چهارشنبه, ۱۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 8 May, 2024
مجله ویستا

چشم ها هم می توانند دروغ بگویند


برای این که بدانیم خطای دید ما بهتر است بگوییم خطای حسی - چون هیچ کدام از حواس پنج گانه از این قاعده مستثنا نیستند - چه مفهومی دارد، باید اول یک چیزهایی راجع به پدیده «درک» و «احساس» بدانیم.
در بدن ما و خیلی از موجودات زنده دیگر تعدادی گیرنده های عصبی وجود دارد که ما را از آنچه در اطرافمان می گذرد، مطلع می کنند.
بیشتر این گیرنده های حسی در اندام های خاصی مثل چشم ، گوش ، زبان و پوست متمرکز شده اند. گرچه بعضی از آنها به اندام داخلی مربوط می شوند و برای همین هم بعضی وقتها دل درد و دندان درد و از این چیزها احساس می کنیم.
هرکدام از این گیرنده های عصبی به یکسری محرکها پاسخ می دهند. بعضی ها به نور، بعضی های دیگر به درد و بعضی ها هم به حرارت و چیزهای دیگر و در نهایت همه گیرنده های عصبی وقتی تحریک می شوند؛ پیام هایی را به مغز می فرستند.
دریافت این پیام ها در مغز همان «احساس» است. اما این که چطور مغز این پیامها را تفسیر می کند، پدیده دیگری است که «ادراک» نامیده می شود.
در اکثر مواقع درک مغز از پیامهای حسی دقیقا با واقعیت همخوانی دارد؛ اما همیشه این طور نیست. بعضی وقتها مغز در معنی کردن این پیامها دچار اشتباه می شود. یعنی نتیجه گیری مغز با آنچه در واقعیت وجود دارد، متفاوت است به این پدیده خطای حسی می گویند.
در لغتنامه خطای حسی را به این صورت تعریف کرده اند که: خطای حسی به مفهوم درک حسی نادرست یا تحریک شده از محرکهای حسی واقعی است. این مفهوم گرچه درست است ، اما حداقل از دید روان شناسان کامل نیست.
از دید روان شناسی خطای حسی تنها به معنی درک غلط از یک واقعیت خارجی نیست. برداشت چندگانه از یک پدیده واحد را هم شامل می شود. به این معنی که ابتدا با دیدن یک پدیده مثلا یک تصویر ایده ای به ذهن بیننده می رسد، درحالی که لحظه بعد برداشت کاملا متفاوتی از همان تصویر در ذهن ایجاد می شود که ممکن است با برداشت اولیه کاملا متفاوت باشد و در عین حال بیننده نمی تواند هیچیک از این برداشت ها را نفی بکند.
جالب این که اکثر آدمها از اینجور گول خوردن ها لذت می برند. شعبده بازها از خطاهای حسی برای سرگرم کردن مردم استفاده می کنند. بزرگ ترین و معروف ترین شعبده بازهای تاریخ بارها اعتراف کرده اند که هیچ کار غیرممکنی انجام نمی دهند، فقط کاری می کنند که تماشاگر تصور کند که آنها دارند کار غیرممکنی انجام می دهند، فقط همین.
یعنی کاری می کنند که چشمها و گوشهای تماشاگر نتوانند واقعی را از غیرواقعی تشخیص دهند. البته خطای حسی را نباید با توهم و هذیان اشتباه گرفت. خطای حسی همان طور که گفتیم ، درک نادرست از محرکهای خاص آن هم در شرایط بخصوص است که یک جورایی همه آدمها را چه باهوش و چه کودن دچار اشتباه می کند.
حتی بعضی از حیوانات هم دچار خطای حسی می شوند. اما توهم فقط مخصوص بعضی هاست ؛ آدمهایی که دچار مشکلات روانی هستند در اصل فرق توهم با خطای حسی این است فردی که دچار توهم می شود، چیزهایی را می بیند که اصلا وجود خارجی ندارد.
در حالی که در خطای حسی فرد در درک یک پدیده واقعی دچار سر درگمی می شود. هذیان با هر دوی اینها فرق دارد. هذیان باور غلط است نه درک غلط. تنها شباهت هذیان با توهم این است که هر دوی آنها در آدمهای مشکل دار البته از نظر روانی اتفاق می افتد.
هذیان انواع مختلفی دارد مثل هذیان خود بزرگ پنداری به این معنی که فرد بی دلیل خود را از همه برتر و مهمتر می بیند همه اینها باورهای غلطی هستند که بدون وجود هیچ علت مشخصی ، مدام فرد را آزار می دهند.
پس می بینید که هذیان هیچ شباهتی به خطای حسی ندارد. خیلی وقتها ما بدون این که اصلا متوجه باشیم ، دچار خطای حسی می شویم و برای این هم تا دلتان بخواهد مثال وجود دارد. یک نمونه آن نقاشی هایی است که آدم با دیدنشان احساس می کند نقاشی عمق دارد؛ یعنی احساس می کند بعضی چیزها به او نزدیکترند و بعضی دیگر دورتر. در حالی که واقعا این طور نیست ؛ چون در یک کاغذ که فقط دو بعد دارد، عمق معنایی ندارد. نمونه دیگر فیلمهایی است که در سینما می بینید.
این فیلمها دو خطای حسی را به طور همزمان ایجاد می کنند. اول این که شما در فیلم حرکت می بینید، می بینید که بازیگرها حرکت می کنند، از یک طرف به طرف دیگر می روند، دستها را حرکت می دهند و وقتی صحبت می کنند، لبهای آنها حرکت می کند.
در حالی که واقعا هیچ حرکتی در کار نیست ؛ چون همان طور که می دانید، هر فیلم سینمایی از تعدادی عکس تشکیل شده و در یک عکس ثابت هم نمی توانید حرکت داشته باشید.
اما همین عکسهای ثابت وقتی پشت سر هم به نمایش درمی آیند - مثلا 24تا در هر ثانیه - مغز قدرت تفکیک این تصاویر را از دست می دهد و به جای دیدن یکسری تصاویر جدا از هم ، اشکال متحرکی را می بیند. درک ، از واقعیت ممکن است تحت تاثیر پدیده دیگری هم قرار بگیرد و آن «ادراک انتخابی» است.
فاکتورهایی در وجود هریک از ما انسانهاست که به آنچه که در طول زندگی یاد می گیریم و یا آنچه که در یک لحظه خاص احساس می کنیم ، مربوط می شود. این فاکتورها می توانند درک ما را از یک پدیده در یک لحظه خاص تحت تاثیر خود قرار دهند.
هنرمندان با بهره گرفتن از این ایده تصاویری را خلق می کنند که هر بار دیدن آنها برداشت تازه ای را در ذهن بیننده ایجاد می کند. حیف است در مورد خطاهای حسی صحبت کنیم و از after effect یا پس دید حرفی نزده باشیم.
قسمتهای خاصی از شبکیه چشم به طول موجهای خاصی از نور حساسیت بیشتری دارند. در نتیجه هنگامی که چشمها را روی رنگ به خصوصی متمرکز کنید، گیرنده هایی که به آن رنگ حساس ترند خسته می شوند.
حالا اگر نگاهتان را به طرف یک منبع نور بی رنگ بچرخانید این گیرنده ها نسبت به سایر قسمتهای شبکیه واکنش ضعیف تری نشان می دهند. آن وقت چه اتاقی می افتد؟
گیرنده هایی که تحریک نشده اند مغز را تحت تاثیر قرار می دهند و شما تصویری را با رنگهای متضاد در فضای خالی می بینید.
منبع : روزنامه جوان