جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا


خام‌دستی جنبش کارگری


خام‌دستی جنبش کارگری
‌به‌واسطه‌ی اهمیتی كه فعالیت سندیكایی در جنبش كارگری دارد، بر آن شدیم تا طی گفت‌وگویی با حسین اكبری به بررسی تاریخی و نظری جنبش سندیكایی از آغاز تا امروز بپردازیم؛ آن‌چه در پی می‌آید حاصل این گفت‌وگو است‌. ‌ ‌
● جنبش كارگری در ایران از چه زمانی آغاز به‌كار كرد و دلیل فعالیت آن چه بود؟
ما سال‌های آغازین جنبش كارگری در ایران را شاهد نبودیم و فقط آن‌را مطالعه‌كرده‌ایم و طبعاً به‌طور دقیق ‌نمی‌دانیم چه گذشته، ‌اما بنابه دركی كه از بررسی جامعه‌شناسانه‌ی جنبش كارگری به‌دست می‌آید، می‌توانیم نقطه نظرات خودمان را بیان‌كنیم. ممكن است در این رابطه بعضی از امور نادیده گرفته شود یا ما بعضی از پارامترهایی راكه می‌توانستند تأثیرات معیّنی در جنبش كارگری بگذارند را نبینیم‌؛ اما مركزی‌ترین مسایلی كه جنبش كارگری را معطوف به خود كرده را بازگو بكنیم و نوعی تحلیل ارایه بدهیم؛ درستی این تحلیل بسته به آن است كه این تحلیل چه‌قدر بر اساس مستندات است؛ درعین‌حال بررسی جنبش كارگری را می‌توان در دو مرحله درنظرگرفت:‌۱)‌ ‌مرحله‌ی تلاش برای تصویب قانون‌كار و رسمیت‌یافتن جنبش كارگری‌. ۲)‌ ‌مرحله‌ی پس از تصویب قانون كار و مبارزه در راه تحقق خواست ها ومطالبات قانونی. ‌ ‌
قبل از تصویب قانون‌كار، طبعاً جنبش كاملاً اعتراضی بوده است و حركتی بوده در جهت قانونمندكردن و به اثبات رساندن موجودیت خود. از تصویب قانون‌كار به‌این‌سو، جنبش دنبال خواسته‌های جدی طبقاتی بوده و درعین‌حال نقش پررنگی هم در مبارزات اجتماعی داشته است و به‌شكل قانونمندی هم وارد مبارزه‌ی طبقاتی شده و در چارچوب كلیه‌ی هنجارهای اجتماعی این جنبش، توانسته است بیش‌ترین سود را از موقعیتی كه در آن حضور داشته ببرد. خوب! تا مقطع كودتا این روند قابل درك است‌. بعد از سال ۳۲ به‌خاطر نوع فعالیت جنبش كارگری و نزدیكی آن به مسایل اجتماعی و نوع تعاملی كه با جریانات سیاسی آن روز داشتهاست، نمی‌توانسته مورد توجه عوامل كودتا قرار نگیرد و طبعاً كودتاگران باید تا آن جایی‌كه می‌توانستند سعی‌كنند جنبش كارگری را از بین برده یا به آن خدشه واردكنند‌. از سال ۱۳۳۲، بگیر و ببندها شروع می‌شود و جنبش كارگری به فترت دچار می‌شود، فعالیت آن كاهش پیدا می‌كند‌ و نیروها سعی می‌كنند خودشان را حفظ‌كنند و در محیط‌های كار و تولید و خدمات اجتماعی، بسته به شرایط، دوباره به‌شكل‌های مقتضی فعالیت خود را آغاز كرده و آن‌را ادامه دهند. ‌ ‌
در ادامه‌ی این گیرودار، رژیم كودتا به تبعیت از امپریالیسم آمریكا با توجهاتی كه به وضعیت عمومی منطقه داشت و با درنظر داشتن نقشی كه ایران می‌توانست در همسایگی اتحاد جماهیر شوری داشته باشد، نمی‌توانست به جنبش كارگری به‌صورت حذفی نگاه‌كند؛ به‌این‌ترتیب در‌صدد برآمد به‌نوعی در جنبش كارگری تغییر رفتار ایجادكند و سعیمی‌كرد مبارزات كارگری را به‌سمت‌وسویی كه قابل‌كنترل باشد، هدایت كند‌. نتیجه آن‌كه آمریكایی‌ها در ایران دفتر روابط كار ایجاد می‌كنند‌. در سال ۳۳ این دفتر با توجه به اسنادی كه در كتاب آقای لاجوردی موجود است، به تربیت كادرهایی از بین كارگران اقدام می‌كند و تلاش می‌كند این كادرها را با سیاست‌های آن‌روز تربیت‌كند و جنبش هدایت‌شده‌ای را ترتیب دهد؛ جنبش تربیت‌شده‌ای كه بتواند در مواقع مقتضی، كارگران را جهت بدهد و خواست‌ها و مطالبات آن‌ها را بفهمد و بتواند بخشی از آن‌را پاسخ بدهد تا از رادیكالیزه‌شدن آن جلوگیری‌كند. برای هدایت این جنبش، سازمانی در وزارت كار سامان داده شد كه در آن سازمان، بخشی از كارشناسان ایرانی و بخشی از كارشناسان آمریكایی فعالیت می‌كردند‌. نتیجه این شد كه جنبش سندیكایی مجدداً مطرح شود؛ منتها با قالبی متفاوت‌. بخشی از سندیكاها كه آن‌موقع فعالیت می‌كردند، با استفاده از این وضعیت به فعالیت ادامه دادند و برخی از آن‌ها كه شناخته شده بودند، سعی‌كردند بدون این‌كه خودشان جلو بیفتند با هدایت كارگرانی كه ویژگی‌های لازم را برای رهبری جنبش سندیكایی داشته‌اند، هدایت این سندیكاها را به‌دست گیرند‌.
