سه شنبه, ۲۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 14 May, 2024
مجله ویستا


یک قبیله قلندر و چهار تن شمس طلا


یک قبیله قلندر و چهار تن شمس طلا
به همان اندازه كه دوئل به قول كارگردان و نویسنده‌اش، فیلمی جدی است، نقد این اثر هم كه به حق، كاری درخور و عظیم است، باید جدی و با توجه به ابعاد مختلف این ساختهٔ ژانر جنگ و به عبارت بهتر، دقیق‌تر و رساتر، «دفاع مقدس» باشد. بی‌تردید آنچه در وهلهٔ نخست در این فیلم به چشم می‌آید و انسان را وامی‌دارد تا قبل از هر چیز بدان اشاره نماید، كار بزرگی است كه گروه سازنده در زمینهٔ صحنه‌های جنگی و جلوه‌های ویژه انجام داده است كه به قول نویسنده‌ای نه تنها در گذشته سابقه نداشته، بلكه بعید است در آیندهٔ نزدیك سینمای ایران هم شاهد آن باشیم. گذشته از اینكه این حرف چقدر صحیح باشد بی‌شك باید دوئل را در جملهٔ كارهایی از سینمای ایران قرار داد كه با نگاهی «جدی» اثری «عظیم» در این زمینه، تحویل مخاطب داده است و آنچه این جلوه‌ها را از سایر نمونه‌های سطح پایین‌تر این ژانر جدا می‌كند، شایسته و بایسته بودن و هدفمند انتخاب شدن آنهاست به نحوی كه مخاطب، صرفاً با مشتی تصاویر پر از افكت و سر و صدا و مجموعه‌ای از برو بیاهای «همین‌طوری» روبه‌رو نیست بلكه، در این ساختار نمایشی، چیزی نهان است و آن تلاش كارگردان برای خلق فضایی نزدیك به واقعیت خرمشهر سالهای «دفاع» است.وقتی علاوه بر توپ و تانك و اسلحه، چیزی به نام «مردم مظلوم» و «بی‌دفاع» اضافه می‌شود و حتی این ساغر شكسته با بارقه‌های كم‌‌جان و جانهای بی‌رمق و رو به دریغ آدمهایی جمع و جور می‌شود كه «سرزمین» و «وطن» آنها مانده و وامانده است و خانه‌شان بی‌خانمان شده و هستی‌شان خون و درد و آه و گلوله و به‌راستی این جلوه‌ها ویژه‌اند، آن‌سان كه می‌بینی خشم و خصم در كناری برمی‌فروزد و تو جان خسته و سماعی خونین می‌بینی كه در این میانه در گیر و داری به ظاهر خودی و به باطن بیخودی گیر كرده است. و از همین‌جا و از همین جلوه‌های ناب باید به قلب حادثه زد و دوئل را آغاز نمود. یقیناً متن و حاشیه و كار و بار فیلم بایستی با همین تم واقعی كه اتفاقاً فرا‌زمانی و فرامكانی است در بیامیزد و جلو رود و شمارش آغاز شود و سرنوشت جلو بیاید تا یقهٔ آدمهای داستان ما را بگیرد. و در این میانه باید از همه چیز گفت از فیلمنامه و دیالوگهایش، از صحنه و آرایشش از شخصیتها و نگاههایشان و كردارشان، از بازی زمانه در آینهٔ بازی این و آن فیلم و از موسیقی كه نمی‌توانم نگویم كه یك شاهكار و آفرینش بی‌شائبه و حس‌برانگیز است كه بر موج داستان، موج می‌پروراند و این موج نه از جنس آب چشمهای سلیمه است و برق خستگی سینهٔ زینال و نه خدنگ تیره‌رنگ لطیف و سایهٔ سرد و دروغین اسكندر كه رسم او به قول بزرگ شاعری، كلمه نیست، كه دروغ است، نه، این موج از متن مردمكهای چشم سلیمه از جان خستگیهای زینال و از شبهای به روزآمدهٔ لطیف و اسكندر و... می‌آید و ما را با خود می‌برد و این‌سان است كه موسیقی دوئل می‌شود حامی حس ما. و البته از كسی چون مجید انتظامی انتظاری جز این نمی‌رود. تو باید با خون و هستی خرمشهر كه آن روزها جنگ بود و خرابی و مرگ و طنین مرگ‌آور موشك و رگبار شروع كنی و به قلب حادثه بزنی؛ همان‌طور