پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

شبح دنیای جدید


شبح دنیای جدید

پست مدرن پدیده ای است که شبح آن بر جهان امروز سایه افکنده و از آن برای توصیف یک دگر گشت گسترده در دهه های پایانی قرن بیستم یاد می شود

پست‌مدرن پدیده‌ای است که شبح آن بر جهان امروز سایه افکنده و از آن برای توصیف یک دگر گشت گسترده در دهه‌های پایانی قرن بیستم یاد می‌شود. با آنکه هنوز تعریف معینی از پست‌مدرن داده نشده، اما این واقعیت پذیرفته شده است که وضعیتی به نام پست‌مدرن وجود دارد. دهۀ ۱۹۸۰م دوران تاخت و تاز و رشد و در عین حال دگرگونی پست‌مدرنیسم بود؛ با آنکه در این زمان کوتاه بارها چهره عوض کرد و حتی تا پای احتضار هم پیش رفت، همچنان به رشد خود ادامه داد. به اعتقاد بسیاری، پست‌مدرنیسم نه تنها در مباحث روشنفکری و هنری رخنه کرده، بلکه بر همۀ جوانب زندگی، سیاست، اقتصاد، ادیان و اخلاقیات، ارتباطات و رسانه‌های همگانی و حتی ساختار احساس و روابط انسان‌ها با یکدیگر تأثیر گذاشته است.

امروز خواه ناخواه جهان به دورانی تازه گام نهاده است و پدیده‌هایی که درست یا نادرست پست‌مدرنیسم نام گرفته با سایه‌روشن‌های پیدا و پنهان، در همۀ بحث‌های روشنفکری و هنری جهان رخنه کرده‌اند. پست‌مدرن با تأثیرگذاری بر ذهنیت، فرهنگ و هنر انسان‌ها، همۀ جهان را به شکل‌های گوناگون زیر سیطرۀ خود گرفته است. پست‌مدرن بر آنچه امروز انسان می‌اندیشد، تولید می‌کند، می‌داند، نمی‌داند و در کل آنچه طبیعت و هستی او نامیده می‌شود سایه انداخته است. پست‌‌مدرنیسم نه تنها شکل امروزی هستی انسان را معین می‌کند، بلکه خیال شکل دادن همۀ آیندۀ او را در سر دارد. بی‌تردید می‌توان گفت و پذیرفت که طی تاریخ اندیشۀ انسانی، دامنه و طیف هیچ پدیدۀ فرهنگی و بحث‌های مربوط به آن به گستردگی پست‌مدرن نبوده است.

پست‌مدرن پدیده‌ای است که شبح آن بر جهان امروز سایه افکنده و از آن برای توصیف یک دگر گشت گسترده در دهه‌های پایانی قرن بیستم یاد می‌شود. با آنکه هنوز تعریف معینی از پست‌مدرن داده نشده، اما این واقعیت پذیرفته شده است که وضعیتی به نام پست‌مدرن وجود دارد. دهۀ ۱۹۸۰م دوران تاخت و تاز و رشد و در عین حال دگرگونی پست‌مدرنیسم بود؛ با آنکه در این زمان کوتاه بارها چهره عوض کرد و حتی تا پای احتضار هم پیش رفت، همچنان به رشد خود ادامه داد. به اعتقاد بسیاری، پست‌مدرنیسم نه تنها در مباحث روشنفکری و هنری رخنه کرده، بلکه بر همۀ جوانب زندگی، سیاست، اقتصاد، ادیان و اخلاقیات، ارتباطات و رسانه‌های همگانی و حتی ساختار احساس و روابط انسان‌ها با یکدیگر تأثیر گذاشته است.

امروز خواه ناخواه جهان به دورانی تازه گام نهاده است و پدیده‌هایی که درست یا نادرست پست‌مدرنیسم نام گرفته با سایه‌روشن‌های پیدا و پنهان، در همۀ بحث‌های روشنفکری و هنری جهان رخنه کرده‌اند. پست‌مدرن با تأثیرگذاری بر ذهنیت، فرهنگ و هنر انسان‌ها، همۀ جهان را به شکل‌های گوناگون زیر سیطرۀ خود گرفته است. پست‌مدرن بر آنچه امروز انسان می‌اندیشد، تولید می‌کند، می‌داند، نمی‌داند و در کل آنچه طبیعت و هستی او نامیده می‌شود سایه انداخته است. پست‌‌مدرنیسم نه تنها شکل امروزی هستی انسان را معین می‌کند، بلکه خیال شکل دادن همۀ آیندۀ او را در سر دارد. بی‌تردید می‌توان گفت و پذیرفت که طی تاریخ اندیشۀ انسانی، دامنه و طیف هیچ پدیدۀ فرهنگی و بحث‌های مربوط به آن به گستردگی پست‌مدرن نبوده است.

آشکار است که نمی‌توان بدون پی بردن به ارتباط متقابل میان مدرنیسم و پست‌مدرنسیم به بررسی این پدیده دست زد. مدرنیته را می‌توان مجموعۀ فرهنگ و تمدن اروپایی از رنسانس به این سو دانست یا آن را امروزگی نوخواهی و تجدد نامید. عده‌ای از نویسندگان حد نهایی مدرنیته را میانۀ قرن بیستم و حتی امروز می‌دانند. بسیاری باور دارند که تجدد یعنی روزگار پیروزی خرد انسان بر باورهای سنتی (اسطوره‌ای، اخلاقی دینی و فلسفی)، رشد اندیشۀ علمی و خردباوری و افزون شدن اعتبار دیدگاه فلسفۀ نقادانه که همه همراه‌اند با سازمان‌یابی تازۀ تولید و تجارت و شکل‌گیری قوانین مبادله و به تدریج سلطۀ جامعۀ مدنی بر دولت (پیدایش دولت‌های دموکراتیک). در واقع تجدد، انتقادی مداوم است از سنت و از خودش نوخواهی و امروزگی است.

تجدد مدام در حال تازه شدن و خود را نفی کردن و به قلمرو تازگی‌ها گام نهادن است. به سخن روشن جامعۀ متجدد جامعه‌ای است که در آن خرد یگانه اصل سازماندهی اجتماعی فردی، توسعۀ علمی و تکنولوژیک، توسعۀ اقتصادی اجتماعی، و پشت سر نهادن بسیاری از سنت‌ها و باورهای کهنۀ فرهنگی است؛ جامعه‌ای که در آن، تسلط سرمایه‌داری و اقتصاد بازار، صنعتی شدن شهرنشینی، تقسیم کار، اخلاقیات فردگرایی، سودطلبی لیبرالی، نظریۀ میثاق اجتماعی و حکمت سیاسی تأیید شده است.

طی جنگ جهانی اول، اسلود اشپنگلر کتاب مشهور «انحطاط غرب» را نوشت. او در این کتاب اعلام کرد که تمدن غربی و ارزش‌های مسلط بر آن در حال متلاشی شدن و گسستن است و در حدود چهار دهه بعد، سی رایت میلز اعلام کرد که ما در دورانی هستیم که عصر مدرن نامیده می‌شود و در پی آن دوران پسامدرن فرا می‌رسد. در این دوران همۀ چشم‌اندازهای تاریخی که مشخصۀ فرهنگ غرب است فاقد اعتبار می‌شود.

با روی دادن دو جنگ جهانی و کشته شدن میلیون‌های انسان بی‌گناه، افزایش فقر و نابرابری‌های اجتماعی، تداوم جنگ سرد، به بن بست رسیدن اندیشه‌های مارکسیستی، شکست برنامه‌های توسعه در جهان سوم که از الگوه‌های غربی متأثر بودند، شکست امریکا در جنگ ویتنام، تشدید جنبش‌های حمایت از حقوق زنان و گسترش فمینیسم و انتشار کتاب «مجمع‌الجزایر گولاک» در ۱۹۷۳م که بیان‌کننده فجایع و جنایات استالین و فقدان آزادی در شوروری بود، در پایه و اساس مدرنیسم، یعنی تکیۀ کامل بر عقلانیت تردید اساسی به وجود آید و به تدریج اندیشمندان بحث عبور از مدرنیسم را مطرح کنند و واژه‌ای به نام پست‌مدرنیسم در جوامع علمی و دانشگاهی رونق گرفت.

