زنـدگـی و هموار کردن راه برای استعمارگران است, می پردازیم به بـیـان قـرإتها و ‏دیدگاههای گوناگون و ناسانی که در این زمینه ابـراز شـده است.

همان گونه که پیش از این اشاره شد, پلورالیزم ‏دیـنـی یکی از گونه های پلورالیزم به شمار می رود و مدتهاست که در بـرابـر نظریه معروف انحصارگرایی که بر این ‏باور است در بین دیـنـهـا و مـذهـبهای گوناگون, تنها یک دین (حق) است و سعادت و رسـتـگـاری انـسـان جـز بـا ‏پـیروی از آن دین میسر نیست, نظریه پلورالیزم دینی و تکثرگرایی مطرح شده است.

گـرچـه هـمـه طـرفـداران پـلـورالـیزم, به گونه ای جمع گرایی و بـازانـدیـشـی در حوزه دینی, باور دارند, ولی در ‏این که هدف از پـلورالیزم, انبوهی, فزونی و پرشماری حقها و ویژه نبودن راه حق و رسـتـگـاری در یـک دیـن باشد, ‏دیدگاه یکسانی ندارند.

به دیگر سـخـن, در خـود پـلـورالـیـزم دیـنـی نیز, قرإتها و برداشتهای گـونـاگـونـی وجود ‏دارد که در زیر به پاره ای از آنها اشاره می کنیم:‏

‏ ۱) هـمزیستی مسالمت آمیز: برابر این قرإت, در پلورالیزم دینی, بـا بـسـیـاری و فـزونـی دینها و گوناگونی آنها و ‏اختلاف پیروان آنـهـا,حـقـوق آنـهـا, یـکسان خواهد بود پیرو هر مرام و مسلک و آیـیـنی, حقوق پیروان دیگر ‏مذهبها و آیینها را محترم می شمرد و دیـدگـاهـهـای دیگران را برمی تابد و در کنار یکدیگر, با صلح و آرامش می ‏زیند.

در ایـن نگرش, گروندگان به دینها و مذهبهای گوناگون, بایستی به جـای آن کـه بـا یـکـدیـگـر به جنگ و ‏جدال بپردازند و نیروها و تـواناییهای خود را صرف از بین بردن یکدیگر کنند, به تواناسازی زمـیـنـه هـای مـشترک و ‏فراهم ساختن زمینه سازگار برای همزیستی شرافت مندانه در کنار هم بپردازند.

‏ایـن گـرایش می خواهد گونه ای سازگاری آشتی جویانه و سازگارانه بـین پیروان دینها و آیینهای گوناگون پدید ‏آورد و نگذارد همچون سـده هـای پـیـشین, کشمکش و جنگهای ویرانگر بین پیروان دینها و مـذهـبـهـا ادامـه یابد و ‏امنیت و آسایش مردم را از بین ببرد و زمـیـنه ای فراهم آورد که باورمندان و گروندگان هر دین, به جای آن کـه ‏نـیـروهـای خـود را در راه از بین بردن دین دیگر به کار بـرنـد, بـه تـوانـاسـازی و اصـلاح خویش و فراهم سازی ‏زمینه های سازگار برای همزیستی صلح جویانه, بپردازند.

بـرابـر این قرإت از پلورالیزم, لازم نیست که دینها و آیینها و ‏فـرقـه هـا یـکـی شـونـد و یا پیروان آنها دست از باورهای خویش بـردارنـد, بـلـکه با این که عقاید گوناگون دارند, ‏در پیوند با یـکـدیـگـر, شـیوه رفق و مدارا را در پیش گیرند و عقاید و حقوق یـکـدیگر را محترم شمارند.

این گونه ‏نباشد که پیروان هر دین با پـافـشـاری بـر حق بودن دین خویش, به مبارزه با دینها و آیینها بـپـردازد و بـخواهد آنها را ‏از صحنه به در برد و از بین ببرد, هـمـان گـونه که در طول تاریخ بر اثر به کار بستن همین تعصبها, پـیـروان دیـنـهـا و ‏آیینهای گوناگون حاضر نبوده اند یکدیگر را بـرتـابـنـد. نـمونه این ناسازگاری را در جنگهای خشن و درازمدت ‏صـلـیـبـی بـین مسلمانان و مسیحیان که سالها ادامه داشته و نیز جـنـگهای فرقه ای بین هواداران فرقه های کاتولیک و ‏پروتستان در مسیحیت و بین شیعه و سنی در اسلام, می توان دید.

در جـنـگ های ویرانگر بین پروتستانها و کاتولیکها ‏میلیونها نفر از بـیـن رفـته اند. تنها در سال ۱۰ میلادی در شهر (کالابریا), از شـهـرهای ایتالیا, بیش از یک میلیون نفر ‏از فرقه پروتستانها بـه دسـت فـرقـه کـاتـولـیـک کـشـته شده اند. در یک مرحله دیگر کـاتـولیکهای جزم اندیش که ‏برای هیچ کس, جز پیروان پاپ حق حیات بـاور نـداشـتـه انـد, بـیـش از دویست وسی هزار نفر از مسیحیان ‏پـروتـستان را تنها به جرم این که به پاپ ایمان نداشته اند, به بـدتـرین گونه در آتش سوخته و بسیاری دیگر را به ‏گوناگون شکنجه ها به هلاکت رسانده اند.

در اسـپـانـیا, به موجب قانونی که پاپ گذرانده بود, پادشاهان و ‏حـاکـمـان در آغاز حکومت خویش می بایست سوگند بخورند که هیچ کس را نـگـذارنـد در سـرزمـیـن و کـشـور ‏خـویـش زنـدگی کند, به جز کـاتـولیکها.

از این روی کاتولیکها, هر جا پروتستان می یافتند, بـی درنـگ سـر از ‏بـدن وی جـدا می کرده اند. تنها در یک روز در فـرانسه سی هزار تن از پروتستانها را از دم تیغ گذرانده اند. ‏پـروتـسـتـانها نیز آن گاه که به قدرت دست می یافته اند, بسیار بـدتـر بـا کـاتولیکها رفتار می کرده اند.

از باب نمونه, ‏در یک یـورش آنـان, شـشصد و چهل وپنج کاروانسرا غارت شد, نود مدرسه و سـیـصد و هفتادوشش کنیسه و دهها ‏کتابخانه و بازار وهزاران خانه را نـابـود و مردمان بسیاری را آواره کرده اند. چنین درگیریهای خـونـیـنـی, کم وبیش ‏بین مذاهب اسلامی نیز در برهه هایی رخ داده است.

پـلـورالـیـزم دیـنـی, بـه این معنی که پیروان دینها و مذهبهای ‏گـوناگون از یک دین بدون هیچ برخوردی به گونه انسانی با یکدیگر زنـدگـی کـنـنـد و حـقوق یکدیگر را محترم ‏شمارند, مورد تایید و سـفـارش اسـلام اسـت. بـسـیـاری از آیات قرآن و نیز سیره پیامبر اکـرم(ص) و امـامـان ‏مـعـصوم(ع) بایستگی همزیستی مسالمت آمیز و داشـتـن پـیـوندها و آمد و شد با پیروان دیگر ادیان الهی را بر ‏مـسـلـمانان یادآور شده اند.

بر همین اساس قرنها پیوند و زندگی هـمراه با آرامش مسلمانان با پیروان ادیان الهی که ‏در ذمه اسلام بـودنـد, دوسـتـانـه بـوده اسـت. مـسلمانان آنها را در شهرها و سـرزمـیـنـهای خود می پذیرفتند و با آنان ‏آمدوشد می کردند و به آنـهـا وام مـی دادنـد و در سـختیها به آنان یاری می رساندند و رفـتـاری عادلانه با آنها ‏داشتند, با این که هیچ گاه آنها را بر حق نمی دانستند.

پیروان هر دینی خود را بر حق و دیگران را باطل مـی دانـسـت, ‏ولـی با این حال مسلمانان براساس آموزه های اسلامی مـامور بودند که با پیروان دیگر ادیان با تسامح و تساهل و ‏گذشت و نـرمـی رفتار کنند و از دست اندازی به حقوق آنان بپرهیزند.

‏در حـقـیـقت, پذیرش چنین تکثر و چندگانگی برخاسته از جهان بینی اسـلام اسـت کـه یـک یـک انسانها را دارای ‏حق حیات می داند و بی عـدالـتـی و ستم را درباره هیچ فرد و یا هر گروهی, تنها به جرم اینکه مسلمان نیست روا نمی ‏دارد. ‏

‏۲) شـمـول گـرایـی: بـرابر این قرإت, پلورالیزم دینی به معنای پـذیـرش و بـرداشـتهای گوناگون از یک حقیقت ‏است. هر فردی در هر حـال و پـایـگاهی که از نظر دینی و اعتقادی باشد هوادار و پیرو هـر دین و مذهبی که باشد, ‏وقتی فهم و برداشتی از حقیقت برای وی پـدیـد آیـد و در پـیـوند با مبدا هستی قرار گیرد, سعادت مند و رسـتـگار ‏است و همین مقدار فهم و برداشت از حقیقت برای نجات وی و این که اهل بهشت باشد, کافی است.

‏در واقـع, هر دینی در روزگار ظهور و بروز خود, تنها کاری که می کـرده آن بوده که فهمی خاص از حقیقت را که ‏یافته است ارأه کند و پـیـروان و گـروندگان خویش را به پیروی از همان فهم و برداشت خاص فرا خواند. ‏نـظـریـه پـرداز این نوع از پلورالیزم (کارل رانر), از متکلمان بـنـام کاتولیک است.

