شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

اتراق در کویر عطش ناگزیر بود


اتراق در کویر عطش ناگزیر بود
● علی گل، وین جهان چون شبنم اوست
تو ای سرچشمه پاکی و رادی
که فطرت را زجانت آب دادی
تو نوری، دیگران شام سیاهند
تو فریادی و دیگرها چوآهند
تو صبح روشنی، ما کلبه غم
تو شادی، ما سیاهی های ماتم
تو از نور خدایی، ما زخاکیم
تو دریایی و ما تیره مغاکیم
تو جان مطمئنی، ما پریشیم
تو از خود رسته ما در بند خویشیم
مگر تو دیگری ما نیز دیگر
شگفتا از تو والله اکبر
چه می گویم تو و ما این روا نیست
همانا جز قیاسی نابه جا نیست
خرد خندد بر این ناپخته سنجش
دل افتد زین تو و مایی به رنجش
تو مرد هرچه ای ما خویش هیچیم
همان بهتر که با مردان نپیچیم
تو هرچندی تو هرگاهی تو بیشی
به جز حق و نبی از جمله پیشی
فلق خون تو را آب وضو کرد
رخت را قبله گاه آرزو کرد
سحر کز شام صبح روشن آرد
اشارت ها به چشمان تو دارد
اگر کوهی، بلند استاده کوهی
سرافرازی شکوهی بی ستوهی
گر اقیانوس، اقیانوس آرام
نه آغاز تو پیدا و نه انجام
شب تاریخ را مرغ شبی، شب
به جز حق حق نداری هیچ بر لب
سحر آیینه ای پیش نگاهت
سپیده تیره فرشی پیش راهت
تو چون موسیقی نور و وجودی
جهان را بر لب از نامت سرودی
توآهنگ بلند کهکشانی
فراخود گوش کن، باری، زمانی
اگر گوشی فراداریم بر چنگ
چه جز نام تو می گوید به آهنگ
توانایی زنامت تاب گیرد
سخن از آبرویت آب گیرد
شرف بازوت گیرد تا که خیزد
محبت آب بر دست تو ریزد
چه گویم؟ مهربانی مادر توست
بزرگی چون غلام قنبر توست
بهی، همسایه دیوار کویت
نگاه راستی در جست وجویت
شجاعت بیم دارد از تو آری
که در دست تو بیند ذوالفقاری
چو شمشیر تو با جسمی ستیزد
چنان افتد که هرگز برنخیزد
علی را دشمنی جز تیرگی نیست
در این عرصه امید چیرگی نیست
علی را دشمنی یک سر تباهی است
سیاهی در سیاهی در سیاهی است
سیه بادا ستم را روی ناپاک
جهان را روزگاران را به سر خاک
زمین را تفته بادا دل که گاهی
در آن، آن تفته دل، می کرد آهی
زمان خاکت به سر بادا شب و روز
تو بودی و علی را دل پر از سوز
فلک رقصان زآهنگ علی شد
علی در هر چه آمد منجلی شد
جهان موسیقی شیدایی اوست
زمان لبریز از مولایی اوست
بگو مهر علی مهری ست خاتم
نگردد نامه ات بی آن فراهم
علی گل، وین جهان چون شبنم اوست
خدا داند که دریا یک نم اوست
چراغ آفتاب عالم افروز
بود چون شعله ای زآن آتش و سوز
دل هر ذره از مهر علی پر
جهان چون یک صدف مهر علی در
به مهرش مهربانی وام دارد
زنامش گفت شیرین کام دارد
کجا داند کسی روح علی چیست
که می داند علی چون و علی کیست!
جهانی پیش رویش ذره ای نیست
خدا، تنها خدا، داند علی کیست
● اتراق در کویر
صحرا میان حلقه آتش اسیر بود
اتراق در کویر عطش ناگزیر بود
برریگ های داغ نشستند و چشم ها
در انتظار رویش بدر منیر بود
بیتوته در دیار عطش بوی عشق داشت
یعنی زمین مطیع زمان، سر به زیر بود
گل کرد چون بهار در آن کوثر بهشت
دستی که آستانه خیر کثیر بود
آمد ستیغ کوه مبرهن! فراز محض!
مردی که در مدار مروت مدیر بود
افراخت برسترگ بیابان، بهار را
وقتی کویر، تشنه جام امیر بود
قد می کشید، قامت تندیس آفتاب
آن جا که صد ستاره روشن ضمیر بود
ای کهکشان نور! که در زیر آسمان
دل ها میان موج نگاهت اسیر بود
آغوش چشم های تو، یک هرم خاص داشت
خورشید در برابر چشمت حقیر بود
نامت چنان بهار مرا سبز سبز کرد
وقتی که در دلم رد پای کویر بود
با این همه حضور شکوهی که عشق داشت
وقتی به کلبه دلم آمد که دیر بود
● امام خوبی ها
به نام حضرت حق، السلام یا دریا
بر آن سرم که بنوشم تو را، ولی، اما...
چگونه از تو بنوشم منی که مردابم
چگونه از تو بنوشم مگر شما آقا ...
دوباره آمده ام تا تو را بگویم سبز
و بشکفم زنسیم ات بهار روح افزا
مرا به فطرت این واژه ها سفارش کن
که تا دوباره بگویم تغزلی زیبا
تو کیستی که جهان در نگاه تو هیچ است
تو کیستی که جهان در نگاه تو ... آیا؟
تو تا کجای خدا پرکشیده ای ای خوب!
که دست واژه به فهمت نمی رسد، آقا
تو را به روی زمین خاکیان نمی فهمند
تو را به عرش خدا آسمانیان حتی
تو در زمان و مکان و بیان نمی گنجی
به رنگ لهجه دنیا نمی شوی معنا
تو را قسم به خدا، هیچ کس نمی داند
عجیب، تشنه یک پاسخم مرا دریاب
تو حرف اول عشقی و آخر خوبی
چگونه از تو بگویم، امام خوبی ها!
زبان لال دلم به عشق گویا کن
نگفته ام غزلی درخور تو ای مولا!
منبع : روزنامه خراسان


همچنین مشاهده کنید