جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا
پندارههای ایستا
شاید بتوان گفت كه از میان جریانهای تاریخ معاصر ایران هیچكدام مانند جریان روشنفكری دچار گسیختگی و پریشانی نبودهاند كه اینگونه به نسلها و نحلهها و سطوح گوناگون تقسیم شده و در مسیر مارپیچ خود، هنوز هم رو به سوی ناكجا آباد دارد. جریانی كه در مقاطع گوناگون تاریخ معاصر گاه پیدا و گاه ناپیداست، گاه فعال و گاهی خمود، گاهی در پیش و گاهی بدنبال، گاهی پاك و گاهی پلشت، زمانی در صحنه و زمانی در انزوا، دورهای جلف و دورهای باوقار و زمانی پیراست و زمانی جوان.
بهرحال حكایت ماجراهای آن گویا به هزاره سوم هم كه مردمانش برای قصه و داستان و ماجرا قدری بیحوصله شدهاند، همچنان باقیست. البته خواندن و شنیدن و اندیشیدن در این باب هرگز بیهوده و حتی درجه دوم نخواهد بود؛ چراكه روشنفكری به هر تعبیر و با هر تعریضی كه قبولش كرده باشیم، بازتابی از تحولات نوین علمی و صنعتی و اخلاقی در دنیای جدید است و این تحولات ادامه دارد، همچنانكه تاریخ ادامه دارد؛ اما مهمتر آنست كه با شناختی عمیق و دقیق از بسترها، زمینهها، موجها، جریانها، سرآبها و دریاهای تاریخ معاصر، راهمان را روشن كنیم و جوهرهای پایدار انسانی را از تلاطم ناپایداریهای روزگار برگزینیم.
شاید نقد یك كتاب نسبتا مفصل در یك مقاله نگنجد اما بر دامنه گفتوگوها میافزاید و حساسیت و مسوولیتها را برمیانگیزد؛ از همین روست كه نوشتار زیر را به عنوان نقدی بر كتاب «موج چهارم» كه از آثار منتشر شده درباب مسایل «روشنفكری در ایران» است را در این شماره تقدیم شما عزیزان و گرامیان نمودهایم.
●سند گویا
تاریخ هر ملتی مشتمل بر تحولات تلخ و شیرینی است كه به عنوان بسترساز حوادث آینده نقشآفرینی میكند. از این رو، رجوع محققانه و چندباره به آن میتواند راهنمای مطمئنی در گزینش و ادامه راه باشد. همچنین میدانیم كه حركت به سمت آینده مستلزم شناخت صحیح و داشتن آگاهی كافی نسبت به وضع كنونی است. از یك منظر میتوان گفت كه در عصر حاضر برایند فكری در جامعه ایران، خواستار انقلابی دینی (اسلامی) شده و سعی وافر نموده تا مجموعه نیازها و تقاضاهای خود را در چارچوب استنباطات دین اسلام جستوجو و هدایت كند. بنابراین، پیروزی انقلاب ایران با صبغهای دینی، بیانگر تفوق نیروهای فكری اسلامی بر دیگر نیروها میباشد. به عبارت دیگر، نتیجه جدال فكری و عملی در ایران به نفع گرایشات دینی در انقلاب اسلامی و پیروزی آن بوده است. البته، به دو دلیل غلبه یك نیروی فكری به معنای پیروزی همیشگی نیست: نخست آنكه همواره احتمال بروز آسیبها وجود دارد و دیگر اینكه فعالیتهای آشكار و پنهان دشمنان و رقیبان قطع نخواهد شد.
بنابراین، میتوان انتظار داشت كه نیروهای فكری مغلوب همواره، تفكر دینی و انقلاب اسلامی را به چالش بكشانند. آنچه در اینجا با عنوان «سند گویا» مطرح میكنیم، بیانگر طرح و فعالیتی تازه است؛ اما نه با صداقت و صراحت مستتر در «چالشگری»، بلكه با تحریف و نادیده انگاشتن واقعیاتی كه انكارناپذیرند و تنها میتوان به امید ضعف حافظه تاریخی ملت ایران جسارت بیان آنها را یافت. سند گویا، نقد كتاب موج چهارم است. این كتاب، مشتمل بر یك مقدمه و چهار بخش میباشد و نصف بیشتر مطالب آن سخنرانیهایی است كه آقای رامین جهانبگلو در پنج سال گذشته ایراد كرده است و دیگر شامل، مقالات یا گفتوگوهایی میباشد كه همچون دیگر سخنرانیها، عمده مباحث آنها در مورد موضوع «روشنفكری در ایران» است. ایشان در مقدمه كتاب نوشتهاند: «موج چهارم در حقیقت اشارهای به موج جدیدی از روشنفكران ایرانی است كه از دیدگاه متواضعانه نویسنده این كتاب، جامعه روشنفكری ایران را طی ده سال گذشته دستخوش تغییرات روش شناختی و معرفتی مهمی كردهاند.»۱
هرچند موج چهارم ترجمه آقای منصور گودرزی است و حالت مجموعهای و نه یك متن واحد را دارد؛ اما انسجام ذهنی نویسنده و دقتی كه در تقسیمبندی بخشها وجود داشته، صورت یكپارچهای به كتاب بخشیده و خواننده را دچار سردرگمی نمیكند. با این وجود، نوع ادبیات به كار گرفته شده، بازتاب اندیشه آقای جهانبگلو در خصوص موضوع مورد بحث میباشد. استفاده از برخی واژهها و یا عدم استفاده از برخی دیگر به گونهای است كه میتوان مدعی شد، ایشان در فضایی بسیار بیگانه با واقعیات جامعه ایران به اندیشهورزی و اظهارنظر مشغولند و برخلاف بهرهمندی از ارتباطات گسترده بینالمللی، تسلط به زبانهای خارجی و آشنایی نزدیك با تجارب ملل دیگر، با یكجانبهنگری به ترسیم وضعیت گذشته و حال ایران میپردازند. انبوه مطالب گفته شده كه در موارد متعددی فاقد واقعیت خارجی، سندیت تاریخی و دقت علمی هستند، به صورتی است كه باید پذیرفت، روشنفكری لیبرال، بار دیگر، بنیانهای فكری و معرفتی انقلاب اسلامی را به مبارزه طلبیده است تا با اتكا به بیاطلاعی یا كم اطلاعی مخاطبان از جمله جوانان، اندیشهورزی لیبرال در حوزه روشنفكری را احیا نماید. مطالعه دقیق متن و مقایسه محتوا و نحوه بیان سخنرانیهای خارج از كشور با مصاحبهها (و به تعبیر خودشان گفت و گوهای ایشان در داخل) تفاوت فاحشی را آشكار میسازد كه ماهیت این نوع روشنفكری است. به عبارت دیگر، لحن صریح و تند خارج از كشور كه در برخی موارد میتواند برای رفع نیاز جلب نظر آنها --- خودآگاه یا ناخودآگاه --- صورت بگیرد، محور اصلی نظرات وی را هرچه بیشتر نمایان میسازد؛ اما در داخل با ملاحظه بیشتری به اظهارنظر میپردازند. همچنانكه مقدمه كتاب برخلاف اینكه در تیرماه ۸۱ در واشنگتن نوشته شده، سرشار از ابهام و عدم صراحت است كه نمیتوان به عنوان فشردگی مقدمه تلقی نمود. البته، مطالب دو پهلو در مقدمه متن بهخوبی تشریح میگردند. در هر صورت، ملایمت در گفت و گوهای داخلی در مقایسه با تندی نظرات در سخنرانیهای خارج از كشور جالب توجه و عبرتآموز است.
كتاب موج چهارم، دربردارنده مباحث و مطالبی است كه در نقد آن محورهای زیر قابل توجه میباشد:
۱. مخالفت جدی و علنی با ماهیت اسلامی انقلاب ۲۲ بهمن ۱۳۵۷
۲. مردمگریزی و در نظر نداشتن آنها
۳. بیگانگی با مردم به صورتی كه آنها را در سطوح پایین فكری و درك سیاسی و اجتماعی تصور میكنند.
۴. تحریف تاریخ معاصر ایران و سعی در انتقال آن به نسل جوان
۵. سودای كسب قدرت سیاسی نه از راههای قانونی فعلی بلكه براساس یك برنامهریزی بلندمدت به نحوی كه با پیریزی زمینههای اجتماعی و فكری لازم و پرهیز از فعالیت سیاسی بتوانند بر نحوه تفكر در ایران تسلط یابند و در مرحله بعد با انجام اقدامات و فعالیتهای سیاسی --- شاید غیرقانونی و با هدف نهایی براندازی خاموش --- به هدف اصلی خود نایل آیند.
۶. استفاده از اهرمهای تشویق و تنبیه برای جهت بخشی به جریانهای روشنفكری در ایران به نحوی كه هم آنها را تحقیر نموده و هم مورد تكریمشان قرار میدهند.
۷. قایل بودن به انحصار در معرفت و روش به صورتیكه تنها اندیشه و شیوه تفكر خود را دارای اصالت میدانند و دیگران را با برچسبهای مختلفی طرد مینمایند.
۸. برخلاف بیان شعارهایی نظیر مردم سالاری، با خودبرتربینی عجیبی كه در متن مشاهده میشود، میتوان معتقدان به این نظر را نخبهگرایان نخبهستیزی دانست كه تنها در حسرت قدرت به اندیشهورزی مشغولند.
۹. بیاحتیاطی علمی در بیانات و اظهار نظرها و عدم آشنایی با واقعیت «تغییرات اجتماعی» در متن و معنای واقعی تحولات اجتماعی
۱۰. نگاه بسیار منفی به دین توام با شریعت و تصویر آن به مثابه نگرشی توتالیتر
۱۱. دفاع بی قید و شرط از روشنفكران لیبرال و طرد دیگر روشنفكران
۱۲. سهلانگاری و سادهلوحی در ترسیم اوضاع فكری در جامعه ایران
۱۳. یكی دانستن «نقد» و «نفی» و خواستار جدی نقد دیگران (نفی دیگران) بهجز لیبرالها و لیبرالیسم
۱۴. سعی در یكی فرض نمودن و یكی جلوه دادن روشنفكران ماركسیست و روشنفكران اسلامگرا
۱۵. مطلق فرض نمودن اصول مدرنیته و نسبی دانستن غیر آن. به این ترتیب، معتقدان به این فكر را میتوان مطلقستیزان مطلقگرا دانست.
۱۶. بیتوجهی به منافع ملی، نفی بومیگرایی و قایل به هضم در نظام جهانی
۱۷. دادن راه حل سیاسی و اجتماعی با ذهنیت فلسفی و كشانیدن مباحث فلسفی به عرصه سیاست.اكنون جهت استدلال ادعاهای مطرح شده، به صورت مستقیم از سخنان آقای جهانبگلو استفاده میكنیم.
ایشان در تمام موارد به غیر از دوبار، همواره از واژههای «انقلاب ایران»، «انقلاب»، «انقلاب ۵۷» یا «انقلاب ۱۹۷۹» استفاده نموده و از بیان ماهیت اسلامی انقلاب پرهیز كرده و نمیگویند، «انقلاب اسلامی ایران» در موارد استثنا هم یك مورد در گفتوگوهای داخلی، «انقلاب اسلامی»۲ ذكر گردیده و مورد دیگر، جهت صراحت در اظهارات میباشد. در واقع، برای روشن نمودن مساله و هدف اصلی مخالفتشان با ماهیت اسلامی انقلاب است كه از انقلاب به صورت «انقلاب اسلامی» یاد كرده و نوشتهاند: «شكستهای آنان۳ به عنوان درسی عبرتآموز برای نسلهای آینده روشنفكران ایرانی كه با گزینه تناقض بار نظام «كلگرا» و «فردگرایی دمكراتیك» در دهههای بعد و پس از انقلاب ۱۹۷۹ (انقلاب اسلامی ۱۳۵۷) رو به رو بودند، درآمد.»۴ در مجموع، چنین به نظر میرسد، بیان «انقلاب اسلامی» كه نشان از ماهیت انقلاب ایران در سال ۵۷ دارد، برای ایشان سنگین و توام با كراهت است.
وی با تقدم بخشیدن به عوامل بیرونی در بیان علل تغییرات روشنفكری در ایران، عوامل داخلی را مشتمل بر «هرج و مرج سیاسی، آشفتگی ارزشی و خلا اگزیستانسیلی» دانستهاند كه از نظر ایشان پیامدهای انقلاب اسلامی هستند. همچنین مدعی «شكست شور و هیجانات سیاسی --- حزبی دوره اول انقلاب» شدهاند.
سوالاتی كه در قبال این ادعاها مطرح میشود، این است كه شما با كدام ملاك مدعی هرج و مرج سیاسی شدهاید؟ منظور شما از آشفتگی ارزشی چیست؟ آیا شما تغییرات اجتماعی در ایران را كه به نوبه خود یك تجربه تاریخی قابل تامل و مطالعه بوده و برخلاف كوششهای فراوان نظریهپردازان اجتماعی و سیاسی به سختی در قالب تحلیلهای فرمولی درآمده و همچنان، پیچیدگیهایش آنان را به زحمت میاندازد، به عنوان هرج و مرج سیاسی و آشفتگی ارزشی تلقی میكنید؟ در نهایت، این تحلیل ذهنی شما بر كدام مقیاس عملی و اجتماعی و در كدام جوامع استوار است؟ اوضاع سیاسی و اجتماعی پس از انقلاب اسلامی را با كدام كشور دارای تجربه انقلاب مقایسه كردهاید كه به چنین قضاوتی رسیدهاید؟
ایشان با تصویری دو قطبی از «سیاست» به بیان نظرات هانا آرنت (۱۹۰۶ --- ۱۹۷۵) و كارل اشمیت (۱۸۸۸ --- ۱۹۴۵) از سیاست پرداختهاند. گفتنی است كه آرنت منتقد مدرنیته بوده و سیاست مورد نظر وی جلوه عملی نیافته است؛ اما كارل اشمیت، نازیست بوده و نظراتش در عرصه عمل تحقق یافته و خسارات جبرانناپذیری بر جای گذاشته است و برای تصویر و تعریف سیاست نمیتوان نظر و عمل را خلط كرد. به عبارت دیگر، هرچند آرنت میگوید: «سیاست فضایی است كه انسانها بر یكدیگر ظهور مییابند؛ یعنی به عبارتی در سخن و عمل با یكدیگر شریك میشوند.»۵ اما مقصود وی آنست كه فضای سیاست «باید» آنگونه باشد، نه اینكه به واقع چنین امری وجود دارد. اگر چنین بود كه وی مدرنیته را نقد نمیكرد و به وضع موجود انتقاد نمیكرد. اگر هدف، بیان آرمانی و تبلیغ آنست، ضروری به نظر میرسد، میان «آنچه كه هست» با «آنچه كه باید باشد» تمایز گذارده شود. آلبرت هیرشمن، لیبرال امریكایی با تلخی اذعان داشته كه: «این تجربه اضطرابآور به راستی مختص جوامع دمكراتیك مدرن است كه فرد نه فقط از عقاید انبوهی از معاصرانش دور میافتد؛ بلكه از كل تجربه زندگی خیل همروزگارانش نیز دور نگه داشته میشود.»۶
با این اوصاف، با به رخ كشیدن «فردگرایی دمكراتیك» و فقدان آن در ایران چه اهدافی دنبال میشوند؟ موجسازی و موجسواری و اكنون موج چهارم كه همواره در حد موج میمانند و هیچگاه به عمق نمیروند. كنكاش و بررسی در مورد موضوعات فكری و تحولات اجتماعی تا زمانیكه از سطح به عمق نرود، چندان موثر نخواهد بود. از این رو، تصور و بیان موجگونه از آنها مطلوب نبوده و بهنظر میرسد، این كتاب از آفت نگاه سطحی كه دیری است، بر اندیشه جدید در این دیار سایه افكنده، برحذر نمانده است. با این وجود، همواره خود را برتر دانسته و با وجود مخالفت با دیگران --- اگر قصد آگاهی بخشی به جامعه خود را داشته باشند --- در مقام نخبگان، برای خود وظایفی انحصاری مشخص میسازند. نظیر اینكه هدف، باز كردن چشمان شهروندان است، نه كور كردن آنها.۷ شاید پس از دههها دوری گزیدن از مردم اكنون به اهمیت آنها پی بردهاند؛ اما واقعیت چیز دیگری است؛ چرا كه آنها خود را بزرگ و والا میانگارند و كوچكترین ارزشی برای مردم قایل نیستند، هرچند لحظهای از شعار مردم سالاری غافل نمیشوند. به راستی كه در این روزگار چه زینت فریبندهای از این بهتر.