این وضعیت خاص موجب شد كه جنبش كارگری تعطیل نشود. اما پتانسیل‌های لازم را هم برای رادیكال‌شدن نداشته باشد؛ این ویژگی این دوران است‌. در همین راستا، در سال‌های بعد سازمان كارگران ایران (خانه‌ی كارگر فعلی) تأسیس می‌شود و برای آن‌كه از ارتقای ساختاری سندیكاها درشكل و قالب اتحادیه، ‌فدراسیون و... جلوگیری‌كنند، سازمان كارگران ایران را بدعت می‌گذارند كه سندیكاها طی پذیرش آیین‌نامه‌های مصوب به عضویت آن در‌آیند و چنان‌چه بنا به مفاد آن آیین‌نامه‌ها عمل نكنند، از خانه‌ی كارگر (همان سازمان كارگران ایران) اخراج شوند. این روش، تحمیلی‌ترین روشی بود كه رژیم پیشین حاكم، بر سندیكاها حاكم‌كرد‌. به‌نظر من این مسأله تاكنون مغفول مانده و باید در آینده به آن توجه ویژه‌ای شود؛ كما این‌كه طی ۲۴ سال اخیر، همان سیاست آمریكا و شاه‌پرداخته را تكرار كرده‌اند؛ چرا كه همواره نگرانی از رادیكالیزم نهفته در جنبش كارگری وجود داشته است‌. ‌
من فكر می‌كنم در هیچ سند تحلیلی به این موضوع كه هسته‌ی اصلی، سیاست غرب و به‌تبع آن رژیم گذشته بوده است، به‌اندازه‌ی كافی پرداخته نشده است. پس از انقلاب نیز هیچ‌گاه این سیاست و جوهره‌ی آن مورد توجه كارگران و روشن‌فكران این طبقه قرار نگرفت‌. از طرفی اصلاً قرارنبود كه از جانب متولیان فعلی خانه‌ی كارگر عملی غیر از این، صورت‌گیرد (چون اهرم خوبی برای كنترل جنبش كارگری بود) و از طرف دیگر سایرین نیز متوجه اصل موضوع نشدند. ‌ ‌
‌اما این نكته هم كه گفته می‌شود در بعضی از سندیكاها برخی از رهبران سندیكایی عوامل ساواك بودند، واقعیت دارد؛ بخشی از سندیكاها را ساواك هدایت می‌كرد اما هدایت ساواك مطلق نبود. چون در توان آن نبوده است؛ برای این‌كه جنبش كارگری در پی طرح مطالبات واقعی كارگران به راه می‌افتد و در نتیجه هر كس را كه بر سر راهش قرار بگیرد، كنار می‌زند‌. در نتیجه اگر بخواهد مقاومت كند، باید با آن وارد جنگ شود. آن‌ها با هماهنگی‌هایی تلاش می‌كردند با رعایت دو طرف، ماجرا را تمام‌كنند‌. طی این هماهنگی، نمایندگانی كه حتی از طرف دستگاه حاكم آن‌موقع، در سندیكاها رسوخ و نفوذ پیدا می‌كردند‌ هم ناچار از این بودند كه چهره‌ی قابل قبولی برای كارگران داشته باشند‌. یادم می‌آید در زمان عضویتم در سندیكا، وقتی كه برای طرح بعضی از خواسته‌ها و مطالباتمان در محل سندیكا حضور داشتیم، پلیس به آن‌جا ریخت و دلیلش هم این بود كه دانشجویان آن‌روز فعالیت سیاسی داشته‌اند‌. دانشجویان از دانشگاه خارج شده بودند و به خیابان‌ها ریخته بودند و اتفاقاً در مسیر سندیكای ما حركت می‌كردند و چون در سندیكا هم رفت‌وآمد می‌شد‌، پلیس فكر ‌كرده بود كه دانشجویان ممكن است به آن‌جا آمده باشند. در نتیجه به آن‌جا آمدند و شروع به سؤال و جواب كردند و چون كارگران اكثراً‌جوان بودند، ظن دانشجوبودن آن‌ها در پلیس بالا گرفته بود‌. نماینده‌های سندیكا و اعضای هیأت‌مدیره، علی‌رغم این‌كه با سیستم درگیر نمی‌شدند اما به‌خاطر دفاع از كارگران و حریمی كه به آن تجاوز شده بود، محكم ایستادند‌.
در نتیجه این افراد را به ساواك بردند و بعد از آن‌كه از ساواك برگشتند، گرچه تغییر رفتار داده بودند اما باز روی خواست كارگران تأكیدكردند. به‌طوری كه بعد از آن دوران، اقدام به اعتصاب‌های سال‌های ۵۶ و ۵۷ به‌راحتی صورت‌گرفت‌. ‌ ‌
البته نقش رهبری اعتصاب، بیرون از سندیكا بود و از بیرون به سندیكا تحمیل می‌شد. ولی به‌هر‌حال آن‌ها كارگران را پذیرفتند و با آن‌ها همراهشدند‌. این ویژگی جنبش كارگری است و همین موجب می‌شود تا جنبش سندیكایی باقی‌بماند و قبل از اوج‌گیری انقلاب از دل خود همین سندیكا‌ها‌كمیته‌های اعتصاب بیرون آمد، این ویژگی جنبش اتحادیه‌ای است كه در دوران فطرت هم كارگر جنبش دارد‌؛ یعنی روابط متقابل نیروی كار به‌عنوان پدیده‌ای درون یك سیستم و هم پدیده‌ای در مقابل سیستم، نمی‌تواند كنش ایجاد نكند و كنش متقابل برنینگیزد. در نتیجه جنبش همواره وجود خواهد داشت، منتها با شدت و ضعف‌. ‌ ‌
به‌همین‌دلیل الان می‌بینیم كه طی مدت كوتاه سه-چهار سال اخیر، به‌محض این‌كه شرایط كمی با گذشته متفاوت می‌شود، به‌سرعت شعار دفاع از سندیكاها و دفاع از سندیكاخواهی در جامعه‌ی كارگری رواج پیدامی‌كند‌ و اگر یك روزنامه‌ی كارگری وجود داشت یا ارگانی بود كه می‌توانست به جدّ به مسایل كارگران و زندگی اتحادیه‌ی آنان بپردازد، باوركنید به ۶ ماه هم نمی‌رسید كه این جنبش فراگیر می‌شد و در همه‌جا پا می‌گرفت‌. با همه‌ی این محدودیت‌ها اگر می‌بینیم كه جنبش كارگری مطرح می‌شود، علت آن این است كه فی‌النفسه در داخل خودش این رادیكالیزم وجود دارد‌.
