سه شنبه, ۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 23 April, 2024
مجله ویستا

بازشناسی نشانۀ زبانی



      بازشناسی نشانۀ زبانی
محسن حافظیان

­ هر چند سامانۀ زبان تنها سامانۀ معنایی نیست که انسان در درون آن زیست می کند و به میانجی آن مرزهای بود و نمود و کنش هرروزه  اش را می شناسد و تبیین می کند و به گاه گفت و گو به همگنانش منتقل می سازد، با این وجود، تنها در درون و به میانجی این سامانۀ زبانی است که می تواند نشانه  های دیگر را دریابد و بخواند. از نشانۀ «گردش به راست» و یا «عبور ممنوع» در حوزۀ علایم رانندگی، تفسیر ابری سیاه بسان نشانۀ بارانی  که خواهد بارید، تا فهم رنگ و روی چهره ای به عنوان نشانۀ تندرستی یا بیماری، سروکارآدمی با نشانه است، نشانه هایی که با زبان فهم و با زبان خوانده می شوند.
تولید، انتقال، دریافت ذهنی و فهم نشانه های زبان روندی بس پیچیده است. با این پیچیدگی آدمی دیربازی است که آشناست و هموست که گاه در جستجوی چیستی و سازوکار زبان، نگاه به فراسوی نشانۀ آشنا انداخته است تا حقیقت نشانه را بیابد یا آن حقیقت را در هیئت نشانه دریابد. در این وادیِ پرسش و جستجو است که مغیره بن سعید (در اوایل قرن دوم هجری) از برای «حق» اعضایی قایل می شود که متناظرحروف عربی اند و مارکوس،[1] پایه گذار مذهب گنوسی[2] یونانی در قرن دوم میلادی، که می گوید «مادۀ حقیقت» از الفبای یونانی شکل گرفته است.[3]
در نگاهی نزدیکتر به زبان جاری و مشهود، این پیچیدگی در پیوندهایی چند گانه و هم بسته  در روند پدیداری زبان خود را می نمایاند. از جملۀ این پیوندها می توان به پیوند نشانه با سازه هایش، به پیوند نشانه با آن چه را که نشان می دهد، به پیوند نشانۀ زبانی با متن و زمان   جای برآمدنش، به پیوند نشانه با سامانه ای[4] که به میانجی آن بازشناخته می شود و به پیوند دو سویۀ ذهن با نشانه اشاره کرد. پس زمینۀ نظری بررسی تمامی این پیوندها ، تبیین سرشتِ نشانۀ زبانی است. به زبانی دیگر، پیشاپیش و در متن همۀ این بررسی ها، حتی اگر دریافتهای همگانی مجالی به بروز آن ندهند، پرسش بنیادین « زبان چیست؟»[5] همواره وجود دارد و پاسخ به آن در این یا آن نگاه، آشکار و پنهان، خود را می نمایاند. پرسش « نشانۀ زبان چیست؟» هم در متن همان پرسش بنیادی می تواند مطرح شود. در پاسخ به این پرسش آخری، می توان از چیستی نشانۀ زبانی در حوزۀ زبانشناسی و یا فلسفۀ زبان گفت، کارکرد آن را در متن جامعۀ انسانی بررسی کرد، از چگونگی برآمد پویای نشانه در متن زبان گفت و یا به اجزای سازندۀ «نشانه» پرداخت. هرکدام از این پاسخها رویه  ای و لایه  ای از چیستی نشانۀ زبان را روشن می کنند و راه را بر شناختی ژرفتر از خود زبان چونان «خانۀ هستی» می-گشایند. از یاد هم نبریم که نشانۀ زبانی، به مانند دیگر نشانه ها، بخشی از کارکرد خویش را وامدار زمان  جای پدیداری خویشند و خود این امر می تواند سدی بر راه شناخت چیستی خودِ نشانه و روند تولید و انتقال و فهمش باشد که بررسی-اش مجالی دیگر می خواهد.
از آنجا که زبانشناسی رسمی آموزشگاهی در تمامی سدۀ بیست، مُهر اندیشۀ فردینان دوسوسور[6] را بر پیشانی خود داشته است و دارد هنوز، در این کوتاه نوشته، نخست به برخی سنتهای نظری که نگاه سوسور در درون آنها پاگرفته است می پردازیم، سپس گفتِ خود را با نگاهی به بنیانهای اندیشۀ وی در حوزۀ نشانه شناسی پی می گیریم و به دنبال آن در بررسی چگونگی برآمد نشانه، به سه مقولۀ ماده[7]، سازه[8] و صورت نشانه[9] خواهیم پرداخت.


