پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

غارنوشت2: فضا (با تاکید بر نوسازی)



      غارنوشت2: فضا (با تاکید بر نوسازی)
لیلا حسین زاده

عکس از مهسا الیاسی

باید از زیر دالان های بازار تهران به سمت جنوب راهی بیابیم و از میان گاری ها به خیابان مولوی برسیم. این سوی خیابان مغازه های تک فروش لوازم بهداشتی و مواد غذایی و غیره در روز جمعه هم باز هستند و در آن سو کوچه هایی است که هرچه در دلشان پیش می رویم بازار بیشتر رنگ می بازد و رفته رفته نماهایی از خانه هایی قدیمی رخ می نماید. اینجا دروازه غار است: کوچه هایی اغلب تنگ و خانه هایی که در سنین مختلف کنار هم کاشته شده اند. خانه ای که برخی از قسمت‌های دیوارش و سقفش فرو ریخته در کنار آپارتمانی 4-5 طبقه و نوساز با دربهایی فرفوژه کاری و پارکینگ و آیفون تصویری قرار دارد. در بهترین نقاط محله این آپارتمانها متری دو میلیون تومان به فروش می رسند. ما در حاشیه های شمالی محله هستیم و هنوز این تصویر سیاه و سفید خانه ها شکل نگرفته و بیشتر خانه هایی با نمای سنگ های مرمر باریک و مانند آن به چشم می خورند. هرچه در کوچه های مرکزی و جنوبی تر محله پیش می رویم شطرنجِ خانه‌های سیاه و سفید محله بهتر شکل می گیرد. اما حتی در این کوچه ها نیز حفره‌هایی وجود دارند که شطرنج را به هم می ریزند؛ حفره هایی که قبلا خانه ای سیاه میان دو خانه ی سفید بوده اند، حالا با تخریب خانه ی فرسوده به یک هیچ، به یک خلا بدل شده اند. این حفره‌ها قرار بوده چه باشند؟ آیا برخی از آنها به قول علیرضا(کودکی که در دفعات بعدی می بینیمش) « قرار بوده زمین چمنی کوچک برای بازی بچه ها شوند» و اکنون سرنگ از آنها روییده؟ یا نه، ایجاد فضای پارکینگی در جهت بالا رفتن قیمت زمین بوده اند یا صرفا نتیجه‌ی تخریب خانه های فرسوده ای هستند که مالک نامشخص دارند؟ سیاهی‌های دیواره ی این حفره ها اما چیز دیگری می گوید. این حفره ها که شبیه شکافی کوچه ها را می درند از جهان سومی حرف می زنند: جهان مازادها، جهان اشباح، جهان آوارگان. این سیاهی ها که شعله هایی بلند را بازنمایی می کنند و گوشه به گوشه سر برآورده اند خبر از شب های طولانی زمستانی سرد و جمعی کوچک می دهند...

 گروهی کم درآمد که هزینه ی اجاره کردن خانه در نقاط بالاتر شهر را ندارند اما اندک سرمایه ای به عنوان پول پیش و درآمدی نسبتا ثابت به آنها اجازه می دهد در آپارتمان های نوساز سکونت کنند و یا آنها که مالک خانه هایی فرسوده بوده اند و از طریق وام به این خانه های نوساز رسیده اند و اکنون جای بهتری برای اقامت دارند، یا کسانی که با ذوق خرید خانه با سرمایه ای کم بدینجا رهسپار شده اند، اینها در خانه های سفید شطرنج جای می گیرند. خانه های کوچک سیاه (در بازه ای از سقف های رو به ریزش تا خانه های قدیمی اما هنوز سرپا) جمعیت متراکم آنهایی را در بر می گیرند که هیچ سرمایه ی اولیه ای برای پول پیش، و درآمد ثابت تامین کننده ای ندارند. س.م (که در دفعات بعد او را می بینیم)  می گوید اجاره ی این اتاق ها ماهی 200هزار تومان است.  او عکس هایی را از این اتاق ها به ما نشان می دهد و می گوید در زمستان در دمای زیر 4-5 درجه از این اتاق بدون بخاری عکس گرفته است. بعلاوه، مالکان قدیمی این خانه ها که اکنون توان گرفتن وام و نوسازی را ندارند نیز باید در سویه ی سیاه شطرنج به حساب آورد. در نهایت حفره ها و شکاف ها را باید در نظر آورد که پناهگاه مازادها هستند: آنان که از جهان چینش شطرنجی رانده شده اند، آنها که شکست خورده اند، آنها که به قول مارکس « اشباحی خارج از حیطه ی اقتصاد سیاسی اند» (و ما می دانیم که تا چه حد معادلات اقتصاد سیاسی بر زندگی آنها حاکم است)، همه ی کارتن خواب ها و بی خانه ها در این حفره ها زیستی شبانه دارند.

