دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

پیوندهای معنوی «تصوف» با «تشیع»


یكی از غامض ترین پرسش ها و مسائل مربوط به پیدایی تصوف در تاریخ اسلام، ارتباط تصوف با مذهب تشیع است. ما در این مقاله، اسلامی بودن خاستگاه تشیع و تصوف را مسلم می دانیم و چنانكه سابقاً در اینجا و در دیگر آثار بدان پرداخته ایم، بر پایه این باور، به ژرف كاوی رابطه تشیع و تصوف خواهیم پرداخت. در واقع، تشیع و تصوف به طرق مختلف و در سطوح متفاوت، جنبه های اصیل اسلام سنتی هستند و این دو نه تنها با اعتقادات اسلامی همسازند، حتی بیش از آن، بویژه در مفهومی عامتر، به عنوان سنت و حقیقتی فراگیر در ساختار پدیده ای و حیانی می گنجند.
آموزه های مشترك
ارتباط تشیع و تصوف به این دلیل امری پیچیده به نظر می رسد كه در تبیین این دو حقیقت معنوی و دینی، ما با یك ساحت یا بعد اسلام مواجه نیستیم و اسلام هم دارای بعد ظاهری و هم بعد باطنی است كه در كنار همه اشكال و انشعابات داخلی آنها، ساختار طولی (عمودی) دین را به وجود می آورند. ولی از سویی دیگر، اسلام به دو فرقه مهم تشیع و تسنن تقسیم شده است كه می توان گفت ساختار افقی (عرضی) دین را می سازند. اگر این تنها جهت ارتباط فوق الذكر بود، توضیح و تبیین آن تا حدودی آسان بود ولی حقیقت بعد باطنی اسلام، كه در فضای اهل تسنن، تقریباً بطور كامل با تصوف ارتباط یافته، به نحوی بر كل ساختار تشیع – هم در وجهه باطنی و هم در وجهه ظاهری آن – تأثیر نهاده است. می توان گفت باطنی گرایی اسلامی یا عرفان (gnosis) به صورت تصوف در میان اهل تسنن تبلور یافته، در حالی كه بر كل ساختار تشیع بخصوص در دوره های نخستین آن جلوه كرده است. از نظرگاه اهل سنت، تصوف همانندیهای را با تشیع نشان می دهد و از جهاتی با آن اشتراك دارد، چنانكه شخصیت بسیار مهمی چون ابن خلدون می نویسد: «هم متصوفه به قطب و ابدال عقیده مند شدند و گویی آنها در این عقیده از مذهب رافضیان درباره امام و نقیبیان تقلید كردند و اقوال شیعیان را با عقاید خود درآمیختند … (متصوفه) … در دیانت، مذهب ایشان (شیعیان) را اقتباس كردند و در آنها فرو رفتند به حدی كه مستند طریقت خود را در پوشیدن خرقه ای قرار دادند كه علی (رض) آن را بر حسن بصری پوشانیده و از وی عهد به التزام طریقت گرفته بود و این خرقه و طریقت به قیده آنان از حسن بصری به جنید (یكی از مشایخ آنان) رسیده است.» از نظر تشیع نیز، این مذهب سرمنشأ گرایشی است كه بعداً به نام تصوف معروف گردید و البته در اینجا منظور از اصطلاح تشیع، همان تعالیم باطنی پیامبر خاتم (ص) است. هر یك از دو دیدگاه مزبور، جنبه ای از یك حقیقت را بیان می كنند كه در دو عالم (تشیع و تسنن) جلوه دارد. آن حقیقت، باطنی گرایی اسلامی یا عرفان است. با نظر به ظهور و تحولات تصوف و تشیع در ادوار بعد، به این نتیجه می رسیم كه تشیع و تسنن و تصوف برخاسته در میان اهل تسنن، هیچ یك منشأ دیگری نیست بلكه مرجعیت و استناد همه آنان پیامبر خاتم (ص) و مشكات وحی است و اگر تشیع را همان باطنی گرایی اسلامی بدانیم، البته در آن صورت آن را نمی توان از تصوف جدا دانست، برای مثال امامان شیعه به عنوان نمایندگان باطنی گرایی در تصوف نقش بنیادین دارند ولی نه به عنوان امامان خاص شیعه، آنگونه كه در نظام اعتقادی ادوار بعد، معرفی شده اند. در واقع هم در میان محققان، این باور وجود داشته كه مابین دو قرن نخست با آنچه كه منحصراً در دوره های بعد تثبیت گردید، تمایز آشكاری را قائل نشوند. درست است كه عناصر عقیدتی ویژه شیعی را حتی