سه شنبه, ۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 23 April, 2024
مجله ویستا

آن روزها ( راز های گفته نشده یک معلم )



       آن روزها ( راز های گفته نشده یک معلم )
سعیده سعیدپور

 ملوندی،محمد رضا ، آن روزها ( راز های گفته نشده یک معلم )، سبزوار: انتشارات امید مهر
این کتاب شامل 16 فصل می باشد که به طور کلی سرگذشت کودکی است که در یکی از روستاهای سبزوار پا به عرصه وجود می گذارد. او با الگو و نمونه های زنده ای که والدینش در پیرامون زندگیش به او نشان می دهند برای ادامه تحصیل در مدارس جدید تشویق و ترغیب می شود.

نویسنده در روستایی به نام علی آباد از روستاهای روداب سبزوار زندگی می کرده وی در داخل متن اسم خود را ذکر نکرده و فقط در عنوان فصل ها خود را « باشی » معرفی می کند : باشی در مکتب دهکده، باشی در مدرسه ابن یمین روداب و ... 

او برای ورود به مدرسه، روستای خود را که مدرسه نداشت ترک نموده و دور از والدین خود در دیار غربت به زندگی خود ادامه می دهد.

در ابن کتاب آنچه مربوط به فرهنگ جامعه آن دوران بوده است و داستان را تحت تأثیر قرار داده ، بدون اینکه نویسنده قصدی داشته باشد که اوضاع فرهنگی و سیاسی جامعه را خوب یا بد جلوه دهد، بازگو شده است.

این خاطرات تا حدودی بیان کننده اوضاع اجتماعی - اقتصادی آن روزگار می باشد و تا حدی شیوه زندگی ارباب و رعیتی جامعه را در روستاهایی که داستان در آن جا اتفاق افتاده است بیان می کند و از فساد معنوی و فرهنگی که در نهان و در بعضی ادارات حکمفرما است صحبت می کند.

این خاطرات شیوه تعلیم و تربیت و نحوه تحصیل و مدارج آن از ابتدایی تا سطح دانشگاه و محدودیت های تحصیلی آن زمان را از سال 1320 تا 1332 به خوبی بیان می کند.

نویسنده خاطرات در فصل اول این کتاب به شیوه تحصیل و محدودیت های آن در روستای محل زندگی خود ( از روستاهای سبزوار ) اشاره دارد. نکته جالب آن که در مکتب خانه آن روستا فقط به محصلان خواندن کتاب های مختلف را آموزش می دادند و نوشتنی در کار نبود . حتی آخوند و مکتب دار هم نوشتن نمی دانستند.

خوبی این خاطرات که نثر ساده ای دارند این است که با زیر و بم زندگی روستایی که نویسنده در آن زندگی کرده آشنا می شویم . به عنوان مثال کار اکثر زنان روستایی آن زمان ریسندگی و بافندگی بود که با برای خود این کار را می کردند و با برای دیگران.

نویسنده با بیان این مطلب به این نکته اشاره داشته که روستاییان آن زمان لباس های خانواده خود را از رشته ها و بافنده های خود تهیه می کردند و ندرتاً از بازار شهر پارچه می خریدند.

یکی دیگر از نکاتی که این کتاب دارد این است که خاطرات نویسنده در دوره جنگ جهانی دوم را نیز شامل می شود و اوضاع بد اقتصادی در روستای آنها نیز وجود داشته است. نویسنده آن سال را سال گرسنگی می نامد :  - آن سال تمام شد (1320 ) یعنی سال گرسنگی، سال گرسنگی در تاریخ آن زمان به صورت یک سند یا یک مبدأ تاریخی بین مردم معروف شده بود -

 از دیگر موضوعاتی که با خواندن این کتاب درگیر آن می شویم شیوع بیماری های مختلف در آن زمان بود که نمونه ای از آن بیماری حصبه بود که در منطقه سبزوار به آن « مرض دامنه » می گفتند. این اتفاق حدود یکسال بعد از جنگ جهانی دوم رخ داد.

شیوع خرافات مختلف در جریان بیماری های واگیر امری طبیعی بود که نویسنده نیز در روستای خود درگیر آن بوده، به عنوان مثال گفته  ... بیگم اولین شخصی که از این بیماری مرده در موقع دفن دست یا انگشتش را به سمت ده دراز کرده و این همه مرگ و بدبختی نتیجه عمل اوست. از این رو قبر او را می شکافند و دست او را خرد می کنند. ولی این کار نیز نتوانست جلوی مرگ و میر ناشی از این بیماری را بگیرد.

فصل دوم کتاب به رفتن نویسنده به روستایی دیگر به نام روداب به منظور ادامه تحصیل اختصاص دارد. نویسنده فضاهای مختلف مدرسه ای که قرار است در آن ادامه تحصیل دهد و همچنین سختی های اقامت در روستایی دیگر در آن سن کم را به خوبی شرح داده است.

