سه شنبه, ۲۸ فروردین, ۱۴۰۳ / 16 April, 2024
مجله ویستا

مصرف رسانه ای و سبک زندگی: گفتگو با ناصر فکوهی



      مصرف رسانه ای و سبک زندگی: گفتگو با ناصر فکوهی
مریم محبی

به نظر شما مصرف رسانه ای افراد ، پیامد سبک زندگی آنهاست یا برعکس ، سبک زندگی پیامد مصرف رسانه ای افراد است ؟
در جامعه شناسی ، مصرف رسانه ای  انبوه را فرایندی می دانند که بعد از جنگ دوم جهانی با تعمیم یافتن نظام رسانه های عمومی یعنی مطبوعات ، رادیو و تلویزیون و در امتداد آن ظهور رایانه ها و اینترنت موجب استفاده گسترده این وسایل توسط مردم شد ،  قبل  از جنگ دوم جهانی اگرچه روزنامه وجود داشتند  اما بیشتر مورد استفاده طبقه بالا و قشر بالای طبقه متوسط بودند ، تنها بعد از جنگ دوم و بخصوص بعد از  سال 1960 بود که با روی کار آمدن دولت های رفاه بهبود وضعیت معیشتی مردم و گسترش استفاده از رادیو و اختراع تلویزیون  بود که این نوع جدید مصرف رسانه ای ظاهر شد ، مصرف رسانه ای انبوه و گسترده ای که به مصرف رسانه ای دموکراتیک هم تعبیر شده است. امروزه می توان انقلاب فناورانه و شبکه اینترنت را نیز در مسیر همان دموکراتیزه شدن رسانه ها در نظر گرفت. در همین ایام است که مفهوم دولتِ ملی یعنی کنترل پایه بر راس جامعه و شفافیت اطلاع رسانی و لزوم دخالت مستقیم مردم در سرنوشتشان به معنای واقعی خود در حال محقق شدن است و البته به دلیل مقاومت از بالا با تنش هایی نیز روبروست..
انقلاب فناورانه راه حلهای دموکراتیک تر و ارزان تری برای این هدف ایجاد کرده است ؛ برای مثال دو یا سه دهه پیش تاسیس یک روزنامه حتی کوچک و محلی  در سطح یک جامعه، هزینه های بسیار زیادی داشت اما امروزه به کمک فناوری اطلاعات هرکسی با هزینه ای کم می تواند یک روزنامه الکترونیک درست کند و افکارش را در آن و در سطح جهان گسترش بدهد. امروز حتی در کشوری مثل کشور ما که حساسیت زیادی روی این امور دارد هم بوجود آوردن یک سایت یا وبلاگ کار مشکلی نیست و اکثریت مردم  هم سرمایه فرهنگی و تحصیلات لازم برای چنین کاری را دارند هم هزینه های اقتصادی این کار بسیار پایین آمده است . که البته این امر پیامدهای خودش را هم دارد . پیامدهایی که می تواند مثبت و در بعضی موارد منفی نیز باشد.

به نظر شما پیامد حضور جماعتهایی با سبک زندگی مختص به خودشان در بستر امکانات انقلاب فناورانه در جامعه ما که با تورم هنجاری مواجه است چیست ؟
چه جماعتهایی ؟