1. سنتهای نظری
بدیهی است که برآمد اندیشۀ انسانی در درون سنتی، در زمان جایی معین و تاریخی تبیین پذیر پا می گیرد و می بالد. آن چه را هم که امروزه به نام زبانشناسی سوسور آموزش می دهند، در درون سنتهایی پا گرفته است که تقدمی زمانی بر طرح دیدگاه وی داشته است. در اینجا به سنتهایی که دو موضوع کلیدی نگرش سوسور را در برمی گیرند، یعنی چگونگی پیوند جفت ماده/صورت و پیوند سه گانۀ نشانۀ زبانی / دریافت ذهنی[10] / چیز، اشاره می کنیم.
الف. تبیین «چیز» برمبنای دوگانگی ماده و صورت آن (با نگرشها، گرایشها و تبیینهای گوناگون از این نامها در حوزه  های مختلف) در سنت فلسفی غرب، در زمان نظریه پردازی سوسور هیچ مقولۀ تازه ای نبوده است. در این باره برای نمونه و به اشاره می توان از نظریۀ معروف ارسطو نام برد که بنا به آن شاکله  های بنیادی چیزها «ماده» است و «صورت»،[11] از دکارت (1913, 11e vol) گفت که در نگاهش واقعیت در دو گونه ماده، مادۀ فراگیر و مادۀ پندارگر،[12] صورت می پذیرد؛ یا از کانت نام برد که در نظرش صورتها عناصر شهودیِ دریافت حسی و گروههایی از فهم[13] انسانی اند که ماده را، چونان شیئی متکثر بی سامان، در چنبرۀ خود می گیرند تا از آن «پدیده» را برآورند.[14] م. هایدگر (1980 : 26) با شناخت از گسترۀ همین سنت فلسفی غربی و نقد آن است که می نویسد: « صورت و ماده مفاهیمی  اند که به همه کار می آیند و با عنوان اینها برای هر چیزی می توان جایی یافت. با آنها می توان صورت را به ]امر[ عقلانی و ماده را به ]امر[ غیرعقلانی پیوند داد، چنانچه ] امر[ عقلانی را منطقی و ]امر[ غیرعقلانی را غیر منطقی دریابیم، ]همچنین می توان[ جفت ماده / صورت را با جفت موضوع اندیشه[15]/ متعلق اندیشه[16] آمیخت، و دستگاه نمادین سازوکاری مفهومی را بدست آورد که دیگر چیزی توان پایداری ]در برابر آن[ نداشته باشد.» بیافزاییم که در بخشی از فلسفه های مدون مشرق زمین نیز تبیین صورت و ماده (به همراه مقولاتی چون هیولای اولی، ماده المواد، صورت جسمیه، صورت عنصری، صورت جوهری و ....) یکی از بنیادهای مباحث جاری، در فهم و تفسیر جهان بوده است.[17]
ب. این سنت فلسفی همچنین بررسی کارکرد نشانه را در قالبِ طرحِ سه قطبیِ «چیز» / «دریافت ذهنی» / «نشانه» سامان می دهد، سنتی که به گونه ها و نامهای مختلف نزد بسیاری از فیلسوفان و زبانشناسان، و البته نه همۀ آنها، بازتولید شده است. پس از پذیرفتن گوناگونی زبانها، همین سنت فلسفی حکم به همگانی بودن چیزها و یگانه بودن دریافتِ ذهنی از آنها می دهد و هر دوی اینها را مستقل از این یا آن زبان رایج فهم می کند. چنین است که ارسطو (16a, 3-8 I, : 1965) می نویسد: » [...] معنی آن چیزهایی که بی میانجی به گفت در می آیند، وضعیتهایی روحی اند که نزد همۀ انسانها یکسان است و آن چیزهایی که این وضعیتهای روحی تجلی آنند چیزهای ند، که آنها نیز برای همۀ مردم یکسانند.» [18] البته همانگونه که می دانیم این نگرش راه به آموزه های فلسفی کلیسای کاتولیک هم برده است و مثلا توماس اکوین (I-ap, 2.13, a.1, resp : 1984)، متکلم مسیحی قرن 13 میلادی، در این باره می نویسد:« مناسب است که گفته شود، بنا به نظر فیلسوف [ارسطو]، گفتارها نشانۀ اندیشه هایند و اندیشه ها همگن چیزها. از این جاست که گفتارها به میانجی دریافت ذهنی به چیزها ارجاع می دهند.» طبیعی است که پس از سوسور نیزاین نمای سه قطبی از سازوکار معنایی، که راستیه (F. Rastier : 2010) آن را مانعی پیدارشناسانه برای طرح زبانشناسانۀ معنی می شناسد، با اجزایی گوناگون بازتولید شده باشد؛ از آن جمله  اند طرح نماد/تفسیر/متعلق اندیشه در نظریۀ پیرس (1960C. S. Peirce : ) و نمای گزاره / معنا / کاربرد در نگاه موریس (1971C. W. Morris : ).
نظریات زبانشناسی سوسور در متن همین سنتهای فلسفی یونانی قوام یافته است - زمینه ای که تدوین بسیاری از نظریه-پردازیهای وی و پذیرش آنها را در غرب آسان کرده است، و راه به سرزمینهای پیرامونی برده است و در تحمیل خود بر حوزۀ آموزش شده است مبنای بی چون و چرای همۀ چند و چون هایی بایسته  ای که لازمۀ بالیدن دانش در این حوزه -ها بوده است.


2. سوسور و نشانۀ زبانی
فردینان دوسوسور در کتابی به نام دروس زبانشناسی عمومی، که پس از مرگ وی منتشر شد، در درون سنتهای نظری یاد شده، به سه مقولۀ رابطۀ نشانۀ زبانی با چیزها، چگونگی پیوند دو سویۀ دال[19] و مدلول[20] و همچنین سرشت این دو عنصر پرداخته است.


1.2. نشانۀ زبانی و چیزها
در زمینۀ بررسی زبان انسانی،[21] جدا بودن موجودیت چیز از دالِ زبانی کم و بیش بن گمانه  ای[22] مورد پذیرش همگانی است. آن چه در این زمینه چالش برانگیز می تواند باشد، چگونگی رابطۀ مدلول زبانی با «چیزِ» نامیده شده است. این مسئله هم در دوره  های تاریخی مختلف و در زمینه  های گوناگون طرح شده است و پاسخهای گوناگونی هم به آن داده شده است. برای نمونه، از فیلسوف فرانسوی پ. اوبِنِک[23] می خوانیم که «پایایی سرشت پیش درآمد بنیاد معناست، چون چیزها سرشتی دارند واژه  ها دارای معنی اند.» در همین راستا، ویتگنشتاین دوران نخست و یکی از اعضاء حلقۀ وین، که از سال 1929 تا سالهای نخستین 1930 گروهی از هواداران فلسفۀ تحصلی را گرد آورده بود، صریحا می گوید که : «نام چیز را نشان می دهد. چیزمعنی نام است.»[24] ببینیم این پیوند را سوسور چگونه دیده است.
در بارۀ گونۀ پیوند چیزهای نامیده شده با نشانۀ زبانی، سوسور (98: 1972) بی هیچ ابهامی می گوید :« نشانۀ زبانی نامی و چیزی را به هم پیوند نمی دهد، بلکه پیوند دهندۀ دریافتی ذهنی ]از چیز [ و نمایی آوایی است.» این نگاه به جدا دانستن نشانۀ زبانی از «چیز»، که به آن «مابه ازای بیرونی » و یا «مورد ارجاع زبان»[25] می گویند، باورمند است و آن را با دریافت ذهنی از چیز مورد نظر پیوند می دهد. چنین است که در برآمد معنا، سوسور به سه قطب «چیز» / «دریافت ذهنی» / «نشانۀ زبانی» اشاره می کند. مشکل آن جا روی می نماید که وی نشانۀ زبانی را آمیزه ای از دو عنصر دال و مدلولی می داند و در نتیجه، در تبیین نظریۀ خویش ملزم به تبیین گونۀ پیوند این دو با دریافت ذهنی می شود (نک. همان. 103-97). در تلاش همین تبیین کردن است که وی مدلول را همان دریافت ذهنی و دال را نمای صوتی نشانۀ زبانی عنوان می کند. (نک. همان. 101-98).
با این چرخش سوسور از طرح نخستین «چیز» / «دریافت ذهنی» / «نشانۀ زبانی» به طرح «چیز» / «دریافت ذهنی» / «دال» گذر می کند و با این گذر به ظاهر آرام برخی از بنیادی ترین پایه های نظری خویش را به دست ابهام می سپارد. از آن جمله اند تبیین «معنی» و «قراردادی» بودن نشانه؛
الف. با یکی دانستن (یا نامیدن) «نشانه» و «دال»، پاسخ به این پرسش که نزد سوسور «معنی» نشانه مابه ازای بیرونی زبان است و یا مدلول زبانی بی  پاسخ می ماند،[26] به ویژه که پیشتر مدلول زبانی را با دریافت ذهنی یکسان دانسته است.
ب. در بارۀ پیوند دال و مدلول، سوسور (100: 1972) نخست می گوید : « پیوند متحد کنندۀ دال و مدلول پیوندی اختیاری است.» و در ادامه با توضیح دوبارۀ این که نشانه از دال و مدلول تشکیل شده است به این نتیجه می رسد که: «می توانیم ساده تر بگوییم که نشانۀ زبان اختیاری است.» (همان) از آنجا که سوسور پیشتر عنصری از نشانه، یعنی مدلول، را همسان با دریافت ذهنی دانسته بود، به ناچار اختیاری بودن نشانه به گونه  ای شامل اختیاری بودن دریافت ذهنی نیز می-شود، امری که پذیرشش سخت دشوار می نماید.[27]
این نارسایی های نظری نزد سوسور، نه تنها در تبیین رابطۀ میان مدلول زبانی و دریافت ذهنی که حتی در تبیینِ سرشتِ »دال» و سرشتِ «مدلول» خود را می نمایاند که در ادامه به آن می پردازیم.