در كتاب موج چهارم بحث جدیای درباره مردم ایران، ویژگیهای رفتاریشان در گذشته و حال و رابطه و نسبتشان با روشنفكران وجود ندارد و مساله اصلی، كسب قدرت سیاسی در آینده است. به گفته ایشان «این واقعیت به جاست كه روشنفكران ایران هنوز نقشی مهم و تاثیری چشمگیر در آینده سیاسی ایران دارند.»۸ «نزد نسل چهارم روشنفكران ایرانی، مدرنیته متعلق به گذشته ایران نیست؛ بلكه متعلق به آینده ایران است. ما برای تدارك آیندهمان نیاز به درك گذشته و دلایل تنزل و عقبماندگی از مدرنیته در گذشتهمان داریم؟»۹ به واقع، این «ما» به كدام مجموعه بازمیگردد؟ روشنفكران نسل چهارم یا ملت و دولت ایران؟ با توجه به اینكه ایشان با نادیده انگاشتن تلاشهای ایثارگرانه فراوان در پیروزی انقلاب اسلامی و پس از آن، در كمال بیمسوولیتی و خروج از مرزهای علمیاندیشی گفتهاند: «نسلهای اندیشمندان و مجریان سیاسی ایران به دنبال مفهوم «آزادی» در سیاست نبودند. آنها در پی مفهوم اقتدار بودند.»۱۰ همچنین با در نظر داشتن اینكه ایشان نه به مردم بلكه تنها به بخشی از آن یعنی جوانان --- كه شاید به سبب كمی سن نمیتوانند از تجربه و آگاهی تاریخی كافی بهرهمند باشند --- پرداختهاند و با اظهارات غیرعلمی و غیرواقعی، اعتبار علمی خود را به شدت خدشهدار كرده و گفتهاند: «در ایران حس مسوولیتپذیری و همزیستی وجود ندارد و با هر جوانی كه صحبت كنید، از هیچ ارزشی جز پول خبر ندارد؛ در حالیكه در غرب مسوولیتپذیری، اصل بسیار مهمی است. جوان ایرانی، موضع سیاسی ندارد. مسوولیت مدنی، اخلاق مدنی و حس همزیستی اجتماعی به عنوان عناصر نگهدارنده جامعه، اصلا در جوان ایرانی وجود ندارد.»۱۱
بنابراین میتوان گفت كه «مردم» در قاموس اندیشه آقای جهانبگلو جایی ندارند. جالب است كه ایشان خود را از روشنفكران نسل چهارمی میداند كه به زعم خود تغییرات روششناختی و معرفتی مهمی كردهاند. پس تغییرات روشی و معرفتی شما كدام است؟ شما براساس كدام تحقیق میدانی این موضوع را اثبات میكنید؟ به راستی از جوان ایرانی چه میدانید؟ شما كه دم از گفت و گوی سقراطی میزنید، چه اندازه با دقت در مسایل ایران توجه كردهاید كه حال اینگونه بیمحابا و بیاستدلال خود را در حد یك مبلغ خام و رو در روی انقلاب اسلامی پایین میآورید. همچنین با در نظر داشتن جمعیت جوان ایران و برگزاری انتخابات گوناگون در سطوح مختلف كه با مشاركت بالای همین جوانان انجام شده است، چگونه میتوانید اظهار كنید كه جوان ایرانی، موضع سیاسی ندارد؟ علاوه بر این شما كه اینقدر از مطلقگرایی پرهیز میكنید، چرا اینگونه از كلماتی نظیر «هیچ» و «اصلا» استفاده میكنید كه بیانگر مطلقگرایی در اظهار نظر هستند. احتمال دارد، همینگونه هم به كثرتگرایی معتقد باشید. درحقیقت، كدام وجدان انسانی و علمی میتواند از اینهمه تحولات عمیق و بزرگ در جامعه ایرانی كه با تلخیها و سختیهای فراوان به دست آمده، چشم بپوشد؟ گفتنی است، در سالهای اخیر كتب متعددی در بیان اشكالات رفتاری مردم ایران در زمینههای سیاسی و اجتماعی نوشته شده كه در مجموع، سعی در انتقاد سازنده نسبت به ضعفهای موجود داشتهاند؛ اما نقد كجا و نفی كجا؟ متاسفانه! شما همچنان در فضایی بیگانه، نقد را مساوی با نفی گرفتهاید. مطلقگرایی را محور تحلیل تحولات سیاسی --- اجتماعی ایران معاصر قرار دادید.
همینجا لازم است، در مورد مطلقگرایی آقای جهانبگلو گفته شود كه ایشان در موارد مورد علاقه و تایید خود نه تنها كثرتگرا نبوده؛ بلكه مطلقگرایی را پذیرفته و در قبال آن سكوت كردهاند. به عنوان مثال در موارد زیر مدافع این نظر كه «تكثر عقاید، موجهند»۱۲ به مطلقگرایی برخی به دیده احترام نگریسته است و بدون نظر منفی مینویسد: «ایمان و اعتقاد فروغی به ارزشهای مدرن و عقلانیت علمی مطلق بود... این نیز مسلم به نظر میرسد كه فروغی در ذهنیت خویش انسانی آزادمنش، آزادیخواه و نوگرا است.۱۳ ایمان راسخ فروغی به عقلانیت، ایمانی تام و مطلق بود.»۱۴ در اینجا آقای جهانبگلو سكوت میكند؛ زیرا فروغی را میستاید و به اعتقاد وی فروغی «نقشی مهم در ارتقای عقلانیت سیاسی در ایران ایفا كرد... تلاش فروغی و همانندان او راه را بر پدیداری و گسترش ذهنیت سكولار و لیبرال گشود.»۱۵ در نظر آقای جهانبگلو، فروغی از سرآمدان دوره نسل دوم روشنفكری در ایران است كه «تمامی عناصر موفق بودن در جهت نوسازی و اصلاح ایران»۱۶ را داشتند؛ ولی با وجود این شكست خوردند كه یكی از دلایل آن «ضعف عقلگرایی لیبرالی در برابر دو جنبش چپ و اسلامی در ایران»۱۷ بود. به گفته وی هدف و امید نسل دوم روشنفكران ایرانی آن بود كه ساختار جامعه ایران را به شیوهای نظاممند و جامع، نوسازی و دنیوی كنند. البته، اهمیت چندانی ندارد كه ایشان بنا به كدام روش سیاسی به تحقق این هدف معتقد بودند.۱۸
گفتنی است، این اظهارات معنایی جز تطهیر سابقه روشنفكری لیبرال در ایران ندارد. چگونه فردی حساس به اخلاق مدنی و حقوق بشر مانند آقای جهانبگلو از تحلیل و بیان «روش سیاسی» مورد نظر روشنفكران نسل دوم روشنفكری ایران در اجرای خواستههایشان طفره میروند. به نظر میرسد، التقاط تنها ضرورتی است كه چنین برخوردی را باعث میشود. وی به صراحت گفته است: «اولین پیش فرض من این است كه تنها شكل قابل جذب تفكر غربی در كشوری مانند ایران... چیزی جز ایدئولوژی نیست؛ یعنی تفكر التقاطی و توضیح سادهانگارانه جهان با ظاهری منطقی و رشدی تاریخی.»۱۹از این رو، ایشان همواره استادان التقاط ملكم و فروغی را مطرح نموده و مورد تایید قرار داده است و چنان كار را به افراط كشانده كه چشم بر واقعیتهای تاریخی بسته و به تحریف آن همت گمارده است. وی با معرفی فروغی در صحنه سیاست ایران به عنوان متغیر مستقل نوشته است: «گرچه او فرصت اندكی برای اجرای لیبرالیسم خود در عصر پهلوی داشت؛ اما با اجرای سیاستهای همپوشانی و تلفیقی، نقش مهمی در ارتقای آرمانهای فردیت دمكراتیك در جامعه ایران در خلال دو دوره نخستوزیری خود ایفا نمود. او به مطبوعات اجازه داد تا آزادانه بنویسند. زندانیان سیاسی را آزاد كرد و به زنان فرصت داد تا برای خود تصمیم بگیرند كه چادر اختیار كنند و یا خیر.»۲۰
خوب است، مصادیق تاریخی این وقایع را ذكر نمایند. راستی جابهجایی مفاهیم چه آسان صورت گرفته است، به عنوان نمونه اجبار و اختیار. آیا ماجرای كشف حجاب كه در ۱۷ دیماه ۱۳۱۴ به صورت رسمی اعلام گردید، واقعیت خارجی نداشته و جبر و زور به كار گرفته شده در تعیین نوع لباس و پوشش خانمها و آقایان به معنای اعطای فرصت و حق انتخاب و اختیار به افراد بوده است؟
آقای جهانبگلو هدف افرادی چون ملكم و فروغی را از تاسیس فراموشخانه «دفاع از استقلال ایران از راه ترویج و تجویز مدرنیته ابزاری دانستهاند.»۲۱ اما كدام استقلال؟ فروغی كه ایدئولوگ و اندیشهپرداز سلطنت پهلوی است، چگونه میتواند استقلال فكری را دنبال نماید؟ كسی كه وجود نیروی بیگانه استعمارگر انگلستان را همچون دستی در آستین میداند كه بدون آن، آستین (ایران) ممكن نیست، تكان بخورد،۲۲ چه تصوری از استقلال ملی میتواند داشته باشد؟ فروغی برخلاف ظاهری ملیگرا كه گفته بود: «مقصود این است كه جوانان ما قدر ادبیات گذشته ملت خود را بدانند.»۲۳ چنان استفاده جهتداری از ادبیات و بهویژه اشعار فردوسی نمود كه اعتراض ملكالشعرایبهار را برانگیخته است. بهار مینویسد: «اشعار بیپدر و مادر را پهلوی هم قرار دادهاند و اسم آن را شاهنامه گذاشتهاند. بنده وقتی میگویم، این شعر مال فردوسی نیست، میگویند تو وطنپرست نیستی... آقا این وضع زندگی نیست... افرادی میخواهند، احساسات وطنپرستی مردم را بدین وسیله تحریك كنند و بالا بیاورند، هرچه دلشان خواست در آن میگنجانند و هرچه در آن گنجانیده شده، قبول میكنند، این شاهنامه ملت ایران است.»۲۴ برای میرزا ملكمخان ناظمالدوله نیز استقلال فكری و ملی موضوعیت نداشت و چه بسا آن را درك نمیكرد. وی با «مطلقانگاری ترقی»، «اولین كسی است كه آشكارا اخذ تمدن فرنگ را توصیه میكند و آن هم بدون تصرف ایرانی»۲۵ به نظر ملكم: «ما محق نیستیم از پیش خود اختراعی بكنیم.»۲۶ وی به دنبال تغییر خط بود كه نمیتوانست نتیجهای جز انفصال و سلب فهم از گذشته تاریخی داشته باشد. ملكم مینویسد: «اصول تعلیم و تربیت اسلامی خراب است. بدون اصلاح خط، تعلیم و تربیت ما اصلاحپذیر نیست. بدون اصلاح تعلیم و تربیت، كسب تمدن و ترقی امكان ندارد و نقص الفبای عربی، منشا فقر و ناتوانی و عقبماندگی فكری و استبداد سیاسی سرزمین اسلام است.»۲۷ وی، همچنین از افراد دریافت كننده رشوه برای عقد قرارداد و واگذاری امتیاز به كمپانی رویتر بوده و نقشی مهم در انعقاد قرارداد ایفا نمود. آنچنانكه نوشتهاند: «پنجاه هزار لیره میرزا حسین خان صدراعظم گرفت. همینطورها هم میرزا ملكمخان... .»۲۸ این امتیاز، اهمیت فوقالعاده زیادی دارد، همچنانكه نیكی كدی یادآور شده است: «بزرگترین امتیازی كه حكومت ایران در طول تاریخ خود واگذار كرد، و در هیچ كشور دیگری نظیر نداشت...» لرد كرزن كه خود یك امپریالیست اقتصادی و سیاسی سرسخت بوده، بعدها از این قرارداد به عنوان كاملترین و غیرمعمولیترین صورت تسلیم كلیه منابع صنعتی یك پادشاهی به دست بیگانگان كه تا آن روز حتی كسی خوابش را هم نمیدید، یاد كرد.۲۹