همه جماعتهایی که به لحاظ قانونی نمی توانند خودشان را در جامعه نشان بدهند.
هر  جامعه ای از جمله جامعه ما، چه به این امر معترف باشد و چه نه،  خرده فرهنگهای مختلفی دارد که لزوما همگن نیستند البته این امر بخودی خود یک آسیب نیست. به عنوان یک آسیب شناس می توانم بگویم که یکی از مشکلات ما با مسئولان این است که آنها غالبا" تنوع فرهنگی و اجتماعی  را آسیب مدرن  محسوب میکنند، در حالی که تنوع به خودی خود نه یک آسیب است و نه امری مدرن ، حتی در باستانی ترین تمدنها نیز تنوع وجود داشته است . به همین دلیل تنها  نظام هایی که  خواسته اند  جوامع کاملا" یکدست بسازد، مثل فاشیسم هیتلری  کمونیسم شوروی،  بیشتر دچار نوعی توهم آسیب زا بوده اند . توهم اینکه همه یک جور فکر کنند و لباس بپوشند و غذا بخورند ؛ اصولا" امکان ایجاد جامعه یکدست یک توهم است. برای مثال هیچ کدام از چهار نظام  توتالیتری که بیشترین خشونت را در قرن بیستم اعمال کردند یعنی نه  فاشیسم هیتلری؛ نه کمونیسم شوروی و نه کمونیسم خمرهای سرخ در کامبوج و نه وهابی گری طالبان با تمام بی رحمی و شقاوتی که به صورت گسترده به کار بردند، نه تنها نتوانستند سبک زندگی مردم را یکدست کنند، بلکه خودشان نیز نابود شدند. در اینجا مشاهده می کنیم که درجه خشونت تاثیری در اصل ماجرا ندارد ، برای مثال حتی خشونت بی نظیر خمرهای سرخ و کشتار یک سوم مردم کامبوج هم نتوانست سیاست یکدست سازی سبک زندگی را به موفقیت برساند. این راهم اضافه کنیم که هر اندازه نظام اجتماعی بزرگتر و جمعیت و سرمایه فرهنگی یک کشور بیشتر باشد یکدست سازی جامعه کار سخت تری خواهد بود. بهتر است بگویم این کار نشدنی است.

اما کره شمالی توانسته .
من نمیتوانم اسم کره ی شمالی را یک «کشو»ر بگذارم ، در دنیا امروزه نظام هایی وجود دارند که هر چند رسما «کشور» نامیده می شوند اما در واقعیت چنین نیستند ، کشورهایی که صفت کشور یا دولت ِملی برایشان مناسب نیست ، من به کره شمالی یک «کشور- زندان» می گویم. این کشور یک زندان است ، اردوگاه بزرگی که آدمها در آن اسیرند. یا مثلا چین که یک «کشور- کارخانه» است و یا کشورهای جنوب خلیج فارس که بیشتر «کشور- مجتمع تجاری» برایشان مناسب است.

در مورد ایران چه می توان گفت ؟
ایران یک کشور است ، کشوری که با پیشینه تمدنی ند هزار سالبه بیش از صد سال است در تلاطم ساختن مدرنیته های خود، دموکراسی خود و نظام های  متناسب و شایسته حضور پر رنگش در جهان جدید است، والبته امروز  در یک فرایند پساانقلابی قرار دارد. رژیم استبدادی گذشته، ما در ابتدای انقلاب اسلامی با یک موقعیت قفل شدن شرایط اجتماعی روبرو بودیم، و همین نیز سبب شد که یک انقلاب اجتماعی رخ دهد تا جامعه بتواند پویایی خودش را آزاد کند،  از دستاوردهای انقلاب ما این بود که فضای اجتماعی باز شد و باعث شد مردم دیگر حاضر نباشند نظام های استبدادی و دستگاه های عقب مانده آنها را بپذیرند..

ولی عده ای اعتقاد دارند ما در چرخه هرج و مرج و استبدادیم ؟
من چنین اعتقادی ندارم. بلکه معتقدم آنچه شاهدش هستیم جزو فراز و فرود های کمابیش طبیعی انقلابی بوده است که سی سال پیش رخ داد و خود  حاصل انقلاب مشروزه بوده است. یعنی  ما در فرایندی  از دولت سازی و ملت سازی قرار داریم که صد سالی است ادامه دارد و به تدریج راه های خود را می گشاید. البته باید توجه داشت که حتی یک سیستم دموکراتیک با پیشینه طولانی  نیز همواره  و به صورت پیوسته موقعیت مناسبی نداشته باشد، و به خصوص مطابق میل کنشگرانش نباشد ، این طبیعی است ، به نظر من فضای جامعه ایران در حال حاضر به شدت طالب و نیازمند باز شدن هرچه بیشتر است ، و همین اتفاق نیز به ناچار می افتد ، اما میزان تقاضا برای آزادی های اجتماعی  بسیار بیشتر از میزان عرضه است و همین احساس نامطلوبی ایحاد می کند.

