پنجشنبه, ۳۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 18 April, 2024
مجله ویستا

مقالات قدیمی: مجموعه اشعار دهخدا به اهتمام دکتر محمد معین(۱۳۳۵)



      مقالات قدیمی: مجموعه اشعار دهخدا به اهتمام دکتر محمد معین(۱۳۳۵)

چند هفته­ ای قبل از مرگ دهخدا بود که مجموعه اشعار او انتشار یافت. سالها بود که دوستداران شعر و ادب انتظار نشر این مجموعه را می­کشیدند، زیرا سالها بود که اشعار دهخدا جز در اوراق مجله­ ها و روزنامه­ های ادبی منتشر نمی­شد.

مجموعه اشعار دهخدا

به اهتمام دکتر محمد معین

ناشر زوار

چند هفته­ ای قبل از مرگ دهخدا بود که مجموعه اشعار او انتشار یافت. سالها بود که دوستداران شعر و ادب انتظار نشر این مجموعه را می­کشیدند، زیرا سالها بود که اشعار دهخدا جز در اوراق مجله­ ها و روزنامه­ های ادبی منتشر نمی­شد. آخر دهخدا شاعری و نویسندگی را خود از روزنامه­ نویسی آغاز کرده بود. قدیمی­ترین شعری که نام او را بشاعری برآورد مرثیه ­ای بود که در مرگ جهانگیرخان صوراسرافیل گفت:

ای مرغ سحر چو این شب تار                                           بگذاشت ز سر سیاهکاری

 وز نفخه روح بخش اسرار                                                رفت از سر خفتگان خماری

بگشود گره ز زلف زرتار                                                   محبوبه نیلگون عماری

یزدان به کمال شد پدیدار                                               و اهریمن زشتخو حصاری

یاد آر ز شمع مرده یاد آر....

چون گشت ز نو زمانه آباد                                               ای کودک دوره طلائی

وز طاعت بندگان خود شاد                                             بگرفت ز سر خدا خدائی

نه رسم ارم نه اسم شداد                                                گل[1] بست زبان ژاژخائی

زان کس که ز نوک تیغ جلاد                                          مأخوذ به جرم خود ستائی

تسنیم وصال خورده یاد آر

در این مسمط حزن­انگیز دل­آویز می­توان یکی از کهنه­ترین نمونه­های آنچه را امروز «شعر نو» می­گویند دریافت. آنچه این شعر لطیف دلاویز را عمیق و مؤثر کرده است، گذشته از لحن حزن­آلودی که در سراسر آن جلوه دارد حس نفرت و کینه­ایست که شاعر در حق قاتلان دوست دیرین خویش،  نشان داده است. این حس کینه­جویی بقدری در این اشعار بارز است که در آن بخوبی می­توان درد و رنج و کینه و خشم جوان مجاهدی را که همه عشق و امید خویش را دستخوش تطاول می­بیند باز شناخت.

اما آنچه جنبه مثبت صیغه خوش­بینی با این اشعار می­دهد، عشق بآزادی و امید بآینده است. همین عشق و امید است که دهخدا را واداشت تا آخر عمر، همچنان «یک پهلو و یک دنده» کاری را که به روزگار جوانی در راه عشق بمفاخر و مآثر وطن خویش آغاز کرده بود دنبال کند و آثاری عظیم و فناناپذیر، مثل « امثال و حکم» و « لغتنامه» بگنجینه ادب فارسی هدیه نماید.

اما اینکه چه شد و چه روی داد که شعله آن شور و هیجان جوانی اندک اندک فسرد و بخموشی گرایید، و دهخدا حتی در دوره وکالت مجلس طریق اعتدال پیش گرفت و سری است که از دیوان برنمی­اید و آقای دکتر معین نویسنده مقدمه دیوانش نیز، برای حل و بیان این معما کوششی نکرده است. هرچه هست از همان آغاز مشروطیت، روزنامه نویس پرشور مجاهد آزادی خواه، مثل بسیاری از همگنان خویش، در یأس جانکاه و تلخی فرو می­رود و از دنیای گرم پرآشوب سیاست بآغوش سرد وخاموش کتابخانه پناه می­برد. بدینگونه «دخو» صوراسرافیل بدهخدای « حکم و امثال» و «لغتنامه» تبدیل شد و هیجان و شوری که در کار سیاست داشت، بی­آنکه هیچ از قوت و شدت آن بکاهد در خط سیر تحقیق و تتبع بکار افتاد. اگر جز این بود کارهایی چنین عظیم و شگرف که او کرده است هرگز صورت نمی­پذیرفت.

از این پس شعر او رنگ و صبغه­ای خاص گرفته است. در مثنوی «انشاءالله گربه است» تأثیر قوی و بارز امثال و حکم مشهودست. و همین شیوه را در مثنویهای جدیدتری که بعد از نشر آن منظومه سرود نیز بکار برده است و از جمله داستان« در جنگ دزدان» و « آب دندان بک» از هرجهت نمونه شعر ادیبانه است.

معهذا درین اشعار، اصالت و ابتکار هست و بهیچوجه آنها را نمی­توان با آثار آندسته از ادیبان که جز پس و پیش کردن الفاظ و قوافی متقدمان کاری نمی­کنند مقایسه کرد. این اشعار بهیچوجه تقلیدی نیست، الهامی و ابداعی است. گیرم آنکه، درین اشعار مبده الهام دیگر طبیعت و حیات نیست، فرهنگ و ادب و تاریخ است. شما بشاعر امروز حق می­دهید که از گفتگوهای میکده­ها و روسپی خانه­ها الهام بگیرد. چرا اجازه نمی­دهید از امثال و حکم و فلکلور و لغات مندرج در مطاوی کتب قدما ملهم شود؟ اگر دوشیزگان مدارس و پسران نوبالغ حق دارند اشعاری را که مورد قبول خاطر آنهاست بپسندند و بستایند آیا مردان رسیده و اهل تتبع و ادیبان ما حق ندارند آنچه را از حدود عرف و عادت، و از سطح فهم و فکر عامه برترست بخوانند و به پسندند و از آن لذت ببرند؟ درینصورت چه مانعی دارد که شاعری بجای آنکه از زندگی قهوه­خانه­ها و میکده­ها الهام بگیرد از امثال و معانی قدما ملهم بشود و افکار و معانی تازه خود را بسبک اسلوب و الفاظ و عبارات آنها تعبیر و بیان نماید؟

می­گوئید آنچه از زندگی عادی روزانه جدا باشد اصالت و حیات ندارد و اشتباه بزرگ شما همین جاست. زیرا همان اندازه که جنب و جوش میکده­ها و سالونها برای جوانها زنده و اصیل است، معانی و امثال قدما میز برای مردمی که با ادب و فرهنگ و سنن و مواریث کهن سروکار دارند زنده و جاندار و با روح و حیات است. درینصورت چرا اشعاری را که ازین منبع فیض الهام گرفته است شعر اصیل نتوان خواند؟ علی الخصوص که این معانی در شعر دهخدا طبیعی است و از راه تکلف و تصنع فراهم نشده است. برای کسی که در کنج کتابخانه­ای نشسته است و چهل سال دنیا را از دریچه کتابهای کهن .. قصه­های باستانی دیده است هیچ چیز ازین معانی و امثال کهنه طبیعی­تر نیست و بنابراین می­توان گفت دهخدا درین شعر هرگز در پی تقلید محض نمی­رود، شعر او را می­توان اصیل و تازه یافت.

با آنکه درین اشعار لغات و تعبیرات کهنه و امثال و حکم قدیم باین کثرت دیده میشود، رائحه فضل فروشی و خودنمائی هم در آنها نیست، زیرا این الفاظ و تعبیران که نزد ما و در نظر ما نسوخ و متروک می­نماید برای او که جز با متون کتب قدما سروکار ندارد رایج و جاری است.

اما نکته­ای که اصالت این اشعار را بیشتر جلوه می­دهد این است که درورای این کهنگی ظاهری (archoisme) روح تجدد و تازه جوئی همه جا جلوه دارد مه فقط معانی و الهامات اکثر تازه است. بلکه در اکثر آنها نویسنده با خرافات و اوهام و تقالید و تعصبات، سخت مبارزه کرده است. آنچه زشتی و بیدادگری و گمراهی است، مورد طنز و طعن و ریشخند اوست و آنچه زیبائی و خردمندی و درستی است مورد مدح و تحسین او. با اینهمه همان شوخ طبعی و لودگی پاکیزه و خردمندانه را که در «چرندو پرند» دخو مشهودست درین اشعار سنگین و متین و نسبتا مغلق می­توان یافت. در منظومه « انشاءالله گربه است» شیخ سالوس ریا کاری در زیر ضربات سیلی­های خشمم و استهزاء او درست و حسابی از پا در می­آید و در داستان « در چنگ دزدان» شوخی و طنز او مثل تازیانه برسر کژروان و بیخبران فرود می­آید و ظالم و مظلوم هردو بیک چوب می­راند و هردو را بباد تحقیر و استهزاء می­گیرد. همین لحن شک و طنز و استهزاء و ریشخند در مثنویهای « آب دندان بک» و «دانم دانم» و « با بهیمه فرق تو دانی چیست؟» هم می­توان یافت و این لحن طنز و ریشخند از مختصات شعر دهخداست.

از دلکش­ترین اشهاری که این لحن طنز در آن بنحو بارزی هویداست قطعه «فکاهی» است که چند بیت آن چنین است:

خاک بسرم بچه بهوش آمده                       بخواب ننه یکسر دو گوش آمده

گریه نکن لولو می­آد می­خوره                     گربه می­آد بزبزی ر می­بره

اهه اهه، ننه چته؟ گشنمه                         بترکی این همه خوردی کمه

از گشنگی ننه دارم جون میدم                   گریه نکن فردا بهت نون میدم

ای وای ننه جونم داره درمیره                     گریه نکن دیزی داره سر میره

خخه خخه  جونم چت شد؟ هاق هاق           وای خاله چشماش چرا افتاد بطاق

آخ تنشم بیا ببین سرد شد                         رنگش چرا –خاک بسرم- زرد شد؟

این اشعار با این زبان لطیف عامیانه، شکایتی لطیف و انتقادی تند از بیدادیها و ناروائی­های جامعه است. طرح قصه انسان را بیاد یک قطعه شعر عامیانه دانمارکی می­اندازد که گوته شاعر آلمانی آن را نظم کرده است و عنوانش « شاه الف» است. در آن قصه کودکی را توصیف می­کنند که از ترس غولی موهوم در آغوش پدر قالب تهی می­کند. شباهت بین این قصه که کودک از ترس غول بیابان در آغوش پدر می­میرد با قصه « فکاهی» که از بیم غول گرسنگی در دامان مادر جان می­دهد پوشیده نیست. اما قصه دهخدا برخلاف قصه گوته جنبه وهم و خیال ندارد و حقیقت صرف است و لطف و حلاوت غم­آلود آن نیز از همین جاست.

اما غزلهای دهخدا اغلب عارفانه یا سیاسی است و یا مخلوطی ازیندو شیوه است، و بندرت اتفاق می­افتد که قصد شاعر در غزل فقط بیان معانی و افکار غرامی و عاشقانه باشد. این غزلها با آنکه همه بیش و کم بشیوه متقدمان گفته شده است از معانی تازه خالی نیست. علی الخصوص غزلهای « مردم آزاده» و « نمی­خواهم» که غالبا از حدود متعارف غزل هم تجاوز کرده است مشحون از معانی و افکار اجتماعی و سیاسی است. « مردم آزاده»  که بشیوه یکی از غزلیات مولانای روم است و چند بیتش بدینگونه است:

ای مردم آزاده کجائید کجائید                        آزادگی افسرده بیائید بیائید

در قصه و تاریخ چو آزاده بخوانید                   مقصود از آزاده شمائید شمائید

بسیار مفاخر پدرانتان و شماراست                  کوشید که یک لخت بر آنها بیفزائید

مانا که بیک زاویه خانه حریقیست                  هین جنبشی از خویش که از اهل سرائید

این رو بهکان تا طمع از ملک ببرند                 یکبار دگر پنجه شیری بنمائید

در غزل « نمی­خواهم» که بعضی ابیات آن در ذیل نقل میشود:

بجز دیدار آن یار پری پیکر نمی­خواهم

هوائی غیر عشق روی او در سر نمی­خواهم

من از این شرع­بازان ربا بخش زکوه افکن

یکی را جای در محراب و بر مبنر نمی­خواهم

چو بر عشق است و بس بنیان و بیخ و پایه هستی

جدال و جنگ و جر و بحث و جوی وجر نمی­خواهم

دوام شوکت این و مزید مکنت آن را

جهانی غرق خاک و خون به بحر و بر نمی­خواهم

تن پاک عزیزان کسان را طعمه کرکس

بدشت و کوه و تیه و بیشه و کردر نمی­خواهم

اگر خود سیر گردون است و حکم انجم و اختر

من این گردون من این انجم من این اختر نمی­خواهم

منبع الهامش نگرانی  از جنگ است، که در سالهای اخیر سیاستمداران شرق و غرب و احزاب چپ و راست هردو از آن سخن می­گفتند و شاعر رنجور منزوی نیز تحت تأثیر تبلیغات جرائد و احزاب گرفتار دغدغه خاطر گشت و این غزل اجتماعی و سیاسی را پرداخت و از بس در آن تحت تأثیر جار و جنجالهای سیاسی قرار گرفت نتوانست وحدت مضمون و ارتباط منطقی فکر را نیز چنانکه شرط است حفظ کند.

هنر دیگر دهخدا تقلید از سیوه قدماست که از بس در آن بشیوه فکر و بیان پیشینیان نزدیک میشود تمیز شعر او از اشعار متقدمان دشوار می­گردد و از لطیف ­ترین نمونه­های اینگونه اشعار او می­توان قطعه «لیسک» را نام برد که از جهت بیان و فکر شیوه رودکی را بخاطر می­آورد و از قطعاتی مانند آن بخوبی برمی­آید که گوینده در اشعار و کتب قدما ممارست و تبحری کم­نظیر دارد...

  [1] کذا

اطلاعات مقاله:

 انتقاد کتاب٬ ضمیمه نقش کتاب نقش پرند٬ کتاب چهارم٬ فروردین ۱۳۳۵- صفحات ۶ تا ۱۰
مجموعه: ابراهیم میرهاشم زاده
آماده سازی برای انتشار: نیلوفر رادنژاد

 



همچنین مشاهده کنید