2.2. دال و مدلول
فردینان دو سوسور در بررسی دال و مدلول، دو تبیین نا همخوان از سرشت آنها ارایه می دهد. به شرحی که در زیر می-بینیم، این تبیینها، تبیین خودِ نشانه را هم مشوش می سازند؛
الف. در تبیین نخست، نشانۀ زبانی نشانه ای ناهمگن است و دو گونه عنصر را در خود دارد. از مشهود بودن نشانۀ زبانی، که با آن انتقالِ پیام شدنی می شود، فردینان دوسوسور (143: 1972) به این نتیجه می رسد: « نشانه های زبانی که زبان از آن ترکیب یافته است نه عناصر انتزاعی که چیزهایی واقعی هستند؛ این چیزها و روابطشان است که زبانشناسی بررسی می کند؛ آنها را می توان چیزهای محسوس [Concrets] این دانش دانست». همچنان که می بینیم، عنصرهای ناهمگن نشانۀ زبان نزد سوسور دو گونه موصوف دارند؛ «واقعی» و «محسوس». توصیف نشانۀ زبانی به این دو صفت بدون ابهام نیست. به آسانی می توان پذیرفت که دو عنصر شاکلۀ نشانۀ زبانی، یعنی دال و مدلول، عناصری واقعیند، با این وجود اطلاق «محسوس» به مدلول، از آنجا که در نگاه سوسور (نک(1972 : 98-101 . ، مدلول زبانی نه به چیزها که به دریافت ما از آنها دلالت می کند، ابهام آفرین است. شاید با آگاهی از این ابهام است که وی دست به تبیین دیگری می زند.
ب. در تبیین دوم، عناصر سازندۀ نشانۀ سوسوری یعنی دال و مدلول همگن و از یک سرشتند. در این نگاه، هر دوی این عنصرها غیر مادی اند و آنچه دال را از مدلول جدا می کند مادی بودن دال و انتزاعی بودن مدلول نیست بلکه مراتب مختلفِ انتزاعی است که هر کدام از این عناصر در آن جای می گیرند. سوسور (1972 : 98) می نویسد: «  این آخری [نمای آوایی - دال] آوای مادی، یعنی چیزِ کاملا مادیِ آوا نیست، بلکه اثری روانی [Psychique] است و آن جلو ه ای که حسهای ما از آن خبر می دهند؛ دال حسّی است و اگر ما آن را «مادی» می نامیم در این معناست و [همچنین] برای جدا کردن آن از مقولۀ هنبازش یعنی مدلول که عموما از آن انتزاعی تر است.» باز هم از وی (164: 1972) در این باره می-خوانیم: « دال زبانی نیز به همین گونه است، دال در ذات خویش به هیچ رو آوایی نیست، دال جسم ندارد، دال نه با یک عنصر مادی بلکه تنها از تفاوتهایی ساخته شده است که به میانجی آنها نمای آواییش از دیگر دالها جدا می شود.» در این نگاه، دال به همان اندازۀ مدلول غیرمادی است و نشانه که از این دو ساخته شده است نیز به تمامی مقوله ای روانی است: « نشانۀ زبانی پدیده ایست روانی با دو رویه [...].» (همان. ص. 32 و 99)
تبیینهای دوگانۀ ناهمخوان یادشده، که در سرتاسر نوشتۀ فردینان دوسوسور با نوساناتی تکرار می شوند، برای دیگر زمینه های پژوهش زبانی هم ابهام آفرینند و می توانند به نتایج گوناگون و ناهمخوانی در حوزه های مختلف پژوهشهای زبانشناسانه بیانجامد.


3. برآمد نشانۀ زبانی
گرایشهای نظری گوناگون در حوزۀ زبانشناسی در دوران پس از سوسور در غرب، [28] که نامدارترین آنها یا به نام گروهشان (حلقۀ زبانشناسی پراگ، حلقۀ زبانشناسی کپنهاگ[29])، یا به نام گونۀ نگاهشان (زبانشناسی توصیفی، زبانشناسی توزیعی و دستور گشتاری،...) گروه بندی شده اند، هر کدام تلاشی بوده  اند که به گسترده ساختن نظرات وی و یا تصحیح برخی بنیانهای نظری آن و یا ارایۀ طرحی نوین از مقولۀ زبان و نشانه اش پرداخته  اند. آغاز می کند ، یکی از سامانمندترین جریانات زبانشناسانه سدۀ بیستم از درون حلقۀ زبانشناسی کپنهاک سر می زند و در درون گرایش ساختارگرایی به گستره های نوینی دست می یابد. این جریان به نام نظریۀ بن گرایی[30] نامدار می گردد. در این نگاه، بسیاری از داده های نظری سوسور بازنگری می شوند و در بررسی روند پویای برآمد نشانه، مقوله  های چون لایه های زبانی، ماده، سازه، صورت و عنصر کارکردی به صحنۀ اندیشه زبانشناسانه با تبیینی نو باز می آیند. در سمت و سوی کلی این نگاه زبانشناسانه است که در آنچه در پی می آید به بازشناسی نشانۀ زبانی می پردازیم.