ولی ما داریم به سمت اینترنت ملی می رویم یا چندی قبل و جمع آوری ماهواره ها
بیشتر این مباحث در سطح «کفتمان» ها و آن هم از نوع «سیاسی» اش مطرح می شود که چندان انطباقی با  نظام کنش های اجتماعی ندارند. به عبارت دیگر، مسئله در سطح زبان اتفاق می افتد ، باید توجه داشت که بین حوزه زبان شناختی یا همان حوزه شناخت یعنی ذهنیت و حوزه کنش اجتماعی یک نوع گسست وجود دارد. فرد در حوزه زبان هر حرفی که بخواهد میتواند بزند،البته سیستم های اجتماعی ممکن تست فرد را مجازات یا تشویق کند اما مانع نمیشود. برای مثال اگر شما بگویید من بزرگترین خبرنگار جهان هستم. ممکن است بوسیله روزنامه تان تشویق یا مجازات شوید ولی اتفاق چندانی در موقعیت واقعی شما در سطح کنش اجتماعی نمی افتد ، موقعیت صرفا حاصل ذهنیت نیست بلکه حاصل سیستمهای کنش اجتماعی است که لزوما بر اساس اراده افراد تغییر نمی کند.
متاسفانه در ایران گسست این دو حوزه بسیار زیاد است. مردم ما به دلایل مختلف و به درجات مختلف دچار یک آسیب عمومی در تفکر هستند ، آن آسیب دارا بودن تفکر خودمحور بینانه و خود شیفته و اسطوره ای است. مردم ما در داخل یک حباب فکر می کنند. مورد دیگر اینکه مردم ما ، اسطوره ای فکر می کنند و سیستم های اسطوره ای را به سیستم واقعی ترجیح می دهند، برای مثال برای مردم ما اینکه فیلم های ما در جشنواره های جهانی برنده جایزه شود بسیار بیشتر از وضعیت خود این سینما اهمیت دارد ، یا افتخار و رتبه ای را که یک  دانشمند ایرانی تبار که ممکن است هرگز ایران را ندیده باشد، برایشان نمادی از هوش و دکاوتی ذاتی در نزد ایرانیان است، اما توجهی به وضعیت نابسامان دانش در کشور ندارند و از این هم بدتر همه چیز را حاصل نوعی «بد حادثه» مب دانند و کاملا آماده اند که از خود در وضعیت های نامطلوب سلب مسئولیت کنند. برای مردم کا اسطوره های گدشته طلایی کشورشان بیشتر اهمیت دارد تا اینکه جهان معاصر را با تمام پیچیدگی هایش بفهمند، ما هنوز در قرن نوزدهمی رمانتیک زندگی می کنیم که جهان بیش از صد سال از آن فاصله گرفته ، خلاصه آنکه سیستم ذهنی مردم بیشتر بر اساس حساسیتهای واکنشی شان تنظیم می شود تا عقلانیتشان.  این امر در حوزه رسانه بسیار خطرناک است زیرا  وقتی کسی ظرفیتهای خودش را نمی شناسد چیزهایی را که بیشتر از ظرفیت اوست می خواهد. من اطمینان دارم از سیستمی 100% قانونی و دموکراتیک و پیشرفته نمی توانیم صحبت کنیم ، مگر آنکه مردمی با مسئولیت مدنی بسیار قوی در آن داشته باشیم. آنچه که در حال حاضر در نزد بسیاری از مردم ما دیده نمی شود.

یعنی حق و تکلیف دربرابر هم .
بله ، یعنی حق و تکلیف درکنار هم ، اما مردم همه اینها را به یکباره به سیستمهای حکومتی و مرکزی متصل می کنند ، در حالی که سیستم های حکومتی خوب یا بد بازتابی از همان مردم اند که در فرایندی تاریخی به راس قدرت رسیده اند. حکومت در حقیقت انعکاسی از خود آن جامعه است. تصور و توهم اینکه تغییر سیستم سیاسی یا مدیریتی لزوما و به سرعت و  خودکار به یک تغییر رادیکال سیستم اجتماعی منتهی می شود، یک توهم محض است  که سیستم های انقلابی و پساانقلابی آن را به شدت تقویت می کنند. در نتیجه برای  برای رسیدن به عقلانیت باید رفتارهای ناشی از احساسات را کنار بگذاریم ، مثلا" اینکه روزنامه ها در نقش اصحاب سیاسی یا روشنفکران عمل کنند که در هر دو حالت با موقعیت های کژکارکردی شاید ناگزیر روبرو هستیم اما ، ناگزیر بودن این موقعیت ها که حاصل روابط آمرانه می توانند باشد، از اسیب زایی آنها نمی کاهد.