گفتنی است، ملكمخان وقتی فریاد قانون و قانونخواهی برآورد كه به تعبیر كدی به دنبال گرفتن «باج سبیل»۳۰ از دولت بود، آنهم قانونی غیر از شریعت و اینك این سوال مطرح میشود كه چگونه آقای جهانبگلو چنین استقلالگریزی فكری و ملی را میتواند بپذیرد؟ و هدف آنها را دفاع از استقلال ایران بداند؟ البته، پاسخ را خود داده است. شاید ایشان تمام تلاشها را برای خود اتكایی و عزتطلبی بیمعنا میداند. شاید از همین رو هم از بیان «انقلاب اسلامی» امتناع میورزند. به گفته آقای جهانبگلو: «به نظر من بومیگرایی امروزه بیمعنا است.»۳۱ طبیعی میباشد كه همه تلاشها در این زمینه هم بیمعنی باشد؛ زیرا غایت نهایی، هضم در لیبرالیسم و نظام جهانی متكی بر آن است، هر چند در مصاحبههای داخلی حفظ ظاهر كرده و گفتهاند: «من با غربگرایی رادیكال هم مخالف هستم.»۳۲ اگر چنین است، پس چرا نقدی بر تقیزاده و امثال او مطرح نكردهاید؟ حال آنكه تقیزاده خودش پس از چهل سال به خطا و افراط خود --- حداقل آن اندازه كه فهمیده بود اعتراف كرد و نوشت: «اینجانب در تحریض و تشویق به اخذ تمدن مغربی در ایران (اگر هم قدری به خطا و افراط) پیشقدم بودهام و چنانكه اغلب میدانند، اولین نارنجك تسلیم به تمدن فرنگی را در چهل سال قبل بیپروا انداختم كه با مقتضیات و اوضاع آن زمان شاید تندروی شمرده میشد و به جای تعبیر «اخذ تمدن غربی» پوست كنده فرنگی مآب شدن مطلق ظاهری و باطنی و جسمانی و روحانی را واجب شمردم و چون این عقیده كه قدری افراطی دانسته شد در تاریخ زندگی من مانده، اگر تفسیر و تصحیحی لازم داشته باشد، البته، بهتر آنست كه خودم قبل از خاتمه حیات خود نتیجه تفكر و تجربه بعدی این مدت را روزی بیان و توضیح كنم... من باید اقرار كنم كه فتوای تند و انقلابی من در این امر در چهل سال قبل در روزنامه كاوه و بعضی مقالات بعدی مبنی بر دعوت به تغییرات كلی انقلابی نیز متضمن مقداری از این نوع افراط بوده، خاصه كه به تجربه دیده شد كه بعضی از تبدلات در آداب ملی گاهی موجب بعضی تسلسلهای نامطلوب میشود و حتی منتهی به خلل در زبان هم كه اختلال آن باعث تزلزل اركان ملیت تواند شد، میگردد و این اندیشه باید عایقی جلو[ی] سستی و مسامحه در حفظ و حتی تندروی در ترك آداب ملی دیگر گشته و محرك اعتدال باشد، من هم در آن موقع در حكم به لزوم اخذ كامل تمدن و آداب فرنگی زبان را استثنا كرده بودم.»۳۳
روشنفكرانی از قبیل ملكمخان نیز كه میگفت: «فكر نكنید، اختراع نكنید.» چگونه از نظر شما خلاق و مبدع تلقی شدهاند؟ وی به شدت روشنفكرانی نظیر آل احمد و شریعتی را نفی كرده و در بیان ویژگیهای آنها نوشته است: «خود را قانونگذار سیاسی و اخلاقی جامعه میپنداشت و درباره درست یا غلط بودن زندگی و اَعمال افراد جامعه نظر میداد.»۳۴ آیا آقای جهانبگلو از نقد و روشنفكر واقعی معنایی جز این در نظر دارند؟ آیا احساس توانایی و امكان شناخت و عزت نمیتواند مورد توجه جدی باشد؟ باید گفت ایشان با نفی تلاشهای گذشته و نه نقد آنها همه مطلوبها را در روشنفكران لیبرال جستوجو كرده و نوشتهاند: «روشنفكران ایرانی در طی ۱۵۰ سال گذشته مهمترین عناصر تغییر و اصلاحطلبی در ایران بودهاند.»۳۵ آقای جهانبگلو در مقابل باید پاسخ دهند كه چرا جای روشنفكران مورد نظر شما در «انقلاب اسلامی» به مثابه یكی از تغییرات اساسی ملت ایران، خالی است؟ شما از امثال دكتر شریعتی كه او را «تنگ نظر»۳۶ میدانید، نمیتوانید نام ببرید؛ زیرا افرادی چون او از نظر شما كوچكتر از آنند كه بتوانند قدرت خلاقیت و ابداع آثار فرهنگی را --- كه شما از شاخصههای روشنفكری میشمارید --- داشته باشند. همچنین با بیدقتی علمی و بیانصافی نظری اظهار داشتهاید كه: «مجموعه تفكرات روشنفكران و حتی برخی نحلههای روشنفكری در ایران، مثل فردید، به نوعی توتالیتاریسم جمعی و ایدئولوژیك رسید.»۳۷ به راستی شما چقدر با تعاریف مطرح در مورد توتالیتاریسم آشنا هستید كه به بروز نوعی از آن بدون ارایه شواهد و قراین در ایران حكم میدهید؟ چگونه این موضوع را اثبات میكنید؟ به نظر میرسد بیش از اندازه در مفهوم فردگرایی و آزادی منفی غرق شده و تذكر آیزایابرلین را فراموش كردهاید كه: «نباید چنین پنداشت كه آزادی در این مفهوم نمیتواند با نوعی از خودكامگی، یا به هر حال فقدان خودگردانی، كنار بیاید. چه آزادی در این معنا اساسا با محدوده نظارت سر و كار دارد نه با منشا آن. همانگونه كه دمكراسی میتواند عملا شهروندان را از بسیاری از آزادیها محروم گرداند كه ممكن است، در دیگر انواع حكومتها محروم نباشند... خودگردانی ممكن است، در مقایسه با انواع دیگر حكومت من حیثالمجموع بتواند ضمانت بهتری برای حفظ آزادیهای اجتماعی فراهم آورد. هواداران لیبرالیسم نیز از آن به همین عنوان دفاع كردهاند؛ ولی هیچگونه رابطه ضروری و تلازم در میان آزادی فردی و حكومت دمكراسی وجود ندارد.»۳۸ با این وصف، چرا اینقدر ناپخته از «فردگرایی دمكراتیك» سخن میگویید؟
واقعیت آنست كه وی با پذیرش فرضهای مطلقی چون خطی بودن اندیشه و تفكر گفته است: «من قطعا معتقدم كه رسیدن به پسامدرنیزم بدون عبور از مدرنیته ممكن نیست. مدرنیته به نظر من انواع و اقسام ندارد، مدرنیته یك نوعاست.»۳۹ همچنین با تصور اینكه «میتوان از نوعی تجدد حیات لیبرالیسم در میان روشنفكران جوانتر ایرانی... سخن گفت»۴۰ به تجدید حیات لیبرالیسم در آینده سیاسی ایران امیدوار شده و نوشته است: «روشنفكر ایرانی میتواند... وعدههای عملی مدرنیته را دوباره فعال سازد.»۴۱ از این رو، سعی در احیای تحلیلهای تاریخی خطی و یكجانبه دارد و در این راه روحانیت، مشكل بزرگی بر سر راه او به شمار میرود؛ چرا كه به جهت دارا بودن روحیه تساهل، گفت و گو! پذیرش طرف مقابل! و موجه دانستن كثرتگرایی دینی! با مبهم دانستن مفهوم روشنفكر دینی، توصیه كرده: «بهتر است یك روحانی روشنفكر، بخشی از اعتقادهای خود را برای برجسته كردن بخشهای دیگر كنار بگذارد.»۴۲ آقای جهانبگلو با ترسیم وضعیتی بسیار حاد و منفی، ادعای وجود «بیعلاقگی و نفرت به سیاستهای جهانی و ملی»۴۳ در ایران را كرده است، بدون آنكه هیچ دلیلی ارایه دهد. او گفته است كه نتیجه آن را «به صورت فردگرایی خودخواهانه، بازارمدار و بدون موضوع كه امروزه به چشم میبینیم.»۴۴
آقای جهانبگلو در ادامه بیهیچ استدلالی از «فرسودگی جدی در ساز و كارهای سیاسی»، «افزایش سیطره اقتصاد بر سیاست» و «ایستار قبیلهگرایی نوین و ضدجهانیگرایی» سخن گفته است. اما به راستی این اظهارات با كدام شاهد در وضعیت موجود پذیرفتنی است؟ جالب آنكه هدف كسب قدرت سیاسی از راههای دیگر در آینده، چندان هم پوشیده نمیماند و با ارایه راهحل، چگونگی دستیابی به آن مشخص شده است. به گفته وی: «نخست، نیاز به دخالت عقلانیت انتقادی كه مسوولیت وارسی در گوهر و ماهیت اندیشه را به عهده بگیرد و دوم، نیاز به دخالت در زندگی عمومی از طریق نظر و عمل.»۴۵جالب آنست كه آل احمد و شریعتی از باب جرات اظهارنظر صرفنظر از میزان صحت و سقم اندیشههایشان و نقد وضعیت سیاسی و اخلاقی موجود در جامعه ایران آن روز طرد میشوند؛ اما روشنفكران مورد نظر آقای جهانبگلو نه. نكته دیگر آنكه روشنفكری لیبرال در ایران، هركجا صحبت از مسوولیت بهویژه مسوولیت تاریخی مطرح میشود، داد و فغان برمیآورد كه فاشیسم و توتالیتاریسم در حال زنده شدن هستند و خلاصه اینكه میگوید، شما را با مسوولیت آنهم مسوولیت تاریخی چكار؟ مگر حقیقت را شناختهاید یا خود را حقیقت میپندارید كه برای خود مسوولیت دخالت در زندگی مردم قایل میشوید؟ آنها پیوسته طرح چنین مسوولیتهایی را مغایر با دمكراسی ادعایی خود معرفی كردهاند؛ اما خود را مسوول دیگران میدانند. همچنین از آنجا كه به دنبال قدرت هستند و نه اصلاحات اساسی و مورد نیاز جامعه، بنابراین بیش از سازندگی و تعهد، نیازمند تخریب و مسوولیتگریزی سیاسی میباشند. از این رو، با طرح مفاهیمی چون آزادی منفی و كوچك انگاشتن آزادی مثبت، زمینه بیثباتی سیاسی و فكری را در جامعه پدید میآورند. به این ترتیب، با تعریف و تحدید آزادی در معنای منفی آن، بستری مناسب برای طرح شعارهایی چون «نافرمانی مدنی» فراهم میآید. به گفته آقای جهانبگلو: «برخلاف نسلهای پیشین از روشنفكران ایرانی كه با قیاس از پیش ذهنیت تفكرات ایدئولوژیك بر «مفهوم آزادی» تاكید میكنند، گروه اخیر از روشنفكران با توسل به شیوههای مدرن بحث و مناظره خود را درگیر شیوههای گوناگون خودابداعی كرده و در مسیر هموار كردن «مفهوم آزادی منفی» گام برداشتهاند.»۴۶ تقاضا برای توسعه كثرتگرایی و مفهوم آزادی منفی تنها روش ممكن برای بسیج تمام نیروی ما به منظور دفاع از آزادی هر فرد و گروه میباشد. این است، چالش رویاروی نسل چهارم روشنفكران ایرانی.۴۷
آقای جهانبگلو كه خود را نیز جزو روشنفكران نسل چهارم ایران میداند،۴۸ اعتلای این نسل را نتیجه دلایلی چون «شكست ایدئولوژیك و سیاسی چپ در ایران، پایان دوره كاریزماتیك انقلاب ایران، رشد جمعیت جوان و تغییر و تحول اوضاع بینالمللی (سقوط دیوار برلین و پایان جنگ سرد»)۴۹ دانسته است. بدین ترتیب، ماده اصلی كه زمینه فعالیت روشنفكران نسل چهارم محسوب میشود، جمعیت جوان بوده كه به جهت كمی سن از امكان داشتن اطلاع و درك تاریخی كافی محروم است و شاید میتواند پذیرای شعارهای فریبنده آنها باشد.