اصطلاح پست‌مدرن نخستین‌بار در ۱۹۱۷م به وسیلۀ رودلف پانویتس(Rudolf Pannwitz)، فیلسوف آلمانی، برای توصیف هیچ‌گرایی (نهیلیسم) فرهنگ غربی قرن بیستم، که مضمونی وام‌گرفته از نیچه بود، به کار رفت. این واژه دوباره در ۱۹۳۴م در آثار فدریکو اونس، منتقد اسپانیایی، در اشاره به عکس‌العملی علیه مدرنیسم ادبی استفاده شد و در ۱۹۳۹م نیز به دو شیوۀ بسیار متفاوت در انگلستان به کار رفت:

۱) برنارد ادینگزبل برای به رسمیت شناختن شکست مدرنیسم دنیوی و بازگشت به مذهب، و آرنولد توین بی مورخ برای اشاره به ظهور جامعۀ توده‌ای پس از جنگ جهانی اول، که در آن طبقۀ کارگر اهمیتی بیش از طبقۀ سرمایه‌دار دارد از آن استفاده کرد. این اصطلاح سپس به گونۀ مشخصی در نقد ادبی دهه‌های ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰م برای اشاره به عکس‌العمل علیه مدرنیسم زیباشناختی و در دهۀ ۱۹۷۰م به همین منظور در معماری به کار رفت. پست‌مدرن بیشترین تأثیراتش را در دهه‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰م در معماری بر جا گذاشت. بنیان این تأثیر در سال ۱۹۶۱م با کتاب خانم جین جاکوبز به نام «مرگ و زندگی شهرهای بزرگ امریکا» نهاده شد.(۱)

بعضی از فیلسوفان پست‌مدرن، مانند فردریک جیمسون و ژان بودریار، مرحلۀ پست‌مدرن را حالت روان‌پارگی تازۀ زمان و فضا توصیف کرده‌اند. کریگ اوئنز و کنت فرامپتون آن را رویدادی دانسته‌اند که درست در آستانۀ سقوط حماسه و سیطرۀ مدرنیسم اتفاق افتاد. در ۱۹۸۴م فردریک جیمسون پست‌مدرنیسم را مرحلۀ نهایی سرمایه‌داری معرفی کرد. در همان سال لیوتار اظهار کرد که پست‌مدرن بی‌شک بخشی از مدرنیسم است و ان تامس پست‌مدرن را تخریب تمایز بین فرهنگ متعالی و فرهنگ توده دانسته است. نگاهی به این تعریف‌ها نشان می‌دهد هر کدام از اندیشمندان از زاویۀ دید خود تعریف خاصی از پست‌مدرن بیان کرده‌اند که با این اوصاف می‌توان گفت دستیابی به تعریفی خاص از پست‌مدرن بسیار مشکل خواهد بود؛ زیرا پست‌مدرن با هرچیز موافق است، سر به زنگاه مخالفت می‌کند و می‌خواهد حرف و مدعای خود را به یاری منطق به کرسی بنشاند. طبیعت دست‌چین‌کنندۀ پست‌مدرن با افزودن بر ایهام‌ها شکلی پر رمز و راز به آن بخشیده است.

پست‌مدرنیسم در حوزه‌های گوناگون دارای وجوه متفاوتی است، اما به طور کلی ویژگی‌های زیر را برای آن عنوان می‌کنند: خردباوری غربی، یکی از شکل‌های اعتقاد به نیروهای عقلانی انسانی بود که در دورۀ تجدد هرگز نتوانست راز بحران‌ها را توضیح دهد؛ ازاین‌رو دوران پست‌مدرنیستی متضمن تردید در نوخواهی یا از دست دادن اعتقاد به آن است.

چنان‌که برای پست‌مدرن‌ها، ایدئولوژی فقط مارکی خاص در میان مارک‌های تجاری است که در فروشگاه‌های بزرگ عرضه می‌شود. پست‌مدرن با دوران رسانه‌های گروهی تقارن یافته است. رسانه‌ها از بسیاری جهات نیروی محرکۀ عمده، روح زمانه و ویژگی اصلی پست‌مدرنیسم هستند. مهندسان، معماران، دانشمندان علوم اجتماعی، نویسندگان و کسانی که عوامل فیزیکی فکری و آموزشی شهر را تشکیل می‌دهند یعنی طبقۀ متوسط، در مرکز پست‌مدرن به شهرهای بزرگ اهمیت بسیاری می‌دهد. بر خلاف مدرنیسم که زمینۀ رشد قشرهای نخبۀ خاصی را فراهم می‌کرد، پست‌مدرن کثرت‌گرا است.(۲)