اجازه بدهید به سوال قبل برگردیم ، حضور این افراد در فضای مجازی برای مثال وبلاگها موجب تعدیل آنان نمی شود؟
وبلاگها امروز در ایران به نوعی جنگل تبدیل شده اند  که در کنار برخی از امتیازات  که باز هم بیشتر به دلیل نبود فضاهای واقعی ارتباطاتی در جامعه است، به نظر من بیشتر  آسیب زایی دارند ، علت هم این است که وبلاگها پناهگاه تمام کسانی شده است که سیستم اجتماعی نمی خواهد آنها را بپذیرد، در حالی که حق آنها است که پذیرفته شده و از فضا های لازم برای ارتباط و زیست اجتماعی برخوردار باشند مگر آنکه به معنای واقعی کلمی «مجرم» باشند و سیستمی که این «جرم» را ادعا می کند  بتواند در آن واحد «مشروعیت» خود را نیز در کنشگران مربوط درونی کرده باشد،  که حتی در این صورت نیز حضور بر شبکه هم  نمی تواند معنا داشته باشد. در این صورت این خرده فرهنگ ها که جامعه باید بتواند به آنها مجال حضور در تنوع فرهنگی خود را بدهد به سوی رادیکال تر شدن و دورتر شدن از اشکال و محتواهای متعارف اجتماعی پیش خواهند رفت  و این فرایندی آسیب زا برای کل جامعه است. اصولا" هر نوع ممنوعیت برای یک گونه هویت، اگر از سیستم قانونی دارای مشروعیت درونی شده  خارج شود رادیکال تر می شود و کنترل آن سخت تر. به همین دلیل سیستمهای حکومتی نباید به سمت روشهای آمرانه و ممنوعیت های گسترده پیش بروند . سیستمهای قانون گذاری باید به حداقل قانون گذاری را در حوزه های واقعا بحرانی انجام بدهند و نه اینکه وظیفه خود بداننند که در کوچکترین مسائل قانون گزاری کنند چون این امر هم قانون را بی ربط می کند و هم اجرای آن را ناممکن. در جامعه 50 یا 60 سال پیش مگر اینقدر قانون وجود داشت ، رفتار اجتماعی ما در آن زمان بر اساس عرف و اخلاق جامعه تنظیم می شد و به نظر نمی رسد که ما چندان بد تربیت شده باشیم. برعکس  اگر در جامعه ای هم چیز قانونی باشد و هیچ چیز بر اساس عرف اخلاقی در آن وجود نداشته باشد، این بدترین اتفاق برای آن خواهد بود  زیرا افراد از اخلاق به دلیل زور تبعیت می کنند و نه به دلیل  تعهد درونی و قلبی نسبت به آن. و زور نمی تواند دائمی باشد  و فرایندی خود ویرانگر و بسیار خطرناک است.

پس به نظر شما جماعتهایی که تنها در اینترنت می توانند خودشان را بروز دهند و نه در جامعه رادیکال تر می شوند و نه تعدیل ؟
بله ، جماعت هایی که در سیستم جامعه حضورشان پذیرفته نمی شود وقتی در سیستمهای مجازی می روند به نظر من احتمالا" رادیکال تر می شوند . باید گفت  سبک های زندگی زیادی وجود دارد که جامعه ما ظرفیت تحمل اش را ندارد ، این سبکهای زندگی باید مدیریت بشوند و نه اینکه هر نوع سبک زندگی متفاوت با سبک زندگی متهارف را ممنوع اعلام کنیم، چون این امر سبب خواهد شد آن سبک ها به سوی حوزه جرم سوق پیدا کنند،  اما باید دید لزوم اینکار با توجه به حوزه فوق العاده هزینه زای جرم چیست ؟  ما با جرم زایی، یعنی با گسترش  پهنه چرائم به کنش های هر چه بیشتر،  به نیروهای انتظامی ، زندان و قوه قضائیه و قانون گذاران بیشتری نیاز پیدا می کنیم و این امر اصلا به آن معنا نیست  ضمانتی به وجود بیاید  که با مجرمانه کردن برخی از  سبکهای زندگی،  آن سبک ها  از جامعه حذف شوند ، نه در کوتاه مدت و نه به خصوص در دراز مدت  . بخصوص با توجه به راه حلهایی مثل حضور در فضای مجازی. غیر قانونی شدن یک کنش راه و روشی است که در نهایت می تواند باعث رایکال تر شدن افراد شود بنابراین باید تلاش کرد تا جایی که ممکن است چیزی را به جرم تبدیل نکنیم. امروز آن چیزهایی جرم تلقی می شود که جامعه به هیچ عنوان نتواند آن را بپذیرد و موجب ضربه ای جبران ناپذیر مثل قتل یا دزدی شود. که حتی در این موارد هم طبقه بندی خاصی وجود دارد. بنابراین همیشه این خطر وجود دارد که نفی تنوع ایجاد جرم زایی کند .

نکته خوبی را شما درباره عرف اخلاقی اشاره کردید منظورتان را بیشتر توضیح می دهید ؟
هر جامعه ای بنابر موقعیت ، فرهنگ و روابط خود ، یک سیستم عرفی دارد که به آن اجازه می دهد تا به واسطه آن جامعه باقی بماند ، ما جامعه ای در جهان بدون عرف نداریم در کشور ما وقتی از غرب صجبت می شود غالبا" به بی بندوباری آن اشاره می شود در حالی که خرده گروه هایی در غرب  با روابطی غیر قابل قبول برای ما وجود دارد نه کل جامعه آنها. کل جامعه غرب عرفی دارد که تفاوت چندانی با عرف جامعه ما ندارد زیرا ارزشهای اخلاقی ارزشهای جهانشمولی است. یک فرد دروغگو یا غیر امانت دار اینجا یا آنجا آدم خوبی تلقی نمی شود و در سیستم عرفی جامعه مجازات می شود. آنچه مهم است این است که این وظیفه را سیستم عرف اجتماع انجام می دهد یا قانون آن جامعه. متاسفانه ما به سمتی حرکت می کنیم که قانون تلاش دارد هر چه بیشتر خود صرفا این وظیفه را به عهده بگیرد ، اما این می تواند به معنای تضعیف عرف باشد که برای هر جامعه ای خطرناک است.

به نظر شما چرا جای عرفهای جامعه سابق را امروز قانون پر کرده است؟
وجود این تصور نادرست که می توان عرف و قانون را یکی کرد ، قانون و عرف هریک باید در جای خودش باشد. اخلاق یک جامعه باید فراتر از  قانون آن جامعه باشد. اعتقادات و اخلاق یک جامعه با قوانینی که نمایندگان ملت در مجلس تصویب می کنند تعیین نمی شود.  
سیستم اجتماعی طیف قابل پذیرش اخلاق هر خانواده را تعیین می کند یعنی در این طیف خانواده ها می توانند اخلاق و اعتقادات خودشان را داشته باشند حتی تعیین این طیف توسط عرف می تواند انجام شود. قانون جایی لازم است که عرف نمی تواند آن وظیفه را انجام دهد مثلا" رعایت قوانین راهنمایی را نمی توان صرفا به عرف  سپرد ، البته حتی در این زمینه هم سیستم اجتماعی بیشتر به عرف تکیه دارد تا قانون. در غیر این صورت دستگاه عریض و طویلی باید بوجود می آمد تا کسانی که قانون را رعایت می کنند و نمی کنند تشخیص داده شوند و مجازات. حتی  در کشورهای پیشرفته ای که چند قرن است حکومت های سکولار بر سر کار هستند  اگرچه برای بسیاری از کنشهای ممنوع، یا برای مدیریت کنش ها،   قانون وجود دارد اما کار اصلی برای رعایت این قوانین و مدیریت رفتارهای اجتماعی را عرف انجام می دهد نه ماموران دولت. اینکه افراد دزدی را کارزشتی می دانند، در درجه اول توسط عرف اجتماعی تعیین می شود نه قانون اجتماعی.