نكته دیگری كه در مطالب آقای جهانبگلو نیازمند تامل است، سعی در یكی نمودن روحانیت و سلطنت میباشد. به نظر میرسد، ایشان با ذهنیتی غربی به تحلیل ایران اسلامی پرداخته و مسجد و كلیسا را یكی گرفته است. وی از انحصار روحانیت بر نظام فرهنگی، آموزشی و قضایی۵۰ در گذشته ایران سخن گفته و با بیان اینكه «اندیشههای تمامخواه مذهبی»۵۱ وجود داشته، پیوسته میكوشد تا وحدت غیرممكنی میان سلطنت و روحانیت القا نماید. وی با كلگرا و تفسیری خواندن و نه ابداعی بودن ذهنیت علمای دین،۵۲ آنها را در كنار استبداد سلاطین قرار داده، بیهیچ توضیحی در مورد چرایی و چگونگی ارتباط آنها با یكدیگر، علمای دین را حافظان سلطنت قلمداد كرده است. در این زمینه حتی ادیبان هم كه متاثر از اندیشههای دینمدار هستند، از تیغ نفی آقای جهانبگلو بینصیب نماندهاند.۵۳ ایشان در چندین جا اظهار داشتهاند كه «اندیشههای كلیگرای خودكامه»،۵۴ «ساختار كلیگرای قضایی ایران.... كه از سوی علما اداره میشد.»،۵۵ «درهم شكستن قدرت كلگرای سنت»،۵۶ «گزینه تناقضبار نظام كلگرا و فردگرایی دمكراتیك در دهههای بعد و پس از انقلاب ۱۹۷۹».۵۷
جهانبگلو مینویسد: «فروغی به عنوان نقطه عطف در یك دوره طولانی ستیز میان اندیشههای كلیگرای خودكامه و اصول فردگرایی دمكراتیك در ایران تلقی میشود. این ستیز شاید اجتنابناپذیر بود؛ زیرا كاركرد قدرت سلطنتی و روحانیت را نزد جامعه ایرانی مشخص میكرد و افزون بر آن، این واقعیت را شكل میداد كه تماس ایران با مدرنیته بر سرعت دگرگونیهای فكری میافزود و یك قشر روشنفكران غیردینی و سیاسی پدیده میآورد كه ضمن مبارزه با فلسفه كلیگرای عصر خود، نقش مهمی در جلب توجه شهروندان تحصیلكرده ایرانی به اهمیت و فوریت آرمانهای فردیت دمكراتیك ایفا میكردند.۵۸
وی از امیركبیر در كنار ملكم و فروغی نام برده و مخالفان او را شامل «درباریان، علما و ملكه مادر كه طرح قتل او را ریخت»۵۹ میداند. صرفنظر از تفاوتهای جدی امیركبیر با دو فرد ذكر شده، نسبت و رابطه وی با علمای دین نیز بهطور كلی، بدون تحلیل و بیان موارد مورد اختلاف آورده شده است. بنابراین، آقای جهانبگلو گرفتار در همان نظام فكری كلگرایی است كه از آن پرهیز میكند، در غیر اینصورت چنین اظهارنظرهایی نمیتوانست مطرح شود. از جمله نكات قابل ذكر، پذیرش و تایید تحلیلهای خطی با عنوان عقلانیت مدرن میباشد. به گفته وی: «عقلانیت مدرن روشنفكران، نیاز به آنچه كه در اندیشههای ماكس وبر از آن تحت عنوان افسونزدایی جهان و همینطور مشاركت در قدرت سیاسی یا جابهجایی در قدرت مسلط یاد میشد را ایجاب كرد.»۶۰
در این خصوص گفتنی است، «افسونزدایی» جهان نه یك امر خواسته و از پیش تعیین شده، بلكه حاصل فرایندی است كه وبر تحقیق خود را بر چگونگی این رخداد و علت انحصاری بودن آن در غرب متمركز نموده بود؛ بنابراین، بیان اینكه ما نیاز به «افسونزدایی» داریم، بهطور كامل بیمعناست. علاوه بر این، فقدان معنا، نتیجه این خواسته بوده و مورد نقد متفكرین غربی قرار گرفته است. بهترین استدلال هم، سخنان وبر در كتاب اخلاق پروتستانی و روح سرمایهداری میباشد. به گفته وبر: «به نظر باكستر غم نعم دنیوی بایستی فقط مثل ردای سبكی كه هر لحظه بتوان به دور انداخت، بر شانه اهل تقوا قرار داشته باشد؛ اما سرنوشت چنین میخواست كه ردای سبك به قفسی آهنین مبدل شود. از هنگامی كه ریاضتكشی كوشید تا جهان را دگرگون و همه نفوذ خود را در آن اِعمال كند، نعم مادی چنان سلطه فزاینده و سرانجام گریزناپذیری بر انسانها كسب كردند كه در تاریخ بیسابقه بود. امروز، روحیه ریاضتكشی مذهبی --- شاید به طور قطع، كسی چه میداند؟ --- از قفس گریخته است؛ اما سرمایهداری پیروز از وقتی كه بر شالودههای ماشینی استوار شده است، دیگر به حمایت آن نیازی ندارد... در هر حال، درباره «آخرین انسانهای» این تكامل فرهنگی به درستی میتوان چنین گفت، متخصصان عاری از روح و لذتطلبان فاقد قلب. این «پوچی» تصور میكند به ترازی از انسانیت دست یافته است كه هرگز دست كسی بدان نرسیده است... در اینجا فقط كوشیدهایم، علل مربوط به واقعیت و چگونگی تاثیرگذاری ریاضتكشی پروتستانی را در یك نكته، گرچه نكتهای بسیار مهم دنبال كنیم... یقینا قصد ما این نیست كه به جای یك تعبیر علی «یكجانبه» مادهگرایانه از فرهنگ و تاریخ، یك تعبیر روحگرایانه همانقدر یكجانبه را قرار دهیم. هر دو به یك اندازه امكانپذیرند؛ اما اگر نه به عنوان مقدمه، بلكه به عنوان نتیجه پژوهش تلقی شوند، هیچكدام خدمت چندانی به حقیقت تاریخی نمینمایند.»۶۱
آنچه در پایان میتوان گفت، آنست كه آقای جهانبگلو با ماندن در ذهنیت فلسفی و به ناچار كلگرایی خویش از عهده بیان مسایل جامعه ایران برنیامده است؛ چرا كه در غیر اینصورت میبایستی با رعایت روش علمی به بیان مسایل و مشكلات مشخصی میپرداخت كه راهحل آنها نیز از شفافیت لازم برخوردار میشد. بر این اساس، انتظار آن میرفت كه با نگاهی استقرایی، مسایل و مشكلات، مورد مشاهده و تجربه قرار گرفته و با رعایت احتیاط علمی اقدام به ارایه فرضیات و پیشنهاداتی جهت حل آنها میشد؛ اما آنچه در كتاب وجود دارد، نسبت فلسفه و سیاست و درجا زدن در همان اظهارات كلی كه حكایتگر ذهنیتی كلیپرداز است و نمیتوان متوقع حل مسایل اجتماعی و سیاسی مشخص از آن بود. وای بر روزی كه بحثهای پایانناپذیر فلسفی به عرصه سیاسی كشیده شود و مباحث فلسفی، ملعبه سیاستبازان گردد كه در اینصورت نه سیاست باقی خواهد ماند و نه فلسفه. جدالهای سیاسی نباید برگردان جدالهای فلسفی باشد، هرچند مباحث نظری سیاست وامدار فلسفه هستند. چنین به نظر میرسد، وی نتوانسته از قالبهای تحمیلی و شاید گریزناپذیر ذهنی كه جهان فكری را در چند قطب كمونیسم، لیبرالیسم و فاشیسم تقسیم میكرد، رهایی یابد و از یك «امكان» دیگری «گفت و گو» نماید؛ چرا كه حتی حاضر به تامل در یك «تجربه» جدید یعنی انقلاب اسلامی نیستند. ای كاش، او كه اینقدر به مهاتما گاندی اظهار ارادت میكند، به نظرات وی در مورد مردم نیز توجه میداشت و از برج عاج پایین آمده، خود را در كنار مردم و نه بالای سر آنها میدانست تا از این طریق، بهتر به روشنفكری و مسوولیتهای تاریخی یك روشنفكر واقعی مشغول شود. گاندی گفته است: «به صراحت میگویم كه از حد متوسط مردم بالاتر نیستم. بسیاری از تواناییهایم از همین سطح متوسط هم كمتر است. من پندارهای نیستم، در نهایت، یك آرمانگرای معتقد به عمل هستم و نمیتوانم بگویم كه از شایستگی ویژهای برخوردارم. بدون تردید، اگر هركس دیگری جای من میبود، زن یا مرد، فرق نمیكرد، میتوانست به آنچه من به آن رسیدم، برسد. كافی بود، به اندازه من تلاش كند و به اندازه من در دلها امید و ایمان بكارد.»۶۲
در خاتمه، هشدار و درد رهبر كبیر انقلاب اسلامی، امام خمینی (ره) را بار دیگر تكرار میكنیم: «از جمله نقشهها كه معالاسف تاثیر بزرگی در كشورها و كشور عزیزمان گذاشت و آثار آن باز تا حد زیادی بهجا مانده، بیگانه نمودن كشورهای استعمار زده از خویش و غرب و شرق زده نمودن آنان است؛ به طوری كه خود را و فرهنگ و قدرت خود را به هیچ گرفتند و غرب و شرق، دو قطب قدرتمند را نژاد برتر، و فرهنگ آنان را والاتر و آن قدرت را قبلهگاه عالم دانستند و وابستگی به یكی از دو قطب را از فرایض غیرقابل اجتناب معرفی نمودند و قصه این امر غمانگیز، طولانی و ضربههایی كه از آنان خورده و اكنون نیز میخوریم، كشنده و كوبنده است.»۶۳
بهرحال حكایت ماجراهای آن گویا به هزاره سوم هم كه مردمانش برای قصه و داستان و ماجرا قدری بیحوصله شدهاند، همچنان باقیست. البته خواندن و شنیدن و اندیشیدن در این باب هرگز بیهوده و حتی درجه دوم نخواهد بود؛ چراكه روشنفكری به هر تعبیر و با هر تعریضی كه قبولش كرده باشیم، بازتابی از تحولات نوین علمی و صنعتی و اخلاقی در دنیای جدید است و این تحولات ادامه دارد، همچنانكه تاریخ ادامه دارد؛ اما مهمتر آنست كه با شناختی عمیق و دقیق از بسترها، زمینهها، موجها، جریانها، سرآبها و دریاهای تاریخ معاصر، راهمان را روشن كنیم و جوهرهای پایدار انسانی را از تلاطم ناپایداریهای روزگار برگزینیم.
شاید نقد یك كتاب نسبتا مفصل در یك مقاله نگنجد اما بر دامنه گفتوگوها میافزاید و حساسیت و مسوولیتها را برمیانگیزد؛ از همین روست كه نوشتار زیر را به عنوان نقدی بر كتاب «موج چهارم» كه از آثار منتشر شده درباب مسایل «روشنفكری در ایران» است را در این شماره تقدیم شما عزیزان و گرامیان نمودهایم.
●سند گویا
تاریخ هر ملتی مشتمل بر تحولات تلخ و شیرینی است كه به عنوان بسترساز حوادث آینده نقشآفرینی میكند. از این رو، رجوع محققانه و چندباره به آن میتواند راهنمای مطمئنی در گزینش و ادامه راه باشد. همچنین میدانیم كه حركت به سمت آینده مستلزم شناخت صحیح و داشتن آگاهی كافی نسبت به وضع كنونی است. از یك منظر میتوان گفت كه در عصر حاضر برایند فكری در جامعه ایران، خواستار انقلابی دینی (اسلامی) شده و سعی وافر نموده تا مجموعه نیازها و تقاضاهای خود را در چارچوب استنباطات دین اسلام جستوجو و هدایت كند. بنابراین، پیروزی انقلاب ایران با صبغهای دینی، بیانگر تفوق نیروهای فكری اسلامی بر دیگر نیروها میباشد. به عبارت دیگر، نتیجه جدال فكری و عملی در ایران به نفع گرایشات دینی در انقلاب اسلامی و پیروزی آن بوده است. البته، به دو دلیل غلبه یك نیروی فكری به معنای پیروزی همیشگی نیست: نخست آنكه همواره احتمال بروز آسیبها وجود دارد و دیگر اینكه فعالیتهای آشكار و پنهان دشمنان و رقیبان قطع نخواهد شد.
بنابراین، میتوان انتظار داشت كه نیروهای فكری مغلوب همواره، تفكر دینی و انقلاب اسلامی را به چالش بكشانند. آنچه در اینجا با عنوان «سند گویا» مطرح میكنیم، بیانگر طرح و فعالیتی تازه است؛ اما نه با صداقت و صراحت مستتر در «چالشگری»، بلكه با تحریف و نادیده انگاشتن واقعیاتی كه انكارناپذیرند و تنها میتوان به امید ضعف حافظه تاریخی ملت ایران جسارت بیان آنها را یافت. سند گویا، نقد كتاب موج چهارم است. این كتاب، مشتمل بر یك مقدمه و چهار بخش میباشد و نصف بیشتر مطالب آن سخنرانیهایی است كه آقای رامین جهانبگلو در پنج سال گذشته ایراد كرده است و دیگر شامل، مقالات یا گفتوگوهایی میباشد كه همچون دیگر سخنرانیها، عمده مباحث آنها در مورد موضوع «روشنفكری در ایران» است. ایشان در مقدمه كتاب نوشتهاند: «موج چهارم در حقیقت اشارهای به موج جدیدی از روشنفكران ایرانی است كه از دیدگاه متواضعانه نویسنده این كتاب، جامعه روشنفكری ایران را طی ده سال گذشته دستخوش تغییرات روش شناختی و معرفتی مهمی كردهاند.»۱
هرچند موج چهارم ترجمه آقای منصور گودرزی است و حالت مجموعهای و نه یك متن واحد را دارد؛ اما انسجام ذهنی نویسنده و دقتی كه در تقسیمبندی بخشها وجود داشته، صورت یكپارچهای به كتاب بخشیده و خواننده را دچار سردرگمی نمیكند. با این وجود، نوع ادبیات به كار گرفته شده، بازتاب اندیشه آقای جهانبگلو در خصوص موضوع مورد بحث میباشد. استفاده از برخی واژهها و یا عدم استفاده از برخی دیگر به گونهای است كه میتوان مدعی شد، ایشان در فضایی بسیار بیگانه با واقعیات جامعه ایران به اندیشهورزی و اظهارنظر مشغولند و برخلاف بهرهمندی از ارتباطات گسترده بینالمللی، تسلط به زبانهای خارجی و آشنایی نزدیك با تجارب ملل دیگر، با یكجانبهنگری به ترسیم وضعیت گذشته و حال ایران میپردازند. انبوه مطالب گفته شده كه در موارد متعددی فاقد واقعیت خارجی، سندیت تاریخی و دقت علمی هستند، به صورتی است كه باید پذیرفت، روشنفكری لیبرال، بار دیگر، بنیانهای فكری و معرفتی انقلاب اسلامی را به مبارزه طلبیده است تا با اتكا به بیاطلاعی یا كم اطلاعی مخاطبان از جمله جوانان، اندیشهورزی لیبرال در حوزه روشنفكری را احیا نماید. مطالعه دقیق متن و مقایسه محتوا و نحوه بیان سخنرانیهای خارج از كشور با مصاحبهها (و به تعبیر خودشان گفت و گوهای ایشان در داخل) تفاوت فاحشی را آشكار میسازد كه ماهیت این نوع روشنفكری است. به عبارت دیگر، لحن صریح و تند خارج از كشور كه در برخی موارد میتواند برای رفع نیاز جلب نظر آنها --- خودآگاه یا ناخودآگاه --- صورت بگیرد، محور اصلی نظرات وی را هرچه بیشتر نمایان میسازد؛ اما در داخل با ملاحظه بیشتری به اظهارنظر میپردازند. همچنانكه مقدمه كتاب برخلاف اینكه در تیرماه ۸۱ در واشنگتن نوشته شده، سرشار از ابهام و عدم صراحت است كه نمیتوان به عنوان فشردگی مقدمه تلقی نمود. البته، مطالب دو پهلو در مقدمه متن بهخوبی تشریح میگردند. در هر صورت، ملایمت در گفت و گوهای داخلی در مقایسه با تندی نظرات در سخنرانیهای خارج از كشور جالب توجه و عبرتآموز است.
كتاب موج چهارم، دربردارنده مباحث و مطالبی است كه در نقد آن محورهای زیر قابل توجه میباشد:
۱. مخالفت جدی و علنی با ماهیت اسلامی انقلاب ۲۲ بهمن ۱۳۵۷
۲. مردمگریزی و در نظر نداشتن آنها
۳. بیگانگی با مردم به صورتی كه آنها را در سطوح پایین فكری و درك سیاسی و اجتماعی تصور میكنند.
۴. تحریف تاریخ معاصر ایران و سعی در انتقال آن به نسل جوان
۵. سودای كسب قدرت سیاسی نه از راههای قانونی فعلی بلكه براساس یك برنامهریزی بلندمدت به نحوی كه با پیریزی زمینههای اجتماعی و فكری لازم و پرهیز از فعالیت سیاسی بتوانند بر نحوه تفكر در ایران تسلط یابند و در مرحله بعد با انجام اقدامات و فعالیتهای سیاسی --- شاید غیرقانونی و با هدف نهایی براندازی خاموش --- به هدف اصلی خود نایل آیند.
