سه شنبه, ۲۸ فروردین, ۱۴۰۳ / 16 April, 2024
مجله ویستا

امروز با سعدی


امروز با سعدی

ذوقی چنان ندارد بی‌دوست زندگانی
دودم به سر برآمد زین آتش نهانی
شیراز در نبسته است از کاروان ولیکن
ما را نمی‌گشایند،‌ از قید مهربانی
اشتر که اختیارش در دست خود نباشد
می‌بایدش …

ذوقی چنان ندارد بی‌دوست زندگانی

دودم به سر برآمد زین آتش نهانی

شیراز در نبسته است از کاروان ولیکن

ما را نمی‌گشایند،‌ از قید مهربانی

اشتر که اختیارش در دست خود نباشد

می‌بایدش کشیدن باری به ناتوانی

خون هزار وامق خوردی به دلفریبی

دست از هزار عذار بردی به دلستانی

صورت نگار چینی بی‌خویشتن بماند

گر صورتت ببیند سرتا به سر معانی

ای بر در سرایت غوغای عشقبازان

همچون برآب شیرین آشوب کاروانی

تو فارغی و عشقت بازیچه می‌نماید

تا خرمنت نسوزد، تشویش‌ ما ندانی

می‌گفت که جانی، دیگر دریغم آید

گر جوهری به از جان ممکن بود، تو آنی

سروی چو در سماعی، بدری چو در حدیثی

صبحی چو در کناری، شمعی چو در میانی

اول چنین نبودی، باری حقیقتی شد

دل حظِّ نفس بودی، امروز قوت جانی

شهر آنِ‌ توست و شاهی، فرمای هرچه خواهی

گر بی‌عمل ببخشی ور بی‌گنه برانی

روی امید سعدی بر خاک آستان است

بعد از تو کس ندارد یا غایه الامانی



همچنین مشاهده کنید