کارل رانر, با این که در ظاهر بر ‏یکی بودن دیـن حـق تـاکید داشت و تنها آیین مسیحیت را حق و دیگر دینها و مـذهـبـهـا را بـاطـل می دانست, بر ‏این باور بود که با این حال رسـتـگـاری و سـعـادت ویژه پیروان کاتولیک نیست و همه گروندگان دیـگـر دیـنـهـا و ‏مـذهـبها هم, اهل نجات هستند, هر چند به دین مـسـیـحـیت و مذهب کاتولیک هیچ اعتقادی نداشته باشند و رفتار و ‏کـردار آنـان نـیـز هماهنگ و سازوار بر مذهب کاتولیک نباشد.

در نـظـر رانـر, پـیـروان دیگر دینها و آیینها و ‏مذهبها, در حقیقت هـمه, مسیحی هستند, هر چند در ظاهر آن را قبول ندارند و آیینها قانونها و احکام آن را به کار ‏نمی بندند.

برابر این نظریه, آنچه در دسترس هر بشری, حتی پیامبران قرار می گـیـرد حقیقت ثابت و بی چون وچرا ‏نیست, بلکه تنها فهم و برداشت از حـقـیـقت است; زیرا حقیقت ثابت و واحدی را که در نزد خداوند اسـت, بـه ‏درسـتی هیچ کس نمی تواند دریابد.

بی گمان چنین تصوری از حـقـیـقـت بـه هـیچ روی نمی تواند با دیدگاههای ‏اسلام هماهنگ بـاشـد. در حـقیقت برگشت نظریه شمول گرایی به بسیاری و فراوانی حـقـیـقت است; زیرا اگر چه ‏در نظریه شمول گرایی بر یکی بودن حق تـاکـیـد مـی شود ولی با توجه به این که حقیقت یگانه نیز, تنها بـرداشـت ‏انـسـانهاست, دلیلی بر درستی آن نمی تواند ارأه شود. افـزون بـر ایـن, درهـر دیـنی, از جمله دین مقدس اسلام, یک ‏دسته بـرنـامـه هـا, آیینها و قانونهای قطعی و خدشه ناپذیر و بی چون وچـرایـی وجـود دارد کـه قوام دین به آنهاست ‏و با خدشه دار شدن آنـهـا, دیـن از بـیـن می رود و اگر کسی آنها را انکار کند, بی گـمـان از دیـن خـارج شـده ‏است.

از باب نمونه, در اسلام توحید و نـبـوت و معاد از اصول, پایه ها و ارکان دین به شمار می روند و قـوام و ‏ماندگاری اسلام به آنهاست و احکامی همانند روزه, نماز و حـج از نـاگـزیـریها و بایسته ها شمرده می شوند و هر ‏کس به این مسأل باور داشته بـاشـد, مـسـلـمـان است و هر کس باور نداشته باشد مسلمان نیست.

‏بـراسـاس نـظـریـه شـمول گرایی, مدار حق بودن مذاهب کاتولیک در مـسـیحیت است و (رانر) در حقیقت پیروان ‏دیگر مذهبها و دینها را نـدانـسته مسیحی می داند و حال آن که در قرآن به روشنی از آیین مـسیحیت انتقاد شده است ‏و اهل کتاب به خاطر باورهای نادرستی که درباره خداوند داشته اند, سرزنش شده اند: ‏

‏(کبرت کلمه تخرج من افواههم ان یقولون الا کذبا.) آنـچـه از دهان آنها بیرون می آید حرف بزرگی است. آنان جز ‏دروغ چیزی نمی گویند. ‏

یـا: (تکاد السموات یتفطرن منه و تنشق الارض وتخر الجبال هدا ان دعوا للرحمن ولدا) ‏

نزدیک است آسمانها از هم فرو ریزد و زمین بشکافد و کوهها متلاشی شود. چرا که برای خدای مهربان, فرزندی ‏دعوی کردید. ‏

و بـاز در آیـه دیـگری, خداوند به روشنی بیش تری مسیحیان را از عقاید شرک آلودشان باز می دارد: ‏

‏(ولاتقولوا ثلاثه.) ‏

نگویید سه تا. ‏

در ایـن آیات و آیات و روایات فراوان دیگری به روشنی از مسیحیت انـتـقـاد شـده و خداوند عقاید و باورهای آنان ‏را نادرست و شرک آلـود مـعرفی کرده است. بر این اساس, چگونه می تواند از دیدگاه اسـلام چـنـین دیدگاههایی ‏درست باشد. همان گونه که اشاره کردیم: شـمـول گرایی در حقیقت شکل کمرنگی از همان کثرت گرایی است و ‏کم وبـیـش هـمه و یا بسیاری از اشکالهایی که به نظریه (تکثرگرایی) وارد شـده, بـه نـظریه شمول گرایی نیز وارد ‏است که در بخش بعدی نوشتار بدان خواهیم پرداخت. ‏

‏۳) تـکـثـرگرایی: پلورالیزم دینی, در قرإت سوم, همانا نبود یک حـقیقت در جهان است. بلکه حقها و حقیقتها در ‏جهان بسیارند. این گـونـه نـیـسـت کـه یک دین و یا یک مذهب خاص حق باشد و دینها و مـذهبهای دیگر باطل, ‏بلکه همه دینها حق هستند. به دیگر سخن, هر دیـنی بهره و جلوه ای از حق را داراست, با این حال, هیچ دینی و ‏مذهبی حق کامل و خالص نیست. ‏

در این گرایش, در گستره تکثرگرایی یک نظر وجود ندارد. شماری از بـاورمـنـدان بـه تکثرگرایی, آن را ویژه ادیان ‏الهی می دانند و غـیـر آنـهـا را از شـمـول ایـن نظریه بیرون می کنند. شماری بر فـراگـیـری آن پـای مـی فـشـارند و ‏بر این باورند, همه دینها و مـذهـبـها, الهی و غیرالهی, توحیدی و غیر توحیدی و حتی دینها و آیـیـنـهای ابتدایی بر ‏حق هستند و نظر تکثرگرایی شامل همه آنها می شود. ‏

شـمـاری از ایـن نیز فراتر رفته اند و چنان دایره تکثرگرایی را گـسـتـرده گـرفته اند که مکتبهای مادی همانند ‏کمونیسم را که به نـاسـازگـاری بـا دیـن شـهـره انـد هم مشمول این قاعده قرار می دهند. ‏

در روزگـار مـا, کـم وبـیـش رایـج تـرین و معروف ترین قرإت از پـلـورالـیـزم دیـنی همین تکثرگرایی است که در ‏کشورهای غربی به انـگـیـزه های سیاسی و اقتصادی, به شدت به آن دامن زده می شود. ‏

ایـنـان, از جمله هدفهایی که دارند, سست کردن بنیاد عقاید دینی کـشـورهـای جهان سوم و هموار کردن زمینه سلطه ‏فرهنگی و اقتصادی اسـت. شماری از روشنفکران و نویسندگان غرب گرا, با اثرپذیری از فـرهنگ بیگانه و ‏گرفتارآمدن در چنبره اندیشه های غربی و ناآگاه از هـدفـهـای پشت پرده طرح این گونه مقوله ها, در داخل کشور ‏به نـشـر و تبلیغ تکثرگرایی دامن می زنند و اصرار دارند ثابت کنند که همه دینها و مذهبها, در سراسر جهان بر مدار ‏حق قرار دارند و هـر کـس از هر دینی پیروی کند, رستگار و سعادت مند است. بر این اسـاس, اسـلام تنها دین حق و ‏یگانه راه راست به سوی حقیقت نیست, بـلـکـه اسـلام هـم در کنار دیگر دینها و مذهبها قرار دارد و به همان اندازه ‏حق است. ‏

گـاهـی همین مساله در شکل ملایم تری بیان می شود و چنان انگاشته مـی شـود که در اصل دینی که حقیقت کامل ‏باشد وجود ندارد, حقیقت کـامل مجموعه ای از اجزإ و عناصر است و هر یک از ادیان مسیحی, یـهـودی, زردشـتـی ‏و اسـلام بخشی از آن را دارند و حتی ممکن است عـناصری از حقیقت در بت پرستی و مادی گرایی هم باشد. ‏

بنابراین, هـمـه دیـنـهـا از این جهت با هم برابرند و ضمن آن که همه آنها بـهـره ای از حـقـیـقـت را دارند, هیچ کدام ‏از آنها حقیقت کامل نـیـسـتند و اعتقاد و پیروی از هریک از آنها انسان را به حقیقت اصـلـی نـزدیـک مـی کند. و ‏برای تامین سعادت و رستگاری وی کافی است. ‏

الـبـته روشن است که رواج دادن این گونه جستار از سوی شماری از بـه اصـطـلاح روشـنفکران, چیز تازه ای نیست. ‏

آنچه امروز آنان به عـنـوان پـلـورالـیزم دینی به نسل جوان عرضه می دارند و تلاش می ورزنـد دل و دیـن جـامـعـه ‏جـوان را بـدان سـو بکشانند و در سد بـاورهـای دینی مردم که بی گمان عامل مهم پیروزی انقلاب اسلامی و بـزرگ ‏تـریـن بازدارنده استعمارگران بوده است, رخنه پدیدآورند. چـندین دهه پیش از این و در حال و روزی که ‏استعمارگران غربی با مـوج اسـتقلال طلبی و نهضتهای رهایی بخش در کشورهای اسلامی رو به رو بـودند, ‏روشنفکران غرب زده در راستای برآوردن منافع اربابان استعمارگر, چنین اندیشه هایی را در شعاع گسترده ای دامن ‏زدند و کـوشیدند تا در باورهای دینی مردم که انگیزاننده اصلی حرکتها و خـیـزشـهـای استقلال طلبانه بود, شبهه ‏پدید آرند که البته برخلاف سرمایه گذاریهای فراوان, توفیقی به دست نیاوردند. ‏