۶. استفاده از اهرمهای تشویق و تنبیه برای جهت بخشی به جریانهای روشنفكری در ایران به نحوی كه هم آنها را تحقیر نموده و هم مورد تكریمشان قرار میدهند.
۷. قایل بودن به انحصار در معرفت و روش به صورتیكه تنها اندیشه و شیوه تفكر خود را دارای اصالت میدانند و دیگران را با برچسبهای مختلفی طرد مینمایند.
۸. برخلاف بیان شعارهایی نظیر مردم سالاری، با خودبرتربینی عجیبی كه در متن مشاهده میشود، میتوان معتقدان به این نظر را نخبهگرایان نخبهستیزی دانست كه تنها در حسرت قدرت به اندیشهورزی مشغولند.
۹. بیاحتیاطی علمی در بیانات و اظهار نظرها و عدم آشنایی با واقعیت «تغییرات اجتماعی» در متن و معنای واقعی تحولات اجتماعی
۱۰. نگاه بسیار منفی به دین توام با شریعت و تصویر آن به مثابه نگرشی توتالیتر
۱۱. دفاع بی قید و شرط از روشنفكران لیبرال و طرد دیگر روشنفكران
۱۲. سهلانگاری و سادهلوحی در ترسیم اوضاع فكری در جامعه ایران
۱۳. یكی دانستن «نقد» و «نفی» و خواستار جدی نقد دیگران (نفی دیگران) بهجز لیبرالها و لیبرالیسم
۱۴. سعی در یكی فرض نمودن و یكی جلوه دادن روشنفكران ماركسیست و روشنفكران اسلامگرا
۱۵. مطلق فرض نمودن اصول مدرنیته و نسبی دانستن غیر آن. به این ترتیب، معتقدان به این فكر را میتوان مطلقستیزان مطلقگرا دانست.
۱۶. بیتوجهی به منافع ملی، نفی بومیگرایی و قایل به هضم در نظام جهانی
۱۷. دادن راه حل سیاسی و اجتماعی با ذهنیت فلسفی و كشانیدن مباحث فلسفی به عرصه سیاست.اكنون جهت استدلال ادعاهای مطرح شده، به صورت مستقیم از سخنان آقای جهانبگلو استفاده میكنیم.
ایشان در تمام موارد به غیر از دوبار، همواره از واژههای «انقلاب ایران»، «انقلاب»، «انقلاب ۵۷» یا «انقلاب ۱۹۷۹» استفاده نموده و از بیان ماهیت اسلامی انقلاب پرهیز كرده و نمیگویند، «انقلاب اسلامی ایران» در موارد استثنا هم یك مورد در گفتوگوهای داخلی، «انقلاب اسلامی»۲ ذكر گردیده و مورد دیگر، جهت صراحت در اظهارات میباشد. در واقع، برای روشن نمودن مساله و هدف اصلی مخالفتشان با ماهیت اسلامی انقلاب است كه از انقلاب به صورت «انقلاب اسلامی» یاد كرده و نوشتهاند: «شكستهای آنان۳ به عنوان درسی عبرتآموز برای نسلهای آینده روشنفكران ایرانی كه با گزینه تناقض بار نظام «كلگرا» و «فردگرایی دمكراتیك» در دهههای بعد و پس از انقلاب ۱۹۷۹ (انقلاب اسلامی ۱۳۵۷) رو به رو بودند، درآمد.»۴ در مجموع، چنین به نظر میرسد، بیان «انقلاب اسلامی» كه نشان از ماهیت انقلاب ایران در سال ۵۷ دارد، برای ایشان سنگین و توام با كراهت است.
وی با تقدم بخشیدن به عوامل بیرونی در بیان علل تغییرات روشنفكری در ایران، عوامل داخلی را مشتمل بر «هرج و مرج سیاسی، آشفتگی ارزشی و خلا اگزیستانسیلی» دانستهاند كه از نظر ایشان پیامدهای انقلاب اسلامی هستند. همچنین مدعی «شكست شور و هیجانات سیاسی --- حزبی دوره اول انقلاب» شدهاند.
سوالاتی كه در قبال این ادعاها مطرح میشود، این است كه شما با كدام ملاك مدعی هرج و مرج سیاسی شدهاید؟ منظور شما از آشفتگی ارزشی چیست؟ آیا شما تغییرات اجتماعی در ایران را كه به نوبه خود یك تجربه تاریخی قابل تامل و مطالعه بوده و برخلاف كوششهای فراوان نظریهپردازان اجتماعی و سیاسی به سختی در قالب تحلیلهای فرمولی درآمده و همچنان، پیچیدگیهایش آنان را به زحمت میاندازد، به عنوان هرج و مرج سیاسی و آشفتگی ارزشی تلقی میكنید؟ در نهایت، این تحلیل ذهنی شما بر كدام مقیاس عملی و اجتماعی و در كدام جوامع استوار است؟ اوضاع سیاسی و اجتماعی پس از انقلاب اسلامی را با كدام كشور دارای تجربه انقلاب مقایسه كردهاید كه به چنین قضاوتی رسیدهاید؟
ایشان با تصویری دو قطبی از «سیاست» به بیان نظرات هانا آرنت (۱۹۰۶ --- ۱۹۷۵) و كارل اشمیت (۱۸۸۸ --- ۱۹۴۵) از سیاست پرداختهاند. گفتنی است كه آرنت منتقد مدرنیته بوده و سیاست مورد نظر وی جلوه عملی نیافته است؛ اما كارل اشمیت، نازیست بوده و نظراتش در عرصه عمل تحقق یافته و خسارات جبرانناپذیری بر جای گذاشته است و برای تصویر و تعریف سیاست نمیتوان نظر و عمل را خلط كرد. به عبارت دیگر، هرچند آرنت میگوید: «سیاست فضایی است كه انسانها بر یكدیگر ظهور مییابند؛ یعنی به عبارتی در سخن و عمل با یكدیگر شریك میشوند.»۵ اما مقصود وی آنست كه فضای سیاست «باید» آنگونه باشد، نه اینكه به واقع چنین امری وجود دارد. اگر چنین بود كه وی مدرنیته را نقد نمیكرد و به وضع موجود انتقاد نمیكرد. اگر هدف، بیان آرمانی و تبلیغ آنست، ضروری به نظر میرسد، میان «آنچه كه هست» با «آنچه كه باید باشد» تمایز گذارده شود. آلبرت هیرشمن، لیبرال امریكایی با تلخی اذعان داشته كه: «این تجربه اضطرابآور به راستی مختص جوامع دمكراتیك مدرن است كه فرد نه فقط از عقاید انبوهی از معاصرانش دور میافتد؛ بلكه از كل تجربه زندگی خیل همروزگارانش نیز دور نگه داشته میشود.»۶
با این اوصاف، با به رخ كشیدن «فردگرایی دمكراتیك» و فقدان آن در ایران چه اهدافی دنبال میشوند؟ موجسازی و موجسواری و اكنون موج چهارم كه همواره در حد موج میمانند و هیچگاه به عمق نمیروند. كنكاش و بررسی در مورد موضوعات فكری و تحولات اجتماعی تا زمانیكه از سطح به عمق نرود، چندان موثر نخواهد بود. از این رو، تصور و بیان موجگونه از آنها مطلوب نبوده و بهنظر میرسد، این كتاب از آفت نگاه سطحی كه دیری است، بر اندیشه جدید در این دیار سایه افكنده، برحذر نمانده است. با این وجود، همواره خود را برتر دانسته و با وجود مخالفت با دیگران --- اگر قصد آگاهی بخشی به جامعه خود را داشته باشند --- در مقام نخبگان، برای خود وظایفی انحصاری مشخص میسازند. نظیر اینكه هدف، باز كردن چشمان شهروندان است، نه كور كردن آنها.۷ شاید پس از دههها دوری گزیدن از مردم اكنون به اهمیت آنها پی بردهاند؛ اما واقعیت چیز دیگری است؛ چرا كه آنها خود را بزرگ و والا میانگارند و كوچكترین ارزشی برای مردم قایل نیستند، هرچند لحظهای از شعار مردم سالاری غافل نمیشوند. به راستی كه در این روزگار چه زینت فریبندهای از این بهتر.
در كتاب موج چهارم بحث جدیای درباره مردم ایران، ویژگیهای رفتاریشان در گذشته و حال و رابطه و نسبتشان با روشنفكران وجود ندارد و مساله اصلی، كسب قدرت سیاسی در آینده است. به گفته ایشان «این واقعیت به جاست كه روشنفكران ایران هنوز نقشی مهم و تاثیری چشمگیر در آینده سیاسی ایران دارند.»۸ «نزد نسل چهارم روشنفكران ایرانی، مدرنیته متعلق به گذشته ایران نیست؛ بلكه متعلق به آینده ایران است. ما برای تدارك آیندهمان نیاز به درك گذشته و دلایل تنزل و عقبماندگی از مدرنیته در گذشتهمان داریم؟»۹ به واقع، این «ما» به كدام مجموعه بازمیگردد؟ روشنفكران نسل چهارم یا ملت و دولت ایران؟ با توجه به اینكه ایشان با نادیده انگاشتن تلاشهای ایثارگرانه فراوان در پیروزی انقلاب اسلامی و پس از آن، در كمال بیمسوولیتی و خروج از مرزهای علمیاندیشی گفتهاند: «نسلهای اندیشمندان و مجریان سیاسی ایران به دنبال مفهوم «آزادی» در سیاست نبودند. آنها در پی مفهوم اقتدار بودند.»۱۰ همچنین با در نظر داشتن اینكه ایشان نه به مردم بلكه تنها به بخشی از آن یعنی جوانان --- كه شاید به سبب كمی سن نمیتوانند از تجربه و آگاهی تاریخی كافی بهرهمند باشند --- پرداختهاند و با اظهارات غیرعلمی و غیرواقعی، اعتبار علمی خود را به شدت خدشهدار كرده و گفتهاند: «در ایران حس مسوولیتپذیری و همزیستی وجود ندارد و با هر جوانی كه صحبت كنید، از هیچ ارزشی جز پول خبر ندارد؛ در حالیكه در غرب مسوولیتپذیری، اصل بسیار مهمی است. جوان ایرانی، موضع سیاسی ندارد. مسوولیت مدنی، اخلاق مدنی و حس همزیستی اجتماعی به عنوان عناصر نگهدارنده جامعه، اصلا در جوان ایرانی وجود ندارد.»۱۱
بنابراین میتوان گفت كه «مردم» در قاموس اندیشه آقای جهانبگلو جایی ندارند. جالب است كه ایشان خود را از روشنفكران نسل چهارمی میداند كه به زعم خود تغییرات روششناختی و معرفتی مهمی كردهاند. پس تغییرات روشی و معرفتی شما كدام است؟ شما براساس كدام تحقیق میدانی این موضوع را اثبات میكنید؟ به راستی از جوان ایرانی چه میدانید؟ شما كه دم از گفت و گوی سقراطی میزنید، چه اندازه با دقت در مسایل ایران توجه كردهاید كه حال اینگونه بیمحابا و بیاستدلال خود را در حد یك مبلغ خام و رو در روی انقلاب اسلامی پایین میآورید. همچنین با در نظر داشتن جمعیت جوان ایران و برگزاری انتخابات گوناگون در سطوح مختلف كه با مشاركت بالای همین جوانان انجام شده است، چگونه میتوانید اظهار كنید كه جوان ایرانی، موضع سیاسی ندارد؟ علاوه بر این شما كه اینقدر از مطلقگرایی پرهیز میكنید، چرا اینگونه از كلماتی نظیر «هیچ» و «اصلا» استفاده میكنید كه بیانگر مطلقگرایی در اظهار نظر هستند. احتمال دارد، همینگونه هم به كثرتگرایی معتقد باشید. درحقیقت، كدام وجدان انسانی و علمی میتواند از اینهمه تحولات عمیق و بزرگ در جامعه ایرانی كه با تلخیها و سختیهای فراوان به دست آمده، چشم بپوشد؟ گفتنی است، در سالهای اخیر كتب متعددی در بیان اشكالات رفتاری مردم ایران در زمینههای سیاسی و اجتماعی نوشته شده كه در مجموع، سعی در انتقاد سازنده نسبت به ضعفهای موجود داشتهاند؛ اما نقد كجا و نفی كجا؟ متاسفانه! شما همچنان در فضایی بیگانه، نقد را مساوی با نفی گرفتهاید. مطلقگرایی را محور تحلیل تحولات سیاسی --- اجتماعی ایران معاصر قرار دادید.