جنبش كارگری و این رادیكالیزم اجازه نمی‌دهد كه سازشكاری، سیطره و نفوذ عناصر سرمایه‌داری، جنبش را به نابودی بكشاند‌. این جنبش گاه دچار افت‌وخیز می‌شود كه این مسایل را همواره هم داشته و دارد و در كشورهای دیگر هم وجود داشته است، منتها شرایط ما با آن‌ها فرق می‌كند؛ ما جهان سومی هستیم و نباید فراموش‌كنیم كه تحت چه شرایطی زندگی می‌كنیم، ما در شرایطی زندگی می‌كنیم كه همه‌چیزمان تابع رشد ناموزون سرمایه بوده است و این رشته‌ی ناموزون یك بخش عمده‌اش به‌خاطر حضور دیكتاتوری در جامعه‌ی ما بوده است، از آن‌جا كه دیكتاتوری هیچ‌گاه این اجازه را نمی‌داده است كه مسایل سیاسی جامعه با مسایل اقتصادی پیوند مناسب خود را برقراركند و می‌خواستند همه‌چیز را از بالا دیكته بكنند، طبیعتاً این دوران فترت نسبت به جامعه‌ای كه رشد كلاسیك دارد، طولانی‌تر شده است. رشد صنعت ما ناموزون بوده و جنبش كارگری هم به‌تبع آن رشد ناموزون داشته است‌. این ویژگی در جامعه‌ی ما و بسیاری از جوامع توسعه‌نیافته و به‌اصطلاح در حال توسعه وجود دارد‌.
كارگران بعضی از این كشورها مثل كره كه در مسیر سیاست‌های امپریالیستی قرار می‌گیرند و بعد الگوهای پیشنهادی آن‌ها را اجابت می‌كنند، می‌توانند فعالیت بكنند‌؛ به‌این‌‌دلیل ‌كه در آن‌جا توجه بیش‌تری می‌شود ‌كه الگویی در برابر كشورهای بلوك شرق قرار دهند، ‌اما این‌جا این‌كار را نمی‌كردند‌. چون می‌دانستند فضای باز، این رادیكالیزم را به‌سرعت عمق می‌بخشد. آن‌جا قابل‌كنترل بود، ‌ولی این‌جا می‌ترسیدند كه فضا را یك‌مقدار بازكنند و اجازه‌ی بیش‌تری به فعالیت سندیكایی بدهند‌. می‌دانیم كه سال‌های ۳۳ تا ۴۲، دوران فترت بود‌. از سال ۴۲ به بعد هم كه فعالیت سندیكاها ضعیف است، البته در بخش صنعت ضعیف است ولی صنوف قوی‌تر هستند؛ به‌خاطر این‌كه صنوف را راحت‌تر می‌توانستند اداره‌كنند. ترسی از این كه صنوف سندیكاهاشان را فعال‌كنند، نداشتند. اما می‌دانستند كه در بخش صنعت، همه زیر یك سقف‌اند‌. فرضاً نفتگرها به‌راحتی می‌توانستند جامعه را تحت‌تأثیر قراردهند‌. كارخانه‌های ماشین‌سازی به‌همین‌ترتیب؛ ‌كارخانه‌های بزرگی كه نقش كلیدی در صنعت داشتند‌، به‌راحتی می‌توانستند از اتحادیه‌ها متأثر شوند. درنتیجه در كارخانه‌ها كم‌تر به روابط كار توجه داشتند و بیش‌تر می‌خواستند اِعمال قدرت كنند‌. اصلاً مسأله‌ی سندیكایی را در هاله‌ای از ابهام فرو می‌بردند؛ بدون امر آموزش تشكیلات را پیش می‌بردند و اجازه نمی‌د‌ادند سطح تشكیلات سندیكایی ارتقا یابد و به سطح اتحادیه‌‌ها و فدراسیون‌ها برسد. اما در بخش صنوف نه! به‌هر‌حال به این امر توجه داشتند كه صنوف در مجموع به‌سمت میرایی سیر می‌كند؛ مثل كفاشی‌ها و ‌كارگاه‌های كوچك كه یا از دور خارج شده یا می‌شوند، یا خیاط‌ها كه الان تولید كارخانه‌ای آن‌ها بیش‌تر شده است‌. با توجه به میرایی صنوف از آن‌ها وحشت نداشتند؛ ضمن این‌كه بسیاری از آن‌ها متنفذ هم نبودند‌.‌كارگران در صنوف پراكنده بودند‌. جمع‌آوری این‌ها و هدایت‌شان به‌سوی یك سیاست واحد مشكل بود‌. البته بعضی جاها نه، مثلاً در رابطه با نانواها قضیه فرق می‌كرد‌. نانواها پیوندهای خاصی با یكدیگر داشتند؛ آن‌ها از طریق كارفرمایانشانبه‌راحتی از وضعیت همدیگر مطلع می‌شدند؛ و دیگر این‌كه نان مردم دست این افراد بود و خیلی راحت در جریان امور قرار می‌گرفتند‌. من فكر می‌كنم در مجموع تحت‌تاثیر دو عامل است كه یك دوران ركود طولانی شكل می‌گیرد‌؛ یكی وضعیت خاص ایران در منطقه و توجهات ویژه‌ی امپریالیسم آمریكا و اكثر امپریالیست‌ها به ایران در مقابل وجود اتحاد جماهیر شوروی در همسایگی ما كه تأثیر بسیاری داشته است‌. كما این‌كه می‌دانیم آن‌موقع هركس هم فعالیت سیاسی می‌كرد، می‌گفتند كه از بیرون سندیكا‌ آمده است و جاسوس شوروی است؛ یك مسأله این بوده است‌. دوم این‌كه پس از سركوب سال ۳۲ تا مادامی كه كارخانه‌ها به‌وجود بیایند، یك مراحلی طی‌شده است كه در این مراحل، جنبش‌های كارگری پیوندهای لازم را با هم نداشته‌اند. جوان‌بودن كارگران پس از اصلاحات ارضی و ظهور صنایع جدید، مهم‌ترین پارامتر‌های مؤثر در این رابطه بود‌. مثلاً اگر شما نگاه‌كنید، بیش‌تر كارخانه‌ها بعد از اصلاح ارضی ‌شاه بنیان‌گذاری شده‌اند‌. ما در آن مقطع نفت را داشتیم، ‌نساجی را داشتیم‌‌، چاپخانه را داشتیم كه در جنبش كارگری نقش كلیدی داشته‌اند‌. بعد از مدتی كه كم‌كم صنایع وارد می‌شوند، اصلاحات ارضی صورت می‌گیرد، ‌كارخانه‌های جدید تأسیس می‌شود، ‌نیروهای جدید می‌آیند‌. نیروهایی كه از پشت میز مدرسه به محیط‌های كار كشیده می‌شوند‌یا به‌نوعی از كارگاه‌های كوچك به كارخانه‌ها هدایت می‌شوند یا از روستاها جذب می‌شوند‌. این ویژگیِ نیروهای كار آن‌دوره است، این‌ها تا در مرحله‌ای قرارگیرندكه پختگی لازم را پیدا كنند و طی مبارزات صنفی، ویژگی طبقاتی خودشان را بیابند و تا این خصلت قومی، ‌قبیله‌ای، روستایی و آن تمكینی كه كارگرِ از روستا آمده نسبت به ارباب قدرت یا فئودال داشت را از دست بدهند و تا آموزش‌های لازم را فرا گیرند‌، نیازمند امكانات وسیع و آموزش‌های مستمری بودند، می‌بایست روابط كار عادلانه‌ای به‌وجود بیاید كه هیچ‌گاه وجود نداشت، آن‌هم در شرایط و مقاطع بین سال‌های ۴۲ تا ۵۷‌. در این سال‌ها هم احزاب مهم فعالیت نمی‌كردند یا درگیر فعالیت‌های مخفی بودند و نمی‌توانستند آن تأثیرات سال‌های ۲۰ تا ۳۲ را به‌جای بگذارند‌.