كه خود مردم خرمشهر، اینچنین با جنگ روبه‌رو شدند. یكی در مغازه، دیگری در خیابان، كودكی در مدرسه، شیر‌‌خواره‌ای در خواب گهواره، زنی در خانه و... مردم هر یك به زندگی مشغول و در همین «حین» صدای گلوله و انفجار و ندای مخوف و گریزناك «جنگ»! و این ارزش است برای آثاری چنین كه میان مرز واقعیت و خیال، این‌طرف و آن‌طرف می‌روند و از بلبل جهان‌آرا و قلندرهایش گرفته تا چهار تن شمش طلا، حرف و قصه به میان می‌آورند كه تا آنجا كه می‌تواند به واقعیت و حقیقت حادثه وفادار بماند و حرف درویش هم شنیدنی است كه برای یك‌طرف سكه‌اش سختیها چندان بوده كه: «برایم سخت بود كه به شخصیت جهان‌آرا خیلی نزدیك شوم و فقط توانستم در حد همین اطرافیانش به او بپردازم و او را در آینهٔ آنها بنمایانم» و اتفاقاً محدودیت در اینجا مثل خیلی جاهای دیگر، زیبایی به بار آورد و باعث شد ما با «بلبل» او خو بگیریم و ناخودآگاه با خود بگوییم «این خود اوست، كه او اگر بود، چنین می‌كرد، خود را در روز قیامت مسئول» می‌دانست و در جواب غریبه‌های به لباس خودی درآمده می‌گفت «مقام ندارد، مسئول منم» و...» دیگر از حرفها و لحظه‌ها و نكته‌ها كه در تار و پود این نقشها به هم درآمده و دوئل به راه افتاده و ما را هم برده. به لحاظ امكانات محدود و غیر استاندارد سینمای ایران، در آوردن این صحنه‌ها با خطر روبه‌رو بوده و این عیب، همچنان گریبان‌گیر این نوع آثار است، اما چه می‌شود كرد، قطار مدرنیته اینجا كُند است هر چند... آیا سلیمه لایق بود حلقهٔ خاطره‌های زینال را به امانت نگه‌ دارد، چرا عشق او به شویش این‌قدر در كشاكش آدمهای دیگر زخم دید، چرا زینال این‌قدر بی‌دست و دستگیر است و مگر چقدر همه چیز عوض شده كه او جز «بلبل» جهان‌‌آرا كه دیگر نشان از سرودنهایش نیست، یاری ندارد، آن هم یاوری تردید‌آلود كه: «خدا كند راست گفته باشی». اینها همه ویژه‌اند، جلوه‌های ویژه. جلوه‌هایی كه اگر نباشد نه آن چهارتن شمش طلا، جذابیتی برای ذهن شرقی ما دارد و نه آن نفربر دزدی و توپ و تانك و انفجار و صحنه‌های عظیم و صداهای «عظیم‌تر». نهایتاً اینكه باید تبریك و خسته نباشید جانانه‌ای گفت به گروه سازندهٔ «جلوه‌های ویژه» فیلم كه كاری «جدی» كرده‌اند و ماندگار، تا تماشاگر ایرانی هم به این امید برسد كه جنگ ما كه برای صلح بود، ارزشش را دارد، واقعاً... «چندپاره»، شاید بدترین واژه‌ای باشد كه به صورت غیردقیق و بی‌توجه به سایر عناصر، به فیلمنامهٔ دوئل چسبانده شود كه شد. فیلمنامه تلفیقی است و گذشته و حال را درهم می‌آمیزد كه همین‌جا اشاره كنم این هم ظرافتی است معنایی كه در دل فیلمنامه و شكل و قالب آن گنجانده شده و این خود یك ارزش است و البته خوب ساختنش، سخت‌تر از فیلمنامه‌‌هایی با قالب یك‌راست و خط رو به جلو و البته برای مخاطب عام هم قابل فهم‌تر. اما گذشته از این نكته باید گفت، فیلمنامهٔ دوئل هم به لحاظ قالب و هم فضا‌سازی و هم «دیالوگ» قابل قبول است. نباید فراموش كنیم كه سنجش این شكل نوشتار بدون لحاظ خاصیتها و ویژگیهایش كار صحیحی شاید نباشد.