اما فضای محله در همین چینشی که ما می بینیم و از آن می گذریم تصلب نیافته است؛ در این بازی، مهره ها و خانه ها با هم جابجا می شوند. نوسازی در جریان است و این را می توان ازطریق آپارتمان های نیمه کاره ی کنار کوچه ها فهمید. شهرداری به عنوان متخصص و تسهیل گر از یک سو  و سرمایه گذاران و مالکان از سوی دیگر  طی ائتلافی برای نوسازی خانه های فرسوده ( اغلب  همراه با تجمیع این خانه ها در جهت افزایش مساحت) اقدام می‌کنند. خانه های قدیمی ای که حریم کوچه را رعایت نکرده اند، ناامن اند و از همه مهمتر در مقابل حوادث ناپایدارند[1] تبدیل به آپارتمان هایی از جنس بقیه ی آپارتمان های مرکز شهر می شوند، با نمایی از سنگ های گرانیت. این گونه است که خانه های سفید گسترش می یابند و می توان این سفیدی را جشن گرفت. مردم قرار است از زیر سقف‌های فرسوده ی کوچک به در آیند و در خانه ای راحت و نو زندگی کنند. اما کدام مردم؟ مردم خانه های سیاه؟ همان ها که هیچ پول اولیه ای برای پرداخت رهن هم ندارند و نه به عنوان خانواده که به صورت خانوارهایی متشکل از مردانی اکثرا مجرد (نسبت جنسی محله: 118.2) در این خانه های سیاه کز کرده اند؟  وقتی بیفزاییم که تعداد افراد به خانوار 6 نفر  و هر واحد مسکونی در برگیرنده ی دو خانوار است[2]،  به آسانی استنتاج می شود که پرداخت ماهی 200 هزارتومان برای آن اتاق های فرسوده نیز برای مردم ساکن آنها، ایجاد دشواری می کند. بعلاوه باید یادآوری کرد که حدود 63 درصد از ساکنان این محله مستاجر (ونه مالک) هستند. پس نتیجه این است که خانه های سیاه به خانه های سفید تبدیل می شوند، ولی مهره هایشان نه! سرشماری سال 90 نسبت به سرشماری سال 85 کاهش حدودا 3000  نفری را در جمعیت این محله نشان می دهد. س.م  می گوید این کاهش صرفا بدین معناست که جمعیت محله یا به نقاط حاشیه ای تری نسبت به محله رفته اند، یا به جمعیت اشباح یا همان بی خانمان ها پیوسته اند. چه کسی مسئولیتی در قبال این مردم دارد؟ نوسازی؟ آن که به بهترین نحو به کار خود یعنی استاندارد سازی فضاها، می پردازد. دولت؟ که تامین مسکن را به دست نامرئی بازار سپرده است ... یا خود این مردم که عمدتا از شمال (فیوج ها اکثریت ساکنین محله را تشکیل می دهند) و استان های ترک، کرد و لر نشین به خاطر نداشتن شغل (و حتی گاهی به صورت فصلی) و از فرط فقر به زیر این سقف های خانه های سیاه پناه آورده بودند؟

حالا به نقاط جنوبی محله رسیده ایم، از کوچه ای تنگ به دیگری ره برده ایم. مردم از سنین مختلف با نگاه های خود غریبگی ما را به رخمان کشیده اند؛ رفته رفته به غروب که نزدیک شده ایم کارتن خواب ها با گونی های سنگین به دوش به سمت پایگاه تحویل ضایعات و از آنجا به سمت  حفره ها، پاتوق های پذیرایشان می‌روند تا موادی مصرف کنند و دور هم بگویند و بشنوند و دوباره به سمت جمع آوری ضایعات بروند. در جنوب محله، به چند پارک نزدیک به هم می رسیم. س.م شنیده است که می خواهند یکی از پارک های جنوب این محله را به شهربازی تبدیل کنند. بی شک وسایل شهربازی هزینه های زیادی را می طلبد و جنوب محله را یکسر سفید خواهد کرد، سفیدی ای مناسب سود. اما مسئول توسعه ی فراغت، ضرورتا مسئول بی خانه و غذا ماندن مردم زیر این سقف های سیاه یا چمباتمه زده در حفره ها نیست.

ما در پارک فنس کشی شده ی خالی قدم می زنیم؛ در همین حوالی قرار است طرح تجمیع یکی از واحدهای دانشگاه آزاد هم اجرا شود[3]؛ در گزارشی ضمن تایید این خبر، کمک به تغییر بافت این محله نیز مورد تاکید قرار گرفته است[4]. سیاست ها در صدد تغییر بافت آسیب زای محله هستند و البته بلحاظ فضایی چنین سیاستی قابل پیش بینی می نماید: دروازه غار که زمانی به صورت خودرو در حاشیه ی شهر تهران شکل گرفت، طی گسترش سلسله مراتبی شهر (منطبق بر نظام سرمایه) بلحاظ جغرافیایی جایگاه قبلی خود ،یعنی بافت حاشیه ای خودرو، را از دست داد؛ درحالی که به لحاظ سلسله مراتبی همچنان محل زندگی اقشار بسیار حاشیه ای است. این ناسازگاری و آمیختگی  بنظر خوشایند نمی آید. در نتیجه فضا به سمت حفظ سلسله مراتب پیش می رود و بافت محله را تغییر می دهد. بدین ترتیب طبیعی است که (در نبود سیاستی در جهت حمایت و تامین مسکن و اشتغال این اقشار) مردم حاشیه ای جامانده در محله به جایگاه جغرافیایی متناسب خود یعنی حاشیه ی شهر ( کنار برخی بزرگراه ها و بقیه ی مکان های متروکه یا بافت های خودرو) و به قول س.م «نقاط حاشیه ای تر» بروند.

 

 

[1] پس از زلزله‌ی بم طرح های جدید نوسازی با شدت و حدت پی گرفته شد

[2] ر.ک سایت شهرداری محله ی هرندی

[3] http://isna.ir/fa/news/93070603430/%D9%88%D8%A7%D8%AD%D8%AF%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%AF%D8%A7%D9%86%D8%B4%DA%AF%D8%A7%D9%87-%D8%A2%D8%B2%D8%A7%D8%AF-%D8%AA%D9%87%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D8%AA%D8%AC%D9%85%DB%8C%D8%B9-%D9%85%DB%8C-%D8%B4%D9%88%D9%86%D8%AF

 

[4] http://iran-newspaper.com/Newspaper/MobileBlock?NewspaperBlockID=97884

 

http://anthropology.ir/article/31274


همچنین مشاهده کنید