‌ در آن سال‌ها احزاب سیاسی فعال نبودند و فعالیت آگاه‌گرانه‌ای برای كارگران صورت نمی‌گرفت و سیستم‌های حاكم به رشد و شكوفایی نیروی كار متناسب با یك جامعه‌ی متمدن توجه نداشتند. این‌ها موظف بودند برابر وظایفی كه در قبال سازمان جهانی كار به‌عهده داشتند، آموزش‌های سندیكایی را رواج دهند و زمینه‌های آموزش را فراهم بكنند‌. ‌ ‌
به‌هرحال این طبقه‌ی كارگر جوان‌شده و كم‌تأثیر از جنبش كارگریِ سال‌های قبل از كودتا، به انقلاب برخورد می‌كند‌. با توجه به این‌كه نیروهای رهبری‌كننده‌ی انقلاب هم مجالی برای درك منافع طبقاتی به كارگران ندادند، آن‌هایی ‌توانستند كارگران را به‌سمت سیاست‌های خود جذب‌كنند كه بیش‌ترین امكان را چه به‌لحاظ حضور فیزیكی و چه به‌لحاظ حضور تبلیغاتی،‌ چه به‌لحاظ توانمندی اقتصادی داشتند‌. من به‌یاد دارم كه كارگران، كارخانه را تعطیل می‌كردند، اعتصاب می‌كردند و آن‌جا نمی‌ماندند و شب می‌آمدند توی بازار نگهبانی می‌دادند‌. باید دید دلیل این پدیده چیست كه فرد، كارخانه یعنی همان جایی‌كه خانه‌ی خود اوست و از ابزار و امكانات آن نان خود را به‌دست می‌آورد‌، رها می‌كند و به بازار می‌رود تا از آن حفاظت‌كند كه پلیس مال‌التجاره‌ی فلان تاجر را آتش نزند؟ این حركتی بود كه اتفاق افتاد‌. در سال ۵۷ این به‌عینه دیده می‌شد‌. در همه‌جای ایران وجود داشت و خاص یك منطقه نبود و كارگران، سرباز بازاری‌هایی شده بودند كه پس از انقلاب بیش‌ترین جفا را در حق كارگران كردند و طبیعتاً تا مدت‌ها تحت تسلط این ایدئولوژی حاكم بر انقلاب بودند‌‌. نتیجه‌اش هم این است كه می‌بینیم، بعد از پیروزی انقلاب، كارگران خیلی راحت به‌سوی سیاست‌های آن‌ها جهت داده می‌شوند‌. این‌ها همه ناشی از این بوده است كه دیكتاتوری حاكم بر جامعه‌ی ما، ژن استبداد پرورش داده است و ‌مُهر و نشان خودش را بر جامعه كوبیده است و باعث عقب‌ماندگی فرهنگی كارگران در برقراری زندگی اتحادیه‌ای شده است؛ به‌طوری كه كارگر، منافع خودش را اصل نمی‌داند بلكه منافع بازاری‌ها را بر منافع خودش مقدم می‌داند‌. حال بگذریم كه بخشی از صنایع مثل نفتگرها از گذشته تجربه كسب كرده بودند و از پس آن تجربه حركت می‌كردند‌؛ اما بخش‌های جوان جنبش كارگری این تجربیات را نداشتند و سندیكاها هم در چارچوب فعالیت صنفی، این‌ها را هدایت می‌كردند و در برآمد سیاسی، ناتوان از این بودند كه پس از ایجاد كمیته‌های اعتصاب، راهبران اصلی آن باشند. ضمن آن‌كه مطابق قانون‌كار مصوب ۱۳۳۷، خود سندیكا هم از دخالت در امور سیاسی منع شده بود و آن‌جا مجبور بود مطابق قانون‌كار، سیاسی برخورد نكند‌. ‌ ‌
● ممكن است گفته شود كه دفاع كارگران از انقلاب و نیروهای درگیر در آن، فرا‌طبقاتی بوده است یا این‌كه كارگران ابتدا زنجیر را از پای دیگران برمی‌دارند، به‌نظر شما این فكردر مقطع انقلاب عمل نمی‌كرد؟
متأسفانه این حرف كه كارگرها اول زنجیر را از پای دیگران باز می‌كنند‌ و بعد از پای خودشان‌ چندان منطقی به‌نظر نمی‌رسد. من می‌خواهم بگویم كه اگر این شعار بخواهد صورت واقعی پیدا كند، اول باید كارگر آن‌قدر قوی باشد كه بتواند آن زنجیر را به‌گونه‌ای بردارد كه همان زنجیریان سابق زنجیر بر پای خودش نزنند‌؛ یعنی باید آن‌قدر خودش توانمند باشد كه ضمن پاسداری از حریم خود، به دیگران هم كمك‌كند‌. این چه جور به اصطلاح فرا‌طبقاتی فكر كردن است كه كارگر نمی‌تواند در اداره‌ی كشور خود سهیم باشد و فقط سرباز می‌شود‌. نمی‌تواند نماینده‌ی واقعی خود را به شورای انقلاب بفرستد؛ یكی از نقش‌هایی كه كارگران می‌توانستند داشته باشند تا ما به این روز نیفتیم این بود‌. چرا نباید شورای انقلاب، شخصیت‌های بارزی از میان طبقه‌ی كارگر در میان خود داشته باشد كه به‌راحتی بعد از انقلاب مصوبه‌ای تصویب نكنند كه كارخانه‌های بزرگ حق ندارند تشكل كارگری داشته باشند‌؛ ما این حق را داشتیم‌، چرا بعد از انقلاب این‌طور شد‌. برای این‌كه طبقه‌ی كارگر مُهر و نشانش را نكوبیده بود‌. قدرتش باعث شده بود كه انقلاب پیروز شود اما از این قدرت سوءاستفاده شد‌. چرا سوءاستفاده شد؟ چون محلی برای سوءاستفاده داشت؛ یعنی این قدرت همراه با شور والایش سبب می‌شد كه روند فروپاشی نظام پیشین تسریع یابد. اما این قدرت با شعور خاص طبقاتی و لازمی كه بتواند مُهر و نشان خاص خود را بزند، همراه نبود‌. انتظار نقش واقعی داشتن از طبقه‌ی كارگر در صورتی روا است كه ضمن توجه به هوشمندی و شور طبقاتی، كارگران به‌لحاظ دانش سندیكایی و ارتقای روحیه‌ی اتحاد‌گرایی رشدكنند؛ در زمینه‌ی برخورد با مسایل طبقاتی در وهله‌ی اول به اتفاق و اتحاد خود بیندیشند و در كنار آن، با جنبش‌های اجتماعی همراه باشند و با هوشیاری مستمر مراقب باشند كه مورد سوء‌استفاده قرارنگیرند‌؛ كه صد البته این سوءاستفاده‌ها عمدتاً از سوی هرم قدرت و محافل وابسته به آن صورت می‌گیرد. حالا ممكن است بگویند كارگران را بیش‌تر احزاب چپ فریب می‌دهند یا منحرف می‌كنند‌. این‌طورنبوده، واقعاً اگر احزاب سیاسی به‌ویژه طرفداران طبقه‌ی كارگر، این‌توان را داشتند كه قبل از پیروزی انقلاب بیایند در كارخانه‌ها، سندیكاها و اتحادیه‌های صنفی را از خود متأثر كنند، امروز سنت سندیكایی و اتحادگرایی شایع‌تر از این بود‌. احزاب و روشن‌فكران كه نمی‌توانند جای‌طبقه‌ی كارگر كاركنند‌؛ مهم كاركرد خود طبقه است كه می‌تواندكارگران را به‌سمت جلو پیش ببرد یا به عكس‌. احزاب و روشن‌فكران كارشان هدایت‌گری و روشن‌گری است‌. اگر آن‌ها حضور فعال داشتند و آزادی و دموكراسی هم در جامعه نهادینه شده بود، طبیعتاً در چارچوب وظایفی كه تاریخ به‌عهده‌ی آن‌ها گذاشته است (نه آن‌چه خودشان به‌نوعی در ذهن‌شان وجود دارد) می‌توانستند تأثیرات معینی بگذارند‌.‌
‌سال ۱۳۳۷ در قانون‌كار بازنگری شده است و اولین كاری كه كرده‌اند این است كه گفته‌اند سندیكاهای كارگری می‌توانند تشكیل شوند‌، فقط نباید فعالیت سیاسی كنند و اگر فعالیت سیاسی بكنند، از فعالیت صنفی آن‌ها ممانعت می‌شود؛ و طبیعتاً هركس می‌خواست وارد سندیكاها شود با این مشكل مواجه بود. دومین مشكلی كه وجود داشت این بود كه عدم تأمین شغلی‌اش را فراهم می‌كردند‌. ماده‌ی ۳۳ قانون‌كار زمان رژیم سابق را درنظر بگیریم‌‌.
می‌گوید كارفرما می‌تواند یك‌طرفه قرارداد را لغوكند‌‌. الان هم دارند به ‌آن‌سو می‌روند؛ یعنی لغو مقررات كار كه امروز در دستور كار مجلس قرار می‌گیرد‌‌. كارگاه‌های زیر ده نفر را از قانون‌كار خارج می‌كنند؛ آن‌موقع هم این‌كار را می‌كردند‌‌. در نتیجه وقتی كارفرما احساس می‌كرد كه كارگری صنفی‌كار است، متكی می‌شد به بحث سیاسی قانون‌كار‌‌. حالا ممكن بود مثلاً در تشكل‌های كارگری- كارفرمایی یك ماده یا تبصره‌ای آمده باشد كه تا زمانی كه كارگری عضو تشكل سندیكایی است، مصونیت قانونی دارد‌. خوب! اول به‌راحتی او را خلع می‌كردند و ‌بعد او را حذف می‌كردند؛ یعنی كارفرما قراردادش را با آنان لغو می‌كرد و این حق را داشت كه این‌كار را به‌صورت یك‌طرفه انجام دهد‌‌. یك‌سری راه‌بندهای قانونی و ممانعت‌ها از حضور فعال كارگران در زندگی اجتماعی را به‌وسیله‌ی قانون فراهم می‌كردند‌. بعد امكاناتی را كه موجب رشد و تعالی اندیشه‌ی كارگران می‌شد از آن‌ها می‌گرفتند؛ این كار هم به دو شكل انجام می‌گرفت؛ یكی این‌كه فرهنگ غیر‌كارگری و مسمومی را در میان كارگران رایج می‌كردند؛ فرهنگ مصرفی و به‌طبع آن كارگران را اسیر وام‌های طولانی‌مدت می‌كردند‌‌. آن جاذبه‌ی زندگی همراه با رفاه را با استفاده از یك‌سری رفرم‌هایی كه ایجاد كرده بودند، فراهم می‌كردند تا كارگر مقروض شود‌؛ نظیر آن‌چه در آمریكا دنبال می‌شود‌‌. مطابق تحقیقاتی كه صورت‌گرفته است كارگران آمریكایی را به‌شدت مقروض‌كرده‌اند و با این شیوه جلوی كارگران را در راه فعالیت در جنبش‌های اجتماعی و جنبش طبقاتی خود گرفته‌اند؛ تحت تاثیر زرق و برق زندگی به اصطلاح مدرن رواج‌یافته، كارگر با توجه به ضعف اقتصادی كه پیدا می‌كند، كاملاً مطیع و سربه‌راه می‌شود. آن فرمول گسترش طبقه‌ی متوسط به‌وسیله‌ی رژیم گذشته و تقویت آن، واقعاً در این رابطه بوده‌است؛ این‌كه بعضی از كارگرها با كمی سختی می‌توانستند پیكان قسطی بخرند‌اما به‌راحتی نمی‌توانستند در سندیكا حضور یابند یا كتاب تهیه بكنند؛ چون سمت و سوی فرهنگ این چنین بود‌. این هم یكی از عواملی بود كه مانع از این می‌شد كه اندیشه‌ی كارگران رشد و تعالی پیدا كند و به‌سمتی پیش بروند كه از منافع طبقاتی خود به‌راستی دفاع بكنند‌. ‌ ‌
● فكر می‌كنید درصورت وجود جامعه‌ای خالی از استثمار، نقش اتحادیه‌های كارگری چیست؟ ‌ ‌
