چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا

در هزارتوی فرهنگ ایرانی: ریشه های الگوهای فرهنگی شهر ایرانی



      در هزارتوی فرهنگ ایرانی: ریشه های الگوهای فرهنگی شهر ایرانی
جبار رحمانی

یکی از مهمترین مباحث در شناخت فرهنگ ایرانی، فهم ریشه ها و الگوهای مبنایی این فرهنگ است. اینکه فرهنگ ما در نهایت چه خصیصه هایی دارد همیشه در تحلیل های مربوط به "فرهنگ ایرانی" اهمیت داشته است. می توان در وهله اول سه گونه یا سه فرم اجتماع را در ایران شناسایی کرد که عبارتند از: عشایری، روستایی، شهری. اگر مباحث تحلیل فرهنگ ایرانی را بخواهیم بر مبنای همین گونه شناسی اولیه پیش ببریم، این چالش بیش از همه در شناخت فرهنگ شهری است. نکته ساده و اما مهم آنست که هنوز در بحث اینکه شهر ایرانی، فرهنگ شهری دارد یا نه، در محققان و متخصصان اختلاف نظری وجود دارد. برخی شهرهای ایرانی را روستاها بزرگ شده می دانند و برخی نیز بالعکس، روستاها را دیگر آن روستای سنتی و اصیل ایرانی نمی دانند، و لذا آنها را طفیلی های فرهنگی شهری می دانند. و در این میان فرهنگ عشایری نیز فرهنگی رو به اتمام پنداشته می شود. در نگاه منتقدان شهری گرا، هر سه این اشکال حیات اجتماعی و فرهنگی ایرانی،‌از بسیاری از استانداردهای فرهنگ شهری فاصله دارند. به همین دلیل صحبت از فرهنگ شهری در ایران را بسیار دشوار و متضمن ملاحظات زیادی می دانند. نکته مهم آنست که در این تحلیل ها،‌همیشه تلاش شده منشا و ریشه ای واحد برای اشکال مختلف حیات ایرانی جستجو شود. به همین سبب هم برخی معتقدند که اصل و نسب ما روستایی است و برخی نیز آن را عشایری دانسته اند و هر روستایی را نیز در نهایت عشیره ای ساکن شده فرض کرده اند. هرچند رایج ترین نظریه در این زمینه، تاکید بر منشا روستایی تمدن و شهر ایرانی است، اما در مقابل هنوز نوعی تلاش برای سرکوب فرهنگ روستایی در فضای شهری دیده می شود، تلاشی که با کنایه و طعنه دهاتی معنا پیدا می کند و این اصطلاح بار تحقیرامیزی در موقع کاربرد دارد. شاید بتوان تحلیلی روانکاوانه از این مساله داد، اما مساله اصلی فهم جامعه شناختی و انسانشناختی منشا و الگوهای بنیادین فرهنگ و جامعه ایرانی است.

به نظر می رسد فهم ریشه ها یا الگوهای مبنایی حیات اجتماعی  و فرهنگ ایرانی را باید با دقت و پیچیدگی بیشتری دنبال کرد. فهمی که نباید به دنبال تقلیل گرایی اشکال متنوع حیات اجتماعی و فرهنگی  و پیچیدگی های آن به یک فرم خاص و واحد باشد. بر اساس این رویکرد، باید در منطقی چندلایه و پیچیده ریشه های و الگوهای مبنایی فرهنگ ایرانی را در شهرها شناخت. در این نوشتار هم تلاش من برای رسیدن به پاسخی اولیه به این الگوهای اولیه و مبنایی فرهنگ شهرهای ایرانی است.

برای فهم این مساله لازم است نکات زیر را به عنوان مقدمه  و مبانی تحلیل نهایی این نوشتار مورد توجه قرار داد:

1-    روستاهای سنتی ایران، همیشه متولی تولید منابع اولیه غذایی و نیروی انسانی بوده اند. روستای سنتی ایرانی بیش از آنکه محمل و محل اصلی تولید فرهنگ ایرانی باشد، محمل و مامن این فرهنگ بوده و همیشه به مثابه یک بستر و زمینه، مبنایی برای پیدایش نیروهای فرهنگی خلاق بوده که این نیروها در شهرها شکوفا می شده اند. البته این نیروها همیشه نیروهای فرهنگ بوده اند. به عبارت دیگر روستا/روستایی گری به مثابه سبکی از زندگی اجتماعی همیشه مبنا و منشا جهان اجتماعی و فرهنگی ایرانی بوده است. روستا برخلاف عشایر در فرهنگ ایرانی که منشا نیروی سیاسی بودند، همیشه منشا نیروی فرهنگی و اجتماعی محسوب می شدند. به همین دلیل در تاریخ فرهنگ و سیاست ایرانی، روستا زادگان ممکن بود که وزیری خردمند بشوند، اما تقریبا محال بود که شاه بشوند. جهان اجتماعی روستایی نیز جهانی دارای خصیصه های اجتماع مورد نظر دورکیم بود، که روابط اجتماعی نزدیک، ‌فرهنگ شفاهی، ‌مناسبات چهره به چهره، خانواده گرایی، تعاملات مستقیم و محدود به اجتماع پیرامون و انسجام اجتماعی و فرهنگ بالا و همچنین تاکید بر سنت ها و ارزشهای سنتی برخی از خصایص آن بوده اند. در فرهنگ روستایی ایرانی نوزایی سنت ها یا تحول فرهنگ زودهنگام و سریع چندان پذیرفته نبوده است.

