جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا


انحطاط نبوغ از دست رفته (۲)


•یا شاید به سبب محدودیت های نهفته در كنه تخیل موسیقایی شما!
شاید. با این حال می توانم از برخی اجراهای «روبرت كازه ده سو» در آن دوران به نیكی یاد كنم. حتی امروز هم تعدادی از آنها را در آرشیو نگهداری می كنم. اجراهای او به همراه اركستر كنسرواتوار پاریس نبوده؟
•همین طوراست.
شاید تعجب كنید اما من «الین جویس» را هم می پسندیدم.
•من مطلقاً نواختن او را نشنیده ام.
او در نهایت وفاداری و اخلاص موتسارت می نواخت. چند هفته پیش مجدداً پس از ۲۰ سال یكی از اجراهای بسیار قدیمی او را از سونات۵۷۶ K شنیدم. این خانم پیانیست فوق العاده ای بود.
•و در مورد رهبرهای اركستر؟
هیچ یك از متخصصان امروزی موتسارت نظیر «برونو والتر» یا «توماس بیچام» مرا آنقدر جذب نكرده اند كه متخصصان بتهوون نظیر «واین گارتنر». از سوی دیگر مهمترین رهبر آثار موتسارت كه تا به حال شنیده ام به رغم پركاری چندان مشهور نیست!
•نامش؟
«یوزف كریپس»!
•اوه، جدی؟
خب او شاگرد «واین گارتنر» بوده.
•بله. همین طور است.
تا دهه پنجاه من به هیچ وجه «كریپس» را نمی شناختم. اما زمانی رسید كه به یك باره كشف كردم او قادر است بنایی را كه همچون سمفونی های «بروكنر» حتی بر روی كاغذ غیرقابل كنترل و ملال آور به نظر می رسیدند در نهایت استحكام، مجسم و به رخدادهایی جالب توجه بدل كند. اجراهای او از موتسارت ساده و ترد و درخشان هستند. تصور نمی كنم ضبط های او به همراهی اركستر Concertgebouw هیچ گاه كهنه شوند. «كریپس» در میان نسل خود بیش از هر كس دیگری دست كم گرفته شد. اگرچه اندك رهبرانی نظیر «جورج سل» و «راینه كه» تا حدی از دقت عمل كریپس برخوردار بوده اند اما از كریپس «اندكی بیشتر» ساخته بود.
•موافقم. اما آیا می توانی این «اندكی بیشتر» را تشریح كنی؟
مطمئن نیستم. اول از همه اینكه او به معنای كامل كلمه ساده و بی پیرایه بود. اطلاع دارم كه تعدادی از همكارانم او را مصراً «هالو» می نامیدند. او در هر كاری به عاقبت امر اعتنایی نداشت. هر زمان كه در مورد موسیقی صحبت می كرد برایش مهم نبود كه موضوع درباره «موتسارت» است یا «مالر» چرا كه آرای او حاكی از یك احاطه عمیق بر پارتیتور تمامی این آثار بود، تسلطی به واقع هولناك! اما از طرف دیگر واژه هایی كه او برای ابراز دیدگاهش به كار می گرفت به طرز درخشانی ساده و ابتدایی بودند. این تلفیق از درك عمیق و گسترده او و همچنین معصومیت كودكانه اش یك تاثیر فوق العاده بر جای می گذاشت. همچون گوش سپردن به متالهی كه ضمناً مومن نیز هست (چرا كه الزاماً چنین نیست) گویی در گوشه ای ناپیدا از آیین هدایت، آمده كه دست كم برای لحظه ای، هیچ گونه شكی روا نیست.
•آیا هنگامی كه با «كریپس» همكاری می كردی، او همچنان چنین بود؟
به طور مطلق بله. به هیچ وجه خصوصیات دیكتاتورگونه نداشت. آدم به قدری احساس آزادی داشت كه می توانست پیشنهادهای خود را هم ابراز كند. در خاطرم هست كه یك بار موفق شدم او را متقاعد كنم كه وجود برخی علایم دینامیك در موومان آهسته كنسرتو پیانو شماره ۲ بتهوون به كلی غیرقابل توجیه است و او در پاسخ از تمام نوازندگان حاضر در اركستر خواست تا پارتیسیون مقابل خود را اصلاح كنند. با تمام این اوصاف، زمانی كه شما در جایگاه خود قرار می گیرید تا به همراه او اجرای موسیقی را آغاز كنید، حالتی رخ می دهد كه تنها می توانم آن را به نوعی هیپنوتیسم تشبیه كنم. او چنان به شما نگاه می كند كه گویی از آغاز یك پروسه آگاهتان می سازد. پروسه ای كه شما در آن می توانید تنها با مشاركت دیگران عمل كنید و ضمنا خواسته ای غیر از این نمی توانید داشته باشید و همه چیز در موعد مقرر شكوفا شده و به جلو می رود. در چنین لحظه ای او ضرب نخست را به اركستر می دهد و همه چیز دقیقاً به همان شكل پیش می رود: یك جادوی ناب!