ادامه این فصل نیز اختصاص به همین موضوع دارد. نویسنده از سال دوم تا چهارم را در دبستان ابن یمین روستای روداب گذرانده بود. این مدرسه بیشتر از کلاس چهارم را نداشت و باید برای ادامه تحصیل بیشتر از چهارم به شهر سبزوار برود

فصل سوم مربوط به زندگی نویسنده در خانه خاله سلطان در شهر سبزوار می باشد. فاصله روستای نویسنده تا سبزوار 60 کیلومتر بوده که با الاغ 10 ساعت طول می کشید تا از روستا به شهر برسند. از این جهت نویسنده در شهر در منزل خاله اش (سلطان) ساکن می شود و با توجه به دوری راه مجبور است حدود 6 ماه در آنجا بماند و تنها برای تعطیلات عید نوروز به خانه اش برگردد. نبود امکانات کافی برای رفت و آمد جهت ارتباط بین روستا و شهر از مهمترین مسائلی است که در این فصل با آن آشنا می شویم. به عنوان مال خواهر کوچک نویسنده در همان مهرماه که عازم سبزوار می شود بر اثر بیماری سرخک از دنیا می رود و او وقتی به این موضوع پی میبرد که خود بعد از 6 ماه به روستا بر می گردد.

در این فصل همچنین نویسنده اطلاعات تاریخی خوبی از وضعیت شهر سبزوار ارائه می دهد . این که در آن زمان سبزوار دو خیابان بیشتر نداشته (پهلوی و بیهق) و هر دو نیز خاکی بوده و همچنین تا آن زمان در سبزوار ماشین نبوده و تنها گاری های اسبی برای حمل بار حرکت می کردند. دروازه های قدیم شهر سبزوار که تعدادشان 4 دروازه بوده را نیز نویسنده در این بخش کتاب ذکر کرده است. (دروازه سبریز، دروازه ارگ، دروازه عراق و دروازه نیشابور )  

کیفیت کتاب ها و دروسی که در آن زمان تدریس می شد از نکاتی است که در این فصل کتاب به آنها اشاره شده است به طور کلی این فصل اختصاص به تحصیل نویسنده در دوره دبیرستان دارد.

فصل چهارم کتاب بیشتر به رخدادهای اجتماعی در حوزه روستای علی آباد و سبزوار اشاره دارد و نویسنده از درگیری و حوادث پیش آمده برای اطرافیانش در آن سال ها پرداخته، که بیشتر اختصاص به شخصی به نام پوشیار که پسر عموی مادرش می باشد پرداخته؛ انکه از سر غرور جوانی با همکاری چند رعیت دیگر به روستای میمک رفته و انبار غله بهمن یار از افراد با نفوذ آن روستا را غارت می نماید. در ادامه به فراری شدن وی و دستگیری روستاییان پرداخته و رشوه گرفتن مسئولان قضایی سبزوار را امری عادی می داند که حاضرند برای آزادی روستاییان و عدم پیگیری پرونده پوشیار مبلغ زیادی پول بگیرند.

فصل پنجم کتاب اختصاص به زندگی میرحسن خان و معرفی بستگان او دارد. میر حسن خان یکی از خان های روستای علی آباد بوده است که به کمک برادرش رزاق خان دارای املاک و مال و حشم فراوان بودند. در این فصل با مشکلاتی که گریبانگیر میر حسن خان می شود اشاره شده که همه آنها از داماد او جیران خان نشأت می گیرد به گونه ای که او با دسیسه باعث مرگ برادرش رزاق خان و دختر او صفورا می شود.

فصل ششم اشاره ای به عاشق شدن پوشیار پسر عموی مادرش یعنی پسر حاج مهدی خان دارد. پوشیار عاشق دختر کوچک میر حسن خان یعنی همایون ی شود و با اینکه پدرش مخال این وصلت است ولی در نهایت این دو با یکدیگر ازدواج می کنند.

موضوع فصل هفتم به ازدواج میرحسن خان و دختری به نام طوبی سر کوهی پرداخته است. از خصوصیات این متن موضوع داستانی آن است و با فراز و نشیب ها و هیجاناتی که به خواننده وارد می شود وی را وادار می کند مطالب را دقیق و پیوسته مطالعه کند.

جیران خان که در فصل پنجم معرفی گردید و با دسیسه باعث مرگ رزاق خان و دختر محمد حسن خان شده بود بعد از ازدواج میرحسن خان و طوبی می دانست که اگر طوبی دارای فرزند پسری شود بیشتر اموال محمد حسن خان به او می رسد، تصمیم می گیرد محمد حسن خان و طوبی را به قتل برساند، از این رو سم مهلکی را تهیه می کند تا آن دو را از بین ببرد ولی بصورت اشتباهی سم را همسرش نرگس خاتون به جای دارو مصرف می کند و هم خودش و هم بچه اش بر اثر این سم به قتل می رسند. جیران خان که از این موضوع کاملاً عصبانی شده هنگامی که محمد حسن خان به بالین دخترش می آید او را با تفنگ خود به قتل می رساند ولی موفق نمی شود طوبی را بکشد.

فصل بعدی کتاب به وقایع بعد از کشته شدن محمد حسن خان و اوضاع و احوال طوبی اشاره دارد. تقریباً چند فصل از کتاب به زندگی دیگران پرداخته شده و نویسنده کوچکترین سرگذشتی از خود ارائه نمی دهد و تنها در چند فصل آخر به ادامه تحصیل خود در دانش سرای مقدماتی و دوران تحصیل در آنجا و بعد از آن بازگشت به سبزوار و استخدام در اداره فرهنگ اشاره دارد.

 

 



همچنین مشاهده کنید