1.3. لایه  های زبانی
نشانۀ زبانی به مانند هر واحد مرکب دیگری می تواند از نگاه های گوناگونی بنا به سرشت و کارکرد عناصر سازنده اش بررسی شود و در گروههای گوناگون تحلیلی جای بگیرد.[31] نشانۀ زبان را می توان در دو لایه یعنی لایۀ بیانی[32] (در مفهوم عام آن که هم نوشتار و هم گفتار را در برمی گیرد) و لایۀ معنایی[33] بررسی کرد. در این زمینه، نکاتی چند در خور توجه اند:
الف. لایۀ بیانی و لایۀ معنایی پیوندی دو سویه دارند؛ عنصر لایۀ بیانی بر این مبنا که بیانِ معنایی است و عنصر معنایی بر این مبنا که با عنصری بیانی نمایانده شده است در حوزۀ بررسی نشانۀ زبانی جای می گیرند. برای نمونه، وند «ا» از آن رو به لایۀ بیانی تعلق دارد که توانایی انتقال و دریافتِ فهمِ ذهنی شدۀ «برخوردار از...» را در واژه های «توانا» و «گویا» دارد.
ب. عناصر لایۀ بیانی در روندی سامانمند و در درون ساختارهایی معین به دال های زبانی دگرگون می شوند. این پیوند میان عناصرِ لایۀ معنایی و مدلولِ زبانی نیز برقرار است. نتیجه آن است که برآمد پیوند لایۀ بیانی با لایۀ معنایی در درون پیوند دال و مدلول پدیدار می گردد. نویسۀ «ا» تنها در پایان بن دوم فعل فارسی، وندی اشتقاقی[34] است) نمونه، توانا). همین نویسه می تواند در جایگاهی دیگر تنها نویسه ای آوانگار[35] باشد (نمونه، توانستن).
ج. در بارۀ پیوند دال و مدلولی دو نکته گفتنی است. از سویی، پیوند دال و مدلول، همواره به معنی پیوندی یک به یک میان عناصر این دو نیست. برای نمونه سه عنصر لایۀ بیانی «جوان»، «مرد» و «ی» با یگانه مدلولِ «جوانمردی»، که رفتاری انسانی در فرهنگی معین را نشان می دهد، در لایۀ معنایی در پیوندند.[36] از دیگر سو، مدلول زبانیِ دالی مرکب چون «جوانمردی» الزاما جمع مدلولهای زبانی عناصر شاکلۀ آن نیست. در همین مثال می توانیم ببینیم که مدلول زبانی «جوانمردی» هیچ پیوندی با «مرد» و «جوان» ندارد و به آسانی می توان گفت «پیرزن جوانمردی کرد و پسر را بخشود.»
د. هیچ سامانۀ سلسله مراتبی میان عناصر لایۀ بیانی و میان عناصر لایۀ محتوایی وجود ندارد. از سامانۀ سلسلۀ مراتبی سامانه تنها زمانی می توان نام برد که عنصرهای یاد شده را در درون ساختارهای دالی و یا مدلولی بررسی کرده باشیم. برای نمونه، نویسۀ ترکیبی «هِ» در واژۀ «دیدهِ» وندی است در درون یک واژۀ مشتق. همین نویسه در واژۀ «برّهِ» صورت نوشتاری یک هجاست در درون واژه ای چند هجایی.
بررسی کردن نشانۀ زبانی در دو لایۀ معنایی و بیانی، بررسی عنصرهای دو لایۀ هم تراز نشانه است. همین عنصرها در جایگاه خویش در روند تولید، برآمد و فهم نشانه کارکردهای[37] گوناگونی را بر عهده می گیرند و برمبنای جایگاه خویش و کارکردی که در پدیداری زبان بر دوش می گیرند بازشناخته می شوند.


2.3. شاکله  های نشانه
نشانۀ زبانی در سیر برآمد خویش، هم در لایۀ بیانی و هم در لایۀ معنایی، در سه جایگاه وجودی یعنی ماده، سازه و صورت پدیدار می گردد که در ادامه به بررسی آنها می پردازیم. یاد آور شویم که تمایز ماده از سازه و سازه از صورت، در این گفتار، تمایزی جوهری نیست بلکه تمایزی است کاربرانه در جهت بازشناسی جایگاه و کارکردشان در روند پدیداری نشانه. [38]


1.2.3. مادۀ نشانه
مادۀ نشانه، نتیجۀ تصرفی است که در روند تولید و برآمد نشانۀ زبانی در عنصری غیرزبانی به انجام رسیده است. عنصر غیرزبانی یادشده بر مادۀ زبانی تقدم پدیداری دارد و مادۀ نشانه بر آن تقدمی غایی. بررسی مادۀ نشانه را هم در لایۀ بیانی و هم در لایۀ معنایی زبان می توان پی گرفت.
الف. در لایۀ بیانی و در حوزۀ گفتاری زبان، آواهای زبانی[39] بخشی از آواهای موجود و شنیدنی طبیعی اند که به گونه ای معین در ساختار سازه های نشانۀ این یا آن زبان به عنوان مادۀ بیانی نشانه سامان یافته اند. می دانیم که نه همۀ آواهای طبیعی در پردازش ماده هایِ بیانی نشانه هایِ یک زبان شرکت می کنند و نه این ماده ها در سازه های همۀ زبانهای انسانی وجود دارند. برای نمونه، نبود همخوانهای ]ژ [، ]پ[، ] گ[ و ]چ [ در زبان عربی و نبود واکه ها ی زبان فرانسه چون [R]، [T]، [S]، [X] در زبان فارسی نشانی از گزینش این یا آن مادۀ زبان در سازه های گوناگون است.
در حوزۀ نوشتاری زبان نیز خط راست، نیم دایره و نقطه، برای نمونه، ماده های نویسه هایی[40] چون «ا» و «ن» در زبان فارسی می باشند. در نوشتار فرانسه نیز نیم دایره و خط راست به عنوان ماده در پرداختن نویسه هایی چون q، p، b و ، d به کار می روند. در واقع، زمانی هم که مولوی می گوید: « تا از آن جامد اثر گیرد ضمیر  حبذا نان بی هیولای خمیر» از جایگاه هیولا در روند شکل گرفتنش در یکی از سازه  های ممکن می گوید. می بینیم که در لایۀ بیانی زبان گفتاری و نوشتاری، ماده های نشانه در پیوند با ویژگی هایی «محسوس» شناخته می شوند. البته بازشناسی همین ویژگی-های «محسوس» بدون دریافتهای کلی و پیشینی گروه کاربران یک زبان ممکن نیست، چرا که دریافتهای ذهنی «خط» و «راست» و «عمود» و تبیینهای آگاهانه و یا پیشینی آنها بر بازشناسی، آموزش و یاد گیری و بکارگیری ترسیم حرف «ا» تقدم دارند و این تقدم، مرزبندی مرسوم در نگاه تحصلی (پوزیتیویستی) میان «ذهنیت» و «عینیت» را در این حوزه به هیچ فرومی کاهد.
ب. در لایۀ معنایی زبان، مادۀ نشانه ریشه در دریافتهای حسی، در ادراک تمیز دهندۀ چیزها و در سامانۀ دریافت کلی از داده های متن پیرامونی دارد. مادۀ نشانه بخشی از مفاهیم بنیادین جهانی اند که در همۀ زبانها برآمد دارند، مفاهیمی چون «نزدیکی»، «دوری»، «بالا»، «مادینه»، «زایش» و «رشد».[41] برای نمونه، مفهوم «مادر» در برگیرنده و وابستۀ ماده های معنایی گوناگونی است که، در متنهای گوناگون فرهنگی، اجتماعی و تاریخی معینی، می توانند جایگاه فروتر یا برتری را در تبیین نهایی مفهوم یاد شده در بر بگیرند. این مواد معنایی می توانند، بنا به سامانۀ زبانها در سازه ای نمایانده شوند و یا مسکوت بمانند. برای نمونه در ترکیبهای «مادرِ فرزند»، «مادرِ زبانهای ایرانی»، « مهرِ مادرانه» و «مادرِ طبیعت» به ترتیب ماده های معنایی «جنسیت مادینه»، «منشاء توالی نسل»، «گونه ای از مهر انسانی» و «سرچشمۀ زایش» برجسته شده اند.
جایگاه و کارکرد ماده های زبانی، در هر دو لایه، در سازه های زبانی معینی تبیین می شوند و سامان می گیرند.


