چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا

ارزش و دانش



      ارزش و دانش
شایسته مدنی

ارزش های اجتماعی از اساسی ترین عناصر یک نظام اجتماعی هستند که از طریق کنترل و هدایت آنها می توان جامعه را به زوال و یا به تعالی کشاند. ارزش (value) در بیشتر رشته های علوم انسانی از فلسفه (نیچه و هایدگر) گرفته تا انسان شناسی و روان شناسی به عنوان مسئله مورد بررسی قرار گرفته است. اما بیش از همه اقتصاددادنان و فیلسوفان اقتصادی به این مسئله پرداخته اند و از همان رشته نیز به جامعه شناسی راه یافت. ظاهرا اولین گام در این زمینه را زیمل با اثر خود درباره فلسفه پول آغاز نمود. او ارزش را یک شکل و طبقه بندی جامع از تصویر یا ظاهر دنیا می بیند که ماهیت عمیق آن نه در واحد بودن و یک شکل بودن آن بلکه در تفاوت آن، یعنی در درجه بندی بر اساس ارزش است. اقتصاد پولی مدام میان شخص و شیئی خاص ارزش پولی را حائل می کند؛ ارزشی که کاملا عینی و ذاتا فاقد هر نوع کیفیت است و عناصر شخصی و محلی که قبلا شدیدا به هم وابسته بودند از هم جدا می شوند.از نظر زیمل پول یگانه ابزاری است که موفق به ایجاد وحدتی شده است که هر چیز شخصی و ویژه را حذف می کند و نوعی وحدت بوجود می آورد که نشان از تغییرات و پیشرفتهای عظیم فرهنگی است.
 ارزش هم در زبان فارسی و هم انگلیسی و آلمانی واژه ای است پایه ای که معنی آن از درون معنی لغوی خود واژه تا حد زیادی برای اکثریت اعضای یک جامعه قابل درک است و از آنجا که واژه ای پایه ای در زبان است به سختی می توان یک تعریف بیرونی برای آن ارائه داد. لذا تا آنجا که به هسته اصلی و معنی لغوی ارزش مربوط می شود، ما با یک نوع فرآیند ارزیابی و امتیازبندی سروکار داریم که تعریف زمیل مبنی بر "درجه بندی تفاوت"، هدف و کارکرد این واژه را به طور کافی و دقیق در نظر می گیرد. پس ارزش یک نوع درجه بندی و امتیازبندی پدیده هاست از خوب تا بد از مثبت تا منفی. وقتی صحبت از ارزش و ارزشهایی اجتماعی می کنیم، بیشتر منظورمان آن است که یک پدیده در جامعه امتیاز بدست آورده و مردم برای آن ارزش مثبت قائلند. در صورتیکه بخواهیم جنبه منفی یک پدیده را بیان کنیم، می گوییم که ارزشش را از دست داده است. اهمیت ارزش در آن نهفته است که پایه ارزیابی ما را از پدیده های اطرافمان، از خودمان و از نزدیکان و از دیگر انسانها و از جامعه تشکیل می دهند و در واقع رفتار ما را نسبت به آنها تنظیم می کنند. حال چه طور می شود که این ارزشها در انسان و درجامعه بوجود می آیند؟
1- نیاز به عنوان منشاء ارزش: انسان به پدیده هایی امتیاز می دهد که در بیشترین حد بتوانند نیازهای او را برآورده سازند. مثلا وقتی او گرسنه است غذا برایش باارزش می شود. برگمن تاکید دارد که حتی مهمترین ارزشهای یک فرهنگ اگر با نیازهای بیولوژیکی انسان در تضاد باشد، دیر یا زود ارزش خود را از دست می دهد. یعنی ارزشهای ایدئولوژیکی در یک جامعه هر چند که در یک زمان با ارزش باشند و مردم را جذب کنند اما در صورتیکه نتوانند به ارضای بهتر نیازهای بیولوژیکی مردم آن جامعه کمک کنند و یا حتی مانع ارضاء آن نیازها گردند، در آن صورت آن ارزشهای ایدئولوژیک ارزش خود در نظر مردم از دست خواهند داد. اما مازلو با طبقه بندی نیازهایش مبنی بر نیازهای جسمی و نیازهای پیشرفته این نظریه را تکمیل کرد، یعنی انسان غیر از نیازهای جسمی نیازهای دیگری هم دارد که پایه های ارزشی او را تشکیل می دهند، بدین ترتیب مهمترین منشاء ارزشها حتی برای انسانهای مسن، فقط شامل نیازهای جسمی نمی شود بلکه نیاز به احترام و نیاز به روابط اجتماعی و دیگر نیازها را نیز در بر می گیرد.
پس روشن شد که نیاز تولید ارزش می کند. اما از طرف دیگر نیازهای بشر همیشه بلافاصله ارضا نمی شوند؛ بلکه این کار طی مراحل و با وسیله های مختلف و مکمل انجام می گیرد. لذا هر وسیله ای که به انسان کمک کند تا بتواند توسط آن یک مرحله به نیازهایش نزدیک تر شود، آن وسیله نیز با ارزش می گردد. دربین نیازها، نیاز به احترام تاثیر خود را در بسیاری از زمینه ها نشان داده و گاه نیازهای جسمی را کاملا تحت شعاع قرار می دهد.
2- هنجار به عنوان منشاء ارزش: اگر انسان از هنجارها پیروی نکند با توجه به درونی کردن هنجارها، به گونه ای مجازات می شود. این مجازات نیاز به احترام و عزت نفس را خدشه دار می کند و در نتیجه انسان مایل است از آن پرهیز کند. البته فقط ترس از مجازات نیست که انسانها را به پیروی از هنجارها وا می دارد بلکه احساس محرومیت نسبی و کوشش برای عقب نماندن از دیگران نیز در پیروی از هنجار تاثیر دارد. لذا برخی از انسانها به این علت مایلند با تمام وجود از هنجارهای فراگیر جامعه پیروی نمایند. یعنی پیروی از هنجار برای آنها ارزش مثبت تلقی می شود. اگر امروز فلان ماشین یا فلان نوع لباس معمول و هنجار شود، انسانها از آن پیروی می کنند و مایل به داشتن آن خواهند بود تا از آن طریق احترام و ارزش خود را حفظ یا بیشتر نمایند.
3- کمیابی به عنوان منشاء ارزش: منشاء دیگر ارزش پدیده کمیابی است. برای مثال داشتن پوست سفید، موهای بلوند و چشمهای روشن در ایران چون کم است، دارای ارزش می باشد و دخترانی که این خصوصیات را دارند به زیبایی خود می بالند و آن را باارزش می دانند. و یا بسیاری از مواقع نیاز به احترام در بین برخی از افراد یا جوامع به علت کمبود یا ارضای بیش از حد نیاز (به خصوص در قشر بالا) به صورت خودنمایی ظاهر می شود. این گونه افراد به انواع و اقسام وسایل دست می یازند تا خود را از دیگران متمایز سازند و در این راه بالاخص قشر بالای جامعه به کالاها  واجناسی روی می آورند که دیگران توانایی تهیه آن را ندارند.
4- دیگر منشاء های ارزش: ارزشها منشاء دیگری هم دارند؛ عادت یکی از سرچشمه های دیگر ارزش است. و باید متذکر شد که ارزشها همواره تنها از یک منشاء سرچشمه نمی گیرند و گاه یک ارزش دارای چند منشاء است. مثلا آب هم نیاز به تشنگی را برآورده می کند و هم در کشاورزی عامل حیاتی است و وقتی باارزش می شود که کمیاب باشد.زیمل در مقابل کانت که به ارزشهای مطلق اعتقاد داشت، معتقد بود که ارزشهای اجتماعی نسبی هستند و برای تشریح نظر خود مثالهایی در زمینه تبدیل مقیاسهای ارزشی انسانی به پول می آورد، نظیر ارزش پولی جهیزیه، یا ارزش پولی روسپیگری...
بعد از انقلاب اسلامی تلاش شد یک نظام ارزشی جدید پایه ریزی شود که عناصر مهم آن از بین رفتن بی عدالتی و نابرابری، استبداد و وابستگی به غرب و تمایل بیشتر به مذهب، ایثار و انسجام بود. در مقابل این نظام ارزشی، نظام ارزشی قدیمی شاهانه وجود داشت که ریشه های آن در جامعه و در همه اقشار کم و بیش قوی بود. عناصر اصلی این نظام را تمایل به برتری جویی، جاه طلبی و کسب منزلت، از طریق نمایش ثروت و قدرت، مصرف گرایی، فردگرایی و نیاز به تحرک و ارتقاء فردی در جامعه تشکیل می داد که ریشه و علت اصلی آنها نظام نابرابر جامعه و تفاوت طبقاتی زیاد بود. این دو نظام ارزشی در مقابل هم داشتند. البته تفکیک این دو نظام ارزشی در اینجا تا حدودی جنبه تحلیلی دارد زیرا در بین مردم مواضع بینابین و یا تداخل عناصر دو نظام ارزشی نیز وجود داشت (مثل بازار به عنوان یک گروه اجتماعی- اقتصادی مقتدر)؛ البته ناگفته نماند در مورد این نظام ارزشی، جامعه دچار پارادوکس بود. از یک طرف نابرابری و بی عدالتی بد بود و از طرف دیگر خوب. چون انسان شرایط بی عدالتی را برای خودش نمی پذیرد ولی در مورد دیگران اینطور نیست.
باید توجه داشت که تغییر نظام ارزشی همواره تدریجی است و انسان متوجه آن نمی شود؛ در شرایط بعد از انقلاب تغییر ارزشها نسبتا سریع اما با این وصف تدریجی بود، بعضی از تحولات ظاهری بودند (انگشتر عقیق، مانتو شلوار گشاد و روسری های تیره) و برخی از تحولات ارزشی عمیق تر بودند (پرشدن مساجد، صفهای طولانی برای نماز جمعه و تغییر نامها به نامها مذهبی) در این زمان ثروتمندان اتومبیلهای گران قیمت خود را در منزل گذاشتند و جرات نداشتند آن را بیرون بیاورند. اکثر مردم ثروتمند جرات نداشتند لباس شیک بپوشند و دارایی خود را به نمایش بگذارند. در این زمان "دارندگی برازندگی" نبود، بلکه فقر یک ارزش بود. این تغییر ارزشی در نظام اقتصادی نیز خود را نشان داد. تقاضا برای برخی از کالاها کاهش و برای برخی دیگر افزایش یافت (لوکس فروشی ها کساد شد و خرید کتابهای مذهبی رونق یافت). ولی نظام اجتماعی ایران بعد از سال 1368 تغییر کرد و ارزشها دچار تغییراتی شد که خود از عوامل دیگری سرچشمه می گیرد.
مهمترین منشاء با ارزش شدن ثروت و در پی آن تغییر ارزشها، نابرابری اجتماعی است که علاوه بر آن سر منشاء بسیاری از مسائل و بیماریهای دیگر اجتماعی نیز می گردد. قبل از انقلاب نابرابری در ایران زیاد بود اما نوع آن با نوع نابرابری کنونی فرق می کرد. قبل از انقلاب شکاف بین فقیر و ثروتمند زیاد بود اما احساس فقر ذهنی کم و احساس محرومیت نسبی بیشتر بود. بعد از انقلاب اقدامات مهمی در جهت کاهش نابرابری در قانون و در عمل انجام گرفت (مثل دادن زمین به اقشار پایین و کوپن ارزاق عمومی) اما تجربه های ملموس روزمره حاکی از گسترش روزافزون فقر و نابرابری است. از آنجا که معرف و ضابطه بررسی نابرابری سه متغیر درآمد، تحصیلات و شغل است، این سه مولفه را بررسی می کنیم. در دوران بعد از انقلاب به علت تغییر ارزش نرخ دلار نسبت به قبل از انقلاب، کاهش ارزش دلار در برابر ارزهای معتبر مانند مارک و ین و ... و افزایش قیمت کالاهای غربی، جامعه دستخوش تورم شد. از طرفی در مورد تحصیلات، روند رشد مدارس غیرانتفاعی از سال 68 به بعد افزایش یافت و هزینه های این مدارس هر ساله افزوده می شد. که با توجه به حقوق کارمندان، فقط افراد ثروتمند می توانستند آموزش مناسب به فرزندان خود ارائه دهند و شانس موفقیت آنها را در ورود به دانشگاه و تحصیلات عالیه فراهم آورند. باید بدانیم که یک علت اساسی نیاز به آموزش در ایران کنونی ولع ارتقاء افراد به موقعیتهای بالاتر و با ارزشتر اجتماعی است. این ولع در جوامعی بوجود می آید که در آن اولا تفاوت بین فقیر و ثروتمند زیاد باشد، ثانیا مردم قشر بالا را بپذیرند و بخواهند مثل آنها شوند. لذا در پی دستیابی به عواملی بر می آیند که امکان صعود به قشر بالاتر را میسر سازد. یکی از عوامل مهم از نظر مردم "تحصیلات" یا بهتر بگوییم مدرک تحصیلی می باشد. بعد از انقلاب ضوابط دستیابی به مشاغل بالا تغییر کرد، کسانی که صاحب مشاغل بالا بودند مورد غضب انقلابیون قرار گرفتن و با رفتن آنها خلاء بزرگی در مشاغل بوجود آمد. افرادی می توانستند این مشاغل را صاحب شوند که در درجه اول نظام انقلابی- مذهبی را قبول داشتند؛ ولی در بین افراد متعهد به نظام تعداد اشخاصی که دارای تخصص و کارایی بالا برای تصدی همه مشاغل مورد نیاز باشند کافی نبود. در اینجا این سه عنصر را مورد بررسی قرار دادیم ولی باید توجه داشت که فقر به تنهایی مسئله ای برای نظام اجتماعی ایجاد نمی کند. دورکیم و مرتون در نظرات خود درباره فقر اضافه می کنند که فقر وقتی تاثیر مخرب خواهد داشت که در مقابل فقر آرزوهای بلند پروازانه ارائه شود. از طریق وسایل ارتباط جمعی تصویر یک زندگی مرفه تر تا اقصی نقاط جامعه رخنه کند. در این حالت است که رکود یا رشد اقتصادی یک وضعیت آنومی در پی دارد که نه فقط  یک نارضایتی عمیق، بلکه ناآرامی سیاسی بوجود می آورد. از سال 68 به دنبال توسعه اقتصادی، سرمایه از اهمیت زیاد برخوردارشد و ثروتمندان که تا آن موقع مورد بی اعتنایی بودند و نمی توانستند با پول خود همه چیز و همه کس را بخرند، ناگهان باارزش شدند و فرصت خودنمایی یافتند. در این دوران می بینیم که برای مردمی که احساس فقر می کنند از هر سو کالاهای جدید و مدرن به نمایش گذاشته می شود و در آنها نیاز به داشتن این کالاها برانگیخته می شود. تبلیغات گسترش می یابد و با شیوه های جدیدتر مانند تابلوهای الکترونیکی بر جاذبه آن افزوده می شود و قدرت نیازآفرینی آن افزایش می یابد. برپایی مراکز تجاری مدرن و جذب خریداران متوسط با کالاهای قسطی باعث شد تا دستیابی به انواع کالاها برای مردم به یک آرزو (ارزش) تبدیل شود. می بینیم که به جای کاهش احساس نیازمندی فقرا، نیازهای بیشتری در آنها بوجود آمد و احساس نیازمندی به کالاهای مادی و احساس کمبود درآمد بیشتر شد و در نتیجه کسب پول و لذا "پول" عاملی بسیار باارزش شد.
 گرچه شاهد تمایل روزافزون به سمت دانشگاهها هستیم ولی این امر بررسی خود را می طلبد که باید جداگانه به آن پرداخت و لزوما به این معنا نیست که جامعه علم گرا شده است. اینکه چرا اینطور است را شرایط جامعه تعیین می کند. البته با این گفته مانهایم کاملا موافقم که "جهت گیری جامعه شناختی که ما ترویج می کنیم، به هیچ عنوان به این معنا نیست که مقولات جامعه شناختی تنها مقولاتی هستند که تجربه بشری را می توان با آنها بیان کرد، بلکه برعکس، یکی از دلایل اینکه می خواهیم واقعیت انسانی را مورد تحلیل ریشه ای جامعه شناختی قرار دهیم، این است که می خواهیم تاثیرات عوامل اجتماعی را بفهمیم، تا در صورتی که برای انسان مضر تشخیص داده شدند، آثارشان را خنثی کنیم." لذا به این امر واقفیم که  تحلیلهای جامعه شناسانه هرگز پاسخ کافی برای تبیین یک اندیشه نیست و قضاوتهای عمیق لازم است.

منابع
•    رفیع پور، فرامرز(1387) توسعه و تضاد، ناشر: شرکت سهامی انتشار، چاپ هفتم
•    رفیع پور، فرامرز (1385) آناتومی جامعه، ناشر: شرکت سهامی انتشار، چاپ پنجم
•    مانهایم، کارل (1385) دموکراتیک شدن فرهنگ، ترجمه پرویز اجلالی، نشر نی
•    زیمل، گئورک (1386) پول در فرهنگ مدرن، ترجمه یوسف اباذری، ارغنون، جلد سوم
 



همچنین مشاهده کنید