دکتر اجازه بدهید به موضوع زنان و جوانان هم بپردازیم ، به نظر شما اگر  بخش مرئی حضور زنان در جامعه را پوشش آنها در نظر بگیریم و بخش نامرئی را مثلا نحوه بیانی که در فضای مجازی مثلا" وبلاگ نویسی شان شما چه تناسبات و تشابهات و تفاوتهایی بین این دو می بییند ؟
من بخش مرئی حضور زنان در جامعه را پوشش آنها نمی دانم ، بخش مرئی حضور زنان، حضور اجتماعی آنها است، که در 30 سال گذشته نسبت به قبل بسیار تغییر کرده است ، سابقا" حضور زنان  در جامعه محدود به قشر کوچکی از مردم شهرهای بزرگ بود اما امروز حضورزنان در تمام بخشهای اجتماعی وجود دارد ، بخش مرئی حضور زنان پوشش آنها نیست و حساسیتی که در این زمینه از طرف هر دو طرفی که اصرار به پوشش حداکثری و حداقلی دارند مبالغه شده است، به نظر من پوشش موضوع واقعی این جدل نیست.

پس موضوع اصلی چیست ؟
موضوع اصلی این است که به زبان بوردیویی بین سرمایه فرهنگی زنان و سرمایه اجتماعی و اقتصادی زنان تناسب وجود ندارد. شما از طرفی زنانی دارید که در دانشگاهها نرخ تحصیل بالای 50 % را پشت سر گذاشته اند ولی از نظر اجتماعی زنان روابط محدودی دارند. این روابط اجتماعی محدود ناشی از آن است که روابط اجتماعی از نظام مشاغل عبور می کند. و با وجود نرخ بالای تحصیلات زنان که در حال حاضر از برابری هم گذشته است اما نرخ اشتغال همچنان نرخ بسیار پایینی است که در ابتدای انقلاب وجود داشت یعنی نرخ 10 - 12 % . بنابراین مشکل اصلی این است که زنانی امروز ذهنیتشان تغییر کرده است و سرمایه فرهنگی بالایی دارند در حالی که در جامعه از لحاظ اشتعال و در بسیاری از برخوردهای اجتماعی همان  سیستم 30 سال پیش حاکم است و افراد اگر چه می پذیرند دخترشان تحصیل کند اما فقط تا زمانی که دختر ازدواج کند و به خانه برگردد.

ولی نرخ بالای بیکاری هم در این میان وجود دارد .
بله ، اما نرخ اشتغال 10 _ 12 درصد حتی با اقدامات خیلی جدی در کمتر از چند دهه دو یا سه برابر نمیشود. این مسئله جامعه ما را با یک تضاد اساسی مواجه کرده است ، تضاد بین دختران و خانواده هایشان ، تضاد بین ذهنیت دختران نسبت به آینده شان و آنچه مجبورند آنرا بپذیرند.
زنان برای حل این مشکل مجبورند طرق دیگری برای اجتماعی شدن خود تجربه کنند طرقی که در عین حال آسیب زا نیز می باشد . مثلا" تردد فیزیکی بیش از حد زنان در سیستم اجتماعی برای خرید تنها برای اینکه حاضر نیستند در خانه بمانند. آنها خانه را بعنوان نقطه اساسی حیاتشان بحساب نمی آورند.
این مسئله چون قابل مدیریت نیست می تواند یک آسیب محسوب شود. این شهرگردی بیهوده را می توان به وبگردی بیهوده نیز تسری داد. هم در مورد جوانان و هم در مورد زنان.