2.2.3. سازۀ نشانه
سازه جنبۀ مشهود از ترکیب تکرار شوندۀ ماده های نشانه در سامانۀ زبان است[42] و پدیداری و بازشناسی آن تنها و تنها در درون این سامانۀ زبان و در پیوند با دیگر داده های آن شدنی است. سازه پدیده ای مرکب است و این مرکب بودن از چندگانه بودن عناصر لایۀ بیانی و لایۀ معنایی نشانه، از جایگاههای گوناگونی که این عناصر می توانند در سازه ها داشته باشند و همچنین از پیوندهای گوناگونی که عناصر دو لایۀ زبانی در روند کارکرد نشانه با هم دارند ناشی می شود. مرکب بودن یک پدیده به معنی تجزیه پذیر بودن آن هم هست. این تجزیه  پذیری، همچنان که خواهیم دید، در بررسی داده های زبانی امکان بازشناسی سازه ها را در لایه های گوناگون زبانی ممکن می سازد.
الف. در مورد سازه های لایۀ بیانی، دو مورد زیر را برای نمونه می آوریم. در ساختارهای وندی،[43] واژۀ «شنوا» را بنا به ساختار وندی آن می توان به «شنو» و «ا» بخش کرد. آنچه این بازشناسی را ممکن می کند این است که
- نخست در زبان فارسی واژه هایی چون «دانا» و «شنونده» وجود دارد که هرکدام با یکی از سازه  های واژۀ «شنوا» («ا» و «شنو») در ساختاری همانند ساخته شده اند، و
- دوم آن که این واژه ها از جانشین کردن «ا» و «شنو» با «اَنده» (در شنونده) و «دان» (در دانا) به دست آمده  اند.
این بخش پذیری سازه  ها در حوزۀ دیگری از ساختارهای زبانی هم روی می دهد. برای نمونه، از نگاه نویسه  شناسی[44] همین  سنجه  ها را می توان به کار گرفت و حروف «ﺒ» در «بار»، «ﻨ» در «نار»، «ﻳ» در «یار» را بنا به شمار نقطه  ها و یا جایگاهشان از حرف «ﺘ» در واژۀ «تار» بازشناخت.
ب. سازه های لایۀ معنایی زبان را نیز با همین سنجه های توزیعی می توان باز شناخت. مفهومهای «برخوردار از ...» و « عامل ...» در واژه های «شنوا» و «شنونده» به ترتیب در پیوند با پسوندهای «ا» و «اَنده» بیان شده اند. آشکار است که از زبانی به زبان دیگر، سازه های لایۀ معنایی در ساختارهای متفاوتی سامان می گیرند.  نمونه های بی شماری برای نشان دادن این موارد وجود دارد. برای نمونه، همین داده های معنایی («برخوردار از ...» و « عامل ...») در زبانی چون زبان عربی در ساختاری به جز ساختار وندی بیان شده اند (سامع و مستمع) و یا این که، ماده ای چون «جنسیت مادینه» می تواند در زبانهایی چون عربی و فرانسه در ساختار وندی بازنمایانده شده اند (والده،épouse ). در زبانهایی دادۀ معنایی «جنسیت» در فارسی و انگلیسی برآمدی در این ساختارها ندارند چرا که در این دو زبان، در وضعیت امروزه-شان، هیچ وندی برای بیان مفهوم «تانیث» وجود ندارد.
یادآوری کنیم که در نگاه فردینان دو سوسور (: 157 1972 )، زبان در صورت خویش تعین می یابد و نه در سازه هایش :« ]...[ زبان صورت است و نه سازه». پس زمینه های این نگاه، از سویی، در نبود تمایز روشن میان ماده و سازۀ نشانه نزد این زبانشناس ریشه دارد، که پیشتر به آن اشاره کردیم، و از دیگر سو، در تمایزی پدیدارشناسانه ای[45] است که وی میان سازه و صورت بازمی شناسد. یلمزلو (1996 : 68) در بارۀ این تمایز آخری می نویسد:« این تجربۀ آموزشی، به بهترین وجهی هم که ارایه شده باشد، بی معنی است و خود سوسور بایستی به این مسئله اندیشه کرده باشد. در حوزۀ دانشی که از همۀ پیش فرضهای نابایسته می پرهیزد، هیچ مجوزی نداریم که «سازۀ مدلول» و یا برعکس «سازۀ دال» را مقدم بر زبان بدانیم، چه این تقدم را تقدمی زمانی بدانیم چه تقدمی مبتنی برسلسله مراتب. اگر همان اصطلاحات سوسور را به کار ببریم باید بدانیم که، با توجه به داده های موجود، سازه به تمامی وابستۀ صورت است و در هیچ سمت و سویی نمی توان برای آن استقلالی قائل بود». اکنون، جا دارد که از خویش بپرسیم که صورت نشانۀ زبانی چگونه تبیین می شود؟


3.2.3. صورت نشانه
صورت هم در لایۀ بیانی و هم در لایۀ معنایی چونان دادۀ فرجامین روند برآمد نشانه است. هر نشانه ای بنا به گونۀ ترکیب ماده هایش در سازه هایی معین، صورت و جایگاهش در زنجیرۀ گفتار (و نوشتار) و پیوندش با دیگر نشانه ها در درون سامانۀ زبانی تعیین می پذیرد و با همین سنجه ها هم از دیگر نشانه ها متمایز می شود. به گفتۀ دیگر، تفرد نشانه در صورت نشانه چهره می نماید. ک. گرواز (1987 : 11) صورت نشانه را چون برشی یگانه از داده های بیانی و معنایی ممکن و در دسترس می داند که سامانۀ زبانی معین از آن خویش می سازد و بازتابشان می دهد. پیش از وی هم ل. یلمزلو 1974 : 60)) صورت زبانی را به توری تشبیه کرده بود که در بافتی معین بر داده های معنایی و بیانی افکنده شده است و تعینشان بخشیده است.[46]
یادآوری و تاکید کنیم که صورتِ مورد گفتِ ما در اینجا هم صورت دالی نشانه است و هم صورت مدلولی آن و در نتیجه صورتِ نشانۀ زبانی از پیوند این دو صورت در کاربردش پدیدار می شود.