2-  عشایری شکل دیگری از حیات اجتماعی ایران، که بیش از همه می توان آنها را از نظر اقتصادی با محوریت دامداری و از لحاظ اجتماعی با محوریت طایفه و از لحاظ فرهنگ آنها را حول مفهوم عصبیت ابن خلدونی شناخت. عشایر به دلیل ساختار زندگی اجتماعی شان در جامعه ایرانی، بیش از آنکه منشا نیروهای فرهنگی باشند، منشا نیروهای سیاسی بوده اند. قدرت شاهی در ایران تقریبا می توان گفت در اکثر موارد قدرتی عشایری بود و از الگوها و ساختارهای این نوع قدرت (الگوی طایفه و خان) پیروی می کرد. تقریبا اکثر قدرت های سیاسی حاکم در تاریخ ایران، منشا و ریشه ای عشایری داشته اند و عشایر همیشه از ارکان اصلی قدرت های سیاسی بودند. نیروهای سخت کوش و جنگجوی عشایری، مهمترین منبع نیروهای نظامی حکام محسوب می شدند. از لحاظ اقتصادی نیز حیات عشایری مبتنی بر تولید دامداری بوده که هرگاه منبع کافی برای حیات این اجتماعات فراهم نمی شد،‌ با غارت تولیدات مناطق یکجا نشین این کاستی منابع را جبران می کردند.

3-  شهر های سنتی ایرانی، معمولا بواسطه یک قدرت سیاسی و تمرکز اضافه تولید نقاط روستایی و عشایری شکل می گرفته  و در کنار اینها در شهر، یک اقتصاد بازاری برای حیات اقتصادی شکل می گرفته است. به عبارت دیگر شهر ایرانی، بر مبنای سه گونه از قشربندی قابل تحلیل است: گونه اول اقشاری هستند که همانند روستاییان و عشایر به تولید منابع غذایی و انرژی مشغول بودند،  این اقشار یا از روستاها به این شهرها مهاجرت می کردند یا ریشه در روستاهایی داشتند که چسبیده و پیوسته به شهر زندگی می کردند و عملا در حریم شهرها بودند؛  و گونه دوم، اقشاری هستند که بر مبنای مازاد تولید و ارزش اضافی تولید شده توسط قشر اول زندگی می کرده اند و عملا حیاتشان به تصاحب و مبادله مازاد تولید اقشار گونه اول متکی بوده است. در این میان اقشاری محدود به عنوان گونه سوم وجود داشتند، مانند پیشه وران شهری که به صنایع یا حرفه هایی مشغول بودند یا تاجرانی که به مبادله تولیدات و محصولات سایر اقشار در شهرهای دیگر مشغول بودند. حضور این گونه سوم ناشی از پیچیدگی جامعه شهری سنتی ایران و رفع نیازهای قشرهای گونه اول و دوم در این شهرها بود. البته باید در شناخت شهرهای ایرانی یک تفکیک مهم را لحاظ کرد، شهرهای پایتختی و سایر شهرها. نکته اصلی آنست که شهرهای پایتختی که هسته اصلی قدرت سیاسی در فرهنگ و جامعه ایرانی را شکل می دادند، شهرهایی بودند که بواسطه حضور مرکز سیاسی و شاهی شناخته می شدند و این مراکز سیاسی نیز در تاریخ سنتی ما ریشه در عشایری داشتند که بواسطه نیروی نظامی شان توانسته بودند مرکز قدرت قبلی را تسخیر و سلسله ای جدید تاسیس کنند. به همین دلیل ساختار مرکزی قدرت سیاسی شهری و پایتختی در ایران همیشه ساخت والگویی عشایری داشته است. هرچند نخبگان سیاسی پیرامون دربارهای عشایری بواسطه سنت های قبلی یا به تقلید از سنتهای سایر فرهنگ ها، فرهنگ شهری – درباری خاصی را ایجاد می کردند، اما در نهایت الگوی مبنایی شبکه های قدرت در جامعه ایرانی، مبتنی بر یک الگوی طایفه و خویشاوندی عشایری بوده است. این شهرهای پایتختی به شدت در معرض فروپاشی ناشی از حمله سایر قدرت ها بودند. به همین دلیل این شهرها دائما با یک زلزله های بزرگ اجتماعی و فرهنگی مواجه بودند، اما نکته مهم آنست که همیشه الگوی قدرت سیاسی در آنها نسبتا ثابت بود.