گذر از حال به گذشته و رفت و برگشتهای زمانی و مكانی نسبتاً خوب از آب درآمده، گرچه معتقدیم به همان اندازه كه دوئل اثری جدی و مهم است، كاستیهایش هم بایستی به اهتمام نگریسته شود و بی‌تردید این ب‍ُعد اثر، جای كار بیشتری داشت و از عهدهٔ درویش هم می‌آمد كه بیشتر به فكر تناسب و بهتر فهمیده ‌شدن این ساختار روایی برای مخاطب ایرانی باشد، حال اینكه چرا چنین نشده و آیا بنا بر مقتضیات داستان و مضمون و شرایط خاص او این حق را داریم كه از فیلم‌نوشت او چیز دیگری غیر از این كه شده بخواهیم، جای تحقیق دارد.فیلمنامهٔ دوئل یك تجربهٔ رو به رشد و در ساختار كلی فیلم، تثبیت شده است و می‌شود گفت از آنجا كه این نحوهٔ روایت داستان و تلفیق قبل و بعد حادثه، برای نویسنده حل شده و به كار او آمده است، از این جایگاه باید دفاع كرد و او را در شیوهٔ كارش ملامت ننمود، بلكه باید توقع داشت در همین نوع، به بازپردازش عناصر داستان و فلاش‌بكهای مهم و اساسی فیلم و استفاده از اِلِمانهای ابداعی‌اش در راستای كلیت اثر بپردازد و با تبیین این راهكار به غنای جامعهٔ منتقدان سینمای ایران نیز كمك‌رسانی كند كه سخت نیازمند است! در همین بعد می‌بایستی به یك موفقیت شفاف و دقیق كه ماحصل تلاش مداوم و وقت‌گیر نویسنده است اشاره كنم و آن دیالوگهای جا‌افتاده، منطبق با ارزشهای بصری اثر و قابل دفاع در آن زمان و مكان وقوع حوادث و سایر لحظات فیلم است كه گرچه ب‍ُعد زمان دارد اما یكنواختی خود را «اصالتاً» حفظ كرده و فراز و فرود موقعیتها و آدمها و زمان و مكان، چرخه را از دست نویسنده به در نبرده و او توانسته بر این تبعات فائق آید و یك‌دست ـ نسبتاً ـ از زبان آدمهایش در فیلم حرف بزند و در همین بیان ما را به نقطه‌عطفها و نقطه‌اوجهای سترگ و ارزنده‌اش میهمان كند، آنجا كه چكش‌وار و استادانه، شخصیتها با زبان به تثبیت‌رسیدهٔ حاصل از مفاهیم، حقیقتها و توقعات ما از آن رزمندگان سالهای نه چندان دور به سخن می‌آیند: «مقام ندارد، مسئول منم» و... پرهیز از ملودی و استفاده مناسب و بیشتر از زنگ ‌سازها و فضا دادن به تصاویر و به‌كارگیری نتهای «دی مونانس» و ضربه‌های تیمپانی و بهره‌برداری مناسب از افكت در موسیقی، از دیگر ویژگیهای این اثر است» گفته‌های مجید انتظامی در باب شكل‌گیری نوعی از موسیقی در مكتب اوست كه «ملودی» را ـ برخلاف سایر كارهای ماندگار پیشین او ـ به بیانی كنار می‌گذارد و بیشتر با فیلم همراه می‌شود تا فیلم با او، و این به مثابه یك تجربهٔ جدیدتر و البته پیش‌بینی‌نشده برای مخاطبان حرفه‌ای آثار انتظامی است كه به نوعی شاید بشود گفت به «ملودی» در ساخته‌های او عادت كرده‌اند آن هم آثاری كه در مواردی، موسیقی راه خود را بدون فیلم هم باز كند و جریان‌ساز شود و در یادها بماند و به تاریخ بپیوندد؛ تاریخی كه خاصیتش تنها خاك خوردن در پستوی كتابخانه‌های دور از دست نیست، بلكه بودن در متن جامعه‌ است و هم امروز شدن: «از كرخه تا راین»، «بوی پیراهن یوسف» «آژانس شیشه‌ای» و... اما دوئل «به‌عنوان یك فیلم كلاسیك و عاشقانه، با توجه به جغرافیای داستان و واقعهٔ جنگ، نیازمند موسیقی ویژه‌ای‌ست» به گفتهٔ آهنگساز، او برای القای ریتمهای مناطق جنوبی ایران، علاوه بر پایه قرار دادن «نی‌انبان»، تلفیقش را با كمانچه و با همراهی اركستر و سینتی‌سایزر به كار می‌گیرد، اما در مجموع آنچه بیش از سایر مؤلفه‌ها و رنگ‌آمیزیهای سازی به نوازش حس موسیقایی مخاطب كمك می‌كند همان تلفیق با «كمانچه» است كه به زیبایی درآمده و موسیقی را شارژ كرده است. نكتهٔ مشخص دیگری كه باید به آن تأمل و اشاره كرد؛ حضور افكتهای سینمایی در متن موسیقی است كه بی‌تردید بهره‌برداری استادانه از این شاخص در «دوئل» به صورت قابل‌قبولی اجرا شده است. فكر می‌كنم پژمان بازغی شایستهٔ همان تندیسی بود كه در جشنوارهٔ فیلم فجر از دستان احمدرضا درویش گرفت. بازیگری كه در نقش اصلی «دوئل» مرز روشن بازی اصیل و جاندار و جدی و نابازیِ دم‌دستی و باری به هر جهت در هر دو عرصهٔ سینما و تلویزیون را مشخص‌تر كرد. گرچه با این وصف، حضور كارگردان در پشت صحنهٔ این بازی زیبا و خیره‌كننده كه در بعضی سكانسها به فرازهای بلند بازیگری در سینمای ایران تنه می‌زند، حس می‌شود ولی این نكتهٔ درست، نه تنها چیزی از ارزش بازی «زینال» نمی‌كاهد، بلكه مهر تأییدی بر فهم او در درك چیزی است كه كارگردان و نقش می‌خواهد و همه اینها به علاوهٔ بغض شكسته و پرِ بستهٔ یك بازماندهٔ «تنها»ی جنگ كه ضرب تازیانهٔ خودی و غیرخودی بال خونین او را می‌نوازد، می‌شود «زینال» كسی كه یك طرف دوئل است و طرف دیگر اسكندر كه سعید راد نه به اندازهٔ بازغی بلكه به اندازهٔ خود، توانست از عهدهٔ آن برآید. در این زمینه لازم می‌دانم به پرویز پرستویی و هدیهٔ تهرانی اشاره كنم كه نقش‌آفرینی آن دو ـ هر چند كوتاه ـ نیز قوی و به‌جا بود؛ به‌ویژه سكانسهای اولیهٔ پرویز پرستویی در نقش «بلبل جهان‌آرا» ـ تركیب با‌ظرافت و مد‌ّبرانه‌ای كه كاملاً به‌جا انتخاب شده بود ـ و بالاخره اینكه فیلم دوئل با تصاحب هفت سیمرغ بلورین و به چرخهٔ سینما درآوردن بخشی از صنعت كشور و جذب قابل توجه تماشاگر ایرانی و خارجی به تماشاخانه، به اثری ماندگار در تاریخ سینمای ایران تبدیل شد. هر چند در این باره به نظر می‌رسد بهتر باشد حرف عباس كیارستمی را به یاد آوریم كه گفت ـ درست ـ كه: «خوبی و ماندگاری یك فیلم را نه جایزه‌ها و فروش و جشنواره‌ها و... بلكه تاریخ و گذر زمان مشخص می‌كند.» فیلم دوئل، امتیازات ویژه‌ای دارد كه به بخشی از آنها پرداختم و كاستیها و معایبی كه به اشارت از آنها گذشتم. می‌ماند دو نكتهٔ باقی‌مانده اما مهم، كه چون مجالش نیست تا بعد، كوتاه و كم می‌پردازم تا فرصتی دیگر كه این مهم به تفصیل و با حضور سازنده به بحث گذاشته شود. یكی فضایی است كه می‌بایستی در میان رزمندگان جبهه و ارتباط روحی آنها ساخته می‌شد و پررنگ‌تر از بقیهٔ ابعاد واقعی و تخیلی داستان پرداخته می‌شد كه در «دوئل» چنین نشده است. «چرا؟». دوم موضوع اصلی داستان، ساختگی و نمادین و حامل پیام فیلم است. منظورم همان گاوصندوقی است كه محتوایش چهارتُن شمش طلاست و «به خاطرش یك قبیله قلندر به خاك می‌افتند» و این همه درد و مصیبت به بار می‌آید، این همه نام و ننگ، این همه خشم و آه. باز هم «چرا؟» آیا نمی‌شد قدری بیشتر گشت، كمی بهتر فكر كرد و اِلِمان دیگری، نماد متناسب‌تری و شعر زیباتری «ترتیب داد؟». «دوئل» با تمام عظمت و جدیتش بار دیگر ثابت كرد، روح مشرقی و زجركشیده آدمهای خاكی در میانهٔ این قدارگیهای بی‌امان روزگار و در پس دلواپسیهای مه‌آلود آدمهای امروزی كه دیروزشان نم كشیده، جا می‌ماند. باز هم جا می‌ماند و «دریغ!» و شرح این نكته تا «شاید وقتی دیگر».

محمدرضا محقق
منبع : پایگاه رسمی انتشارات سوره مهر