4. از ماده تا صورت نشانه
تمایز کارکردی ماده و سازۀ زبانی، با به شمار آوردن لایه های ساختاری این یا آن سامانۀ معنایی در زمان جایی معین و در صورت فرجامین خویش، گامهای نخستین فهم چونی پدیداری نشانه هایند. فهم این تمایز، به فهم ژرفِ سازوکار تولید نشانه هم در لایۀ بیانی و هم لایۀ معنایی یاری می رساند و به روشنی نشان می دهد که
الف. از تنوع و تکثر سامانه های معنایی،[47] (مانند زبان، هندسه، جبر و...) و یگانگی بستر رویش مادۀ نشانه های آنان، به چندگانگی جایگاه ماده و سازۀ زبانی و سیال بودن آنان در سامانه های گوناگون می رسیم. برای نمونه، یک نقطۀ هندسی جای آغاز یک خط و یا جای برخورد دو خط است و بنا به آن سازه ای از سازه های هندسی است و در نویسۀ فارسیِ «ج» ماده ای از یک سازۀ زبانی است. [48]
ب. یک واحد زبانی در گذر زمان می تواند در جایگاههای گوناگونی در سازه های مختلف زبانی قرارگیرد. برای نمونه، وند « â » در زبان ایرانی باستان، در واژه ای چون â-bar-a (آوردن) «به سوی گوینده» معنی می داده است و در نتیجه سازه ای از سازه های معنایی زبانی بوده است.[49] در فارسی امروز، این واحد زبانی در درون واژۀ «آوردن» نه در پیوند با یک سازۀ معنایی که در پیوند با یک سازۀ آوایی شناخته می شود.
ج. در سامانۀ زبان، که از لایه هایی در هم تنیدۀ گوناگون شکل گرفته است،[50] ماده و سازۀ زبانی در پیوند با جایگاهشان در درون زبان بازشناخته می شوند. نویسۀ مرکب « ِه » در واژۀ «بِه» یک سازۀ زبانی در لایۀ بیان نوشتاری است که واکۀ کوتاه ] اِ[ را می نویسد. همین نویسه در واژۀ نوشتاری «رفته»، یک سازۀ زبانی است در لایۀ ساختار وندی که «انجام یافتگی» فعل پایه اش «رفتن» را نشان می دهد.
د. یک سازۀ زبانی، در پیوند با سامانۀ زبان، همواره یک صورت برآمده از همگرایی اجزاء (ماده  و صورتهای زبانی) متشکله اش می باشد. همچنان که نویسۀ «آ» صورت ماده های زبانی «ا» و « ~» است و وند «ا» در واژۀ «توانا» صورت مادۀ زبانی «ا» در لایۀ بیان نوشتاری. نتیجه آن که در سامانۀ زبان (از ماده و سازۀ بیان تا ماده و سازۀ فهم مورد اشارۀ نشانه)، هر صورت فرجامین، دیگر صورِ مراتب پیشین را شامل است. چنین است که صورتِ زبانی، صورت الصور همۀ سازه های شاکلۀ نشانۀ زبانی است. [51]    
هو. تمایز کارکردی میان ماده و سازۀ زبانی تنها در لایۀ بیانی زبان را دیده نمی شود. این تمایز در لایۀ معنایی زبان نیز خود را نشان می دهد، یعنی آنجا که ماده های بنیادی دریافت انسانی از جهان، در سازه های گوناگون در درون یک صورت زبانی و یا صورتهای زبانهای گوناگون سامان می گیرند و از این راه انتقال می یابند و فهم می شوند. آوردن نمونه ای چند در این باره بیهوده نخواهد بود. دریافتهایی چون «کوچک» و« بزرگ» را می توان در زبان فارسی، در اطلاق به چیزهای متعلق به یک گروه، با واژه های «کوچک» و «بزرگ» و یا وندهای « َک» و «چه» (در درون واژه های «پسرک» و «بازارچه») نشان داد. این دریافتها چونان مادۀ معنایی نشانه در سازۀ مفهوم مورد اشارۀ نشانه شرکت می کنند، ولی به حیث عَرَض بودنشان مستقل از تبیین زبانی شیئ مورد نظر می مانند. برای نمونه، در کارکرد معنایی زبان فارسی، یک «چیز کوچک» همان اندازه چیز است که یک «چیز بزرگ». در حالی که در زبان اینوکتیتوت،[52] که بومیان شمال استان کبک به آن سخن می گویند، دریافتهای «کوچک» و « بزرگ» در یافتهایی هستند که مستقیما در سازۀ مفهومی و تبیینی زبانی شرکت می کنند و نتیجه آن می شود که در این زبان از واژه-عبارت au-partu-kallak (چیزقرمز کوچک)[53] « گوجه فرنگی» فهم شود و از au-partu-aluk (چیز قرمز بزرگ) «چغندر».
برای نشان دادن توزیع گوناگون و مختلف مادۀ معنایی نشانه در سازه ها و صورتهای زبانی گوناگون زبانهای مختلف نمونه های فراوان دیگری هم وجود دارد که در آنها به روشنی می توان دید چگونه یک سازۀ زبانی به گزینشی در تودۀ مادۀ زبانی موجود دست می زند و آن را در ارتباط با صورت زبانی سامان می دهد. شاید نتوان برای پدیده ای «عینی» مثالی روشنتر از رنگین کمان زد. در زبان فارسی هفت نام برای برشمردن رنگهای این پدیدۀ طبیعی وجود دارد، در زبان شونا، در زامیبیا، تنها دو رنگ و زبان باس، در لیبریا، در رنگین کمان تنها سه رنگ را بازمی شناسد.[54] پیداست که چندگانگی شمار رنگها نه در کم و زیاد دریافتهای بینایی رنگهای رنگین کمان بلکه در چندگانگی ماده ها، سازه ها نشانه ها و صورتهای زبانی، که در درون و به میانجی آنها پدیدۀ «دیده شده» بازنمایی می شود، ریشه دارد.
و در پایان این کوتاه نوشته
بررسی کردن روند برآمد نشانۀ زبانی، واکاویدن چونی پدیداری اندیشۀ انسانی است. زبان تنها ابزار بیان اندیشه نیست که هر زمان مردمان نیاز به آن داشته باشند به کارش گیرند و سپس تا کاربرد آتی به کنارش نهند. به یک معنا، زبان مرکب اندیشه نیست؛ زبان پایِ اندامی است که اندیشه نام دارد، اندیشه ای که با همین پای راه می سپارد و بر همین پای استوار می ماند یا از پای می افتد. به گاهِ برآمد نشانۀ زبانی، هم گرایی زبان و اندیشه در همگرایی دال و مدلول خود را می نمایاند و در هم گوهری ماده و سازه و صورت زبانی که در جایگاههای گوناگون طیف واحدی قرار گرفته اند. تلاش برای شناخت روند پدیداری زبان، تلاشی برای شناخت بُوِشِ زبانی است. تلاشی که قطعا کنکاش در حوزۀ دانشی معین را برنتافته و به همه جا سرک کشیده است تا نشانی روشنتر از آن نشان بیابد. اگر این توهم دامنه دار که آدمی را نسبت به زبان فعالِ مایشاء می داند و به خطا همه کارۀ این خانۀ هستی، اندکی رهایمان بگذارد، زبانی که همواره به آدمی آموزانده شده است بسیار دارد که هنوز به ما بیاموزد و نشانۀ راه را نشان دهد.