• خب، پس تجربه موتسارت نواختن به همراهی او می بایست برای شما فوق العاده بوده باشد.
من هیچ وقت با او موتسارت ننواختم.
•چرا؟
مطمئن نبودم، به همین سادگی! می دانستم كه جدل های ضدموتسارتی من نمی توانست كریپس را متقاعد سازد. شما نمی توانید به یك وینی بقبولانید كه موتسارت یك آهنگساز بی مایه است. از سوی دیگر نمی توانستم در اشتیاق او به موتسارت سهیم باشم. پس به این نتیجه رسیدم كه هرگونه همكاری مشترك میان ما به منزله نوعی ناسزاگویی خواهد بود. ناسزا نه به موتسارت بلكه به اشتیاق كریپس كه موجب می شد او به انجام چنین معجزاتی در موسیقی نایل شود. او هیچ گاه نفهمید كه امتناع من از همكاری با او در اجرای موتسارت، ریشه در احترام و تحسین من به وی داشت. یك بار او مصراً از من خواست تا كنسرتو پیانو شماره ۲۴ موتسارت را از اول تا آخر بخوانیم. در آن اتاق پیانو نبود. باید خاطرنشان كنم كه او كل رپرتوار آهنگسازان آلمانی زبان را از بر بود و به راحتی و بدون داشتن پارتیتور همان كارهای شگفت آورش را ادامه می داد. من بخش های مربوط به فاگوت ها و ویولنسل ها را می خواندم و كریپس همچنان كه آواز می خواند، با اشاره دست اركستر فرضی را فرا می خواند. هیچ گاه در زندگی ام بیش از آن دقایق كه مجال استراحت و صرف چای بود، اینچنین به موتسارت عشق نورزیدم. چه پیش از آن و چه پس از آن!
•ب.م: حال اگر قرار می شد برای شخصی نظیر كریپس شرح بدهی كه موتسارت را دوست نداری، چگونه این كار را می كردی؟
گ.گ: یعنی بدون در نظر گرفتن هیچ گونه مراعاتی؟
•دقیقاً. بدون هیچ ملاحظه ای و بدون توجه به سن و تجربه و توانایی و هر چیز دیگری در طرف مقابل.
ببینید مشكل همین جا است. شخصی همچون كریپس، دست كم از نظر من، با چنان حرارتی از موتسارت سخنرانی می كند كه به واقع غیرممكن خواهد بود به او القا كرد كه طی این همه سال به خدایی جعلی ایمان داشته است. من كاملاً سردرگم بودم كه از كجا می بایست آغاز كنم.
•چرا سعی نكردید؟
خیلی خب. تصور می كنم ادامه بحث ما می بایست به نوعی اعتراف از سوی من بینجامد. در تصویری كه من از موسیقی نظاره می كنم یك نقطه كور یكصدساله وجود دارد. از یك سو «هنر فوگ» [اثر باخ] و از سوی دیگر «تریستان» [اثر واگنر]. هر آنچه كه در این میان هست، در بهترین حالت، تنها موجب تحسین من می شود اما دل سپردن... هرگز!
•تمامی آنچه كه هست؟
در واقع نه همه. استثناهایی هم می توان یافت، همچون اندك تعدادی از آثار هایدن و بعضی از كارهای فرزندان باخ و همچنین تا حدی لحن روستایی بتهوون در آثاری نظیر موومان نخست سونات شماره ۲۸ یا سراسر سونات شماره ۱۵ و البته در این بین یك استثنای دیگر: «فوگ بزرگ»! و با اینكه مطلقاً روستایی نیست اما به زعم من یكی از حیرت انگیزترین پدیده های موسیقی به شمار می رود.و سپس «مندلسون»! البته «مندلسون»ی كه برای پیانو، موسیقی ننویسد. تصور می كنم كه پیش از این یك بار به شما اعتراف كرده بودم كه قطعاً شنیدن Paulus [اثر مندلسون] را به «میساسولمنیس» [اثر بتهوون] ترجیح می دهم.
•و من از سر حیرت زبانم بند آمده بود.
تصور می كنم همین طور بود.


همچنین مشاهده کنید