مشكل است كه از آلان برای آینده طرح و نقشه بدهیم؛ چرا كه آیندگان راه خودشان را می‌روند‌. حتی در جوامع سوسیالیستی هم كه دولت در آن برخاسته از اكثریت خواهان سوسیالیسم و عدالت اجتماعی است، یك نیروی ناظر می‌خواهد كه بر دولت و كاركرد دولت نظارت بكند و بتواند به‌موقع جلوی انحرافاتی كه حتی سوسیالیسم ممكن است به آن دچار شود را بگیرد. این نیرو باید خارج از سیستم دولتی و اجرایی باشد و این نیرو همان اتحادیه‌ها هستند‌‌. اگر در اتحاد شوروی‌، اتحادیه‌های كارگری آن‌قدر همت و توانمندی و استقلال داشتند و می‌توانستند این حوزه‌ی اقتدارگرایانه و دیوان‌سالار حاكم بر حزب و دولت را محدودكنند و اجازه ندهند بوروكراتیسم آن‌قدر رشدكند تا بتواند نقش نیروهای اجتماعی را نادیده بگیرد، وضعیت قطعاً به امروز منتهی نمی‌شد.
دیگر آن‌كه مادامی كه طبقه‌ی كارگر، درون خود تفاوت‌های جدی دارد، هم به‌لحاظ ایدئولوژیكی، هم به‌لحاظ قومیت، ‌ملیت، جنسیت و‌ مسایل گوناگون دیگر و تا مادامی كه این تفاوت‌ها به‌عنوان پدیده‌ی درون‌سیستمی عمل می‌كند و بی‌توجهی به آن و احتمال سوءاستفاده از این تفاوت‌ها منجر به استثمار و بهره‌كشی می‌گردد و موجبات یك‌سری اختلافات طبقاتی را فراهم می‌كند، طبقه‌ی كارگر نیاز به دموكراتیسم دارد‌. و دموكراسی هم تنها از طریق زندگی اتحاد‌گرایانه برپایه‌ی منافع مشترك و رعایت حقوق متقابل قابل دست‌یابی است‌‌؛ وقتی دموكراسی همه‌جا رعایت شود (حتی در دولت سوسیالیستی هم به این تفاوت‌ها توجه شود) و مادامی كه اتحادیه‌ی كارگری كاركرد خود را داشته باشند و بتواند تأثیرات معیّن خود را بر جامعه بگذارند و جلوی بی‌عدالتی احتمالی را كه ممكن است در بخشی از طبقه یا به‌نفع بخش خاصی از طبقه اعمال شود، را بگیرند‌. ‌ ‌دیگر آن‌كه اتحادیه در برگیرنده‌ی همه‌ی كارگران است. مسایل كارگران در هرجایی متفاوت از جای دیگر است؛ مثلاً مناطقی كه از نظر آب‌وهوایی معتدل یا خشك وگرم، یا سردسیر هستند، هر كدام ویژگی خاص خود را طلب می‌كنند و شرایط اقلیمی متفاوت، تأثیرات مختلفی را روی زندگی افراد می‌گذارد. سختی كار در یك محیط نمی‌تواند در همه جا یكسان باشد. وضعیت آب و هوا، وضعیت معیشتی را تغییر می‌دهد و زندگی آدم‌ها را متأثر از خود می‌كند‌. تمام ویژگی‌هایی كه وجود دارد، چه در شرایط اقلیمی چه در شرایطی كه مردم به‌لحاظ موقعیت‌های اجتماعی در آن قرار دارند، باید در روابط انسانی مورد بررسی قرار گیرد‌. اتحادیه‌ها به‌خاطر این تفاوت‌ها وجود دارند‌. نقش و كاركرد معیّنی را هم پیدا می‌كنند؛ مثلاً در مقدمه‌ی قانون‌كار اتحاد شوروی، این توضیح وجود داشت كه در مناطق مختلف، قانون‌كار متفاوت است؛‌در كلیت یك‌قانون است ولی فلان منطقه قانون مخصوص به‌خودش را دارد. این تفاوت‌ها وجود دارد و مادامی كه این تفاوت‌ها وجود دارد، باید استقلال اتحادیه‌ها حفظ شود كه بتوانند در رابطه با مسایل مناطق خودشان اِعمال‌نظر بكنند. درواقع این یك حق طبقاتی است كه از صفحه‌ی زندگی كارگران پاك‌شدنی نیست‌‌. واقعیت دیگر این است كه حزب توانمندی كه مدافع طبقه‌ی كارگر است از اتحادیه‌ها عضو می‌گیرد‌؛ یعنی اتحادیه‌ها كادرها را تقویت می‌كرده و پرورش می‌داده‌اند‌.
این دیگر بسته به این است كه حزب طبقه‌ی كارگر، حزبی كه مدعی دفاع از منافع طبقه‌ی كارگر است، چه‌قدر قابلیت جذب این نیروها را داشته باشد. ممكن است كارگرانی را هم از بیرون به این اتحادیه‌ها بفرستند ‌كه این مسأله طبیعی است. فراكسیون‌هایی كه از احزاب مختلف در اتحادیه‌ها تشكیل شده‌اند برای یكدیگر تعریف‌شده هستند؛ چه‌بسا فراكسیون‌هایی وجود داشته باشند كه سیاست‌های احزاب راست را دنبال‌كنند‌. در برخورد مسا‌لمت‌جویانه و دموكراتیك، تقابل آرای فراكسیون‌ها با یكدیگر است كه موجب می‌شود تاكتیك یا سیاستی به‌عنوان خط‌مشی اتحادیه شكل‌گیرد و جامه‌ی عمل بپوشد‌. حالا اگر مثلاً در جامعه‌ای‌، اعضای حزبی توانستند به‌عنوان افرادی مستقل عمل‌كنند، درعین‌حال سیاست‌های روشنی را كه حزب می‌گوید از موضع مشخص خودشان پیش ‌برند‌، اگر آن سیاست درست باشد و اعضا یا مجمع عمومی به آن رأی دهند‌، آن سیاست قطعاً به سیاست اتحادیه‌ای تبدیل می‌شود و اگر غلط باشد به آن رأی نمی‌دهند و تبدیل به سیاست اتحادیه نخواهد شد‌.
در نتیجه این افراد در اتحادیه‌ها به‌عنوان كادرهایی كه در زمینه‌های مختلف پرورش پیدا كرده‌اند، در كمیته‌های مختلفی كه اتحادیه‌ها دارند، رشد می‌كنند و اگر احزاب قابلیت جذب این افراد را پیدا كنند، آن‌ها را جذب می‌كنند. این‌كه حزب طبقه‌ی كارگر، تلاش می‌كند سیاستی را كه به‌نظر خودش درست است اعمال‌كند، مسأله‌ای جمعی است اما اگر اتحادیه‌ای را كلاً تصرف بكند، قطعاً به استقلال آن خدشه وارد خواهد شد‌‌. ‌ ‌
باید به مردم و به دموكراسی اعتقاد داشت؛ چه‌بسا حزب طبقه‌ی كارگر هم دچار اشتباهات فاحشی شود‌‌. اساساً قضیه پیچیده است، انسان‌ها پیچیده‌اند‌. دیگر نمی‌شود به یك چیز مطلوب بسنده‌كرد‌‌. تا زمانی كه به تكامل اعتقاد داریم، باید بپذیریم كه شدن وجود دارد‌. شدن هم بر پایه‌ی مبارزه و برخورد تز و آنتی‌تز است‌‌؛ یعنی آن سنتزی كه ایجاد می‌شود در برخورد این دو شكل می‌گیرد و خودش حوزه‌ی تازه‌ای می‌شود كه این تكامل را تصرف می‌كند‌. این حوزه، زمینه‌ای را برای ضد خودش فراهم می‌كند؛ برای این‌كه نیروهای متكامل‌تر و پیشرو به وجود آیند باید به سمت‌وسویی برود و امكاناتی را فراهم كند؛ چیزهای تازه‌تری كه مبارزه بر سر آن‌ها جریان یابد. این واقعیت دارد كه عده‌ای كه می‌خواهند بمانند، محافظه‌كارانه برخورد بكنند و بگویند این غایت آن چیزی است كه می‌خواستیم اما نمی‌دانم در آینده چه اتفاقی می‌افتد. ما واقعاً نمی‌توانیم تصوركنیم‌. واقعیت آن است كه دست ما كوتاه است و خرما بر نخیل. ما فعلاً در شرایط مطلوبی قرار نداریم.
كارگران به سمت و سویی می‌روند تا شرایط زندگی‌شان را بهبود بخشند؛ این است كه ممكن است كارگری گرایشی به سوسیالیسم نداشته باشد‌ و بخواهد یك زندگی مرفه داشته باشد‌. طبیعتاً او آزاد است و نمی‌شود گفت كه باید این مرام‌ را داشته باشد. این اختلاف نظر‌ها طبیعی است. طبیعتاً آن‌جا، جایی است كه ممكناست با كارگر بغل دستی‌اش نقطه اشتراكی نداشته باشد. ولی همین كه در این سازمان گرد هم می‌آیند و قبول می‌كنند كه سازمان‌های متعالی‌تری داشته باشند، خیلی خوب است‌. آن‌وقت است كه اگر احزاب بیش‌ترین عناصر طبقه‌ی كارگر را به‌سمت سیاست‌های خودشان جذب بكنند‌، موفقیتی است كه آن‌ها توانسته‌اند به آن دست یابند و نشان از درستی راهی است كه آن‌ها انتخاب‌كرده‌اند و قدم در آن گذاشته‌اند‌. ‌ ‌
● علل گرایش كارگران به اتحادیه‌های كارگری چیست؟
طرح پرسش فوق با این پیش‌فرض كه پذیرفته باشیم كارگران اتحاد‌گرا هستند، پاسخ روشنی خواهد داشت‌. اما قبل از پذیرش این پیش‌شرط ضروری است یادآور شوم كه اگر كارگران در دست‌یابی به مطالبات خود دریابند كه اقتدار متكی به اتحادشان بیش از قدرت كارفرمایان است و در عمل دریابند كه همكاری و همبستگی‌، بر توان ذهنی و قدرت تحرك و پایداری آن‌ها می‌افزاید، اتحادگرا می‌شوند‌. در فرآیند این اتحادگرایی به قانونمندی‌های ضروری برای استمرار‌، تداوم و مانایی همبستگی خود پی می‌برند و لذا به ایجاد اتحادیه یعنی اجتماع مداوم‌، ‌همگانی، ‌فراگیر و دموكراتیك خود گرایش پیدا می‌كنند‌‌. ‌ ‌
● لطفاً درخصوص جامعه‌شناسی جنبش كارگری توضیح دهید‌.‌ ‌
جنبش كارگری نتیجه‌ی روابط متقابل دو نوع كنش است كه این دو نیز نتیجه‌ی تولید و خدمات در جامعه‌ی سرمایه‌داری هستند‌‌. نوع كنش یا متقابل گسسته است كه در دو سوی آن كارگر و سرمایه‌دار (كارفرما) قرار دارند و این كنش بر سر سهم و نقش هر یك از دو طرف در ارزش اضافی كه ایجاد می‌شود شكل می‌گیرد یا این‌كه كنش‌های متقابل پیوسته است كه دو سوی آن كارگرانند و ناشی از ضرورت همكاری و همبستگی و مانندگردی آن‌ها در مقابل كارفرمایان برای تحقق‌بخشیدن به تعیین نقش و سهم‌شان از ارزش اضافی‌‌است. از آن‌جا كه این همكاری هدفمند است و در جهت احقاق حقوق مجموعه (روابط متقابل) كنشگران همبسته است، به ایجاد جنبش كارگری منجر می‌شود و جنبش، حكم به ایجاد سازمان خاص خود می‌دهد. حال چنان‌چه جنبش سازمان‌یافته بتواند در كنش متقابل كار و سرمایه‌اثربخش باشد و طرف مقابل را به سازش وادارد، بخشی از اهداف جنبش تحقق می‌یابد؛ مثل جنبش ۸ ساعت كار روزانه‌. ‌ ‌