پست‌‌مدرنیسم در آغاز جنبشی بود بر ضد اندیشۀ سلطه‌جویانه‌ای که غرب از فرهنگ و تمدن در ذهن داشت. پست‌مدرنیسم همۀ نژادها و قومیت‌ها را در برمی‌گرفت و از همین رهگذر بود که کوشید تا اینجا و آنجا چیزهایی را از سنت و مدرنیسم دست‌چین کند و به هم آمیزند، اما در فرایند این کار ذات و ماهیت خود آن نیز دگرگون شد. بعضی از رویدادهای کلیدی و علمی، فرهنگی، اجتماعی و روشنگری در دو دهۀ گذشته که پایه و اساس مدرنیته را ویران کرد عبارت بودند از: راززدایی از عینیت علمی در نوشته‌های تامس کوهن، پال فیرابند و یک سلسله از منتقدان مارکسیست که از علوم انتقاد کردند، فرو ریختن همه سویۀ فلسفۀ سنتی و کاسته شدن از اعتبار آن در نوشته‌های نسل تازه‌ای از فیلسوفان مانند لودویک وینگنشتاین، ژاک دریدا، ژان بودریار و ریچارد رورتی، تأکید بر مرزناپذیری فیزیک کوانتم و ریاضیات، تأکید بر گسسست و ناهمسانی و تداوم نیافتن و حضور تفاوت‌های انکارناپذیر در تاریخ که نوشته‌های میشل فوکو یکی از نمونه‌های بارز این تأکیدات است، گسترش مکتب رئالیسم جادویی به سرکردگی بورخس و مارکز و شماری دیگر از داستان‌نویسان مکتب امریکای لاتین، تأکید بر گفتمان دیگران و بازنمایی آنان در تاریخ، هنر، انسان‌شناسی، جامعه‌شناسی و سیاست، این جهانی یا دنیوی کردن مسیحیت و نادیده گرفتن و در پاره‌ای موارد بیرون راندن آن از جوامع غربی در حکم نیروی توانمند اخلاقی، پیروزی انقلاب بازار و دل‌نگرانی از پیدایش پدیده‌ای به نام گزینش مصرف‌کننده و.... .

این دگرگونی‌ها به پست‌مدرنیسم هویت تازه‌ای بخشیده و از این رهگذر است که پست‌مدرنیسم دیگر به واژگونی اندیشه‌های روشنگری و خردورزی و صدا بخشیدن به سکوت‌ها نمی‌اندیشد، خود را به هنر و معماری هم محدود نمی‌کند، بلکه شخصیتی چندگانه و چند ریختی یافته و ریشه‌هایی در زندگی روزمرۀ مردم دوانده است

● اصول پست‌مدرن

می‌توان گفت آنچه در مدرنیسم بی‌اعتبار و منسوخ بود در مدرنیته در چهارچوبی قرار ‌گرفت که زبان حرفه‌ای مطالعات فرهنگی آن را فراروایت یا روایت بزرگ می‌نامید؛ یعنی اندیشه‌های بزرگی همچون خرد، حقیقت، سنت، اخلاقیات و تاریخ، که مسیر زندگی را معین می‌کرد و به آن معنی می‌بخشید. پست‌مدرن‌ها معتقدند که چون این مفاهیم، با موشکافی و تجزیه و تحلیل‌های امروز سازگار نیستند، معانی خود را یکسره از دست داده‌اند و همۀ نظریه‌های استوار بر مفاهیم مطلق حقیقت علوم، در واقع چیزی بیش از یک مشت ساختارهای تصنعی نیستند و همه ماهیتی توتالیتر دارند. حقیقت نسبی است و با احتمالات و امکانات خود، همسایۀ دیوار به دیوار بسیاری از مفاهیم دیگر می‌شود.

ریچارد رورتی، یکی از قطب‌های پرستش‌شده نزد پست‌مدرنیست‌ها اعتقاد دارد هیچ چیز طبیعت ذاتی و جوهره‌ای ندارد که به شرح و بیان درآید و باید هر امری را حاصل زمان و تصادف دانست؛ بنابراین یکی از اصول پست‌مدرنیسم انکار حقیقت و نسبی شمردن امور است، اما پرسش این است که وقتی پای حقیقت و خرد در میان نباشد، دانش چه معنایی می‌تواند داشته باشد؟ پست‌مدرنیسم بی‌آنکه پاسخی به این بدهد در همۀ علوم و منابع آن با نوعی شک‌آوری متناسب می‌نگرد، تفاوتی میان علوم و جادوگری نمی‌بیند و بر آن است که دانش از راه پژوهش و جستجو کسب نمی‌شود، بلکه از راه تصورات آموخته می‌شود.

از همین رهگذر است که افسانه را برتر از فلسفه و روایت را بهتر از نظریه می‌داند و معتقد است که هر دو تأثیر بیشتر و ژرف‌تری بر انسان دارند. البته این حرف و سخنی نیست که پیشینه و پشتوانه‌ای نداشته باشد. وینگنشتاین بر آن بود که هر چه داریم از زبان است و تازه همین زبان، هنگامی که به بازنمایی واقعیت دست می‌زند، حتی در بهترین و ماهرانه‌ترین شکل خود، آکنده از اشتباه، تخمین، حدس و گمان است؛ پس طنز و تمسخر بهترین ابزار بیان مقاصد و مکنونات انسانی است.

اصل دوم پست‌مدرنیسم انکار واقعیت است. این نگرش بر آن است که هیچ واقعیت نهایی وجود ندارد و در پشت چیزها همان را می‌بیند که می‌خواهد ببیند و تازه همین هم به وضعیت زمان و مکان بسته است و اینکه تا چه اندازه اجازۀ دیدن چه چیز به او داده شده باشد. همۀ اینها موکول به آن است که دریافت‌های فرهنگی تاریخی بر چه امری تمرکز داشته باشد؛ ازاین‌رو، حتی در علوم آسان‌ترین مورد برای کشف کردن همان است که انسان در جستجوی آن بوده است.

اصل سوم پست‌مدرن این است که انسان به جای واقعیت، با یک نمودگر روبه‌روست. پست‌مدرنیسم همۀ جهان را به چشم نوعی بازی ویدئویی می‌نگرد که در آن، هر انسانی یکی از فیگورهای این بازی است. همۀ زندگی او نه بر واقعیت، بلکه بر شالودۀ الگوها و همانندسازی‌ها و ایماژ و بازنمایی بنا شده است که هیچ کدام ربط و پیوندی با واقعیت ندارند. ژان بودریار، حملۀ نظامی امریکا به عراق را پدیده‌ای پست‌مدرن نامید و حتی چند روز پیش از حمله در مصاحبه‌ای با روزنامۀ گاردین با صراحت گفت: جنگ هرگز اتفاق نخواهد افتاد و همه چیز بر اساس ساختاری تصنعی ایجاد شده است. بودریار بر آن بود که همه چیز بازی ویدئویی بر صفحۀ تلویزیون جهان است. او حتی پس از روی دادن جنگ هم هنوز بر همان حرف پیشین اصرار می‌ورزید و می‌گفت جنگ اتفاق نیفتاده است. معنای این کلام آن است که چون واقعیت وجود ندارد، پس کشتار انسان‌ها و بی‌خانمانی‌ها و مصیبت‌های حاصل از جنگ هم غیر واقعی و نوعی وانمود است.

اصل چهارم پست‌مدرنیسم استواری بر بی‌معنایی است. در جهان تهی از خرد و حقیقت، جایی که هیچ علم و دانشی معتبر نیست و واقعیتی وجود ندارد، زبان تنها پیوند باریک و لطیف با زندگی و هستی است. بسیار طبیعی خواهد بود که معنی هم بی‌معنی باشد.(۳)

شک‌اندیشی اصل دیگر در پست‌مدرنیسم است و ناگفته پیداست که در آن هیچ نظریه و هیچ مطلق‌اندیشی و هیچ تجربه‌ای ارزش و اعتبار نخواهد داشت. باید به هر چیز شک کرد و هیچ چیز را نباید به تمامی و به طور قالبی پذیرفت.

افزون بر اینها یکی از ویژگی‌های بارز پست‌مدرنیسم نظر آن بر گوناگونی و کثرت است. پست مدرن‌ها بر چندگانگی فرهنگ‌ها، قومیت‌ها، نژاد، جنسیت، حقیقت و حتی خرد تأکید می‌ورزند و معتقدند که باید همۀ این موارد به گونه‌ای همسان و همانند، بی‌آنکه بر تمایز و رجحان یکی بر دیگری تأکید شده باشد، بازنمایی شوند. پست‌مدرنیسم، همان‌گونه‌که گفته شد، در ضدیت با عصر روشنگری و خردورزی حاصل از آن پدید آمد؛ از این رو بر نسبیت‌گرایی فرهنگ‌ها تأکید می‌ورزد و علوم مدرن را چیزی فراتر از روایت، حماسه و ساخت و ساز اجتماعی نمی‌داند. روش بهره‌گیری پست‌مدرن‌ها از واژه‌ها و اصطلاحات علمی بر دو ویژگی خاص استورا است: اول آنکه معانی تکنیکی و علمی را با معانی روزمره در می‌آمیزند و دوم آنکه با تأکید ورزیدن بر مفاهیم ذهنی، بی‌آنکه حدی را مشخص کنند، پا را از محدودۀ معانی علمی فراتر می‌گذارند. فلسفۀ پست‌مدرن به در هم آمیختن دیدگاه‌های گوناگون علاقه دارد و بیش از هر چیز نسبت به کلیت‌باوری و بی‌علت‌انگاری حساسیت نشان می‌دهد، اما آنچه در این میان شگفت‌آور می‌نماید این است که چگونه وقتی پست‌مدرنیسم آشکارا اعلان می‌کند که تفاوتی میان حقیقت و روایت قائل نیست، برای استوار کردن نظریۀ خود از واقعیت‌های علمی سود می‌جوید؟ بی‌تردید منظور پست‌مدرن‌ها از بهره‌جویی بی‌سر و ته از واژگان علمی، مرعوب کردن خواننده‌ای است که به امور فرهنگی و جامعه‌شناختی تعلق خاطر دارد، اما از علوم و ریاضیات آگاهی چندانی ندارد. این بهره‌جویی و سوء استفاده‌های مداوم بر پیچیدگی طبیعت پست‌مدرن، که خود در اصل و بنیان سردرگم‌کننده است، می‌افزاید و از آن پدیده‌ای می‌سازد که از بسیاری جهات نه پذیرفتنی است و نه انکارکردنی. همۀ اینها نشان‌دهندۀ تعریف‌ناپذیری پست‌مدرنیسم و از سوی دیگر ماهیت هر دم تغییریابندۀ آن است. دگرگونی پست‌مدرنیسم چنان با شتاب روی می‌دهد که به جرئت می‌توان گفت فلسفۀ پست مدرنیسم امروزی با آنچه ده یا پانزده سال پیش بیان می‌شد متفاوت است.

● نقد پست‌مدرنیسم

با این ویژگی‌ها و با اتکا به اصولی که برشمردیم پست‌مدرنیسم ادعا می‌کند که مبشر آغاز عصر تازه در زمین است. عصری که از عصر مدرن فراتر می‌رود و آن را تعالی می‌بخشد و دریچه‌های جهانی دیگر را به روی انسان باز می‌گشاید.

اما پست‌مدرنیسم نیز همانند بسیاری دیگر از نظریه‌های علوم انسانی تا حدودی توان تببین وضعیت موجود را دارد و در نوع خود با محدودیت‌ها و تناقض‌های پیچیده‌ای روبه‌روست. یکی از انتقادهایی که به پست‌مدرن می‌شود این است که نظریه‌پردازان پست‌مدرن از مفاهیم ریاضی به شکل سطحی استفاده کرده و درواقع از ریاضیات سوء استفاده نموده است و از نظریه‌های من‌درآوردی در بحث‌های فلسفۀ علوم و نسبیت رادیکال بهره گرفته‌اند. یکی از شعارهای پست‌مدرنیسم این است که کشفیات و دستاوردهای تازه در حوزۀ علوم نه تنها تصویر و مفهومی را که انسان جدید از جهان در ذهن داشت، دگرگون کرد، بلکه دگرگونی‌های گستردۀ فلسفی و شناخت‌شناسی تازه ای پدید آورد که ثمرۀ آن دگرگونی طبیعت علوم بود. علومی که در حمایت از این نظریه‌ها از آنها یاد می‌شود عبارت‌اند از: فیزیک، ریاضیات، گرانش کوانتمی و نظریه‌ای همچون نظریۀ بحران و نسبیت.

اما گاه نظریه‌پردازان پست‌مدرن و اندیشمندانی که خود را فیلسوفان امروز می‌دانند، برای وانمود کردن اینکه واضع دستگاه فکری و فلسفی خاصی هستند و نظام فکری آنان از نوع دیگری است، حرف‌های خود را به ضرب و زور اصلاحات علمی به خورد خواننده می‌دهند. این گروه از پست‌مدرن‌ها برای استنتاج‌های به ظاهر نظری، پای نظریه‌های علمی ریاضی را به میدان می‌کشند و با بازی زبانی و تقلیدهای لفظی، جمله‌های پر طمطراق و دهن‌پرکنی را به هم می‌بافند که بر هیچ نظریه و منطق علمی سازگار نیست و هرگز نمی‌تواند به چیزی جز فضل‌فروشی، قلمبه‌گویی و هاج و واج کردن خواننده تعبیر شود.

منتقدان می‌گویند روشنفکران مشهوری مانند لاکان، کریستوا، ایریگاری، بودریار و دولز به طور مکرر از مفاهیم و واژگان علمی سوء استفاده کرده یا ایده‌های علمی را کاملاً خارج از بافت و زمینۀ خود به کار برده‌اند. این در حالی است که هیچ‌گونه دلیلی برای این کار اقامه نکرده‌اند

دومین حملۀ منتقدان به بحث نسبیت‌گرایی معرفت‌شناختی است؛ یعنی اینکه علم مدرن چیزی جز یک اسطوره، یک روایت یا نوعی برساختۀ اجتماعی نیست.

اگر کسی نسبیت‌گرایی معرفت‌شناختی را بپذیرد از تحریف ایده‌های علمی کمتر ناراحت می‌شود؛ ایده‌هایی که صرفاً گفتمان دیگری هستند. پست‌مدرن‌ها با پیچاندن مطالب، استفاده از زبان مبهم و مغلق، فکر آشفته و پریشان، از مفاهیم علمی سوءاستفاده می‌کنند.

شاید جدی‌ترین ایراد دربارۀ آنچه در کل پست‌مدرنیسم نامیده می‌شود بر هم انباشتن دیدگاه‌هایی است که نه تنها منسجم یا هماهنگ نیستند، بلکه در مواردی یکدیگر را نفی می‌کنند. اشکال تعریف پسامدرن نه تنها در موضوع‌ها و دسته‌بندی‌ آنها و استخراج تعریف‌های جامع و مانع، بلکه در تناقض و تضاد درونی آن است؛ زیرا زوایای متفاوت آن یکدیگر را نفی می‌کنند. اظهارات و احکام افراطی برخی، روی احکام هوشیاردهندۀ دیگر را می‌پوشاند و مجموعه‌ای شیزوفرنیک یا بهتر بگوییم مولتی‌فرنیک به دست می‌دهد که هر یک از وجوه شخصیتی‌اش در خور تعمق است، ولی مجموعۀ آن نه دفاع‌شدنی ‌‌است نه نقدپذیر.

می‌توان اثری مشخص از یک پست‌مدرن معین را از دیدگاهی متفاوت، مثلاً مدرنیسم، نقد و ارزیابی کرد. می‌توان باورهای اولیۀ آن را زیر سؤال برد یا تأیید کرد، اما در ارزیابی اثر دیگر از پسامدرنی دیگر و چه بسا همین پسامدرن معین بسیاری از باورهای اولیه نقض می‌شوند؛ زیرا اندیشۀ آنها مانند پدیده‌ای سیال و لغزنده است که هر لحظه براساس موقعیت یا فرصت تغییر شکل و مضمون می‌دهد.(۴)

منتقدان پست‌مدرن در ابطال اصول آن داستانی واقعی را بیان می‌کنند که ذکر آن در اینجا خالی از لطف نیست. چندی پیش در ۱۹۹۷م دو دانشمند معتبر، آلن سوکال و ژان بریکمونت، پتۀ بسیاری از شبه‌اندیشمندان پست‌مدرن را بر آب انداختند و با انتشار کتابی به نام «شیادان روشنفکر» از عوام‌فریبی بعضی از نظریه‌پردازان و سردمداران پست‌مدرنیسم پرده برداشتند. آلن سوکال استاد مشهور فیزیک نظری دانشگاه نیویورک، و ژان بریکمونت استاد فیزیک نظری دانشگاه لوین بلژیک است. وی در ۱۹۹۶م در نشریۀ معتبر «سوشال تِکست» (Social text) مقاله‌ای منتشر کرد. او در این مقاله با واژگان پیچیده و غلط‌انداز اما به ظاهر دقیق و حرفه‌ای نشان داد که اندیشمندان پست‌مدرن مانند لیوتار، بودریار و لاتور چگونه با استفاده از ریاضیات رهیافت‌های کهن را مشخص کرده‌اند. عده‌ای در حمایت از او غوغا کردند اما بعد از مدتی سوکال در مقالۀ دیگری افشا کرد که مقاله‌اش جز طنز و سرهم‌بندی‌کردن یک سلسله واژگان بی‌ربط و مونتاژ گفته‌های فیلسوفان پست‌مدرن نبوده و هدفی نداشته است جز دست انداختن و ریشخند کردن کسانی که خود را معماران فرهنگ آینده می‌دانند. پست‌مدرنیسم در عرصۀ هنر حرف‌های بسیاری برای گفتن دارد، ولی در عرصۀ علوم اجتماعی، با نادیده انگاشتن وضعیت مادی، پندار را حاکم کرده است.

