شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

علل قتل قائم مقام


علل قتل قائم مقام
●از لاله زارتا باغ نگارستان
باغ لاله زار غروب ۲۴صفر۱۲۵۱ (۱۲۱۴شمسی) دلگیر است، خالی و ساكت. چند مامور حكومتی، فرمانده آنها یوسف خان ساری اصلان در گوشه و كنار پراكنده اند، در انتظار حادثه ای كه دلهره آن در جان یوسف خان افتاده. نه یوسف خان كه محمدشاه هم كه او را به این ماموریت فرستاده، در تب و تاب است. حتی مهدعلیا همسر شاه هم بی تاب است، او همین یك ساعت پیش دور از چشم شوهر نامه ای نوشته است با جوهر نامرئی برای سرجان كمپل سفیر بریتانیا. سفیر بریتانیا هم دلشوره دارد، او از همین حالا گزارشی را كه باید برای وزیر خارجه به لندن بنویسد، در ذهن مرور می كند. قائم مقام خوب می داند كه این حكم نابهنگام غروب در خود چه پیامی دارد، اما سوگند در كنار ضریح مرقد ضامن آهو در مشهد چه می شود. قائم مقام وضو ساخته و به هوای نماز وقت می گذراند كه چاره ای بیندیشد، اگرچه پیشاپیش پیام آوران راه هر بهانه را بسته اند. فرمانده این ماموران روی در هم كرده كه «ماموریم تا جناب قائم مقام را هم اكنون به پابوس بریم.» قائم مقام جبه بر دوش می افكند، چند كلامی بر كاغذ به همسرش، همشیره شاه می نویسد و آن را به كربلایی قربان می سپارد. «كربلایی حلال كن». اشك از چشمان پیرمرد جاری می شود، «آقا كجا می روی»، «مولای من تمارض كنید تا شب بگذرد و این جغدشوم كه بر درختان نشسته هوایی شود». قائم مقام تلخ می گوید: «ملائك عذاب را نمی بینی بر در ایستاده اند و امان نمی دهند...» و آخرین كلام «خدا به محمدتقی تو رحم آورد كه مروتی در گردش ایام نمی بینم». قائم مقام كربلایی را در آغوش می كشد و به انتظار ماموران پایان می دهد. هنوز جغد بر فراز درختان باغ لاله زار می خواند كه آنان به باغ نگارستان می رسند كه در آن نزدیكی است. وقتی وارد عمارت می شود صدا می كند: «پس قبله عالم كجا تشریف دارند؟». صدایش در خالی عمارت می پیچد، قائم مقام از سكوت و سكون قصر درمی یابد كه شاه این جا نیست، حاجب پاسخ می دهد «تشریف خواهند آورد . چندی می گذرد، قائم مقام همچنان در تالار قدم می زند، قصد آن دارد كه نامه ای به شاه بنویسد و از این انتظار خلاصی یابد، حاجب با تعظیم می گوید «به امر شاهنشاه مهر و قلمدان صدارت را تحویل فرمایید»... وضو دارد، به نماز می ایستد. شال از كمر برمی گیرد و زیر سر می نهد، در گوشه تالار ساعتی می خسبد و چون چشم باز می كند سیاهی شب لحافی بر سر شهر كشیده است، این بار به تندی «اگر تشریف فرما نمی شوند، من مرخص شوم» و باز همان پاسخ سرد را می شنود: «پس من اینجا محبوسم » و فقط یك كلمه چون پتك بر مغز او فرود می آید «شاید». زمانی كه قائم مقام نخست وزیر ایران شد همه چیز از هم پاشیده شده بود؛ از نظر نظامی ایران از روسیه شكست خورده بود؛ بنیه اقتصادی ایران قابل توجه نبود، نظام اقتصادی همان نظام سنتی بود، طلایه اقتصاد جدید در هیچ زمینه ای مشاهده نمی شد.
در خزانه دولت پولی برای یك مسافرت كوتاه ولیعهد از تبریز به تهران یافت نمی شد. شكست ایران از روس روحیه سرخورده ای برای ایران باقی گذارده بود وضع مملكت از هم پاشیده بود. شاه پیشین مرده بود، و كم نبودند شاهزادگانی كه در خیال سلطنت بودند. قائم مقام در حالی كه پیشكار رئیس ایلات ایران بود و نام صدراعظمی داشت، هم از مسائل تجاری- اقتصادی با خبر بود و هم مسائل سیاسی و فرهنگی را می شناخت. با اغراض بیگانگان آشنا بود و با فساد اخلاق مدنی و عدم امنیت اجتماعی آشنایی داشت.