همینجا لازم است، در مورد مطلقگرایی آقای جهانبگلو گفته شود كه ایشان در موارد مورد علاقه و تایید خود نه تنها كثرتگرا نبوده؛ بلكه مطلقگرایی را پذیرفته و در قبال آن سكوت كردهاند. به عنوان مثال در موارد زیر مدافع این نظر كه «تكثر عقاید، موجهند»۱۲ به مطلقگرایی برخی به دیده احترام نگریسته است و بدون نظر منفی مینویسد: «ایمان و اعتقاد فروغی به ارزشهای مدرن و عقلانیت علمی مطلق بود... این نیز مسلم به نظر میرسد كه فروغی در ذهنیت خویش انسانی آزادمنش، آزادیخواه و نوگرا است.۱۳ ایمان راسخ فروغی به عقلانیت، ایمانی تام و مطلق بود.»۱۴ در اینجا آقای جهانبگلو سكوت میكند؛ زیرا فروغی را میستاید و به اعتقاد وی فروغی «نقشی مهم در ارتقای عقلانیت سیاسی در ایران ایفا كرد... تلاش فروغی و همانندان او راه را بر پدیداری و گسترش ذهنیت سكولار و لیبرال گشود.»۱۵ در نظر آقای جهانبگلو، فروغی از سرآمدان دوره نسل دوم روشنفكری در ایران است كه «تمامی عناصر موفق بودن در جهت نوسازی و اصلاح ایران»۱۶ را داشتند؛ ولی با وجود این شكست خوردند كه یكی از دلایل آن «ضعف عقلگرایی لیبرالی در برابر دو جنبش چپ و اسلامی در ایران»۱۷ بود. به گفته وی هدف و امید نسل دوم روشنفكران ایرانی آن بود كه ساختار جامعه ایران را به شیوهای نظاممند و جامع، نوسازی و دنیوی كنند. البته، اهمیت چندانی ندارد كه ایشان بنا به كدام روش سیاسی به تحقق این هدف معتقد بودند.۱۸
گفتنی است، این اظهارات معنایی جز تطهیر سابقه روشنفكری لیبرال در ایران ندارد. چگونه فردی حساس به اخلاق مدنی و حقوق بشر مانند آقای جهانبگلو از تحلیل و بیان «روش سیاسی» مورد نظر روشنفكران نسل دوم روشنفكری ایران در اجرای خواستههایشان طفره میروند. به نظر میرسد، التقاط تنها ضرورتی است كه چنین برخوردی را باعث میشود. وی به صراحت گفته است: «اولین پیش فرض من این است كه تنها شكل قابل جذب تفكر غربی در كشوری مانند ایران... چیزی جز ایدئولوژی نیست؛ یعنی تفكر التقاطی و توضیح سادهانگارانه جهان با ظاهری منطقی و رشدی تاریخی.»۱۹از این رو، ایشان همواره استادان التقاط ملكم و فروغی را مطرح نموده و مورد تایید قرار داده است و چنان كار را به افراط كشانده كه چشم بر واقعیتهای تاریخی بسته و به تحریف آن همت گمارده است. وی با معرفی فروغی در صحنه سیاست ایران به عنوان متغیر مستقل نوشته است: «گرچه او فرصت اندكی برای اجرای لیبرالیسم خود در عصر پهلوی داشت؛ اما با اجرای سیاستهای همپوشانی و تلفیقی، نقش مهمی در ارتقای آرمانهای فردیت دمكراتیك در جامعه ایران در خلال دو دوره نخستوزیری خود ایفا نمود. او به مطبوعات اجازه داد تا آزادانه بنویسند. زندانیان سیاسی را آزاد كرد و به زنان فرصت داد تا برای خود تصمیم بگیرند كه چادر اختیار كنند و یا خیر.»۲۰
خوب است، مصادیق تاریخی این وقایع را ذكر نمایند. راستی جابهجایی مفاهیم چه آسان صورت گرفته است، به عنوان نمونه اجبار و اختیار. آیا ماجرای كشف حجاب كه در ۱۷ دیماه ۱۳۱۴ به صورت رسمی اعلام گردید، واقعیت خارجی نداشته و جبر و زور به كار گرفته شده در تعیین نوع لباس و پوشش خانمها و آقایان به معنای اعطای فرصت و حق انتخاب و اختیار به افراد بوده است؟
آقای جهانبگلو هدف افرادی چون ملكم و فروغی را از تاسیس فراموشخانه «دفاع از استقلال ایران از راه ترویج و تجویز مدرنیته ابزاری دانستهاند.»۲۱ اما كدام استقلال؟ فروغی كه ایدئولوگ و اندیشهپرداز سلطنت پهلوی است، چگونه میتواند استقلال فكری را دنبال نماید؟ كسی كه وجود نیروی بیگانه استعمارگر انگلستان را همچون دستی در آستین میداند كه بدون آن، آستین (ایران) ممكن نیست، تكان بخورد،۲۲ چه تصوری از استقلال ملی میتواند داشته باشد؟ فروغی برخلاف ظاهری ملیگرا كه گفته بود: «مقصود این است كه جوانان ما قدر ادبیات گذشته ملت خود را بدانند.»۲۳ چنان استفاده جهتداری از ادبیات و بهویژه اشعار فردوسی نمود كه اعتراض ملكالشعرایبهار را برانگیخته است. بهار مینویسد: «اشعار بیپدر و مادر را پهلوی هم قرار دادهاند و اسم آن را شاهنامه گذاشتهاند. بنده وقتی میگویم، این شعر مال فردوسی نیست، میگویند تو وطنپرست نیستی... آقا این وضع زندگی نیست... افرادی میخواهند، احساسات وطنپرستی مردم را بدین وسیله تحریك كنند و بالا بیاورند، هرچه دلشان خواست در آن میگنجانند و هرچه در آن گنجانیده شده، قبول میكنند، این شاهنامه ملت ایران است.»۲۴ برای میرزا ملكمخان ناظمالدوله نیز استقلال فكری و ملی موضوعیت نداشت و چه بسا آن را درك نمیكرد. وی با «مطلقانگاری ترقی»، «اولین كسی است كه آشكارا اخذ تمدن فرنگ را توصیه میكند و آن هم بدون تصرف ایرانی»۲۵ به نظر ملكم: «ما محق نیستیم از پیش خود اختراعی بكنیم.»۲۶ وی به دنبال تغییر خط بود كه نمیتوانست نتیجهای جز انفصال و سلب فهم از گذشته تاریخی داشته باشد. ملكم مینویسد: «اصول تعلیم و تربیت اسلامی خراب است. بدون اصلاح خط، تعلیم و تربیت ما اصلاحپذیر نیست. بدون اصلاح تعلیم و تربیت، كسب تمدن و ترقی امكان ندارد و نقص الفبای عربی، منشا فقر و ناتوانی و عقبماندگی فكری و استبداد سیاسی سرزمین اسلام است.»۲۷ وی، همچنین از افراد دریافت كننده رشوه برای عقد قرارداد و واگذاری امتیاز به كمپانی رویتر بوده و نقشی مهم در انعقاد قرارداد ایفا نمود. آنچنانكه نوشتهاند: «پنجاه هزار لیره میرزا حسین خان صدراعظم گرفت. همینطورها هم میرزا ملكمخان... .»۲۸ این امتیاز، اهمیت فوقالعاده زیادی دارد، همچنانكه نیكی كدی یادآور شده است: «بزرگترین امتیازی كه حكومت ایران در طول تاریخ خود واگذار كرد، و در هیچ كشور دیگری نظیر نداشت...» لرد كرزن كه خود یك امپریالیست اقتصادی و سیاسی سرسخت بوده، بعدها از این قرارداد به عنوان كاملترین و غیرمعمولیترین صورت تسلیم كلیه منابع صنعتی یك پادشاهی به دست بیگانگان كه تا آن روز حتی كسی خوابش را هم نمیدید، یاد كرد.۲۹
گفتنی است، ملكمخان وقتی فریاد قانون و قانونخواهی برآورد كه به تعبیر كدی به دنبال گرفتن «باج سبیل»۳۰ از دولت بود، آنهم قانونی غیر از شریعت و اینك این سوال مطرح میشود كه چگونه آقای جهانبگلو چنین استقلالگریزی فكری و ملی را میتواند بپذیرد؟ و هدف آنها را دفاع از استقلال ایران بداند؟ البته، پاسخ را خود داده است. شاید ایشان تمام تلاشها را برای خود اتكایی و عزتطلبی بیمعنا میداند. شاید از همین رو هم از بیان «انقلاب اسلامی» امتناع میورزند. به گفته آقای جهانبگلو: «به نظر من بومیگرایی امروزه بیمعنا است.»۳۱ طبیعی میباشد كه همه تلاشها در این زمینه هم بیمعنی باشد؛ زیرا غایت نهایی، هضم در لیبرالیسم و نظام جهانی متكی بر آن است، هر چند در مصاحبههای داخلی حفظ ظاهر كرده و گفتهاند: «من با غربگرایی رادیكال هم مخالف هستم.»۳۲ اگر چنین است، پس چرا نقدی بر تقیزاده و امثال او مطرح نكردهاید؟ حال آنكه تقیزاده خودش پس از چهل سال به خطا و افراط خود --- حداقل آن اندازه كه فهمیده بود اعتراف كرد و نوشت: «اینجانب در تحریض و تشویق به اخذ تمدن مغربی در ایران (اگر هم قدری به خطا و افراط) پیشقدم بودهام و چنانكه اغلب میدانند، اولین نارنجك تسلیم به تمدن فرنگی را در چهل سال قبل بیپروا انداختم كه با مقتضیات و اوضاع آن زمان شاید تندروی شمرده میشد و به جای تعبیر «اخذ تمدن غربی» پوست كنده فرنگی مآب شدن مطلق ظاهری و باطنی و جسمانی و روحانی را واجب شمردم و چون این عقیده كه قدری افراطی دانسته شد در تاریخ زندگی من مانده، اگر تفسیر و تصحیحی لازم داشته باشد، البته، بهتر آنست كه خودم قبل از خاتمه حیات خود نتیجه تفكر و تجربه بعدی این مدت را روزی بیان و توضیح كنم... من باید اقرار كنم كه فتوای تند و انقلابی من در این امر در چهل سال قبل در روزنامه كاوه و بعضی مقالات بعدی مبنی بر دعوت به تغییرات كلی انقلابی نیز متضمن مقداری از این نوع افراط بوده، خاصه كه به تجربه دیده شد كه بعضی از تبدلات در آداب ملی گاهی موجب بعضی تسلسلهای نامطلوب میشود و حتی منتهی به خلل در زبان هم كه اختلال آن باعث تزلزل اركان ملیت تواند شد، میگردد و این اندیشه باید عایقی جلو[ی] سستی و مسامحه در حفظ و حتی تندروی در ترك آداب ملی دیگر گشته و محرك اعتدال باشد، من هم در آن موقع در حكم به لزوم اخذ كامل تمدن و آداب فرنگی زبان را استثنا كرده بودم.»۳۳
روشنفكرانی از قبیل ملكمخان نیز كه میگفت: «فكر نكنید، اختراع نكنید.» چگونه از نظر شما خلاق و مبدع تلقی شدهاند؟ وی به شدت روشنفكرانی نظیر آل احمد و شریعتی را نفی كرده و در بیان ویژگیهای آنها نوشته است: «خود را قانونگذار سیاسی و اخلاقی جامعه میپنداشت و درباره درست یا غلط بودن زندگی و اَعمال افراد جامعه نظر میداد.»۳۴ آیا آقای جهانبگلو از نقد و روشنفكر واقعی معنایی جز این در نظر دارند؟ آیا احساس توانایی و امكان شناخت و عزت نمیتواند مورد توجه جدی باشد؟ باید گفت ایشان با نفی تلاشهای گذشته و نه نقد آنها همه مطلوبها را در روشنفكران لیبرال جستوجو كرده و نوشتهاند: «روشنفكران ایرانی در طی ۱۵۰ سال گذشته مهمترین عناصر تغییر و اصلاحطلبی در ایران بودهاند.»۳۵ آقای جهانبگلو در مقابل باید پاسخ دهند كه چرا جای روشنفكران مورد نظر شما در «انقلاب اسلامی» به مثابه یكی از تغییرات اساسی ملت ایران، خالی است؟ شما از امثال دكتر شریعتی كه او را «تنگ نظر»۳۶ میدانید، نمیتوانید نام ببرید؛ زیرا افرادی چون او از نظر شما كوچكتر از آنند كه بتوانند قدرت خلاقیت و ابداع آثار فرهنگی را --- كه شما از شاخصههای روشنفكری میشمارید --- داشته باشند. همچنین با بیدقتی علمی و بیانصافی نظری اظهار داشتهاید كه: «مجموعه تفكرات روشنفكران و حتی برخی نحلههای روشنفكری در ایران، مثل فردید، به نوعی توتالیتاریسم جمعی و ایدئولوژیك رسید.»۳۷ به راستی شما چقدر با تعاریف مطرح در مورد توتالیتاریسم آشنا هستید كه به بروز نوعی از آن بدون ارایه شواهد و قراین در ایران حكم میدهید؟ چگونه این موضوع را اثبات میكنید؟ به نظر میرسد بیش از اندازه در مفهوم فردگرایی و آزادی منفی غرق شده و تذكر آیزایابرلین را فراموش كردهاید كه: «نباید چنین پنداشت كه آزادی در این مفهوم نمیتواند با نوعی از خودكامگی، یا به هر حال فقدان خودگردانی، كنار بیاید. چه آزادی در این معنا اساسا با محدوده نظارت سر و كار دارد نه با منشا آن. همانگونه كه دمكراسی میتواند عملا شهروندان را از بسیاری از آزادیها محروم گرداند كه ممكن است، در دیگر انواع حكومتها محروم نباشند... خودگردانی ممكن است، در مقایسه با انواع دیگر حكومت من حیثالمجموع بتواند ضمانت بهتری برای حفظ آزادیهای اجتماعی فراهم آورد. هواداران لیبرالیسم نیز از آن به همین عنوان دفاع كردهاند؛ ولی هیچگونه رابطه ضروری و تلازم در میان آزادی فردی و حكومت دمكراسی وجود ندارد.»۳۸ با این وصف، چرا اینقدر ناپخته از «فردگرایی دمكراتیك» سخن میگویید؟
واقعیت آنست كه وی با پذیرش فرضهای مطلقی چون خطی بودن اندیشه و تفكر گفته است: «من قطعا معتقدم كه رسیدن به پسامدرنیزم بدون عبور از مدرنیته ممكن نیست. مدرنیته به نظر من انواع و اقسام ندارد، مدرنیته یك نوعاست.»۳۹ همچنین با تصور اینكه «میتوان از نوعی تجدد حیات لیبرالیسم در میان روشنفكران جوانتر ایرانی... سخن گفت»۴۰ به تجدید حیات لیبرالیسم در آینده سیاسی ایران امیدوار شده و نوشته است: «روشنفكر ایرانی میتواند... وعدههای عملی مدرنیته را دوباره فعال سازد.»۴۱ از این رو، سعی در احیای تحلیلهای تاریخی خطی و یكجانبه دارد و در این راه روحانیت، مشكل بزرگی بر سر راه او به شمار میرود؛ چرا كه به جهت دارا بودن روحیه تساهل، گفت و گو! پذیرش طرف مقابل! و موجه دانستن كثرتگرایی دینی! با مبهم دانستن مفهوم روشنفكر دینی، توصیه كرده: «بهتر است یك روحانی روشنفكر، بخشی از اعتقادهای خود را برای برجسته كردن بخشهای دیگر كنار بگذارد.»۴۲ آقای جهانبگلو با ترسیم وضعیتی بسیار حاد و منفی، ادعای وجود «بیعلاقگی و نفرت به سیاستهای جهانی و ملی»۴۳ در ایران را كرده است، بدون آنكه هیچ دلیلی ارایه دهد. او گفته است كه نتیجه آن را «به صورت فردگرایی خودخواهانه، بازارمدار و بدون موضوع كه امروزه به چشم میبینیم.»۴۴
آقای جهانبگلو در ادامه بیهیچ استدلالی از «فرسودگی جدی در ساز و كارهای سیاسی»، «افزایش سیطره اقتصاد بر سیاست» و «ایستار قبیلهگرایی نوین و ضدجهانیگرایی» سخن گفته است. اما به راستی این اظهارات با كدام شاهد در وضعیت موجود پذیرفتنی است؟ جالب آنكه هدف كسب قدرت سیاسی از راههای دیگر در آینده، چندان هم پوشیده نمیماند و با ارایه راهحل، چگونگی دستیابی به آن مشخص شده است. به گفته وی: «نخست، نیاز به دخالت عقلانیت انتقادی كه مسوولیت وارسی در گوهر و ماهیت اندیشه را به عهده بگیرد و دوم، نیاز به دخالت در زندگی عمومی از طریق نظر و عمل.»۴۵جالب آنست كه آل احمد و شریعتی از باب جرات اظهارنظر صرفنظر از میزان صحت و سقم اندیشههایشان و نقد وضعیت سیاسی و اخلاقی موجود در جامعه ایران آن روز طرد میشوند؛ اما روشنفكران مورد نظر آقای جهانبگلو نه. نكته دیگر آنكه روشنفكری لیبرال در ایران، هركجا صحبت از مسوولیت بهویژه مسوولیت تاریخی مطرح میشود، داد و فغان برمیآورد كه فاشیسم و توتالیتاریسم در حال زنده شدن هستند و خلاصه اینكه میگوید، شما را با مسوولیت آنهم مسوولیت تاریخی چكار؟ مگر حقیقت را شناختهاید یا خود را حقیقت میپندارید كه برای خود مسوولیت دخالت در زندگی مردم قایل میشوید؟ آنها پیوسته طرح چنین مسوولیتهایی را مغایر با دمكراسی ادعایی خود معرفی كردهاند؛ اما خود را مسوول دیگران میدانند. همچنین از آنجا كه به دنبال قدرت هستند و نه اصلاحات اساسی و مورد نیاز جامعه، بنابراین بیش از سازندگی و تعهد، نیازمند تخریب و مسوولیتگریزی سیاسی میباشند. از این رو، با طرح مفاهیمی چون آزادی منفی و كوچك انگاشتن آزادی مثبت، زمینه بیثباتی سیاسی و فكری را در جامعه پدید میآورند. به این ترتیب، با تعریف و تحدید آزادی در معنای منفی آن، بستری مناسب برای طرح شعارهایی چون «نافرمانی مدنی» فراهم میآید. به گفته آقای جهانبگلو: «برخلاف نسلهای پیشین از روشنفكران ایرانی كه با قیاس از پیش ذهنیت تفكرات ایدئولوژیك بر «مفهوم آزادی» تاكید میكنند، گروه اخیر از روشنفكران با توسل به شیوههای مدرن بحث و مناظره خود را درگیر شیوههای گوناگون خودابداعی كرده و در مسیر هموار كردن «مفهوم آزادی منفی» گام برداشتهاند.»۴۶ تقاضا برای توسعه كثرتگرایی و مفهوم آزادی منفی تنها روش ممكن برای بسیج تمام نیروی ما به منظور دفاع از آزادی هر فرد و گروه میباشد. این است، چالش رویاروی نسل چهارم روشنفكران ایرانی.۴۷
آقای جهانبگلو كه خود را نیز جزو روشنفكران نسل چهارم ایران میداند،۴۸ اعتلای این نسل را نتیجه دلایلی چون «شكست ایدئولوژیك و سیاسی چپ در ایران، پایان دوره كاریزماتیك انقلاب ایران، رشد جمعیت جوان و تغییر و تحول اوضاع بینالمللی (سقوط دیوار برلین و پایان جنگ سرد»)۴۹ دانسته است. بدین ترتیب، ماده اصلی كه زمینه فعالیت روشنفكران نسل چهارم محسوب میشود، جمعیت جوان بوده كه به جهت كمی سن از امكان داشتن اطلاع و درك تاریخی كافی محروم است و شاید میتواند پذیرای شعارهای فریبنده آنها باشد.
نكته دیگری كه در مطالب آقای جهانبگلو نیازمند تامل است، سعی در یكی نمودن روحانیت و سلطنت میباشد. به نظر میرسد، ایشان با ذهنیتی غربی به تحلیل ایران اسلامی پرداخته و مسجد و كلیسا را یكی گرفته است. وی از انحصار روحانیت بر نظام فرهنگی، آموزشی و قضایی۵۰ در گذشته ایران سخن گفته و با بیان اینكه «اندیشههای تمامخواه مذهبی»۵۱ وجود داشته، پیوسته میكوشد تا وحدت غیرممكنی میان سلطنت و روحانیت القا نماید. وی با كلگرا و تفسیری خواندن و نه ابداعی بودن ذهنیت علمای دین،۵۲ آنها را در كنار استبداد سلاطین قرار داده، بیهیچ توضیحی در مورد چرایی و چگونگی ارتباط آنها با یكدیگر، علمای دین را حافظان سلطنت قلمداد كرده است. در این زمینه حتی ادیبان هم كه متاثر از اندیشههای دینمدار هستند، از تیغ نفی آقای جهانبگلو بینصیب نماندهاند.۵۳ ایشان در چندین جا اظهار داشتهاند كه «اندیشههای كلیگرای خودكامه»،۵۴ «ساختار كلیگرای قضایی ایران.... كه از سوی علما اداره میشد.»،۵۵ «درهم شكستن قدرت كلگرای سنت»،۵۶ «گزینه تناقضبار نظام كلگرا و فردگرایی دمكراتیك در دهههای بعد و پس از انقلاب ۱۹۷۹».۵۷
جهانبگلو مینویسد: «فروغی به عنوان نقطه عطف در یك دوره طولانی ستیز میان اندیشههای كلیگرای خودكامه و اصول فردگرایی دمكراتیك در ایران تلقی میشود. این ستیز شاید اجتنابناپذیر بود؛ زیرا كاركرد قدرت سلطنتی و روحانیت را نزد جامعه ایرانی مشخص میكرد و افزون بر آن، این واقعیت را شكل میداد كه تماس ایران با مدرنیته بر سرعت دگرگونیهای فكری میافزود و یك قشر روشنفكران غیردینی و سیاسی پدیده میآورد كه ضمن مبارزه با فلسفه كلیگرای عصر خود، نقش مهمی در جلب توجه شهروندان تحصیلكرده ایرانی به اهمیت و فوریت آرمانهای فردیت دمكراتیك ایفا میكردند.۵۸
وی از امیركبیر در كنار ملكم و فروغی نام برده و مخالفان او را شامل «درباریان، علما و ملكه مادر كه طرح قتل او را ریخت»۵۹ میداند. صرفنظر از تفاوتهای جدی امیركبیر با دو فرد ذكر شده، نسبت و رابطه وی با علمای دین نیز بهطور كلی، بدون تحلیل و بیان موارد مورد اختلاف آورده شده است. بنابراین، آقای جهانبگلو گرفتار در همان نظام فكری كلگرایی است كه از آن پرهیز میكند، در غیر اینصورت چنین اظهارنظرهایی نمیتوانست مطرح شود. از جمله نكات قابل ذكر، پذیرش و تایید تحلیلهای خطی با عنوان عقلانیت مدرن میباشد. به گفته وی: «عقلانیت مدرن روشنفكران، نیاز به آنچه كه در اندیشههای ماكس وبر از آن تحت عنوان افسونزدایی جهان و همینطور مشاركت در قدرت سیاسی یا جابهجایی در قدرت مسلط یاد میشد را ایجاب كرد.»۶۰
در این خصوص گفتنی است، «افسونزدایی» جهان نه یك امر خواسته و از پیش تعیین شده، بلكه حاصل فرایندی است كه وبر تحقیق خود را بر چگونگی این رخداد و علت انحصاری بودن آن در غرب متمركز نموده بود؛ بنابراین، بیان اینكه ما نیاز به «افسونزدایی» داریم، بهطور كامل بیمعناست. علاوه بر این، فقدان معنا، نتیجه این خواسته بوده و مورد نقد متفكرین غربی قرار گرفته است. بهترین استدلال هم، سخنان وبر در كتاب اخلاق پروتستانی و روح سرمایهداری میباشد. به گفته وبر: «به نظر باكستر غم نعم دنیوی بایستی فقط مثل ردای سبكی كه هر لحظه بتوان به دور انداخت، بر شانه اهل تقوا قرار داشته باشد؛ اما سرنوشت چنین میخواست كه ردای سبك به قفسی آهنین مبدل شود. از هنگامی كه ریاضتكشی كوشید تا جهان را دگرگون و همه نفوذ خود را در آن اِعمال كند، نعم مادی چنان سلطه فزاینده و سرانجام گریزناپذیری بر انسانها كسب كردند كه در تاریخ بیسابقه بود. امروز، روحیه ریاضتكشی مذهبی --- شاید به طور قطع، كسی چه میداند؟ --- از قفس گریخته است؛ اما سرمایهداری پیروز از وقتی كه بر شالودههای ماشینی استوار شده است، دیگر به حمایت آن نیازی ندارد... در هر حال، درباره «آخرین انسانهای» این تكامل فرهنگی به درستی میتوان چنین گفت، متخصصان عاری از روح و لذتطلبان فاقد قلب. این «پوچی» تصور میكند به ترازی از انسانیت دست یافته است كه هرگز دست كسی بدان نرسیده است... در اینجا فقط كوشیدهایم، علل مربوط به واقعیت و چگونگی تاثیرگذاری ریاضتكشی پروتستانی را در یك نكته، گرچه نكتهای بسیار مهم دنبال كنیم... یقینا قصد ما این نیست كه به جای یك تعبیر علی «یكجانبه» مادهگرایانه از فرهنگ و تاریخ، یك تعبیر روحگرایانه همانقدر یكجانبه را قرار دهیم. هر دو به یك اندازه امكانپذیرند؛ اما اگر نه به عنوان مقدمه، بلكه به عنوان نتیجه پژوهش تلقی شوند، هیچكدام خدمت چندانی به حقیقت تاریخی نمینمایند.»۶۱
آنچه در پایان میتوان گفت، آنست كه آقای جهانبگلو با ماندن در ذهنیت فلسفی و به ناچار كلگرایی خویش از عهده بیان مسایل جامعه ایران برنیامده است؛ چرا كه در غیر اینصورت میبایستی با رعایت روش علمی به بیان مسایل و مشكلات مشخصی میپرداخت كه راهحل آنها نیز از شفافیت لازم برخوردار میشد. بر این اساس، انتظار آن میرفت كه با نگاهی استقرایی، مسایل و مشكلات، مورد مشاهده و تجربه قرار گرفته و با رعایت احتیاط علمی اقدام به ارایه فرضیات و پیشنهاداتی جهت حل آنها میشد؛ اما آنچه در كتاب وجود دارد، نسبت فلسفه و سیاست و درجا زدن در همان اظهارات كلی كه حكایتگر ذهنیتی كلیپرداز است و نمیتوان متوقع حل مسایل اجتماعی و سیاسی مشخص از آن بود. وای بر روزی كه بحثهای پایانناپذیر فلسفی به عرصه سیاسی كشیده شود و مباحث فلسفی، ملعبه سیاستبازان گردد كه در اینصورت نه سیاست باقی خواهد ماند و نه فلسفه. جدالهای سیاسی نباید برگردان جدالهای فلسفی باشد، هرچند مباحث نظری سیاست وامدار فلسفه هستند. چنین به نظر میرسد، وی نتوانسته از قالبهای تحمیلی و شاید گریزناپذیر ذهنی كه جهان فكری را در چند قطب كمونیسم، لیبرالیسم و فاشیسم تقسیم میكرد، رهایی یابد و از یك «امكان» دیگری «گفت و گو» نماید؛ چرا كه حتی حاضر به تامل در یك «تجربه» جدید یعنی انقلاب اسلامی نیستند. ای كاش، او كه اینقدر به مهاتما گاندی اظهار ارادت میكند، به نظرات وی در مورد مردم نیز توجه میداشت و از برج عاج پایین آمده، خود را در كنار مردم و نه بالای سر آنها میدانست تا از این طریق، بهتر به روشنفكری و مسوولیتهای تاریخی یك روشنفكر واقعی مشغول شود. گاندی گفته است: «به صراحت میگویم كه از حد متوسط مردم بالاتر نیستم. بسیاری از تواناییهایم از همین سطح متوسط هم كمتر است. من پندارهای نیستم، در نهایت، یك آرمانگرای معتقد به عمل هستم و نمیتوانم بگویم كه از شایستگی ویژهای برخوردارم. بدون تردید، اگر هركس دیگری جای من میبود، زن یا مرد، فرق نمیكرد، میتوانست به آنچه من به آن رسیدم، برسد. كافی بود، به اندازه من تلاش كند و به اندازه من در دلها امید و ایمان بكارد.»۶۲
در خاتمه، هشدار و درد رهبر كبیر انقلاب اسلامی، امام خمینی (ره) را بار دیگر تكرار میكنیم: «از جمله نقشهها كه معالاسف تاثیر بزرگی در كشورها و كشور عزیزمان گذاشت و آثار آن باز تا حد زیادی بهجا مانده، بیگانه نمودن كشورهای استعمار زده از خویش و غرب و شرق زده نمودن آنان است؛ به طوری كه خود را و فرهنگ و قدرت خود را به هیچ گرفتند و غرب و شرق، دو قطب قدرتمند را نژاد برتر، و فرهنگ آنان را والاتر و آن قدرت را قبلهگاه عالم دانستند و وابستگی به یكی از دو قطب را از فرایض غیرقابل اجتناب معرفی نمودند و قصه این امر غمانگیز، طولانی و ضربههایی كه از آنان خورده و اكنون نیز میخوریم، كشنده و كوبنده است.»۶۳
محمدرحیم عیوضی
پینوشتها:
۱- رامین جهانبگلو، موج چهارم، ترجمه منصور گودرزی، نشر نی، چاپ اول ۱۳۸۱، ص ۹.
۲- همان، ص ۲۳۴.
۳- منظور از آنان، اندیشههای اصلاحطلبانه امیركبیر، ملكمخان و فروغی در دوره پیش از مشروطه و عصر پهلوی میباشد.
۴- همان، ص ۱۰۳.
۵- همان، ص ۱۱.
۶- آلبرت هیرشمن، خطابه ارتجاع، ترجمه محمد مالجر، نشر شیرازه، چاپ اول ۱۳۸۲، ص ۱.
۷- رامین جهانبگلو، همان، ص ۱۲.
۸- همان، ص ۱۲۸.
۹- همان، ص ۸۷.
۱۰- همان، ص ۸۵.
۱۱- همان، ص ۱۱۴.
۱۲- همان، ص ۵۹.
۱۳- همان، ص ۱۱۱.
۱۴- همان، ص ۱۴۷.
۱۵- همان، ص ۱۱۲.
۱۶- همان، ص ۱۲۲.
۱۷- همان.
۱۸- همان، صص ۱۴۶ و ۱۴۷.
۱۹- همان، صص ۱۵۲ و ۱۵۳.
۲۰- همان، ص ۱۰۲.
۲۱- همان، ص ۱۱۹، همچنین نگاه كنید به ص ۱۱۶.
۲۲- جهت كسب اطلاعات بیشتر مراجعه كنید به: موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی (جلد دوم)، انتشارات اطلاعات، چاپ هشتم ۱۳۷۴، ص ۳۶.
۲۳- رامین جهانبگلو، همان، ص ۱۰۸.