تاکنون انتقادهای بسیاری به پست‌مدرنیست‌ها وارد شده است. در میان نظریه‌پردازان اجتماعی، مشهورترین کسی که پست‌مدرنیسم را به نقد کشیده یورگن هابرماس (۱۹۹۸م) است. هابرماس یکی از کسانی است که دلبستگی شدیدی به مدرنیته دارد و نمی‌خواهد آن را کنار بگذارد و از این رو حتی خودش را محافظ پروژۀ مدرنیته معرفی کرده است.

گفته‌اند که کل پروژۀ او «دیالکتیک روشنگری» جدیدی است که هم جنبۀ تاریک میراث جنبش روشنگری را می‌بیند و توضیح می‌دهد و هم امید به آزادی، عدالت و سعادت را نجات می‌دهد و آن را دارای حقانیت می‌داند. او از آن بیم دارد که حال و هوای پسامدرن بیانگر روی‌گردانی از هم مسئولیت‌های سیاسی و هم نگرانی برای درد و رنج انسان باشد. او به روشنفکران امروز به خاطر «روی آوردن به نیچه (از طریق دریدا و هایدگر) و جستجوی رستگاری در حال و هوای بدیمن تجدید حیات آیینی یک محافظه‌کاری جوان» می‌تازد. چه بسا این «نومحافظه‌کاری و آنارشیسم الهام گرفته از زیبایی‌شناسی تحت عنوان وداع با مدرنیته صرفاً می‌کوشند بار دیگر علیه آن شورش کنند.»(۵)

با این همه نباید آثار پسامدرنیسم را نادیده گرفت. خردورزی صرف در نظر و عمل و تقلیل مسئلۀ انسان به هستی خردمند در بطن خود نطفۀ تشکیل هرم‌های اجتماعی و نخبه‌گرایی را داشته است. تمرکز سرکوب تفاوت و مزاحم پنداشتن آنها، اجبار در تبعیت از اکثریت، دامن زدن به پذیرش اقتدار، حاکمیت و تعمیم ایدئولوژی بر همۀ شئون جهانی و انسانی، تخطی‌ناپذیر دانستن امور مسلم، پرستش کارایی در مقابل پویایی زندگی، کمتر انسان متفکری را آزار نداده است. انتقادهایی از این دست در طول تاریخ با استقبال روبه‌رو ‌شده است.

پسامدرن با نقد پدیدۀ سرکوب و قدرت، لاجرم مرزهای مشترکی با آنارشیسیم اواخر قرن گذشته یافته است که نامقبول نیست.

مسلم است که پیروی کورکورانه از آموزه‌های پست‌مدرنیسم سبب خواهد شد که روشنفکران جهان سوم، از تکثرگرایی مذمومی پیروی کنند که پیامدی جز نهیلیسم معرفتی و آنارشیسم اجتماعی ندارد.

پی‌نوشت‌ها:

۱. لارنس کهون، از مدرنیسم تا پست‌مدرنیسم، تهران: نشر نی، چ ۵، ۱۳۸۵، ص ۸

۲. حسین شکویی، اندیشه‌های نو در فلسفه جغرافیا، تهران: نشر مؤسسه جغرافیایی و کاتوگرافی گیتاشناسی، چ ۵، ۱۳۸۱، ص ۱۳۶

۳. علی‌اصغر قره‌باغی، تبارشناسی پست‌مدرنیسم، تهران: نشر دفتر پژوهش‌های فرهنگی، ۱۳۸۰، ص ۲۲

۴. خسرو پارسا، مجموعه مقالات پسامدرنیسم در بوته نقد، تهران: آگاه، چ ۴، ۱۳۷۷، ص ۱۴

۵. دیوید لایون، پسامدرنیته، ترجمۀ محسن حکیمی، تهران: نشر آشیان، ۱۳۸۳، ص ۱۳۷

منبع: / ماهنامه / زمانه / ۱۳۸۹ / شماره ۹۴، آذر ۱۳۸۹/۹

نویسنده : حسن بسطامی



همچنین مشاهده کنید