از عقب افتادگی ایران مطلع بود ولی مردم از وجود او بی اطلاع بودند، در نتیجه از او نه حمایتی می كردند و نه می دانستند چه می خواهد بكند. و قائم مقام در عین این كه اندیشه های بلند در سر می پرورانید، هیچ یك از ابزارهای لازم كار خودش را نداشت. مورخین معتقدند كه سبب قتل قائم مقام سه مسئله بود: اول حقوق شاه و درباریان. زیرا فتحعلی شاه دارای ۶۴ پسر، ۵۶دختر و۵۶۱ نوه بود و محمدشاه نمی خواست از اختیارات نامحدودی كه پدربزرگش باباخان در اموال داشته است چیزی كاسته شود. و اولین وظیفه قائم مقام تعادل بودجه و تقویت بنیه مالی دولت و تثبیت ارزش پول مملكت بود. از خدمات قائم مقام به خزانه كشور تنظیم بودجه برای مملكت بود كه حتی برای شاه و دربار مواجب و مقرری معین قرار داد كه علاوه بر آن بودجه شاه چیزی دریافت نكند و اطرافیان شاه هم زیاده بر مقرری مشخص حق مطالبه نداشته باشند. و نیز دستوری برای رفتار شاه نوشته بود و قرائن نشان می دهد كه او می خواسته مملكت را به صورت قانونی و تحت ضوابط معین اداره كند كه صرفاً اراده شخصی حكومت نكند.
دوم مخالفت صریح قائم مقام با جنگ. در اواخر سال ۱۲۴۱ هجری به علت كشمكش های كوچك كه بین مرزداران ایران و روس اتفاق می افتاد، فتحعلی شاه مصمم شد كه كار خود را با دولت روسیه یكسره كند، از طرفی چاپلوسان هم نظریه جنگ با روس را تقویت می كردند. شاه به آذربایجان سفركرد، مجلسی مركب از سران شاه و رجال كشور و روسای عشایر تشكیل داد و از آنان نظریه مشورتی خواست. قائم مقام ساكت بود ولی جمیع حاضرین به جنگ با روسیه تشویق می كردند. شاه متوجه سكوت قائم مقام شد و اصرار ورزید كه رای شما چیست؟ قائم مقام با صراحت لهجه كه از خصوصیات او بود اظهار داشت كه شاه چه مبلغ مالیات می گیرد؟ شاه جواب داد شش كرور. قائم مقام گفت كه دولت روسیه چه مبلغ مالیات می گیرد؟ شاه گفت ششصد كرور. قائم مقام گفت به قانون حساب كشوری كه شش كرور مالیات می گیرد با كشوری كه ششصد كرور درآمد دارد به جنگ درنمی آید.
این اظهارنظر مخالف رای شاه بود و دشمنان او را به همدستی با روسیه متهم كردند و او را معزول ساخته و به مشهد تبعید كردند. سوم، مقاومت سرسختانه در مقابل بیگانگان. قائم مقام نفوذ فوق العاده داشت و به هیچ یك از نمایندگان روس و انگلیس اجازه دخالت در مسائل ایران را نمی داد و قدغن كرده بود كه نمایندگان دول خارجی بدون اجازه و حضور او حق ملاقات با شاه را ندارند. وزیرمختار انگلیس می نویسد: «از تجربه های سابق دستگیرمان شده كه ایرانیان پولكی و پست و خودفروشند و حقیقتاً مایه شرمساری است» و اشاره به خاطرات ظل السلطان می كند و می نویسد: «مالیات نمی رسد، لاعلاج، از راه های بد بنای پول پیدا كردن را گذاشته اند: لقب فروشی و منصب فروشی می كنند و دیگر شخصی از اهل ایران، از این سی كرور مخلوق باقی نماند كه فلان الدوله و بهمان السلطنه و فلان الملك نشد.»