کتابنامه
- سهروردی، شیخ شهاب الدین (1397)، حکمت الاشراق، با مقدمه و تصحیح هانری کربن، انتشارات انجمن اسلامی فلسفه ایران، تهران.
- ملاصدرا (1383)، الحکمه المتعالیه فی السفار الربعه، مکتبۀ مصطفوی، قم.
- دوست محمدی، حسن ( 1384)، تحقیقی پیرامون ماده و صورت در فلسفه، شمارۀ 10، فصلنامه دانشکده علوم انسانی دانشگاه سمنان.
Afnor (1990) Terminologie, Norme X03-003, ISO 1087, Paris, Afnor.
Aristote (1965), De l'interprétation, in Organon, Tricot, Paris.
Aubenque P. (1962), Le problème de l'Etre chez Aristote, Paris, PUF.
Corbin H. (1964), Histoire de la philosophie Islamique, Paris, Gallimard.
Descartes R. (1897-1913), Œuvres, Paris, Éd. Charles Adam et Paul Tannery. Léopold Cerf,
13 volumes.
Dubois, J. et al. (1994), Dictionnaire de linguistique et des sciences du langage, Paris,
Larousse.
Greimas A. J. (1983), Du Sens II, essais sémiotiques, Paris, PUF.
Gruaz C. (1986), Valeurs endoplanes et valeurs exoplanes des graphèmes français,
CNRS, Liaison- HESO n° 14, pp. 49-51.
Gruaz C. (1987), Le mot français, cet inconnu, Rouen, PUR.
Gruaz C. (1990), Du signe au sens, pour une grammaire homologique des composants du  mot, Rouen, PUR.
Guillaume G. (1964), Langage et science du langage, Québec-Paris, Presses de l'Université Laval, A. G. Nizet.
Hafezian M. (2005), « Mathématiques, langage et culture chez les Inuits », in. International Commission for the study and Improvement of Mathematics Education, n. 57,  Universita Degl Studi Di Palermo.
     Heidegger M. (1980), Chemins qui ne mènent nulle part, Paris, Seuil.
Hjelmslev L. (1966), Le langage, Paris, Minuit.
Hjelmslev L. (1968), Prolégomènes à une théorie du langage, Paris, Minuit.
Hjelmslev L. (1985), Nouveaux essais, Paris, PUF.
Legrand, G. (1986), Vocabulaire Bordas de la philosophie, Paris, Bordas.
Rastier F. (2001), Sémantique et recherches cognitives, Paris, PUF.
Rastier F. (2001), Arts et sciences du texte, Paris, PUF.
Schaeffer J. M. et Ducrot O. (1995), Nouveau dictionnaire encyclopédique des
sciences du langage, Paris, Seuil.
Rey-Debove J. (1971), Étude linguistique et sémiotique des dictionnaires français
contemporains, The Hague-Paris.
Saussure F. de (1972), Cours de Linguistique générale, Paris, Payot.
Thomas d’aquin T. de (1984), Somme théologique, Édition du Cerf, Paris.
Wittgenstein L. (1993), Tractatus logico-philosophicus, Paris, Gallimard. TEL.
Wüster E. (1981), « L'étude scientifique générale de la terminologie, zone frontalière entre la linguistique, la logique, l'ontologie, l'informatique et la science des choses », in Rondeau G. et Felber H., éd., Textes choisis de terminologie. Vol. I : Fondements théoriques de la terminologie, Québec, Université Laval.