حـاج شیخ مجتبی قزوینی(ره), فقیه و عارف معروف معاصر, در مقدمه اثری که چندین دهه پیش نگاشته, درباره این ‏پدیده می نویسد: ‏

‏(منور الفکرهای امروز جدیت می کنند حقأق قرآن را به نحوی بیان کـنـند که با کلیه مذاهب و آیینها وفق دهد و ‏دیانت یا اسلام, به مـذهب خاص منحصر نشود. اسلام را مذهبی بی رنگ می دانند, نه شیعه و نـه سـنـی, نه شیخی و ‏نه صوفی و... این اساس, مدتی است که در ایـران نیز ترویج می شود هر روز یک ناپخته و خامی مقهور شهوت و ‏دوسـتـدار جـاه و ریـاست, به این امر قیام می کند, نه فقط جهان شیعه بلکه عامه (اهل سنت) نیز دچار این محذور ‏شده اند.) ‏

شـیـخ مـجتبی قزوینی, به روشنی یادآور می شود: این گونه اندیشه هـا, بـیـرونـی اند. هدف از نشر و رواج آنها, تنها ‏از بین بردن مـذهـب نـیـست, بلکه بر آنند این نکته را در ذهنها و اندیشه ها وارد سـازنـد کـه دین یکی است و آن ‏هم, با همه آیینها و دینها, سازگاری دارد. ‏او, با اشاره به تلاش یکی از همین به اصطلاح روشنفکران آن روز در نشر اندیشه پلورالیستی و شبهه آفرینی وی, می ‏نویسد: ‏

‏(مـنـظور کیوان قزوینی هم از نوشتجاتش همین است... وی می گوید: ‏

از زرتـشت ـ پس از این که کارش بالا گرفت ـ پرسیدند چه دستور می دهـی[ شریعت تو چیست]؟ و او گفت: ‏دستور من این است که: هر دینی داریـد[ با هر عقاید و شریعت و اخلاق] بر همان دین بمانید و خدا را بـه هـمان ‏روش پرستش کنید; زیرا خدا پرستیده می شود و به هر طـریـقـی گـرچـه سـتاره پرستی[ و بت پرستی و] ...چه با ‏ناقوس و چه...) ‏

امـروز نـیز, همین اندیشه ها به عنوان پلورالیزم دینی که البته انـگیزه های سیاسی و استعماری در ورای آنها وجود ‏دارد, در میان نـسـل جـوان, رواج داده مـی شـود کـه روشنفکران غرب زده بر این پـنـدارنـد: دیـنـها, همه, بر حق ‏هستند و اعتقاد به هر دینی از ادیان, برای سعادت و رستگاری کافی است.

‏بـی گـمان پلورالیزم به معنای تکثرگرایی و فراوانی ادیان حق به هـیـچ روی نمی تواند مورد تایید اسلام باشد; زیرا ‏چنانکه بسیاری بـر این نکته تاکید کرده اند: دین حق همواره یکی بیش نمی تواند باشد. ‏

شـهـیـد مـرتضی مطهری با اشاره به این که چنین اندیشه و نگرشی, ریـشـه در غـرب دارد و در بـیـن روشـنفکران رواج یافته است, می نویسد: ‏‏(ایـن انـدیشه که میان برخی از مدعیان روشنفکری اخیرا رایج شده اسـت که می گویند: همه ادیان آسمانی از لحاظ ‏اعتبار در همه وقت یکسانند, اندیشه نادرستی است. ‏

الـبـتـه صـحـیـح است که میان پیامبران خدا اختلاف و نزاعی وجود نـدارد, پـیـامـبـران خدا همگی به سوی یک ‏هدف و یک خدا دعوت می کـنـنـد. آنـان نـیـامده اند که در میان بشر فرقه ها و گروههای مـتـناقضی بوجود آورند, ‏ولی این سخن به این معنی نیست که در هر زمـانـی چـنـدین دین حق وجود دارد و طبعا انسان می تواند در هر زمانی ‏هر دینی را که می خواهد بپذیرد. ‏

بـر عـکس معنای این سخن این است که انسان باید همه پیامبران را قـبول داشته باشد و بداند که پیامبران سابق مبشر ‏پیامبران لاحق, خـصـوصا خاتم و افضلشان بوده اند و پیامبران لاحق مصدق پیامبران سابق بوده اند. ‏پـس لازمـه ایمان به همه پیامبران این است که در هر زمانی تسلیم شـریـعـت همان پیامبری باشیم که دوره ختمیه به ‏آخرین دستورهایی کـه از جـانـب خدا به وسیله آخرین پیامبر رسیده است عمل کنیم و ایـن لازمـه اسـلام یـعـنی ‏تسلیم شدن به خدا و پذیرفتن رسالت های فرستادگان اوست.) ‏از این سخن استاد شهید مطهری, چند نکته استفاده می شود: ‏

‏۱) خـاسـتـگـاه انـدیـشـه و نـگرش پلورالیستی غرب است و مدعیان روشـنـفـکری که یا از اسلام و بنیانهای دینی ‏اسلام اطلاع ندارند و یـا آگاهیهای آنها کم ژرفا و سست است, به گمان این که به جستار مـهـمی دست یافته اند, به ‏ترویج و تبلیغ آن دامن می زنند و حتی تلاش می کنند چنین تفکری را با میزانها و معیارهای اسلامی هماهنگ ‏سـازنـد. در حـالی که ریشه اندیشه و نگرش تکثرگرایی را باید در اخـتـلاف کـلـیـسـا با دیدگاههای علمی جست ‏وجو کرد. وقتی کلیسای کـاتـولـیک و آیین مسیحیت در برابر بافته های علمی, دانشمندانی هـمانند: گالیله و کپرنیک ‏به ناسازگاری برخاست و آنان را تکفیر کـرد و انـدیـشـه هـای آنـها را ناسازگار با مسیحیت و خداشناسی دانـسـت, به ‏طور طبیعی مساله ناسازگاری بین علم و دین در اروپا بـه گونه ای جدی مطرح شد و سپسها که بانیان مذهب ‏کاتولیک دیدند قافیه را باخته اند, درصدد برآمدند که راه حلی برای آن بیابند. و نـتـیـجه آن شد که متکلمان مسیحی ‏اندیشه پلورالیزم را مطرح و تـلاش کـردند به این گونه ناسازگاری بین علم و دین پایان دهند و مـسـیحیت را از این ‏گرداب نجات دهند. آنان اعلام کردند: در اصل, هـمـه معرفتهای دینی دارای اعتبارند, با این حال, برتری یکی بر ‏دیگری هم وجود ندارد و هیچ یک از آنها هم یقین آور نیست. ‏

مـدعیان روشنفکری در کشورهای اسلامی نیز در حقیقت به دنبال چنین هـدفی هستند, در حالی که ناسازگاری بین ‏علم و دین در اسلام جایی نـدارد و بـا توجه دقیق و همه سویه اسلام به علم و فراگیری آن و مـتـرقـی بودن احکام ‏آن, هیچ نیازی به طرح این مباحث نیست و در اسـلام, عـلم و دین کامل کننده یکدیگرند و هر دوی آنها به منزله ‏دوبال برای رسیدن به کمال و رسیدن به سعادت هستند. ‏

‏۲) بـرخـلاف پـنـدار شـمـاری از مـدعـیان روشنفکری, لازمه بسیاری پـیـامبران الهی و هماهنگی آنان در دعوت به ‏حق و پرستش خداوند, این نیست که همه دینهای الهی حق باشند و پیروی از هریک از آنها بـرای رسـیـدن به ‏سعادت کافی باشد. بسیار بودن پیامبران الهی و هـمـاهـنـگی آنان در دعوت به سوی خدا به معنای آن است که انسان ‏بـایـد همه آنان را قبول داشته باشد و بداند که پیامبران گذشته هـریـک مـبشر و نوید دهنده پیامبر بعدی بوده اند و ‏براساس همین بـشـارتها, پیغمبر اسلام خاتم و برتر از همه پیامبران است و دین اسلام نیز کامل ترین و جامع ترین, ‏ادیان الهی است. بر این اساس, لازمـه ایـمـان بـه پـیـامبران آن است که در آخرین مرحله و دوره خـاتمیت رسالت, ‏تنها تسلیم و پیرو اسلام باشیم و تنها آن را دین حـق بـدانـیـم و باور داشته باشیم که تنها در پرتو اسلام است که ‏انـسـان سـعادت دنیا و آخرت را به دست می آورد و به کمال و قرب الهی نزدیک می گردد.

‏‏۳) دین و شریعت هر پیغمبری, تنها در ظرف زمانی خود وی حق است و مـردم بـایـد بـه پـیـروی از آن بـپردازند و ‏آن شریعت, دیگر در روزگـار پـیامبر بعدی که براساس رهنمود و بشارت پیامبران پیشین بـرانـگیخته شده و رسالت و ‏شریعت کامل تری را بر بشر عرضه کرده اسـت, اعـتـباری ندارد. تنها دین اسلام و شریعت محمدی(ص) است که ‏حـلـقـه پـایانی سلسله نبوت و جامع ترین و کامل ترین همه شرایع اسـت و هـمـگـان بـاید به آن ایمان آورند و با ‏پیروی از آن راه رسـتـگاری و سعادت را بپیماییند. براین اساس, در یک زمان چندین دیـن حـق نمی تواند وجود ‏داشته باشد و انسان نمی تواند هر دینی را کـه مـی خواهد برگزیند و پیروی کند, دین حق, یکی بیش نیست و آن هم ‏اسلام است. ‏

‏ ● رویارویی حق و باطل در فرهنگ قرآن ‏

از مـسأل مهمی که در نظریه کثرت گرایی مورد توجه قرار می گیرد ایـن اسـت که هیچ حق ناب و بی قید و جامعی ‏در جهان وجود ندارد, هـمـان گـونه هیچ امری باطل مطلق نمی تواند باشد. بر این اساس, هـمـه دیـنـها آمیخته ای از ‏حق و باطل هستند و هیچ یک از ادیان مـوجـود در جـهان و یا دست کم, هیچ یک از ادیان آسمانی بر کنار از ایـن ‏قـاعده نیست, همه آنها حق هستند و با باطل آمیخته. یکی از این روشنفکران خام اندیش و پندارگرا می نویسد: ‏

‏(نـه تـشیع اسلام خالص و حق محض است و نه تسنن (گرچه پیروان این دو طـریـقـه هـر کدام در حق خود چنان ‏رایی دارند) نه اشعریت حق مـطـلـق اسـت و نـه اعـتزالیت, نه فقه مالکی, نه فقه جعفری, نه تـفـسـیر فخر رازی و نه ‏تفسیر طباطبأی, نه زیدیه و نه وهابیه. ‏نـه هـمه مسلمانان در خداشناسی و پرستششان عادی و بری از شرکند و نـه همه مسیحیان درک دینی شان شرک آلود ‏است. دنیا را هویتهای ناخالص پرکرده و چنان نیست که یک سو حق صریح خالص نشسته باشد و سـوی دیـگـر ‏

ناحق غلیظ خالص... اصحاب هر فرقه مجازند که همچنان بر طریقه خود بمانند....) ‏

گـرچـه ایـن دسـتـه از مدعیان روشنفکری, از این که به روشنی به (نـسـبـیـت حق و باطل) اعتراف کنند, سرباز می ‏زنند, ولی واقعیت ایـن اسـت کـه اسـاس پلورالیزم بر همین نسبی بودن حقیقت استوار اسـت و بانی پلورالیسم دینی, ‏جان هیگ, که بیش تر روشنفکران غرب زده در جـهان سوم اندیشه ها و دیدگاههای او را دستمایه کار خود قـرار ‏مـی دهند و تلاش می ورزند با گواه آوردن از متنهای ادبی و عـرفانی و گاه از آیات و روایات, دیدگاه اسلام را ‏همسو و هماهنگ پلورالیزم هیگ بنمایانند و همو به روشنی می گوید: ‏

‏(هـیـچ یک از ادیان حق مطلق نیستند و هر کدام به طور نسبی بهره ای از حق دارند.) ‏

ایـن در حـالـی اسـت کـه حـق و باطل در فرهنگ قرآن, روی در روی یـکـدیگرند و درگیری حق و باطل, که عالی ‏ترین شکل آن در مبارزه پـی گـیـرانـه و همه گاهی پیامبران الهی, با باطل مداران و ستم پـیشگانی چون: فرعون, ‏نمرود, شداد, ابوجهل, ابولهب و... به چشم مـی خـورد, در جـای جـای قرآن از آن یاد شده است. قرآن مجید از ‏دین الهی به عنوان دین حق یاد می کند و می فرماید: ‏

‏(هـوالـذی ارسـل رسوله بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین کله ولو کره المشرکون.) ‏

اوسـت خـدایـی کـه رسـول خود[ محمد مصطفی(ص] (را با دین حق, به هـدایـت خـلـق فـرستاد تا بر همه ادیان ‏عالم برتری دهد, هر چند مشرکان و کافران, ناخشنود باشند. ‏

و در آیه دیگر در مورد کسانی که ایمان به خدا و روز جزا ندارند و از آیین نادرست پیروی می کنند, می فرماید: ‏

‏(... ولایدینون دین الحق.) ‏

و به دین حق نمی گروند. ‏

خـداوند در قرآن مجید, ضمن آن که دین حق را تنها دین خدا معرفی مـی کـند و با جمله هایی چون: (یکون الدین ‏لله) و (مخلصین له الـدیـن) و (یـدخلون فی دین الله افواجا) دین حق را باز می شـنـاسـاند, از آیینهای طاغوتی به ‏عنوان دین باطل یاد می کند و بـه روشـنـی یادآور می شود: دینی که مشرکان و بت پرستان, به آن باور دارند و مردم ‏را بدان می خوانند, باطل است: ‏

‏(ذلک بان الله هو الحق وان مایدعون من دونه هو الباطل.) ‏

ایـن بـدان خـاطـر است که خداوند حق است و هر چه جز او خوانند, باطل است. ‏

هـمـچنین قرآن مجید از آیین فرعون که مردم را از پیروی از حضرت مـوسـی پرهیز می داد و می گفت: من ترس آن ‏دارم که موسی دین شما را دگـر کند و فسادی در زمین به وجود آورد و آیین پادشاه مصر در داستان حضرت ‏یوسف(ع) به عنوان دین باطل یاد می کند. ‏

بـنابراین, حق و باطل و کفر و ایمان در فرهنگ اسلام به عنوان دو جـریـان رو در رو و بـا یـکدیگر همیشه درگیرند و ‏این دو جریان, مرزهای روشن و پیروان هر یک از حق و باطل, ویژگیهایی دارند. ‏

الـبـته, در گروه حق, هیچ یک از حق مداران, حق ندارد خود را حق نـاب و بـی آمـیـغ و دیـگری را باطل بداند. این ‏که پیغمبر اکرم فـرمـوده است: (اختلاف امتی رحمه) ناظر به این است که بر مدار حق و عقاید صحیح اختلافهای ‏جزئی سبب خارج شدن از حق نمی شود. ‏

بـحث در این است: شماری از روشنفکرنماها, اسلام را که کامل ترین دیـن است و پیامبر(ص) را هم که (ماینطق عن ‏الهوی, ان هو الا وحی یوحی), حق مطلق نمی دانند و معارف ناب آن را آمیخته ای از حق و بـاطـل مـی انگارند و ‏شگفت این که برای این پندار خام خود به سـخـن حـضرت امیر(ع) هم تمسک می جویند و از آن استفاده می کنند ‏که حق مطلق و باطل مطلق نداریم: ‏

‏(فلو ان الباطل خلص من مزاج الحق لم یخف علی المرتادین و لو ان الـحـق خلص من لبس الباطل لانقطعت عنه السن ‏المعاندین ولکن یوخذ مـن هـذا ضـغث و من هذا ضغث فیمزجان فهنا لک یستوی الشیطان علی اولیأه و ینجوا الذین ‏

سبقت لهم من الله الحسنی.) ‏

پس اگر باطل با حق در نیامیزد, حقیقت جو آن را شناسد و داند; و اگـر حق به باطل پوشیده نگردد, دشمنان را مجال ‏طعنه زدن نماند, لـیـکن اندکی از این و آن گیرند تا به هم درآمیزد و شیطان فرصت یـابد و حیلت برانگیزد, تا بر ‏دوستان خود چیره شود و از راهشان بـه در برد, اما آن را که لطف حق دریافته باشد نجات یابد و راه حق را به سر ‏برد. ‏

ایـنان از این فراز بلند, خام اندیشانه استفاده کرده اند: (هیچ کس حق مطلق و یا باطل مطلق نیست.) و در اساس, حق ‏مطلق و باطل مـطـلـق در عـرصـه دین و دینداری معنی ندارد! و حال آن که همان گـونه که از ظاهر کلام امام(ع) هم ‏استفاده می شود, سخن این نیست کـه حـق خـالص و یا باطل خالص وجود ندارد, بلکه سخن در این است کـه در ‏حوزه اسلامی و در میان پیروان آن, گاه اختلاف پدید می آید و ایـن اخـتـلافـهـا از آن جـا سرچشمه می گیرد که در ‏اثر هواهای نـفسانی و وسوسه های شیطانی, دشمنیها, حق و باطل درهم می آمیزد و بـازشـنـاسـی و جـداسازی آنها ‏دشوار می شود و شیطان انسانهای ضعیف را از راه به در می برد و به انحراف می کشاند. ‏

اگـر آن گـونـه که اینان می گویند, هیچ کس حق مطلق نباشد, باید رسـول اکرم(ص) علی و دیگر أمه(ع) هم حق مطلق نباشند! و حال آن کـه بـی گـمـان معصومان(ع) حق مطلق هستند و در گفتار و کردار و سـیـره آن بزرگواران ‏باطل راه ندارد و آیین مقدس اسلام را که آن بـزرگـواران بـر مـردم عرضه کرده اند, بر کنار و بری از هرگونه باطل ‏است. ‏

الـبـتـه مـمـکن است افراد و یا آیینهای باطل بهره ای هم از حق داشـتـه باشند, ولی این به معنای نسبی بودن حق ‏نیست; زیرا بهره ای که باطل از حق می برد, اندک است. کسانی که اسیر نفس و شیطان هـسـتند, برای آن که باطل ‏خود را خوب جلوه دهند, آن را باحق در می آمیزند و در لابه لای جستارهای حق عرضه می کنند و در حقیقت به ‏گـفـتـه شهید مطهری آنها از نیروی حق برای پیشبرد هدفهای خود و ضـربـه زدن بـه حـق, بـهـره مـی بـرند و ابزار ‏شیطان, همیشه حق درآمـیـخـتـه شـده بـا باطل است و باطلی است که لباس حق پوشیده است. ‏

● دین حق یا ادیان حق ‏

چـنـانکه گفتیم اساس پلورالیزم دینی بر تکثرگرایی استوار است و بـیـش تـر بـاورمـندان به آن, اصل بسیار بودن دین ‏را امری خدشه نـاپذیر و بی چون وچرا می گیرند و همزمان تلاش می ورزند که ثابت کـنـند همه دینها هم بر حق ‏هستند و هیچ فرقی نمی کند, هر دینی, چه الهی و چه غیرالهی, دین حق است. با این حال, هیچ یک از آنها حـق ناب ‏و به دور از باطل هم نیستند, بلکه در حقیقت, همه ادیان آمیخته ای از حق و باطل هستند.