در زمان حیات پیامبر اكرم (ص) می توان پیدا كرد و اینكه ریشه اختلاف تشیع و تسنن حتی به اوایل نزول وحی باز می گردد و هر دو فرقه بر حسب مشیت الهی، گونه های مختلف نژادی و خلقی را با یكدیگر وفق داده اند، ولی افتراقات و اختلافات حاد و متعصبانه سده های بعد در قرون اولیه دیده نمی شود و اصول مذهبی سنیان در باورهای رسمی و مقبول شیعیان وجود داشته و شیعیان با عناصر عقلانی و اجتماعی اهل تسنن تماس و آشنایی داشته اند. در مواردی بویژه در دوره قبل از قرن چهارم هجری، حتی مشكل است كه قضاوت كنیم كه فلان نویسنده آیا شیعی یا سنی بوده است؟ هر چند كه در همان زمان نیز، حیات معنوی و دینی هر دو فرقه، هر یك، رنگ و بوی ویژه خود را داشته است. در چنین محیط و شرایطی كه هنوز انعطاف پذیر بود و به تعصب نگراییده بود، آن عناصر باطنی اسلامی كه شیعیان باور ویژه خود می دانند، در جهان تسنن در تصوف نیز نمایانگر باطنی گرایی اسلامی بود. در این باب، نمونه ای برتر از علی بن ابی طالب (ع) یافت نمی شود. تشیع را می توان اسلام علی بن ابی طالب (ع) نامید، همو كه از نظر شیعیان، پس از رحلت حضرت خاتم (ص)، هم مرجع معنوی و هم مرجع دنیوی مؤمنان است. در عالم تسنن تقریباً همه سلسله های صوفیان، نسب معنوی خود را به آن حضرت ختم می كنند و او را پس از پیامبر خاتم، برترین مرجع معنوی مؤمنان می دانند.حدیث مشهور «انا مدینه العلم و علی بابها» را كه صراحتاً بر نقش علی (ع) در باطنی گرایی اسلامی دلالت دارد، هم شیعیان و هم اهل سنت باور دارند، اما صوفیان اهل سنت، خلافت روحانی علی (ع) را مخصوص شیعیان نمی دانند؛ بلكه آن را مستقیماً با باطنی گرایی اسلامی ارتباط می دهند. با این حال، احترامی كه شیعیان و صوفیان بطور یكسان برای علی (ع) قائلند، نشان دهنده ارتباط وثیق تشیع و تصوف است. تصوف دارای شریعت (مذهب فقهی ویژه) نیست و طریقت در كنار یكی از مذاهب فقهی از قبیل مالكی یا شافعی مورد عمل قرار می گیرد ولی شیعه هم شریعت (مذهب فقهی) و هم طریقت ویژه خود را داراست و فقط در بعد طریقت است كه سلسله های صوفیه از قبیل نعمت اللهیه، در هر دو عالم تشیع و تسنن پیرو داشته است. اما علاوه بر آن، شیعه هم در جنبه شریعت و هم در جنبه كلامی دارای عناصر باطنی است كه آنرا هم تراز تصوف قرار می دهد. فی الواقع، تشیع، حتی در بعد ظاهری تعالیمش، به مقامات عرفانی پیامبر (ص) و امامان توجه دارد – چنانكه در تصوف آن مقامات، غایت حیات معنوی است. ذكر چند مصداق و نمونه از ارتباطات گسترده و پیچیده تشیع با تصوف، برخی از نكاتی را كه تاكنون مورد بحث قرار گرفته، روشنتر می سازد. در اسلام به طور عام و در تصوف به طور خاص قدیس را ولی (مخفف ولی الله = دوست خدا) می نامند. و تقدیس را ولایت می دانند. چنانكه قبلاً ذكر شد، در تشیع همه وظیفه و نقش امام با قدرت و وظیفه ولایت ملازمت دارد و ولایت كاملاً مرتبط و همریشه با ولایت است و برخی این دو اصطلاح را مترادف می دانند. به هر حال، بر حسب دیدگاه تشیع، پیامبر اسلام (ص) چون دیگر پیامبران علاوه بر وظیفه قدرت آوردن احكام الهی (نبوت یا رسالت)، دارای قدرت هدایت معنوی و ارشاد (ولایت) نیز بوده است و این قدرت به فاطمه (س) و علی (ع) و از طریق آن دو، به امامان منتقل شده است. از آنجا كه امام همواره زنده است، از این رو این وظیفه و قدرت همیشه در این جهان پابرجاست و می تواند هدایت كننده آدمی به حیات معنوی باشد. «دایره ولایت» كه پس از «دایره نبوت» می آید تا امروز باقی است و تداوم طریق باطنی را در اسلام تضمین می كند.
ولایت نیز به همان معنای ولایت، با حضور معنوی همیشگی در اسلام، ارتباط دارد و آدمی را قادر می سازد تا حیات معنوی را تحقق بخشیده، به مقام تقدس نایل گرداند. به همین دلیل، بسیاری از صوفیان، از زمان حكیم ترمذی به بعد، به این بعد و بخش محوری تصوف توجه بسیاری كرده اند. یقیناً مابین تشیع و تصوف در مورد این كه قدرت ولایت چگونه و از طریق چه كسی اعمال می شود و این كه خاتم ولایت كیست، اختلاف نظر وجود دارد. ولی مع الوصف، تشابه اعتقادی مابین تشیع و صوفیان در خصوص این نظریه بسیار شگفت انگیز است و مستقیماً از این واقعیت نتیجه می شود كه هر دو مشرب فكری، به طریق مذكور با باطنی گرایی اسلامی ارتباط دارند و این باطنی گرایی چیزی جز ولایت یا ولایت - كه هم در منابع شیعی و هم در منابع صوفیان اهل سنت آمده – نیست. یكی از آداب و رسوم صوفیان، به صورت نمادین با مسأله ولایت ارتباط نزدیك دارد و خاستگاه آن با ولایت در تشیع بسیار نزدیك است.رسم پوشیدن خرقه و خرقه گرفتن مرید از دست پیر، به عنوان نماد انتقال آموزه های معنوی و فیض خاص، با ولایت و تشرف به سلوك رابطه دارد. هر مقام و مرتبه ای از وجود سالك مانند خرقه یا پرده ای، حجاب و مانع مرتبه مافوق آن است و مرتبه برتر با باطن ملازمه بیشتری دارد. خرقه صوفی نماد انتقال قدرت معنوی است و مرید را قادر می سازد تا فراتر از مقام هشیاری روزانه اش به تأمل بپردازد. با فضیلت پوشیدن خرقه یا حجاب، به صورتی نمادین، او قادر می شود تا حجاب و مانع بین خود و خداوند را به دور افكند.
عمل پوشیدن و انتقال خرقه و معنی این رسم، همچنانكه ابن خلدون تصریح كرده، با تشیع رابطه دارد. بر طبق حدیث مشهور كساء، حضرت خاتم (ص)، دخترش فاطمه (س) و علی (ع) و حسن (ع) و حسین (ع) را فراخواند و همه را زیر یك ردا (كساء) نشانید. این ردا به صورت نمادین به معنای آن است كه ولایت كلیه محمدیه به ولایت جزئیه فاطمیه و از طریق او به امامان از نسل او منتقل شده است. در یكی از احادیث مشهور شیعی، ارجاعی مستقیم به نماد باطنی خرقه پوشی وجود دارد. به دلیل اهمیت و زیبایی آن، متن كامل حدیث در اینجا نقل می گردد: «… از پیامبر خاتم (ص) روایت شده كه فرموده اند: وقتی به معراج برده شدم، به بهشت درآمدم. در میانه بهشت قصری از یاقوت سرخ دیدم جبرئیل در آن قصر را به رویم گشود و من داخل شدم. در میانه آن، خانه ای بود كه از مروارید سفید ساخته شده بود. به درون آن وارد شدم. در میانه آن صندوقی از نور بود كه با قفلی نوری، در آن بسته شده بود. از جبرئیل پرسیدم این صندوق چیست و درون آن چه چیزی است؟ جبرئیل پاسخ داد: یا حبیب الله در آن «سرالله» است كه خداوند آن را فقط برای كسی می گشاید كه دوستش دارد. به او گفتم: آن را برایم بگشای، پاسخ داد: من بنده ای هستم كه از اوامر الهی تبعیت می كنم. از خدایت بخواه تا اجازه گشودن آن را اعلان فرماید. لذا از خداوند اجازه خواستم. از عرش الهی ندا آمد:
ای جبرئیل، در آن ]صندوق[ را بگشای و جبرئیل چنان كرد. درون صندوق، فقر روحانی و مرقع بود.