ویژه نامه «زبان و متن»
http://www.anthropology.ir/node/18342




________________________________________
[1] Marcus
[2] Gnosticisme
[3] نک. Corbin, 1964, pp. 111-112, 187 et 204-207.
[4] Système
[5] ژ.ر دوبوو (J. Rey-Debove)، پرسشهایی را که در قالب «چیز چیست؟»، طرح می شوند، پرسشهای جهانی زبان انسانی می داند. نک. 1971 ص. 192.
[6] Ferdinand de Saussure (1857 - 1913)
[7] Matière
[8] Substance
[9] Forme du signe
[10] Notion
[11] Hylémorphisme
[12] Matière étendue et matière pensante.
[13] Concept
[14] نک. Legrand G. (1993), p. 142
[15] Sujet
[16] Objet
[17] برای نمونه نک. ابن سینا (1404 ق.)، ص. 2-18 ، ملاصدرا (1383) ، ج.3. ص. 121، ملاهادی سبزواری ، ص. 219 و شهاب الدین سهروردی (1397 ق.)، ص.80 ، ( نقل از دوست محمدی ( 1384)).
[18] بد نیست یاد آوری کنیم که چندین سده  بعد در سدۀ بیست، نتیجۀ همگانی دانستن این دو مقوله و استقلالشان از زبان، تلاشی ناکام برای برساختن یک زبان مطلوب تحصلی (پوزیتیویستی) بود که بتواند برای بیان دریافت ذهنی از چیزی مشخص، یک واژۀ تک معنایی ارایه دهد (نک. Wüster, 1981 : 62). ناگفته هم نگذاریم که در حوزۀ زبانشناسی، نظریۀ «معنای ارجاعی»، ((Dénotation directe که بنا به آن میان نشانه و «چیز نامیده شده» پیوندی بی میانجی وجود دارد، در همین دوران ارایه شد. (نک. 108 : Rastier , F. 2001).
[19] Signifiant
[20] Signifié
[21] از عبارت «بررسی زبان انسانی» بررسی زبان جاری مردمان را در نظر داریم. نزدیک شدن به حوزه های گسترده ای چون «زبان قدسی» و «زبان کتب مقدس»، بررسی پیش درآمدهای نظری و بن گمانه ها و مقولاتِ زمینه ساز دیگری را طلب می کند (مقولاتی چون اسماء قدسی، اسم تکوینی، اسم لفظی،....) که نه در توان نگارندۀ این سیاهه است و نه در حوزۀ این نوشتۀ اندک.
[22] Prémisse
[23] Aubenque P., 1962, p.128.
[24] 3.203 - 43: 1993 Wittgenstein L., . این نگرشها البته از جنس همان نگرشی نیست که مولوی، در حوزۀ زبان انسانی، به این رابطه دارد، مثلا آنجا که می گوید : « چه تعلق آن معانی را به جسم   چه تعلق فهم اشیاء را به اسم ».
[25] Référent
[26] این همان مسئله ای است که ژان مری شیفر (J.-M. Schaeffer) به تفصیل در بارۀ آن در واژگان نامۀ علوم زبانی نوشته است، نک. (217: 1995).
[27] ناگفته هم نگذاریم که سوسور خود این اختیاری بودن نشانه را هم امری نسبی و مقید می داند و می نویسد: « در مورد واژۀ اختیاری نکته ای گفتنی است. نباید به این نظر رسید که دال وابستۀ گزینش آزاد گوینده است (پایینتر خواهیم دید که درتوانایی فرد نیست که چیزی را در مورد نشانه، زمانی که در گروهی زبانی جا افتاده است، تغییر دهد)؛ می-خواهیم بگوییم که دال هم بستۀ ] مدلول[ نیست و در واقعیت هیچ پیوند طبیعی آنان را به هم پیوند نمی دهد.» (همان. ص. 101 ). مسئله ای که هیچ از ابهامهای نظری وی در زمینه های یاد شده نمی کاهد.
[28] از «حوزۀ زبانشناسی» در معنی رایج آن سخن می گوییم و گرنه پیداست که مقولۀ زبان تنها در حوزۀ زبانشناسی بررسی نمی شود و این مقوله یکی از موضوعات بنیادین تمامی فلسفه ها، چه در غرب و چه در شرق بوده است. بخش-بندی دوران پیش و پس از آموزه های سوسور هم در این مقاله تن دادن به بخش بندی مانوس و متعارف امروزه است و گرنه نیک پیداست که مقولۀ زبانشناسی نه منحصرا در غرب پا گرفته و نه الزاماً با فردیناند دو سوسور به سامانه ای نظری دست یافته است. واژۀ «مدرن» هم که در عبارت «سوسور، پدر زبانشناسی مدرن» به هزار زبان در متون مدرسی تکرار می شود، در واقع، نه از ارزش کار پیشینیان می کاهد و نه ارزشی افزوده بر نظریۀ سوسور در این حوزه است.
Cercle de Copenhague[29] در سال 1931 توسط گروهی از زبانشناسان دانمارکی، از جمله یلمزلو (L. Hjelmslev)، توگبی (K. Togeby)، بروندال (V. Brøndal ) و اولدال (M. Uldall) پایه گذاری می شود و منشاء نشر بسیاری آثار مهم در زمینۀ زبانشناسی می شود.
Glossématique. [30]. این واژه که از Glossème گرفته شده است به معنی »صورت حداقلی و بنیادین» عناصر زبانی، چه دالی و چه مدلولی، است که در تحلیل زبان خود را می نمایانند. نک. Dubois, 1994 : 224 .
[31] ناگفته پیداست که پیش زمینۀ هر کدام از تحلیلهایِ ممکن ریشه در آن جهان بینی دارد که، چونان مجموعۀ سامان یافته ای از مقولات پیشینی، تحلیل مورد نظر را راهبر است.
[32] Expression
[33] Contenu
[34] Morphogramme
[35] Phonogramme
[36] این نبود پیوند یک به یک عناصر لایۀ بیانی با عناصر لایۀ معنایی، بستر مناسبی برای پرسشی دیرینه بوده است؛ آیا واژگان توانایی بیان همۀ بار معنایی را دارند یا نه؟ آشکار است که این پرسش، در حوزۀ عرفان، حضور پررنگتری داشته است؛ در این باره از مولوی می خوانیم «لفظ در معنی همیشه نارسان  زان پیامبر گفت قَد کلَ لسان» و از شیخ محمود شبستری که « معانی هرگز اندر حرف ناید  که بحر قلزم اندر ظرف ناید». پاسخ حکیم سنایی غزنوی به این پرسش جدایی قطعی معنی از سخن است: « بازگشتم زآنچه گفتم زآنکه نیست   در سخن معنی و در معنی سخن».
[37] Fonction
[38] در جریانهای زبانشناسی اروپای دوران ما، بازتبیین و تعمیق نظری تمایزهای یادشدۀ ماده/ سازه / صورت وامدار اندیشۀ زبانشناسانی چون گری ماس (A. J. Greimas : 1983 (چون یلمزلِو (L. Hjelmslev : 1966, 1968, 1985)، پیتروسکی 1993) D. Piotrowski :) وگرواز(C. Gruaz : 1986, 1987, 1990) می باشد.
[39] Phones
Graphes [40]. تذکر دهیم که همین دایره و خط راست و .. را که در این جا مادۀ نویسه به شمار آمده اند سازه های صورت در سامانۀ هندسه اند. نک. ص. بعدی.
[41] این مفاهیم بنیادین و جهانی (Universaux sémantiques) که با نامهای گوناگون مورد توجه بسیاری از اندیشمندان بوده اند، مفاهیمی درخود و مستقل نیستند و در شبکه ای با یکدیگر در پیوندند چنانکه برای نمونه مفهوم «بالا» در پیوند با مفهوم «پایین» معنی می یابد. ناگفته هم نماند که چامسکی سالهای 1965، وفادار به جفت ماده / صورت سوسوری، داده های بنیادین زبان را نیزبه داده های مادی جهانی و داده های صوری جهانی (Universaux formels) بخش می کند.
[42] بیافزاییم که در آموزه های فردینان دو سوسور، تمایزی میان ماده و سازۀ زبانی وجود ندارد و وی این دو عبارت را به تناوب برای دریافتی یکسان به کار می گیرد.
[43] Structure morphologique
[44] Graphétique
[45] Phénoménologique
[46] تفرد برآمده از نمود امرِ کلی در صورتی متعین نزد عارفان مقوله ای آشناست. برای نمونه، در مثنوی معنوی می-خوانیم:
«چون به صورت آمد آن نور سره      شد عدد، چون سایه های کنگره»
[47] Systèmes sémiologiques
[48] باید بدانیم که همین نقطه در نویسۀ فارسی «ف» تفکیک پذیر نیست چرا که از جانشینی یا جابجایی یا حذف آن به سازه ای دیگر و یا ماده ای دیگر از سازه های زبان فارسی دست نمی یابیم. نقطۀ نویسۀ « i » در زبان فرانسه نیز همین جایگاه را دارد.
[49] « bar » ریشۀ مشترک تاریخی «آوردن» و «بردن» فارسی امروزی است. نک. ابوالقاسمی. م. (1373). ص. 28.
[50] ژ. گیوم (G. Guillaume, 1964 : 21) زبانشناس فرانسوی، نمای چند دایرۀ هم مرکز در هم محاط شده را برای برنمودن جایگاه این لایه ها در سامانۀ زبان پیشنهاد می کند.
[51] در همین تجانس و همگرایی غایی صور معنایی و بیانی است که نشانۀ زبانی با معنی آن یگانه و یکسان فهم می-شود. در بیتی که در پی می آید، اگر واژۀ «حقیقت» را چونان «صورت معنی» دریابیم، می بینیم که گذر از ماده (گاف ولام) و سازۀ زبانی (گل) به صورت زبانی به خوبی و روشنی در زبان مولوی طرح شده است: «هیچ نامی بی حقیقت دیده ای  یا ز گاف و لام گُل، گل چیده ای».
Inuktitut [52] نام زبان مردم  در شمال کاناداست. نگارندۀ این سطور را غنیمتی به چنگ آمد که چندی را، در قالب پژوهش فوق دکتری در دانشگاه مونترال در حوزۀ مفاهیم ریاضی، نزد این مردمان، به فراگیری این زبان و به ویژه یاد گرفتن از این زبان بگذراند. نتایج این پژوهش در کمیسیون بین المللی پژوهشهای ریاضی (CIEACM ) در سال 2005 در ایتالیا ارایه گردید. نک. م. حافظیان (2005).
[53] واژه ها را به لاتین آوانگاری کرده ایم. در زمان ما، اینویتها هم از الفبای لاتین برای نوشتن بهره می گیرند و هم از الفبای دیگری که هجایی است.
[54] Gruaz C., 1987, p. 11.
 



همچنین مشاهده کنید