در یك چنین دوره ای است كه جیمز موریه با نفرت و عصبانیت از قائم مقام یاد می كند و او را مردی خودخواه و دشمن انگلیس معرفی می نماید و در گزارش خود به وزیر خارجه انگلیس می نویسد: از جمله هدایایی كه برای درباریان و صاحبان مقام برده بودم چند هدیه ارزنده نیز برای قائم مقام پیشكار عباس میرزا ولیعهد ایران بردم. او پس از تعریف و تمجید فراوانی كه از آنها كرد گفت: «می خواهم از شما خواهش كنم كه این هدایای گرانبها را به خود عباس میرزا تقدیم كنید تا نسبت به شما نظر مساعدتری داشته باشد.» جیمز موریه اضافه می كند: هرچه بیشتر اصرار كردم انكار او شدیدتر شد تا جایی كه با عصبانیت خانه او را ترك كردم. قائم مقام به روحانیون نیز بی اعتنایی می كرد و ملایان را از خود رنجانده بود. قائم مقام كه فاضلی مودب و ادیبی مجرب بود و به واسطه عمل و كمالی كه داشت علما در نظر او چندان جلوه نداشتند. و غالباً در مجلس با آنها تندی می نمود خاصه از امام جمعه بسیار بدش می آمد و او تشنه خون قائم مقام بود. مستوفیان نیز دل پری از قائم مقام داشتند.
●مراسم تحلیف
در زمان جنگ ایران با روسیه حكومت هرات فرصت یافته و به ایالت خراسان دست اندازی كرده بود بنابراین فتحعلی شاه، عباس میرزای نایب السلطنه را با قائم مقام، مامور تنبیه حكومت هرات نمود. نایب السلطنه چندی بود كه مسلول شده بود، لذا محمدمیرزا فرزند ارشد خود را با قائم مقام به هرات فرستاد و خود در مشهد مشغول مداوا گردید... از مشهد خبر رسید مرض نایب السلطنه شدت نموده است. نایب السلطنه قائم مقام را طلبید و به وصیت پرداخت از جمله این كه من خواهم مرد، محمدمیرزا را به تو و تو را به خدا می سپارم باید او را به سلطنت برسانی... محمدمیرزا در حرم مطهر امام رضا قسم یادكرد كه به قائم مقام خیانت نكند و تیغ بر وی حرام است یعنی خون او را نریزد. قائم مقام هم تعهد نمود كه در خدمت به او كوتاهی نكرده و خیانت نورزد.
سرجان كمپل وزیرمختار انگلیس در روز۱۲ مه ۱۸۳۵ درباره اقدام خود چنین می نویسد: «امروز یكی از درباریان شاه فرصت یافت كه نظر مرا در خلوت به گوش اعلیحضرت( محمد شاه ) برساند، كه قصد قائم مقام این است كه با استفاده از نفوذ روسیه تمام قدرت صدارت را در دست گیرد. و شاه از شنیدن آن بسیار متغیر شد و گفت هر آینه ببیند قائم مقام چنین نیرنگی در سر دارد او را معدوم خواهد ساخت.» از متولی آستان عبدالعظیم نقل شده كه؛ اذان صبح، صدای در را شنیدم، رفتم در را گشودم و چند نفر غلام كشیك خانه را دیدم كه نعشی را واردكردند و گفتند شاه فرموده اند كه این نعش را بدون غسل و كفن، دفن كنید. محمدشاه در سال ۱۲۵۱ هجری قائم مقام را به باغ نگارستان تهران كه محل ییلاقی خاندان سلطنت بود، احضاركرد و مدت پنج یا شش روز در باغ مذكور محبوس نمود و بالاخره در شب آخر صفر اسمعیل خان قراچه داغی كه یكی از اشقیا بود با چند میرغضب بر سر او ریختند و او را زمین زدند و دستمالی در حلق او فرو بردند و پس از آن اموال و كتابخانه او را كارداران دولت مصادره نمودند و فرزندانش را مجبور به اقامت در قریه ساروق (اراضی فراهان) نمودند. عجیب تر این كه مردم عوام به جای این تعزیت به یكدیگر تهنیت می گفتند و به رسم اعیاد روبوسی می كردند.
جالب ترین گزارش سرجان كمپل به تاریخ ۲۲ ژوئن ۱۸۳۵ ارسال شد، كه در آن نوشته بود: «امروز عصر شخصی از جانب امام جمعه به دیدنم آمد تا دستگیری قائم مقام را به من تبریك گوید و همچنین مراتب شادمانی و خرسندی امام جمعه و تمام طبقات مردم را ابراز دارد، این اشخاص همگی معتقدند كه بر اثر كوشش های من بود كه خوشبختانه توانستند از این آفت بدتر از طاعون رهایی یابند.»
فرشته ذاكر
منابع:
- سه مرد تاریخ ساز ایران، مجتبی برزآبادی فراهانی، نشر اوستا فراهانی.
- یادداشت ها و خاطرات میرزا بزرگ قائم مقام فراهانی، به كوشش دكتر سیدعبدالمجید قائم مقام فراهانی.
- جامعه شناسی نخبه كشی، علیرضا قلی، نشر نی
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید