جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا


آخرین ماهی گوشت خوار


آخرین ماهی گوشت خوار
● (یادداشت امیر قادری درباره فیلم آكواریوم)
قرار نیست منفی بافی را از همان لحظه اول آغاز كنیم. ماجرای چند تا جوان بیكار الكی خوشی كه برای تماشای آكواریوم آمده بودند و پهلوی مان نشسته بودند را هم بعداً برای تان تعریف می كنم. در آكواریوم فقط داستان جوان ایرانی مهاجر بلندپرواز تباه شده ای كه برای پیشرفت از وطن مهاجرت می كند، روایت نمی شود.
این فیلم قرار است بازگشت ایرج قادری به صحنه هم باشد با شخصیت آشنایی كه سال ها روی پرده بلیت می فروخت و در شرایط تازه دارد امتحان پس می دهد. روایت ماجرای واكنش های چند تماشاگر بغلی هم به همین كار می آید. این كه امتحان پس دادن لات جوانمرد در شرایط تازه، چه نتیجه ای داشته است.پس فعلاً بروم سراغ این ادعای چندساله ایرج قادری كه در گفت وگوهای سال های ممنوع الكار شدن اش مدام این ادعا را تكرار می كرد. این كه اگر قرار باشد فیلم بسازد، از اغلب فیلمسازهای فعلی آثار بهتری خواهد ساخت. خب، اگر چشمان سیاه و بعد همین آكواریوم را ببینید حرفش زیاد بی راه به نظر نمی رسد.
به هر حال اگر قرار به ساختن فیلم های تكراری و كلیشه ای باشد كه تماشاگر از همه جا بی خبر را به سالن های سینما بكشد، ایرج قادری در آكواریوم نشان می دهد كه این فرمول را از خیلی ها بهتر بلد است. مثل اغلب تجاری سازهای این سال ها، دولا دولا شتر سواری نمی كند و كلیشه های كارش را می شناسد. (جای بحث در این باره كه كلیشه به خودی خود اصلاً چیز بدی نیست، فقط باید خوب از آن استفاده كرد، اینجا نیست.) در آكواریوم می شود فهرست دور و درازی از این موقعیت های آشنا را پیدا كرد. به فهرست راهنمایی می ماند كه اسم و عنوان همه كلیشه های سال های فیلمفارسی را ردیف كرده است.
تازه فرق فیلمساز با بقیه همكارهای این سال هایش این است كه به فهرست و ایما و اشاره قناعت نمی كند و بعضی از این موقعیت های آشنا را اگر فرصت دست بدهد و امكانش باشد، تا ته اش می رود. قصه همان جوان عاشق فقیری است كه به یاد عشق پولدارش خیابان ها را گز می كند، رفیق بامرامی كه پای قهرمان می ایستد و جانش را در همین راه از دست می دهد، دختر خلافكاری كه قلبی از طلا دارد، كارش این است كه جوان های بیچاره را عاشق خودش كند و بدهد دست صاحب سنگدلش تا دمار از روزگارشان درآورد، دختر معصوم دیگری كه اتفاقاً او هم قلبی از طلا دارد، معتاد شدن و دست روی زانو گذاشتن قهرمان، مست كردن و توی كوچه سنگفرش كتك خوردن اش، آدم بد ناجوری كه نمی دانم در این یكی فیلم چرا سر و كله شاهین گوشت خوارش پیدا نمی شود، مهر مادری هم كه این وسط جایش محفوظ است، و بالاخره لات جوانمردی كه برمی گردد و قبل از این كه بمیرد، همه را نجات می دهد.
اینها كه هیچ؛ سر و شكل فیلم ایرج قادری، از بقیه همكاران این مدلی سازش، بهتر و حرفه ای تر به نظر می رسد. برای اجرای خیلی از صحنه های فیلم با توجه به امكانات و استانداردهای سینمای ایران، زحمت كشیده شده و فیلمنامه نویس هم مواظب است كه هیچ كدام از آن موقعیت های آشنای امتحان پس داده قدیمی را از قلم نیندازد. پس فیلمنامه پر و پیمان تر از نمونه های مشابه به نظر می رسد و یكی دو تا صحنه نسبتاً خوب هم داریم. یكی دوئل كلامی دو ایرج پشت میز، و اجرای مناسب صحنه ای كه ماهی در آكواریوم به صورت مهناز افشار ضربه می زند.
خود ایرج قادری هم به عنوان بازیگر، كاملاً حواسش به لنز و زاویه دوربین هست و می داند در چه شرایطی باید چه پزی بگیرد. فیلمساز از لوكیشن های خارجی فیلم هم خوب استفاده كرده، هم برای مناظرش، و هم برای این كه مهناز افشار اجازه داشته باشد لباس های عجیب و غریب تری بپوشد و رفیق قهرمان هم چند پیاله ای بیش تر بخورد. كنسول گری تركیه در ایران می تواند از فیلم شكایت كند.
حتی تگزاس نیمه دوم قرن نوزدهم هم از تركیه آكواریوم، قوانین سفت و سخت تری دارد، باشد كه دست فیلمنامه نویس برای خلق وقایع خشن عجیب و غریب بازتر باشد.اما حالا باید صریح تر حرف بزنیم و به این نكته برسیم كه همه این زحمت ها چقدر كم فایده بوده است، در شرایطی كه خیلی از تماشاگرهایش، از دقیقه سی می توانند تا آخرش را حدس بزنند. این كه همسر معصوم برخواهد گشت و خان دایی، همه كارها را با چوب و چاقو ردیف خواهد كرد.
فیلمنامه آكواریوم را كنار بگذاریم، تازه به این نتیجه می رسیم كه سقف فیلمسازی ایرج قادری از كف توقعات تماشاگرهای امروز سینمای ایران پایین تر است. شاید مشكل اصلی سیستمی باشد كه نمی تواند بین علائق و استعدادهای ایرج قادری و امكانات و نیازها و تغییرات روز ارتباطی ایجاد كند تا حاصل كار لااقل فیلم متوسط به پایینی از كار درآید. آرزو دارم فیلمی ببینم كه تویش از این كلیشه های آشنا خوب استفاده شده. ولی نمونه اش به هیچ وجه آكواریوم نیست. حالا با فیلمی مواجه هستیم كه حتی ریاكاری هایش هم قابل پیش بینی به نظر می رسند. مقنعه شیلا خداداد به مهناز افشار اجازه می دهد تا چند لباس بیش تر عوض كند. مشكل آكواریوم این است كه در دورانی ساخته می شود كه نه فقط مامور ممیزی، كه خیلی از تماشاگرهای عادی هم در ناخودآگاه شان این ماجرا را درمی یابند. تفكری كه چه به لحاظ اخلاقی و چه اجتماعی به ماجراهای داستان نگاه می كند، راست اش دیگر جواب نمی دهد. قول داده بودم كه برای تان ماجرای چند جوان الكی خوش بغل دستی ام را تعریف كنم كه وقتی بهشان گفتم این قدر سر و صدا نكنند تا بقیه بتوانند فیلم را ببینند، عوض این كه مثل خان دایی واكنش نشان دهند و حسابی خدمتم برسند، فقط چند تا متلك بی تاثیر پراندند كه اتفاقاً یكی از همین متلك ها هم نصیب خود خان دایی شد، وقتی آخر فیلم چاقویش را درآورد و فرو كرد توی شكم آدم بدكردار فیلم. آن وقت صدای بغل دستی مان درآمد كه: «ببین عمو، بلد نیستی؛ نزن.»
منبع : سایت خبری ـ تحلیلی سینمای ما


همچنین مشاهده کنید