شما علت این مسئله را چه می دانید ؟
 اینکه چرا جوانان ما انقدر وبگردی می کنند ، را باید در مفهوم قدیمی «ولگردی» جستجو کرد. «ول» بودن یعنی رها بودن «به حال نود» یعنی نداشتن «جا و هویتی» برای تعلق داشتن به آن . حال سوال این است این جوان از چه چیز رها است ؟  پاسخ هم مشخص است فرد از سیستم اجتماعی رهاست ، یعنی سیستم اجتماعی او را به خودش رها کرده است؛ هر چند این «رها کردن» خود هم متناقض است و هم آسیب زا زیرا در جایی که نباید وجود داشته باشد،  یعنی مسئولیت پذیری سیستم اجتماعی در برابر افراد (اشتعال، مسکن، بهداشت، آموزش) بسیار بالا است و آنجا که بر عکس باید وجود داشته باشد ( آزادی های  مربوط به رفتارها و کنش های و فضای خصوصی و  مسائل شخصی) بسیار کم.  
امروز برای رخی از  خانم ها و جوانان تنها سرگزمی آن است که با خودروی  در شهر بچرخند و از این نقطه به آن نقطه بروند، سفرهایی مصنوعی که صرفا هوا را آلوده تر می کند وجای اجتماعی شدن واقعی را نمی گیرد. و توهمی نیز که در این مورد به وجود می آورد ناپایدار و آسیب زا است.

اما این سرگرمی یک قشر خاص است و کار خانه داری کار واقعا سخت است ، کاری یکنواخت وبه غایت کسل کننده بدون مزد ، بدون هیچ زمانی که پایان آن تلقی شود
بله قبول دارم که کار خانگی کار فوق العاده سختی است ، اما مسئله این است که کار خانگی باید بطور مشترک بین دو نفری که باهم زندگی می کنند انجام شود ، کار خانگی جایگزین کار بیرون از خانه نیست. آن موارد که شما از آن به عنوان کنش یک قشر خاص تعبیر کردید تنها یک مثال بود و در کلیت آن همه زنان با توجه به نرخ اشتغال شان به همین کار در شکلهای مختلفی مشغول اند ، اینکه چند در صد زنان ایرانی شاغل اند مسئله مشخصی است  کار بیرون از خانه برای زنان وجود ندارد. به نظر من مهمترین مطالبه زنان باید برخورداری از برابری در حق کار باشد  زیرا با رسیدن به این نوع برابری، برابری های اجتماعی نیز به ناچار باید ایجاد شوند. برابری اجتماعی از برابری در کار بدست می آید. یک دختر با سرمایه فرهنگی برابر وگاه بیشتر از یک پسر 80 % کمتر از آن پسر شانس دارد کار کند. در واکنش به همین مسئله زنان در خانه ماندن را نمی پذیرند.
تصور این که بزرگترین مشکل زنان نوع پوشش شان است، این خطر را به همراه دارد که مسئله ای که خود یک معلول است را به جای علت بگذارد: چرا پوشش به عنوان یک نکته مرکزی در آمده است ؟ به نظر من دلیل آن  است که رابطه بین جنسیتی زنان و مردان در جامعه ما به نحو احسن مدیریت نشده است برای همین است که تاکید هر دو گروه بر نوع خاصی از پوشش ناشی از دو نوع سلیقه دو نوع عدم درک واقعیت است. در وبلاگها هم همین اتفاق می افتد ، حوزه های مجازی به آن شکلی که تصور می شود از حوزه های واقعی دور نیستند

به نظر شما چه راهکارهایی برای نزدیک کردن شکاف بین فرهنگ قانونی و عرفی جامعه وجود دارد؟
اولین راه پذیرش اصولی قضیه است ، تا وقتی یک بیمار بیماری اش را نپذیرد هیچ پزشکی نمی تواند او را درمان کند باید صورت مسئله را پذیرفت. و مسلما"  راه حل در سیستمهای اراده گرایانه و تحمیل گر نیست.
راه دوم راه گفتگو است باید آنقدر گفتگو کرد تا سیستم های اجتماعی اشتباهات خود را اصلاح کنند، اما برخلاف آنهایی که معتقدند در سیستم ما این اتفاق نیافتاده است معتقدم که  افراد سیستم زمانی خودشان را با سیستمهای زمانی اجتماعی نباید یکی بگیردند ،  آدمها نباید انتظار داشته باشند که لزوما همه اتفاقات خوب و اصلاحات اجتماعی در دوره ای اتفاق بیفتد که آنها می توانند از آن استفاده کنند ، این نوع تفکر به همان سیستم  اسطوره ای فکر کردن ما برمیگردد. ما باید دائما تلاش کنیم که جامعه ای بهتر داشته باشیم اما نباید این تلاش را مشروط به آن بدانیم که لزوما خود و نسل خودمان از این بهبود استفاده کنند.
جامعه یا وارد انقلاب به عنوان راه حلی رادیکال نمی شود یا وقتی وارد چنین راه حلی شد باید تبعاتش را بپذیرد. جامعه ای که وارد انقلاب شد به حدی از رادیکالیسم رسیده است که این رادیکالبیسم خواه ناخواه باید پس از طی مسیری به شرایط پساانقلابی برسد.