‏بـرابر این باور و اندیشه, باور و پیروی از هر آیین و دینی, به گـونـه مساوی انسان را به سعادت و رستگاری می رساند ‏و حال آن کـه در مـنـطـق اسلام و قرآن, برابر سخنان روشن و بی گمان که در دسـت اسـت, آیـیـنـهـا و دینها, ‏نداریم, دین حق یکی بیش تر نمی تـوانـد باشد و غیر آن, هر چه هست باطل است. زیرا دین که عبارت اسـت از: ‏

‏(مـجـمـوعـه عقاید, اخلاق, قانونها و آیینهایی که برای اداره امـور جـامـعـه انسانی و پرورش انسانها باشد) از چند ‏حال خـارج نـیـسـت, یـا از سوی خداوند است و به دستور و وحی خداوند سـامـان یـافـته که حق است و در غیر این ‏صورت, باطل خواهد بود; چـرا کـه خداوند تنها حق است و هر چیزی که به خداوند نسبت داده شـده باشد حق است ‏و هر چیزی که از او نباشد, باطل خواهد بود, ارأـه دیـن تنها در شان ذات اقدس الهی است و قرآن با عبارتهای ‏گـونـاگـون بـر آن گـواه: (یـکون الدین کله لله), (مخلصین له الدین), (یدخلون فی دین الله افواجا). ‏

مـلاصـدرا فیلسوف نامدار, به روشنی یادآور می شود: دین حق در هر زمـانـی, یـکی بیش تر نمی تواند باشد و با ‏اشاره به این که همه پیامبران در باب حادث بودن جهان بر یک نظرند, می نویسد: ‏

‏(لان قاطبه اهل الحق والموحدین فی کل دهر و زمان لهم دین واحد و مـسـلـک واحـد فـی ارکـان العقیده و اصول ‏الدین واصول المبدا و الـمعاد و رجوع الکل الیه سبحانه. الاتری ان ادیان الانبیإ کلهم و الاولـیإ صلوات الله علیهم واحد ‏لاخلاف ینقل فیهم بینهم فی شیء من اصول المعارف واحوال المبدا والمعاد.) ‏

زیـرا هـمـه اهـل حـق و یـکتاپرستان, در هر زمان یک دین بیش تر نـدارنـد و در ارکـان مـسأل اعتقادی و اصول دین ‏و اصول مبدا و مـعاد, روش یگانه ای دارند و برگشت همه آنها به سوی خدای سبحان اسـت. آیا نمی بینید که تمام ‏دینهای پیامبران و اولیإ که درود خـداونـد بـر همه آنان باد, یکی است و در هیچ یک از اصول معارف دینی و احوال ‏مبدا و معاد اختلافی از آنان نقل نشده است. ‏

در نـگـاه مـلاصـدرا, هیچ گاه حق بسیار و انبوه نمی تواند باشد. پـیـامـبـران الهی همگی, حلقه های یک زنجیر بوده ‏و در هر عصر و زمانی, مردم را به سوی دین حق فرا می خوانده اند. ‏

در مـنطق قرآن, دینها و آیینهای گوناگون نداریم و کلمه (ادیان) بـه صـورت جمع در هیج جای قرآن به کار نرفته و ‏در همه جا (دین) به صورت مفرد آمده است. ‏

استاد شهید مطهری با اشاره به این که در جهان بینی اسلامی, دین, همیشه و همه گاه, یک گونه است, می نویسد: ‏

‏(قرآن کریم با اصرار و ابرام این مطلب را تاکید می کند که دین, در هـمـه مـنطقه ها و جامعه ها و در همه دوره ها و ‏زمانها, یکی بـیش نیست. از نظر قرآن, ادیان (به صورت جمع) وجود نداشته, دین (بـه صورت مفرد) وجود داشته ‏است. همه پیامبران, به یک دین و یک راه و یک مقصد اصلی دعوت می کرده اند: ‏

‏(شرع لکم من الدین ما وصی به نوحا والذی اوحینا الیک وما وصینا بـه ابـراهـیـم و مـوسـی و عـیـسـی ان اقـیـموا ‏الدین ولاتفرقوا فیه....) ‏

‏(بـرای شما از دین, همان را تشریع کرد که قبلا به نوح توصیه شده بـود. به علاوه قسمتی که به تو[ ای پیغمبر] وحی ‏کردیم و آنچه به ابراهیم و موسی و عیسی توصیه شد که دین را به پا دارید و در آن پراکنده نشوید....) ‏

آیـاتـی از قـرآن که دلالت می کنند, دین در همه زمانها و در همه مـنـطـقـه ها و در زبان همه پیامبران راستین الهی ‏یک چیز است و اختلاف شرایع از نوع تفاوت نقص و کمال است فراوان است.) ‏

در جـای دیگری شهید مطهری مساله یکی بودن دین حق را برابر فطرت و ندای طبیعت روحانی بشر می داند و با ‏اشاره به این آیه شریفه: ‏

‏(فـاقم وجهک للدین حنیفا فطره الله التی فطر الناس علیها) که دیـن را فـطـری بشر معرفی می کند و از پیامبر ‏اکرم(ص) می خواهد کـه تـوجه خویش را به سوی دین پاک و فطری که خدا مردم را بر آن آفریده ثابت نگهدارد, ‏می نویسد: ‏

‏(مـگـر بـشر چندگونه فطرت و سرشت و طبیعت می تواند داشته باشد؟ ایـن کـه دیـن از اول تا آخر جهان یکی است ‏و وابستگی با فطرت و سـرشـت بشر دارد ـ که آن نیز بیش از یکی نمی تواند باشد ـ رازی بـزرگ و فـلـسفه ای ‏شکوهمند در دل خود دارد و تصور خاصی درباره تکامل به ما می دهد.)

‏گـفـتـیـم که برخلاف پندار باورمندان پلورالیسم, دین حق چندین و چـنـدتا نیست و در فرهنگ اسلام, از آغاز تا ‏انجام جهان, تنها یک دیـن حق بیش تر نیست و آن اسلام است که همه پیامبران الهی انسان را به پذیرش و پیروی از ‏آن دعوت کرده اند: ‏

‏(شـرع لکم من الدین ما وصی به نوحا والذی اوحینا الیک وماوصینا به ابراهیم و موسی و عیسی.) ‏

خداوند برای شما دینی قرار داد که پیش از این به نوح سفارش شده بـود و اکـنون بر تو وحی کردیم و به ابراهیم و ‏موسی و عیسی نیز سفارش کردیم. ‏

در نزد خداوند, دین حقی که همه پیامبران به آن فرا خوانده اند, اسلام است: ‏

‏(ان الدین عند الله الاسلام.) ‏

دین در نزد خدا اسلام است. ‏

و یـا دربـاره حضرت ابراهیم و آیینی که او مردمان را به آن فرا می خواند, می فرماید: ‏

‏(ما کان ابراهیم یهودیا ولانصرانیا ولکن کان حنیفا مسلما.) ‏

ابـراهـیم(ع) نه یهودی بود و نه نصرانی, بلکه او مسلمانی پاک و حق جو بود. ‏

و یـا در مـورد حضرت یعقوب و فرزندان او و سفارش وی به آنها می فرماید: ‏

‏(یا بنی ان الله اصطفی لکم الدین فلا تموتن الا وانتم مسلمون.) ای فرزندان! خداوند, برای شما دین انتخاب کرده ‏است و شما جز به آیین اسلام نمیرید. ‏

و یا در آیه دیگری خطاب به ابراهیم می فرماید: ‏

‏(اذ قال له ربه اسلم قال اسلمت لرب العالمین.) ‏

وهـنـگامی که خداوند به او[ ابراهیم] گفت: اسلام بیاور, گفت: در برابر پروردگار جهانیان تسلیم شدم. ‏

اسـتاد شهید با تاکید بر یکی بودن دین حق و با اشاره به این که در منطق قرآن نام این دین حق اسلام است می نویسد: ‏

‏(قـرآن کـریـم که دین خدا را, از آدم تا خاتم, یک جریان پیوسته مـعـرفی می کند, نه چند تا یک نام روی آن می ‏گذارد و آن (اسلام) اسـت. الـبته مقصود این نیست که در همه دوره ها دین خدا با این نـام خـوانده می شده است و ‏با این نام در میان مردم معروف بوده اسـت, بـلـکـه مقصود این است که حقیقت دین دارای ماهیتی است که بهترین ‏معرف آن, لفظ اسلام است.) ‏

شـمـاری گـفـتـه اند: دین (اسلام) که همه پیامبران به آن فرا می خـوانده اند, دین اسلام و شریعت حضرت ‏محمد(ص) نیست, بلکه در این آیـات مـعـنای لغوی (اسلام), همانا تسلیم شدن در برابر حق, مراد اسـت. بـر این ‏اساس تسلیم شدن در برابر خدا جوهره ای است که در همه ادیان وجود دارد. ‏

پس همه آنها حق هستند و پیروی از همه آنها صحیح است. ‏

استاد شهید در پاسخ به این شبهه می نویسد: ‏

‏(اگـر گـفته شود که مراد از اسلام خصوص دین ما نیست, بلکه منظور تسلیم خدا شدن است. ‏

پـاسـخ این است که: البته اسلام همان تسلیم است و دین اسلام همان دیـن تـسلیم است; ولی حقیقت تسلیم در هر ‏زمانی شکلی داشته و در ایـن زمـان شـکـل آن, همان دین گرانمایه ای است که به دست حضرت خـاتـم ‏الانـبـیـإ(ص) ظـهور یافته است و قهرا کلمه اسلام, بر آن مـنـطـبـق مـی گـردد و بـس. به عبارت دیگر, لازمه تسلیم ‏خدا شدن پـذیـرفـتن دستورهای اوست و روشن است که همواره به آخرین دستور خـدا بـایـد عمل کرد و آخرین ‏دستور خدا همان چیزی است که آخرین رسول او آورده است.) ‏

اسـتـاد شـهـید با اشاره به دیدگاههای کسانی همانند: جرج جرداق نـویـسـنـده کـتـاب مـعروف: (الامام علی) و ‏جبران خلیل جبران از نـویـسندگان معروف مسیحی لبنانی که به پلورالیزم عقیده دارند و گفته اند: ‏

‏(بـرای انـسـان کـافـی است که خدا را بپرستد و به یکی از ادیان آسـمـانی که از طرف خدا آمده است, انتساب داشته ‏باشد, دستورهای آن را به کار بندد, شکل دستورها چندان اهمیتی ندارد. حضرت مسیح هـم پـیـغـمـبر است, حضرت ‏محمد(ص) هم پیغمبر است. اگر طبق آیین مـسـیـح عـمل کنیم و هفته ای یک بار به کلیسا برویم صحیح است و ‏اگـر هـم طـبـق آیین حضرت خاتم الانبیإ عمل کنیم و هر روزی پنج بار نماز بگذاریم درست است.)

‏می نویسد: ‏

‏(ولـی ما این ایده را باطل می دانیم. درست است که در دین اکراه و اجـبـاری نیست (لا اکراه فی الدین) ولی این ‏سخن به این معنی نـیست که دین خدا در هر زمانی متعدد است و ما حق داریم هر کدام را کـه بـخـواهیم, انتخاب ‏کنیم. چنین نیست, در هر زمانی یک دین حـق وجـود دارد و بـس. هـر زمان پیغمبر صاحب شریعتی از طرف خدا ‏آمـده, مـردم مـوظف بوده اند که از راهنمایی او استفاده کنند و قـوانـین و احکام خود را, چه در عبادات و چه در ‏غیر عبادات, از او فـراگـیرند تا نوبت به حضرت خاتم الانبیإ رسیده است. در این زمـان, اگر کسی بخواهد به سوی ‏خدا راهی بجوید, باید از دستورات دین او راهنمایی بجوید قرآن کریم می فرماید: ‏

‏(ومـن یـبـتـغ غـیر الاسلام دینا فلن یقبل منه و هو فی الآخره من الخاسرین.) ‏

وهـر کـس غیر از اسلام دینی بجوید هرگز از او پذیرفته نشود و او در جهان دیگر از جمله زیانکاران خواهد بود.) ‏

● دین یکی, شرایع گوناگون ‏

از دیـدگـاه اسـلام, دیـن همواره, یکی است و همه پیامبران الهی, انـسـان را بـه یـک دیـن دعوت می کرده اند و ‏هیچ اختلافی هم بین آنـان نـبوده است. با این حال, هر پیغمبری شریعتی مخصوص به خود داشـته است که گاهی با ‏شریعتهای دیگر پیامبران فرق داشته است و این هیچ ناسازگاری با هماهنگی آنان در دعوت به دین واحد ندارد; زیـرا ‏اخـتـلاف در شـرایـع از نـوع اختلافهای فرعی و جزئی است که بـرابـر نیازها زمان و مکان وجود داشته است و این ‏هیچ زیانی به یکی بودن آنها وارد نمی سازد. ‏

بـاورمـنـدان بـه پـلـورالیزم غربی و شماری از مدعیان روشنفکری چـنـدگـانگی شرایع را بیش تر با گوناگونی ادیان و ‏بسیاری آنها, درهـم آمـیخته اند و انگاشته اند: گوناگونی شریعتهای پیامبران, نـاشی از بسیاری ادیان است. آنها با ‏یادآوری این نکته: (ناسانی شـرایـع برخاسته از تجلیهای گونه گون خداوند است) تلاش کرده اند ثـابـت کـنـنـد: ‏

بـسـیـار بـودن ادیان امر طبیعی و همه آنها در چـهارچوبه دریافت بشر از دین و تجلی حق بر بشر درخور تفسیر است ‏و در نـهـایـت, هـمـه دیـن حق به شمار می روند و در مسیر هدایت انسان فرقی بین آنها نیست. ‏

اسـتـاد شـهید مطهری با تاکید بر این که دین حق همواره یکی بیش نیست در مورد اختلاف شرایع پیامبران می ‏نویسد: ‏

‏(البته پیامبران در پاره ای از قوانین و شرایع با یکدیگر اختلاف داشـتـه انـد. قـرآن در عین این که دین را واحد می ‏داند, اختلاف شـرایـع و قـوانـیـن را در پاره ای از مسأل می پذیرد. در سوره مـأـده آیـه می گوید: (لکل جعلنا منکم ‏شرعه و منهاجا) برای هـر کـدام (هـر قـوم و امـت) یـک راه ورود و یک طریقه خاص قرار دادیـم. ولی از آن جا که ‏اصول فکری و اصول عملی که پیامبران به آن دعـوت مـی کـرده انـد, یـکـی بوده و همه آنان مردم را به یک ‏شـاهـراه و بـه سـوی یـک هـدف دعوت می کرده اند. اختلاف شرایع و قـوانـیـن جزئی در جوهر و ماهیت این راه ‏که نامش در منطق قرآن, اسلام است, تاثیری نداشته است.) ‏

بـر ایـن اسـاس, اخـتـلاف شرایع با یکدیگر به هیچ روی, به معنای بـسـیـار بـودن ادیـان نیست, بلکه بیانگر ناسانیهایی ‏است که در بـرنـامه هر پیغمبری به طور طبیعی و برابر نیازهای زمان و مکان وجـود داشـتـه است و از این روی, ‏گوناگونی و اختلاف شریعتها, در مسأل فرعی و جزئی است, نه در مسأل اصولی و ماهوی. ‏

اسـتـاد شهید مطهری فلسفه گوناگونی شرایع را حرکت تکاملی انسان می داند: ‏

‏(ایـن کـه قرآن با اصرار زیاد, دین را یکی می داند و فقط به یک شـاهـراه قـأـل اسـت و اختلاف شرایع و قوانین را ‏مربوط به خطوط فـرعـی مـی دانـد, مـبـتـنی بر این اصل فلسفی است. بشر در مسیر تـکـامـلـی خـود, مانند قافله ای ‏است که در راهی و به سوی مقصد مـعـیـنـی حرکت می کند, ولی راه را نمی داند, هر چند یک بار به کـسی ‏برخورد می کند که راه را می داند و با نشانیهایی که از او مـی گـیـرد, ده ها کیلومتر راه را طی می کند تا می رسد ‏به جأی کـه بـاز نـیـازمند راهنمای جدید است. بانشانی گرفتن از او افق دیـگـری بـرایش روشن می شود و ده ها ‏کیلومتر دیگر را با علاماتی کـه گـرفـتـه, طـی مـی کند, تا تدریجا خود قابلیت بیش تری برای فـراگـیـری پیدا می ‏کند و می رسد به شخصی که (نقشه کلی) راه را از او مـی گـیـرد و بـرای هـمـیـشه با در دست داشتن آن نقشه از ‏راهنمای جدید بی نیاز می گردد.) ‏

● اسلام به منزله قانون اساسی ‏

ایـن نکته درخور توجه است که ناسانی ماهوی شریعت اسلام با شرایع پـیـشـیـن, بـیـش تـر بـر می گردد به برنامه و ‏قانون. شریعتهای پـیـامـبـران پیشین, مانند: موسی, عیسی و ابراهیم, برنامه هایی بـوده انـد بـرای جـلـوگیری از ‏کژرویها و گرایشهای نادرست و با اجـرای آن برنامه ها در یک زمان و چهارچوبه ویژه زیاده رویها و کـنـدرویـهـا را ‏بـه مـرز تـعدیل بازگردانند. روشن است که برای جـلـوگـیـری از تندرویها یا کندرویها و انحرافها, به برنامه ای نـیـاز ‏اسـت. شـرایـع انبیای پیشین, همه, برنامه هایی بودند که آنـها برای بازگرداندن امتهای خویش به مرز تعادل و صراط ‏مستقیم انـجـام می گرفته است; ولی شریعت اسلام و رسالت حضرت محمد(ص) از ایـن جـهـت با همه شریعتهای ‏گذشته فرق دارد.

شریعت اسلام از نوع قـانـون اسـت, نـه برنامه. اسلام قانون اساسی بشر است که اصول و ‏چـهـارچـوبه کلی هدایت انسان و سعادت وی را پایندان است. پس به طـور طـبیعی, بسان شرایع پیشین, ویژه یک ‏زمان و با یک سرزمین و جـامـعـه نـیـست, بلکه برای همه بشر, در هر زمان و مکانی قانون سعادت آفرین دارد. ‏

در نـگـاه شهید مطهری ناسانی شریعتها و برنامه های هدایتی آنان از گـونـه ناسانی کلاسهای آموزشی یک مدرسه ‏است. وقتی دانش آموزی به کلاس بالاتر می رود, به طور طبیعی به مسألی بر می خورد که در کـلاسهای پایین تر, ‏که سالهای قبل گذرانده, از آنها خبری نبود و در اسـاس فـهـم و بـرداشـت و دیـد وی نسبت به گزاره هایی که در ‏سـالهای پیش آموخته است, چه بسا دگرگون می گردد. هر مدرسه و هر آمـوزگـاری, برنامه های آموزشی و مواد ‏درسی ویژه دارند, با این حـال, هـمـه آن آمـوزشـهـا در راستای هم و هماهنگ و کامل کننده یـکـدیـگرند, ولی با ‏هم فرق دارند. برنامه های آموزشی انبیإ و شـریـعتهای آنان در حقیقت از نوع ناسانی و فرق کلاسهای بالاتر با ‏کـلاسـهـای پـایـیـن تر است. از باب مثال, مهم ترین اصلی که همه پـیـامـبـران بشر را به آن فرا خوانده اند, اصل ‏توحید است, ولی هـمـچـنـان کـه دانـش ریاضی, که از دانشهای پایه و اساسی مراکز آمـوزشـی اسـت, مـرحـله و ‏مرتبه های گوناگون دارد, ریاضی که در کـلاسهای راهنمایی تدریس می شود, برای دانش آموزان دبستانی قابل ‏فـهـم نیست و همین گونه ریاضیاتی که در دبیرستان تدریس می شود, بـرای دوره راهـنمایی و دانشگاه برای دبیرستان ‏دشوار و نامفهوم است, اصل توحید هم درجه ها و مرتبه هایی دارد. توحیدی که یک فرد عـامی می فهمد, با فهمی ‏که یک عارف از توحید دارد یکی نیست. از امام سجاد(ع) در مورد توحید پرسیده شد, امام(ع) فرمود: ‏

‏(ان الـلـه عـزوجـل عـلم انه یکون فی آخر الزمان اقوام متعمقون فـانـزل الله تعالی قل هو الله احد والآیات من سوره ‏الحدید الی قوله (وهو علیم بذات الصدور). فمن رام ورإ ذلک فقد هلک.) ‏

خـدای سـبـحـان چـون می دانست که در آخر الزمان, انسانهایی ژرف انـدیـش و تـیـز بـین می آیند سوره (قل هو الله ‏احد) و آیه های آغـاز سـوره حـدیـد, تـا جمله (وهو علیم بذات الصدور) را فرو فرستاد. پس هر کس غیر از این ‏جوید هلاک می گردد. ‏

شهید مطهری با اشاره به ناسانی توحید می نویسد: ‏

‏(بـدیـهی است که آیات اول سوره (حدید) و آخر سوره (حشر) و سوره (قـل هـو الـله احد) برای بشر چند هزار سال ‏پیش, بلکه بشر هزار سـال پیش, قابل هضم نبوده است. تنها افراد معدودی از اهل توحید خود را به عمق این آیات ‏نزدیک می نمایند....) ‏

بـنـابـراین, گوناگونی شرایع پیامبران الهی در برنامه آموزشی و دادن نـشانی و آدرس است که هر یک از آنان برابر ‏نیازهای زمان و زمـیـنـه هـای موجود و توان و استعداد و شعور پیروان خود, برای سـعـادت و کامیابی برنامه داده ‏است. این زنجیره هدایت در فرجام بـه مرحله ای رسید که وقتی جامعه انسانی شایستگی و استعداد لازم را بـرای ‏دریـافـت پـیـام و هـدایت به گونه خوش آیند پیدا کرد, بـرنـامه ای کلی و جامع برای رسیدن به کمال ارأه شده, به ‏گونه ای کـه دیـگـر نـیازی به راهنمای جدید نبود; از این روی خداوند اسـلام را آخـریـن دین قرارداد زیرا این دین, ‏از هر جهت در عالی تـریـن شـکل, ممکن, رشد و بالندگی انسان و جامعه های انسانی را میسر می سازد و آنان را در ‏میسر سعادت و فلاح قرار می دهد. ‏

● ناسازگاری تکثرگرایی با وحی ‏

اعـتقاد به این که پیامبران الهی, از راه (وحی) با ریشه و مبدا هـسـتـی, پـیـوند می خورند و مجموعه حکمها, قانونها و ‏دستورهای خـداوند را از راه وحی دریافت می کنند, اصلی است خدشه ناپذیر و ثـابـت شـده در اسـلام. در قـرآن ‏مجید, کلمه (وحی) بارها به کار رفـتـه است. چگونگی به کاربردن آن در آیات گوناگون و نیز موارد کـاربـرد, بـه ‏روشـنی بیانگر آن است که از دید قرآن (وحی) تنها بـرای انـسان نیست, بلکه در همه پدیدگان و آفریدگان دست ‏کم, در پـدیـدگـان زنـده, بـه کـار مـی رود. الـبته به همان نسبت که آفـریـدگـان, بـر حـسـب تـکـامـل و بهره مندی ‏از حیات و هدایت, گـوناگونند, وحی نیز, درجه های گوناگون پیدا می کند. عالی ترین درجـه و شـکل وحی, همان ‏وحی اصطلاحی است که به پیامبران الهی می شـود. آنچه امروز به عنوان (کتابهای آسمانی) قانونها و آیینهای ‏خـداونـد وجـود دارد, نـتیجه وحی است و از سوی خداوند به وسیله جـبرئیل وحی شده است. در حقیقت, پیامبران ‏الهی در درجه ای از کـمـال هستند که از جانب خداوند برای دریافت این گونه آگاهی از جـهـان غـیب, برگزیده ‏شده اند و آنها شایستگی کافی برای دریافت وحی را دارند. ‏

بـنـابراین, در اسلام و بلکه در تمام ادیان الهی و آسمانی مساله وحـی, پـذیـرفـتـه شـده اسـت. در ایـن صـورت, اگـر ‏آن گـونه که پـلـورالـیستها می گویند: برای سعادت انسان و رفتن او به بهشت, هـمـیـن مقدار بسنده باشد که هر ‏فردی خود را از توجه به خود بر کـنـد و به حق متوجه سازد و به اصطلاح (تجربه دینی) و دریافت هر فـردی را از ‏حقیقت مجهول, گوهر دین بدانیم و همه این دریافتهای نـاهمگون و گاه ناسازگار را هم صحیح و حق به شمار آوریم ‏و برای بـه حقیقت پیوستن دینداری و سعادت کافی بدانیم, دیگر جایی برای پذیرش وجود وحی و فرشته ای به نام ‏جبرئیل و در نتیجه مجموعه ای بـه نام (کلام خدا) باقی نمی ماند و پای بندی به هیچ یک از آنها ضـرورت و بـلـکه ‏لزومی ندارد! به دیگر سخن, پلورالیزم دینی, با مفهوم وحی, ناسازگار است. ‏

مـدعـیـان روشـنـفکری و باورمندان به لیبرالیسم و رواج دهندگان انـدیـشـه پلورالیستی به شیوه غربی, در سالهای ‏پسین, بسیار تلاش ورزیـده انـد کـه مـسـالـه وحـی را به گونه ای توجیه و تفسیر و روشـنـگـری کنند که با اندیشه ‏های پلورالیستی و برداشت آنان از دیـن باوری هماهنگ و سازگار باشد. از شرح و تفسیرهایی که آنان, بـیـش تـر, از ‏وحـی ارأه می دهند, این گونه استفاده می شود که (وحـی) چیزی جز دریافت تجربه دینی نیست و تجربه دینی هم, ‏محدود بـه انسانهای ویژه نیست, همه انسانها چنین دریافتی را از حقیقت دارنـد.. در مـورد پـیـامـبران(ع) هم چیزی ‏بیش از همین نبوده اسـت. بـر ایـن اسـاس اصلا وحی به معنای مصطلح در نزد مسلمانان, مـسـیـحـیان, یهودیان و... ‏آورنده وحی به نام جبرئیل نمی تواند وجود داشته باشد: ‏

‏(هـر یـک از انـبیا خطی که یافته است با امت خود در میان نهاده است و این بهره ها متفاوت بوده است.) ‏

بـرابر این سخن, آنچه پیامبران الهی به مردم ابلاغ کرده اند, در حقیقت, مکاشفه شخصی و دریافت و برداشت آنان از ‏حقیقت بوده است; از ایـن روی, هر یک از آنان, برابر ذوق و سلیقه و زمان و مکانی کـه مـی زیـسته است, به گونه ‏ای تجربه و برداشت کرده و همان را هم به امت خویش ابلاغ کرده است. ‏

البته, همان گونه که شهید مطهری به روشنی بیان کرده, حقیقت وحی چـندان شناخته شده نیست: (وهیچ کس نمی ‏تواند ادعا کند که من می تـوانـم حـقـیـقت این کار را تشریح بکنم.) ولی این مقدار نیز روشـن و یـقـیـنـی اسـت کـه ‏آنچه به عنوان (دین) و معارف دینی, پـیامبران الهی برای انسانها آورده اند, همان حقایقی است که بی هـیـچ جابه ‏جایی و دگرگونی فرشته وحی بر آنان عرضه داشته است و آنـان هـم مـامـور بوده اند, همان سخن وحی را, بی کم ‏وکاست, به مـردم برسانند. چنین باوری در همه ادیان الهی پذیرفته شده است. اگر کسی نگرش پلورالیستی و تکثرگرا ‏را در عرصه دین درست بداند, نـاگـزیـر بـاید وحی را (اگر آن را قبول داشته باشد) در محدوده تـجـربـه دینی و ‏دست بالا, گونه ای مکاشفه تفسیر کند و آن را به گـونـه هـمـسـان در یک یک انسانها, ساری و جاری بداند و به ‏طور طبیعی, چنین تجربه هایی بیانگر حق محض هم نمی توانند باشند. ‏

● پیامدهای پلورالیزم دینی ‏

پلورالیزم به معنای تکثرگرایی و چندین و چندتا دانستن ادیان بر حـق, چـنانکه متکلم آمریکایی, جان هیگ و ‏هواداران اندیشه وی در کـشـورهـای اسـلامی می گویند, افزون بر این که سبب به شک و گمان افـتـادن در دیـن ‏مـی شـود و به این جا می انجامد که هیچ دین و اعـتـقـاد جـزمـی و یـقـیـنـی وجـود نداشته باشد; زیرا در تفکر ‏پـلورالیستی به هیچ روی برابر بودن معرفت دینی, با واقع, امکان نـدارد و هیچ معرفت دینی, حتی ارکان و اصول ‏اعتقادی ادیان, نمی تـوانـنـد قطعی و یقینی باشند و با وحی نیز, سازگاری دارد و... پـیـامدهای دیگری هم دارد که ‏پای بندی به آنها به هیچ روی ممکن نیست و نه تنها یک فرد مسلمان, که هیچ فرد دین باوری نمی تواند بـدانها ‏گردن نهد و پای بند باشد. اکنون در این جا, پاره ای از ایـن پـیامدها را به گونه ای کوتاه و گذرا, از نظر می ‏گذرانیم:

۱) اعتقاد به پلورالیزم دینی, ممکن نبودن دین و عقاید حق را در پـی دارد; زیرا پای بندی به حق بودن هر ‏دینی, ناگزیر باطل بودن ادیــان دیـگـر را در پـی دارد و فـرض آن اسـت کـه از دیـدگـاه پـلـورالـیزم, همه ادیان بر ‏حق هستند! در مثل, مسیحیت را حق می دانـد و مسیحیت, هر دینی غیرخود را مردود می شمارد, پس لازمه بر حـق ‏دانـسـتـن دیـن مسیحیت آن است که دینها و آیینهای دیگر همه بـاطـل بـاشند. بویژه اگر پلورالیزم دینی را آن گونه ‏که هیگ می گـویـد, به ادیان غیرالهی و مکتبهای مادی مانند: کمونیست گسترش دهـیـم و بـگـوییم همه ادیان و ‏عقاید و مکتبهای اعتقادی موجود, الـهی و غیرالهی, همه, بر حق هستند. این مساله نمود بیش تری می یابد. ‏

‏۲) هـر دیـنـی اصـول و ارکـان اعـتقادی روشنی دارد که به حقیقت پـیوستن قوام آن دین به همان اصول و ارکان ‏بستگی دارد. در اسلام اعـتـقـاد بـه نبوت خاصه و رسالت حضرت محمد(ص) رکن اساسی است و اسـلام بدون آن ‏معنی ندارد. در حالی که لازمه پذیرش پلورالیزم آن اسـت کـه در اساس اعتقاد به اصولی, همانند: نبوت خاصه و یا ‏اصل امـامـت, کـه قوام تشیع به آن است, ضرورتی ندارد. همین که فردی خـدا را قـبول داشت و کلی نبوت را ‏پذیرفت, کافی است. البته این در صـورتـی است که تکثرگرایی را در محدوده ادیان الهی بدانیم و گـرنـه اگـر دامنه ‏آن را به همه ادیان و مکتبهای موجود در جهان گـسـترش دهیم که دیگر روشن است و به طور کلی اعتقاد به توحید ‏و مـعاد و نبوت عامه هم موردی ندارد و فردی می تواند بدون اعتقاد به اینها و با اعتقاد به یکی از مذهبهای بدوی و ‏مشرک, اهل بهشت شود! ‏

‏۳) پای بندی به پلورالیزم دینی, در نهایت به جدا دانستن دین از حـوزه عـمـل مـی انجامد و به طور طبیعی سر از ‏مرجئه گری و نوعی قـلـندری و صوفی گری در می آورد که برابر آموزه های روشن اسلام, امری باطل و مردود ‏است. ‏

‏۴) هـر دیـنی یک سلسله نیایشها و عبادتهای ویژه به خود دارد که در هـیـات و شکل خاصی انجام می گیرند. لازمه ‏پذیرش پلورالیزم آن اسـت کـه هـیـات ویـژه ای بـرای عبادتها و نیایشها باور نداشته بـاشـیم. فرد پلورالیست, باید خدا ‏را پرستش کند, ولی ناگزیر به نـگـهـداشـت شـکل خاصی نیست و هرگونه که خدا را پرستش و کارهای عـبـادی ‏خـود را انجام دهد, کافی است در مثل, اگر نماز بگزارد, یـاروزه بگیرد, یا بسان مسیحیان کارهای عبادی خود را ‏انجام دهد و یا بسان راجه ها و جوکهای هندی نیایش کند, کافی است. ‏

چـنـین انگاری در مورد پرستش خداوند باطل است و به هیچ روی هدف واقـعی از پرستش خداوند را بر نمی آورد و ‏به طور طبیعی هر دینی عـبـادت خداوند را جز در هیات و شکلی که خود آن دین برای عبادت معین کرده است, ‏درست نمی داند. ‏

‏۵) هـر دینی احکام آیینهای ویژه خود را در زوایای گوناگون فردی و اجـتـمـاعـی دارد کـه عـمل به آنها پای بندی ‏به آنها را برای پیروان خویش لازم می شمارد. ‏

در مـثل در پاره ای از آیینها و مسلکها و دینهای تحریف شده, از نـوشیدن شراب بازداشته نشده یا از خوردن گوشت ‏خوک جلوگیری نشده اسـت. در حـالـی که در اسلام نوشیدن شراب و خوردن گوشت خوک حرام اسـت. حـال ‏اگر بر اساس پلورالیزم, همه این دینها, با گوناگونی آیـیـنـها و حکمها و قانونها, بر حق باشند و پیروی از هر یک از ‏آنـهـا مـوجـب رسـتگاری باشد, لازم می آید که در احکام و آیینها نـاسـازگـاری به وجود آید و فرد پلورالیست, هر ‏کدام را عمل کند کـافـی باشد. از نظر وی, نوشیدن شراب و خوردن گوشت خوک هم حرام و ممنوع و سبب تباهی ‏باشد و هم نباشد! ‏

‏۶) بـاور بـه پـلـورالیزم دینی, باور به توحید و شرک است و این تـناقض است. زیرا اگر دین اسلام و مسیحیت را در ‏کنار هم و در یک ردیـف, آن گـونـه کـه لازمه باور به پلورالیزم است, صحیح بدانیم مـعـنـای آن, ایـن مـی شود ‏که هم تثلیث را, که در مسیحیت تحریف شـده, رواج یـافـتـه صـحیح بدانیم و هم توحید را که رکن و اساس اسلام ‏است. ‏

بـه دیـگر سخن, پیامد باور به پلورالیزم آن است که هم معتقد به تـوحـیـد باشیم و هم نباشیم و به همان میزان که ‏توحید را مهم و صـحـیـح مـی دانیم, شرک و تثلیث مسیحیت تحریف شده را هم صحیح و درست بدانیم!

‏‏۷)اعـتـقاد به پلورالیزم دینی, سکولاریزم و جدایی دین از سیاست را در پـی دارد و دسـت کـم از دیدگاه اسلام, که ‏دین کامل و جامع اسـت و بـرای هـمـه شـوون زنـدگی و زوایای انسان برنامه دارد و دخـالـت در سـیـاسـت و اداره ‏جامعه, بخشی از آموزه های آن است, چنین چیزی پذیرفته نیست. ‏

‏۸)لازمه اعتقاد به پلورالیزم, نسبیت اخلاق است. یعنی از باور به پـلـورالـیـزم لازم مـی آید, افزون بر عقاید و احکام, ‏ارزشها هم نسبی باشند و هیچ ارزش اخلاقی مطلقی وجود نداشته باشد. ‏

‏۹) در نـهـایت, لازمه تکثرگرایی نوعی بی دینی است و این گرایش و بـاور, سـر از ابـاحی گری در می آورد; زیرا ‏اگر دین را این قدر کـم رنـگ کـردیـم و گـفـتـیم: تنها اعتقاد, آن هم به هر مکتب و آیـینی, برای سعادت بشر و ‏وارد شدن به بهشت کافی است, در حقیقت از موضع دین, جواز بی دینی را صادر کرده ایم. ‏

یـادآوری: گـاهـی, شماری از روشنفکران و نویسندگان با اشاره به نـکـتـه اشـتراکها و همانندیهای آیین مسیحی و ‏یهودی, با اسلام و مـعـدل گـیری این که همه آنها در اصل گوهر دین و ارکان اعتقادی بـا هـم هـمـاهنگی و ‏یکرنگی دارند, تلاش می ورزند, در کنار اسلام آنـهـا را هم حق قلمداد کنند و بگویند: حق متکثر است و آنها هم ‏بـر حـق هـسـتـند, ولی نخست آن که باید توجه داشت, دین مسیحی و یـهـودی کـنـونی, فاصله زیادی با اصل دین ‏مسیحی و یهودی دارند. دیـن مسیحی و یهودی, تحریف شده و تحریف گران محتوای آنها را به کـلـی تـغـیـیـر داده ‏انـد و کـتـابهای تورات و انجیل آکنده از تـحـریـفـهـاست و با این حساب نمی توان آنها را همسنگ با اسلام, قرار ‏داد. ‏

دو دیـگـر, لازمـه باورمندی به دین مسیحی و یهودی غیرتحریف شده, ایـمـان به حضرت محمد(ص) و شریعت ‏اسلام است و این امر, به روشنی از آموزه های دینی و قرآن مجید استفاده می شود. در حقیقت مسیحی و یـهودی ‏واقعی کسی است که به آیین اسلام ایمان آورد و به بشارت تـورات و انـجـیـل عمل کند. بر همین اساس, قرآن مجید ‏با این که پـیـامـبـران الـهـی را یک جریان پیوسته معرفی می کند و همه را تـایید کننده و بشارت دهنده یکدیگر می ‏داند, مسیحیان و یهودیان بـاورمـنـد به دین مسیحی و یهودی تحریف شده و شرک آلود را کافر می داند و از صراط ‏حق و رستگاری به دور.

رسول بزرگواری



همچنین مشاهده کنید