به عنوان نتیجه گیری:

در شهرهای ایرانی می توان سه لایه از حیات جمعی را تشخیص داد، لایه هایی که هر کدام را می توان صرفا به عنوان وجه غالب در نظر گرفت، که غلبه نسبی دارند نه مطلق. به عبارت دیگر این لایه ها الگوهای مسلط هستند، اما در ذیل انها و در حاشیه آنها، سایر اشکال و الگوها هم حضور دارند و عمل می کنند. این سه لایه عبارتند از:

در حیطه سیاسی، فرهنگ سیاسی شهرهای ایرانی همانطور که گفته شد، به شدت مبتنی بر الگوی طایفه ای و خویشاوندی عشایری بود. شاید بتوان این ادعا را مطرح کرد که همیشه در تاریخ سیاسی ایران از گذشته تا امروز، ساختار طایفه ای  و قبیله ای مبنای قدرت سیاسی بوده است. در این ساختار، روابط مبتنی بر نسب مبنای کسب قدرت و رانت‌های سیاسی بوده است. طرح مفهوم آقازادگی در ایران امروز مهمترین مصداق برای این مساله است.

در حیطه اجتماعی، جهان اجتماعی شهرهای ایرانی بیش از همه مبتنی بر همان ساختار اجتماعی روستایی است. فرهنگ و الگوهای روابط اجتماعی روستایی هنوز مبنای اصلی جامعه شهری است. باید به این نکته هم توجه کرد که جمعیت اصلی که شهرهای ایران را در نیم قرن اخیر بالاخص بعد از اصلاحات ارضی تشکیل داد،‌ ریشه در جامعه روستایی داشتند. عملا روستاییان بودند که با مهاجرت ناشی از فروپاشی روستاهای ایرانی،‌شهرهای را ساختند. هنوز فرهنگ روستایی بر جهان اجتماعی و روابط اجتماعی شهرهای ما غلبه دارد.

در حیطه اقتصادی، در شهرهای ایرانی، اقتصاد حول مازاد تولید و ارزش اضافی روستاها و مجموعه محدودی از پیشه وران شهری بنا شده که در کنار اینها، دو قدرت اقتصادی بواسطه مبادله و تجارت با سایر نقاط وجود داشتند که شامل تجار و دربار می شدند. به عبارت دیگر اقتصاد شهری در ایران، در کلیت خودش مبتنی بر مقتضیات و امکان های اقتصادی شهر بود. به همین دلیل  می توان گفت که در شهر کلاسیک ایران،‌اقتصاد بیش از هر جای دیگر رنگ و بوی شهری داشت که در فضای بازار و تشکیلات مادی و مناسبات فرهنگی آن سامان یافته بود.

بر اساس سه گانه فوق در حیات شهری ایران، می توان فرهنگ شهری را نیز تحلیل کرد. بر این مبنا،‌ نباید از یک فرهنگ شهری صحبت کرد، بلکه ما با فرهنگ سه لایه ای در شهر ایرانی مواجه هستیم که در فرهنگ سیاسی، به شدت وام دار فرهنگ عشایری است و در فرهنگ اجتماعی (عرصه ای از فرهنگ که نقش کلیدی در ساماندهی حیات اجتماعی مردم را دارد) عمیقا وام دار فرهنگ روستایی هستیم و در عرصه اقتصادی،‌نیز عمیقا وام دار فرهنگ شهری سنتی هستیم که بیش از همه در منطق بازار متجلی است.

آخرین نکته اینکه هر سه این لایه های حیات جمعی ایرانیان و همچنین فرهنگ سه لایه متناسب با آن، در دوره معاصر با پدیده ای جدید و فراگیری به نام مدرنیته مواجه شده اند که سبب تحول و تغییراتی در همه این سطوح و لایه ها شد. به همین دلیل ما امروز با اشکال مدرن شده ای از میراث عشایری، روستایی و شهری در ایران مواجه هستیم. به این جهت اصطلاح مدرن شده را به کار می برم که این میراث سنتی، در مواجهه با جهان مدرنیته ایرانی، رنگ و بوی جدیدی پیدا کرد و به نحو جدیدی خودش را ساماندهی کرد. مدعی اصلی این نوشتار نیز اینست که همچنان این لایه ها، با همان الگوها و منطق سنتی خودشان در جهان مدرن عمل می کنند. لذا صحبت از تقلیل گرایی تحلیلی در شناخت فرهنگ ایرانی و تلاش برای فروکاهش فرهنگ ایرانی به یک ریشه یا منشا یا الگوی واحد (یا عشایری، یا روستایی، یا شهری) سبب دستکاری و تخریب واقعیت حیات جمعی ایرانیان خواهند شد و لازم است درکی چند لایه و پیچیده از این مساله داشته باشیم. داستان فرهنگ شهری ایران،‌داستان فرش ایرانی شهری است. ظرافت این فرش را روستاییان ساخته و پرداخته اند و مواد ومصالح اش را دامداران فراهم کرده اند و در نهایت کاربر نهایی و منبع نهایی ذائقه زیباشناختی این فرشها، مردم شهرنشین هستند. هرچند در ظاهر نمی توان ریشه های عشایری و روستایی و شهری فرش را مشخص کرد، اما می توان گفت این محصول فرهنگی (فرش)‌نتیجه مشارکت هنرمندان سه گروه شهری، روستایی و عشایری است. فرش فرهنگ شهری نیز بر همین منوال است.

 



همچنین مشاهده کنید