وبلاگ نویسی زنان را چطور می بینید ؟
من بطور کلی وبلاگ نویسی را در جامعه ایران دچار کژکارکرد می بینم ، جایی که فرد امکان کنش در یک نظام متعارف را ندارد به سمت یک نظام موازی حرکت می کند ، اگر ما به اندازه کافی محافل و پاتوقها و جایگاههایی داشتیم که افراد می توانستند در آن جا جمع شوند و حرفهایشان بزنند ، جایگاههایی که دوستی ها وصمیمیتها بتواند شکل بگیرد و سبکهای زندگی بتوانند خودشان را نشان بدهند وبلاگ این کارکرد را به عهده نمی گرفت . این محیط آسیبهایی دارد که یکی از موارد آن تخریب سیستم زبانی ماست ، و ما را به زبان شلخته ای می کشاند که هیچ نوع الزامی در ساختار فکری خود ندارد. بگذریم که توهینها و تابو شکنی ها و هنجارشکنی هایی هم که در آن اتفاق می افتد نیز آسیب زاست. و باید کنترل شود اما این کنترل توسط خانواده ها باید صورت بگیرد. زیرا کنترل خانواده بر بچه ها ضمنات اجرای بیشتری به نسبت پلیس دارد.   در کشورهای پیشرفته دنیا برای والدین نرم افزارهای بسیار قوی ای تهیه شده است تا خانواده ها بچه ها را در محیط افسار گسیخته اینترنت کنترل کنند.متاسفانه در حال حاضر خانواده های ما دچار نوعی بی مسئولیتی با تصور اینکه اینترنت ما فیلتر دارد شده اند ، در حالی که همه می دانند جوانها فیلترشکن پیدا می کنند.
حتی در بسیاری موارد والدین با بچه هایشان در پیدا کردن فیلتر شکن همدست می شوند ، از این گذشته اینجا باز هم همان بحص افزایش بیهوده گستره جرک پیش می آید: وقتی فرضا  از  100 هزار وبلاگ 90هزار تای آن فیلتر شود ، همه چیز جرم محسوب میشود.  وقتی جرم آنقدر گسترده شد ، در حقیقت معنای خودش را از دست می دهد. کنترل خانواده ها  زمانی است که تعداد جرمها محدود و مشخص است . مثلا" سایتهایی با محتوای پورنوگرافی یا تشویق به خشونت و نژادپرستی ، در این موارد دولت ، خانواده ها همه باید دخالت کنند. باید به جایی برسیم که فرد خودش حتی اگر کنترلی بر او وجود نداشته باشد همانطوری که در عالم واقعی فرد قانع می شود سراغ مواد مخدر یا دزدی و جنایت نرود سراغ بخشی از سایتها نباید برود. نرفتنی ناشی از اخلاق نه ناشی از قانون و مجازات .
 

پرونده «ناصر فکوهی» در انسان شناسی و فرهنگ
http://anthropology.ir/node/9132

 

دوست و همکار گرامی

چنانکه از مطالب و مقالات منتشر شده به وسیله «انسان شناسی و فرهنگ» بهره می برید و انتشار آزاد آنها را مفید می دانید، دقت کنید که برای تداوم کار این سایت و خدمات دیگر مرکز انسان شناسی و فرهنگ، در کنار همکاری علمی،  نیاز به کمک مالی همه همکاران و علاقمندان وجود دارد. برای اطلاع از چگونگی کمک رسانی و اقدام در این جهت خبر زیر را بخوانید

http://anthropology.ir/node/11294



همچنین مشاهده کنید