۲۴- موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، همان ص ۴۳.
۲۵- دكتر جمشید بهنام، ایرانیان و اندیشه تجدد، نشر پژوهش فرزان، چاپ اول ۱۳۷۵، ص ۸۶.
۲۶- حجتالله اصیل، زندگی و اندیشه میرزا ملكمخان ناظمالدوله. نشر نی، چاپ اول ۱۳۷۶، ص ۷۰.
۲۷- همان، ص ۱۱۷.
۲۸- موسسه فرهنگی قدر ولایت، تاریخ تهاجم فرهنگی غرب (نقش روشنفكران وابسته(۱) میرزا ملكمخان). موسسه فرهنگی قدر ولایت، چاپ اول ۱۳۷۳، ص ۵۵.
۲۹- نیكی آر. كدی. ریشههای انقلاب ایران، ترجمه: عبدالرحیم گواهی، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، چاپ دوم ۱۳۷۵، صص ۱۰۹ و ۱۱۰.
۳۰- همان، ص ۱۲۱.
۳۱- رامین جهانبگلو، همان، ص ۱۶۹.
۳۲- همان، ص ۱۷۷.
۳۳- سید حسن تقیزاده، خطابه در موضوع اخذ تمدن خارجی و آزادی --- وطن --- ملت --- تساهل. انتشارات باشگاه مهرگان، دیماه ۱۳۳۹، صص ۷ و ۹.
۳۴- رامین جهانبگلو، همان، ص ۱۲۳.
۳۵- همان، ص ۱۱۶.
۳۶- همان، ص ۲۰۴.
۳۷- همان، صص ۲۰۰ و ۲۰۱.
۳۸- آیزایابرلین، چهار مقاله درباره آزادی، ترجمه: محمدعلی موحد، انتشارات خوارزمی، چاپ اول ۱۳۶۸، ص ۲۴۷.
۳۹- رامین جهانبگلو، همان، ص ۱۷۱.
۴۰- همان، ص ۱۳۱.
۴۱- همان، ص ۱۲۷.
۴۲- همان، ص ۲۰۵.
۴۳- همان، ص ۸۳.
۴۴- همان.
۴۵- همان، ص ۸۶.
۴۶- همان، ص ۱۴۰.
۴۷- همان، ص ۱۴۲.
۴۸- همان، ص ۲۶۷.
۴۹- همان، ص ۱۲۵.
۵۰- همان، صص ۱۰۱ و ۱۰۷.
۵۱- همان، ص ۱۱۲.
۵۲- همان، ص ۱۱۶.
۵۳- همان.
۵۴- همان، ص ۱۰۲.
۵۵- همان، ص ۱۰۱.
۵۶- همان، ص ۱۰۰.
۵۷- همان، ص ۱۰۳.
۵۸- همان، صص ۱۰۲ و ۱۰۳.
۵۹- همان، ص ۹۶.
۶۰- همان، ص ۱۳۵.
۶۱- ماكس وبر اخلاق پروتستانی و روح سرمایهداری، ترجمه: عبدالكریم رشیدیان و پریسا منوچهری كاشانی، انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ اول ۱۳۷۳، صص ۱۹۰، ۱۹۱ و ۱۹۲.
۶۲- استفن كاوی، انسانهای موثر، برگردان منوچهر قراچهداعی، نشر پیكان، چاپ سوم ۱۳۸۰، ص ۱۱۳.
۶۳- امام خمینی (ره)، صحیفه انقلاب اسلامی، موسسه فرهنگی قدر ولایت، چاپ سوم ۱۳۷۴، ص ۲۳.
انبوه مطالب گفته شده كه در موارد متعددی فاقد واقعیت خارجی، سندیت تاریخی و دقت علمی هستند، به صورتی است كه باید پذیرفت، روشنفكری لیبرال، بار دیگر، بنیانهای فكری و معرفتی انقلاب اسلامی را به مبارزه طلبیده است تا با اتكا به بیاطلاعی یا كم اطلاعی مخاطبان از جمله جوانان، اندیشهورزی لیبرال در حوزه روشنفكری را احیا نماید.
برخلاف بیان شعارهایی نظیر مردم سالاری، با خودبرتربینی عجیبی كه در متن مشاهده میشود، میتوان معتقدان به این نظر را نخبهگرایان نخبهستیزی دانست كه تنها در حسرت قدرت به اندیشهورزی مشغولند.
موجسازی و موجسواری و اكنون موج چهارم كه همواره در حد موج میمانند و هیچگاه به عمق نمیروند. كنكاش و بررسی در مورد موضوعات فكری و تحولات اجتماعی تا زمانیكه از سطح به عمق نرود، چندان موثر نخواهد بود.
در كتاب موج چهارم بحث جدیای درباره مردم ایران، ویژگیهای رفتاریشان در گذشته و حال و رابطه و نسبتشان با روشنفكران وجود ندارد و مساله اصلی، كسب قدرت سیاسی در آینده است. بنابراین میتوان گفت كه «مردم» در قاموس اندیشه آقای جهانبگلو جایی ندارند.
آقای جهانبگلو هدف افرادی چون ملكم و فروغی را از تاسیس فراموشخانه «دفاع از استقلال ایران از راه ترویج و تجویز مدرنیته ابزاری دانستهاند.» اما كدام استقلال؟ فروغی كه ایدئولوگ و اندیشهپرداز سلطنت پهلوی است، چگونه میتواند استقلال فكری را دنبال نماید؟
آقای جهانبگلو كه خود را نیز جزو روشنفكران نسل چهارم ایران میداند، اعتلای این نسل را نتیجه دلایلی چون «شكست ایدئولوژیك و سیاسی چپ در ایران، پایان دوره كاریزماتیك انقلاب ایران، رشد جمعیت جوان و تغییر و تحول اوضاع بینالمللی (سقوط دیوار برلین و پایان جنگ سرد») دانسته است.
پینوشتها:
۱- رامین جهانبگلو، موج چهارم، ترجمه منصور گودرزی، نشر نی، چاپ اول ۱۳۸۱، ص ۹.
۲- همان، ص ۲۳۴.
۳- منظور از آنان، اندیشههای اصلاحطلبانه امیركبیر، ملكمخان و فروغی در دوره پیش از مشروطه و عصر پهلوی میباشد.
۴- همان، ص ۱۰۳.
۵- همان، ص ۱۱.
۶- آلبرت هیرشمن، خطابه ارتجاع، ترجمه محمد مالجر، نشر شیرازه، چاپ اول ۱۳۸۲، ص ۱.
۷- رامین جهانبگلو، همان، ص ۱۲.
۸- همان، ص ۱۲۸.
۹- همان، ص ۸۷.
۱۰- همان، ص ۸۵.
۱۱- همان، ص ۱۱۴.
۱۲- همان، ص ۵۹.
۱۳- همان، ص ۱۱۱.
۱۴- همان، ص ۱۴۷.
۱۵- همان، ص ۱۱۲.
۱۶- همان، ص ۱۲۲.
۱۷- همان.
۱۸- همان، صص ۱۴۶ و ۱۴۷.
۱۹- همان، صص ۱۵۲ و ۱۵۳.
۲۰- همان، ص ۱۰۲.
۲۱- همان، ص ۱۱۹، همچنین نگاه كنید به ص ۱۱۶.
۲۲- جهت كسب اطلاعات بیشتر مراجعه كنید به: موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی (جلد دوم)، انتشارات اطلاعات، چاپ هشتم ۱۳۷۴، ص ۳۶.
۲۳- رامین جهانبگلو، همان، ص ۱۰۸.
۲۴- موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، همان ص ۴۳.
۲۵- دكتر جمشید بهنام، ایرانیان و اندیشه تجدد، نشر پژوهش فرزان، چاپ اول ۱۳۷۵، ص ۸۶.
۲۶- حجتالله اصیل، زندگی و اندیشه میرزا ملكمخان ناظمالدوله. نشر نی، چاپ اول ۱۳۷۶، ص ۷۰.
۲۷- همان، ص ۱۱۷.
۲۸- موسسه فرهنگی قدر ولایت، تاریخ تهاجم فرهنگی غرب (نقش روشنفكران وابسته(۱) میرزا ملكمخان). موسسه فرهنگی قدر ولایت، چاپ اول ۱۳۷۳، ص ۵۵.
۲۹- نیكی آر. كدی. ریشههای انقلاب ایران، ترجمه: عبدالرحیم گواهی، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، چاپ دوم ۱۳۷۵، صص ۱۰۹ و ۱۱۰.
۳۰- همان، ص ۱۲۱.
۳۱- رامین جهانبگلو، همان، ص ۱۶۹.
۳۲- همان، ص ۱۷۷.
۳۳- سید حسن تقیزاده، خطابه در موضوع اخذ تمدن خارجی و آزادی --- وطن --- ملت --- تساهل. انتشارات باشگاه مهرگان، دیماه ۱۳۳۹، صص ۷ و ۹.
۳۴- رامین جهانبگلو، همان، ص ۱۲۳.
۳۵- همان، ص ۱۱۶.
۳۶- همان، ص ۲۰۴.
۳۷- همان، صص ۲۰۰ و ۲۰۱.
۳۸- آیزایابرلین، چهار مقاله درباره آزادی، ترجمه: محمدعلی موحد، انتشارات خوارزمی، چاپ اول ۱۳۶۸، ص ۲۴۷.
۳۹- رامین جهانبگلو، همان، ص ۱۷۱.
۴۰- همان، ص ۱۳۱.
۴۱- همان، ص ۱۲۷.
۴۲- همان، ص ۲۰۵.
۴۳- همان، ص ۸۳.
۴۴- همان.
۴۵- همان، ص ۸۶.
۴۶- همان، ص ۱۴۰.
۴۷- همان، ص ۱۴۲.
۴۸- همان، ص ۲۶۷.
۴۹- همان، ص ۱۲۵.
۵۰- همان، صص ۱۰۱ و ۱۰۷.
۵۱- همان، ص ۱۱۲.
۵۲- همان، ص ۱۱۶.
۵۳- همان.
۵۴- همان، ص ۱۰۲.
۵۵- همان، ص ۱۰۱.
۵۶- همان، ص ۱۰۰.
۵۷- همان، ص ۱۰۳.
۵۸- همان، صص ۱۰۲ و ۱۰۳.
۵۹- همان، ص ۹۶.
۶۰- همان، ص ۱۳۵.
۶۱- ماكس وبر اخلاق پروتستانی و روح سرمایهداری، ترجمه: عبدالكریم رشیدیان و پریسا منوچهری كاشانی، انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ اول ۱۳۷۳، صص ۱۹۰، ۱۹۱ و ۱۹۲.
۶۲- استفن كاوی، انسانهای موثر، برگردان منوچهر قراچهداعی، نشر پیكان، چاپ سوم ۱۳۸۰، ص ۱۱۳.
۶۳- امام خمینی (ره)، صحیفه انقلاب اسلامی، موسسه فرهنگی قدر ولایت، چاپ سوم ۱۳۷۴، ص ۲۳.
انبوه مطالب گفته شده كه در موارد متعددی فاقد واقعیت خارجی، سندیت تاریخی و دقت علمی هستند، به صورتی است كه باید پذیرفت، روشنفكری لیبرال، بار دیگر، بنیانهای فكری و معرفتی انقلاب اسلامی را به مبارزه طلبیده است تا با اتكا به بیاطلاعی یا كم اطلاعی مخاطبان از جمله جوانان، اندیشهورزی لیبرال در حوزه روشنفكری را احیا نماید.
برخلاف بیان شعارهایی نظیر مردم سالاری، با خودبرتربینی عجیبی كه در متن مشاهده میشود، میتوان معتقدان به این نظر را نخبهگرایان نخبهستیزی دانست كه تنها در حسرت قدرت به اندیشهورزی مشغولند.
موجسازی و موجسواری و اكنون موج چهارم كه همواره در حد موج میمانند و هیچگاه به عمق نمیروند. كنكاش و بررسی در مورد موضوعات فكری و تحولات اجتماعی تا زمانیكه از سطح به عمق نرود، چندان موثر نخواهد بود.
در كتاب موج چهارم بحث جدیای درباره مردم ایران، ویژگیهای رفتاریشان در گذشته و حال و رابطه و نسبتشان با روشنفكران وجود ندارد و مساله اصلی، كسب قدرت سیاسی در آینده است. بنابراین میتوان گفت كه «مردم» در قاموس اندیشه آقای جهانبگلو جایی ندارند.
آقای جهانبگلو هدف افرادی چون ملكم و فروغی را از تاسیس فراموشخانه «دفاع از استقلال ایران از راه ترویج و تجویز مدرنیته ابزاری دانستهاند.» اما كدام استقلال؟ فروغی كه ایدئولوگ و اندیشهپرداز سلطنت پهلوی است، چگونه میتواند استقلال فكری را دنبال نماید؟
آقای جهانبگلو كه خود را نیز جزو روشنفكران نسل چهارم ایران میداند، اعتلای این نسل را نتیجه دلایلی چون «شكست ایدئولوژیك و سیاسی چپ در ایران، پایان دوره كاریزماتیك انقلاب ایران، رشد جمعیت جوان و تغییر و تحول اوضاع بینالمللی (سقوط دیوار برلین و پایان جنگ سرد») دانسته است.
منبع : ماهنامه زمانه
همچنین مشاهده کنید
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید میز و صندلی اداری
خرید بلیط هواپیما
گیت کنترل تردد
ایران حجاب رئیس جمهور رئیسی دولت سیزدهم دولت توماج صالحی سریلانکا سیدابراهیم رئیسی پاکستان کارگران مجلس شورای اسلامی
کنکور تهران سیل آتش سوزی هواشناسی سازمان سنجش پلیس زنان سلامت شهرداری تهران اصفهان فراجا
قیمت خودرو خودرو قیمت طلا دلار بازار خودرو مسکن قیمت دلار ارز بانک مرکزی ایران خودرو تورم قیمت
موسیقی رهبر انقلاب خانواده فیلم تلویزیون ترانه علیدوستی سینمای ایران مهران مدیری بازیگر تئاتر
کنکور ۱۴۰۳ عبدالرسول پورعباس
غزه آمریکا اسرائیل رژیم صهیونیستی جنگ غزه فلسطین روسیه حماس اوکراین طوفان الاقصی ایالات متحده آمریکا ترکیه
پرسپولیس فوتبال استقلال بازی جام حذفی سردار آزمون بارسلونا لیگ برتر انگلیس باشگاه استقلال باشگاه پرسپولیس فوتسال تراکتور
هوش مصنوعی ناسا رونمایی بنیاد ملی نخبگان گوگل تیک تاک فیلترینگ
دندانپزشکی مالاریا کاهش وزن زوال عقل سلامت روان داروخانه