پرسیدم: این فقر و مرقع چیست؟ ندای آسمانی پاسخ داد: «ای محمد، این دو را از زمانی كه آفریده ام، برای تو و امت تو برگزیده ام و این دو را جز به كسی كه دوستش دارم، عطا نمی كنم و تاكنون عزیزتر از این دو را خلق نكرده ام». سپس پیامبر اكرم فرمودند: «خداوند متعال فقر و مرقع را برای من اختیار كرد، در حالی كه این دو عزیزترین امور نزد اوست». پیامبر به سوی خداوند توجه كرد و پس از بازگشت از معراج به دستور و اجازه خداوند خرقه را بر علی (ع) پوشانید. علی (ع) آن را بر تن كرد و وصله های بی شمار بر آن دوخت تا آن حد كه فرمود: «بر این خرقه آن قدر وصله زده ام كه در برابر دوخت زن خجلت زده شده ام». علی (ع) به فرزندش امام حسن (ع) امر فرمود پس از مرگش آن را بر تن كند و پس از او حسین (ع) سپس اخلاف حسین (ع) تا حضرت مهدی (ع)، آن را بر تن كرده اند. آن خرقه نزد مهدی (ع) تاكنون باقیمانده است.»ابن ابی الجمهور همانند مفسران شیعی دوره های بعد در مورد این حدیث می افزایند: خرقه ای كه صوفیان از طریق انتقال دریافت كرده ومی پوشیدند، به ردای حدیث كساء ارتباطی ندارد بلكه صوفیان با دریافت و پوشیدن خرقه به اوصافی كه پیامبر پوشانید، تأسی می كنند و با این عمل به قدر وسع خود می خواهند به اسرار الهی آگاهی یابند كه خرقه نماد آن است. كل مسأله ولایت و خرقه ای كه نماد آن است، به مهمترین عنصر مشترك ما بین تصوف و تشیع یعنی وجود نوعی معرفت و تعالیم باطنی دلالت آشكار دارد. استفاده از شیوه تأویل یا تفسیر باطنی در فهم قرآن كریم و فهم «كتاب تكوین» «Cosmic text» و اعتقاد به مراتب و درجات معانی وحی كه تصوف و تشیع در آن اتفاق نظر دارند، بر بنیاد این باور به معرفت و تعالیم باطنی استوار است. وجود ولایت هم به تشیع و هم به تصوف ویژگی باطنی و عرفانی می بخشد و از این رو، آموزه و شیوه خاص تعالیم موجود در هر دو مشرب طبیعی می نماید. مفهوم امام در تشیع با مفهوم ولایت هم پیوندی بسیار نزدیك دارد، چرا كه امام كسی است كه دارای قدرت و مرتبه ولایت است. نقش امام در تعالیم شیعه نقشی محوری است و ما در این مجال نمی توانیم به همه فروعات و لوازم آن بپردازیم، اما بسیار اهمیت دارد كه به وظیفه او به عنوان هادی معنوی اشاره شود، همان نقشی كه كاملاً با وظیفه ای كه صوفیان برای «پیر» قایلند نزدیك است. هر فرد شیعی در پی مواجهه با امام خویش است و آن امام جز هادی روحانی درونی نیست، تا آن جا كه برخی از صوفیان شیعی مذهب از «امام وجودك» سخن گفته اند. با صرف نظر از وظایف تكوینی و تشریعی امام، وظیفه ولایی او به عنوان هادی معنوی در تشیع بسیار شبیه وظیفه پیر در تعالیم صوفیان است.
در واقع، دقیقاً همان گونه كه در تصوف هر پیری با قطب زمان خود رابطه دارد، در نظرگاه شیعه نیز، همه كاركردهای معنوی در هر عصری با امام آن زمان ارتباط درونی دارد. اعتقاد به امام به عنوان «قطب عالم امكان» با مفهوم قطب در تصوف تقریباً همسانی دارد، چنان كه سید حیدر آملی صراحتاً می گوید: «قطب و امام، دو عبارت ولی به یك معنی هستند و بر یك فرد دلالت می كنند .» تفسیر و برداشتی كه ابن عربی از آموزه انسان كامل دارد، با اعتقاد شیعه به قطب و امام همانندی بسیار دارد. همچنین عقیده مهدویت كه بعدها مشایخ صوفی نیز به بسط و تكمیل آن پرداختند، با عقیده شیعیان تشابه دارد. مبنای همه این تعالیم و غایت آنها، حقیقتی باطنی یعنی حقیقت محمدیه است كه مورد باور تصوف و تشیع است. در این زمینه، احتمالاً صوفیان در مرحله تدوین و قاعده مندی نهایی این عقیده، مستقیماً از شیعه تأثیر پذیرفته اند. آموزه مشترك دیگری كه شیعه و صوفیه – البته با اختلاف در جزئیات – باور دارند، نور محمدیه و سلسله ولایت است.شیعه به نوری ازلی (Primordlal Light) اعتقاد دارد كه از پیامبری به پیامبری دیگر رسیده و از طریق خاتم الانبیا به امامان منتقل گردیده است. این نور نگهدارنده پیامبران و امامان از ارتكاب گناه و موجب عصمت و مایه افاضه معرفت الهی به آنان بوده است. به منظور نیل به این معرفت، آدمی باید از طریق امام - كه پس از پیامبر خاتم (ص) واسطه بین او و خداست – به آن نور دست یابد. به همین شیوه در تصوف نیز، برای رسیدن به طرقی كه سیر و سلوك معنوی را میسر می كند، فرد باید به سلسله ای از اولیا بپیوندد كه نسب معنوی آنان به پیامبر (ص) ختم می شود، تا آنكه بركت الهی از منبع وحی و از آن طریق به سالك سریان یابد. این سلسله معنوی كه مبتنی بر تداوم حضور و فیض معنوی است به عقیده «نور محمدیه» در تشیع شباهت دارد. صوفیان متأخر خود درباره این نور سخن گفته اند. اعتقاد شیعه به نور محمدیه و باور صوفیان به ضرورت سلسله معنوی در تعالیم آغازین شیعه، به ویژه در آموزه های امام جعفر صادق (ع) می گنجد و مانند موارد دیگر، سرمنشأ آن همان تعالیم باطنی اسلام می باشد. بالاخره در مقایسه مابین آموزه های شیعی و صوفیان باید به موضوع مقامات عرفانی نیز اشاره شود. با بررسی و مطالعه حیات پیامبر خاتم (ص) و امامان، فی المثل در مجموعه شیعی بحارالانوار، درمی یابیم كه روایات موجود بیش از هر چیزی به مقامات باطنی آن بزرگان پرداخته است. در دیدگاه شیعه، غایت زندگی دینی، تأسی به حیات پیامبر (ص) و امامان و نیل به مراتب و مقامات درونی آنان می باشد. گرچه از نظر اكثر شیعیان، نیل به مقامات مذكور فقط بالقوه امكانپذیر است ولی خواص همواره بدان آگاهی كامل داشته اند. هدف غایی كوششها در عبادات شیعی كه بر مبنای آن كل ساختار روحانی تشیع بنیاد نهاده شده، رسیدن به مقامات معنوی پیامبر اكرم (ص) و امامان (ع) است كه سرانجام به وصال حق می انجامد. به هر حال آرمان صوفیه نیز كه وصال و اتحاد با خداست، جز با طی مقامات و احوال - كه موضوع بسیار شاخص رسالات كلاسیك عرفانی است – قابل حصول نیست و حیات معنوی صوفی نیز بر اساس نیل به آن مقامات و احوال بنیاد نهاده شده است، با اینكه رسیدن به آن مقامات و احوال مقصود بالذات نیست و مقصد اعلی صوفی، جست و جوی ذات متعال حق تعالی است. البته در تصوف، تقریباً همه اعضای سلسله به منازل و مقامات عرفانی وقوف دارند ولی در میان شیعیان، فقط خواص بدان آگاهند و این وضعیت روش سلوك معنوی خواص است در حالی كه تعالیم تشیع برای همه پیروان این مذهب شامل هم جنبه ظاهری دارد و هم جنبه باطنی و عوام و خواص شیعی از آن پیروی می كنند. با وجود این، معنای خاصی كه شیعه برای منازل و مقامات حیات معنوی پیامبر (ص) و امامان قائل است، همانندی شگفت انگیزی با اعتقاد صوفیان در این باب دارد و هر دو دیدگاه، به یك حقیقت - یعنی باطنی گرایی اسلامی و جنبه عملی و تحقق پذیر مربوط به مقامات عرفانی – ارجاع می دهند.

این مقاله از كتاب Living Sufism با مشخصات زیر برگرفته و ترجمه شده است: Nasr, Seyyed Hossein, Living Sufism, London, Unwin, Paperbacks, ۱۹۸۰ /pp ۸۹ ۱۰۵
دكتر سید حسین نصر
برگردان: دكتر حسین حیدری
منبع : بنياد انديشه اسلامي