● اتحادیه‌های كارگری در چه شرایطی موفق و در چه شرایطی ناموفق بوده‌اند؟
موفقیت یا عدم موفقیت در جنبش اتحادیه‌ای نسبی است‌. باید دید هدف‌گذاری یك اتحادیه یا اتحادیه‌های كارگری چه بوده است؟ باید دید آن هدف با توجه به چه شرایطی تعریف شده است و برای دست‌یابی به آن هدف، چه امكاناتی فراهم آمده و از این امكانات چه‌گونه استفاده شده است‌. درنتیجه‌ی این هدف‌گذاری، اتحادیه یا اتحادیه‌ها می‌توانند كلیه‌ی شرایط (ذهنی-عینی) را به‌خدمت گیرند و در مراحل مختلف مبارزه از آن شرایط به‌درستی استفاده‌كنند كه دراین‌صورت موفق خواهند بود. یا این‌كه به‌میزان معیّنی از مجموعه شرایط بهره‌مند شده‌اند كه به‌همان میزان موفق خواهند بود. اگر هم نسبت به شرایط و استفاده از آن دچار غفلت شدهباشند كه در نتیجه شكست حاصل می‌گردد‌‌. در مورد اول می‌توان از مجموعه فعالیت‌های اتحادیه‌های كارگران جهان در به‌تصویب‌رساندن مقاوله‌نامه‌های بین‌المللی كار در مقاطع مختلف در سازمان جهانی كار نامبرد‌. در مورد دوم می‌توان جنبش كارگری اول ماه مه را مثال زد و در مورد سوم نیز تجربه‌ی ناموفق اتحادیه‌ی كارگران ایران در حفظ و تداوم و استمرار فعالیت اتحادیه‌ای، پس از كودتای ۲۸ مرداد قابل بررسی جدی است‌. ‌ ‌
● آیا فرهنگ ایجاد اتحادیه‌های كارگری با فرهنگ مردم ایران سازگاری دارد؟
برای پاسخ به این پرسش اجازه می‌خواهم تعریفی را از فرهنگ از مفاهیم جامعه‌شناسی ذكركنم‌‌. فرهنگ عبارت است از مجموعه عناصر عینی و ذهنی كه در سازمان‌های اجتماعی جریان می‌یابد و از نسلی به نسلی منتقل می‌شود‌(مفاهیم جامعه‌شناسی از زمینه‌ی جامعه‌شناسی دكتر آریان پور.)
طبیعی است كه فرهنگ اتحادیه‌ای در ایران وجود نداشته است‌. این فرهنگ وارداتی است و توسط عناصر روشن‌فكر و كارگران مهاجر قفقاز به ایران آورده شده است‌‌. اما میزان پذیرش آن به میزان رشدیافتگی سازمان‌های اجتماعی موجود قبل و پس از تغییر صورت‌بندی اجتماعی اقتصادی ایران، بستگی داشته و دارد‌. تا آن‌جا كه تاریخ نشان می‌دهد، در ایران قبل از سرمایه‌داری هم جنبش‌های قدرتمند دهقانی وجود نداشته و مبارزات قابل‌توجه دهقانی در ایران چندان عمده نبوده است‌. انتقال روحیه‌ی مبارزاتی از نسلی به نسلی دیگر می‌تواند به فرهنگ مبارزاتی تبدیل شود كه متأسفانه در این خصوص، فرهنگ تمكین بیش‌تر وجودداشته است‌‌.
در نتیجه، زمینه‌های لازم برای انتقال فرهنگ اتحادیه‌ای از بیرون به درون مرزها، می‌بایستی با تكیه بر وجود و حضور كارگران واحدهای صنعتی فراهم‌گردد و ما شاهد هستیم كه اولین اتحادیه‌ی كارگری در صنعت چاپ شكل می‌گیرد و با آمدن فرهنگ اتحادیه‌ای و یافتن مابه‌ازای واقعی در صنعت چاپ و كم‌كم صنایع دیگر و بخش‌های خدمات و... فرهنگ اتحادیه‌ای در جنبش دهقانی متأثر از شرایط نوین نیز وارد می‌شود و اتحادیه‌های دهقانی نیز شكل می‌گیرند؛ یعنی آن‌جا كه شرایط عینی و ذهنی برای انتقال فرهنگ از بیرون به درون ایران وجودداشتهاست، این فرهنگ به‌سرعت بومی شده و پذیرفته می‌شود. سپس در تداوم این جابه‌جایی فرهنگی شاهد تشكیل اتحادیه‌های دیگر هستیم‌. این نشان می‌دهد كه جامعه‌ی كارگری مشروط به گسترش كار و تولید و خدمات اجتماعی و ایجاد صنایع و حِرَف می‌تواند فرهنگ اتحادیه‌ای را جذب كرده و رشد و گسترش دهد؛ منتها با ویژگی‌های خاص خودش و با سختی‌ها و دشواری‌های ناشی از وجود فرهنگ پیشین و همچنین دشواری‌های ناشی از رشدنایافتگی صنعت كه این خود نیز به‌دلیل رشد ناموزون سرمایه‌داری ایران قابل بررسی است‌.
در سرمایه‌داری وابسته و كمپرادور، این فرهنگ برای ریشه‌دار‌شدن و نهادینه‌شدن، مشكلات خاص خود را دارد‌. بررسی وضعیت جنبش سندیكایی از آغاز تا كنون، بیان‌گر این واقعیت است. شكل‌گیری اولین اتحادیه‌ی صنعت چاپ بین سال‌های ۱۲۸۴ تا ۱۲۹۰ و به‌دنبال آن تشكیل حدود ۱۵ اتحادیه‌ی كارگری و سپس دوران ركود جنبش سندیكایی تا سال ۱۳۲۰ و اوج‌گیری آن از سال ۱۳۲۰ تا كودتای ۲۸ مرداد كه این خود دو بخش قابل‌توجه داشته است؛ از ۱۳۲۰ تا ۱۳۲۵ الی ۱۳۲۶ كه جنبش سندیكایی در جهت ثبت خود و برقراری مناسبات و روابط قانونمند كار تلاش داشته است كه منجر به تصویب قانون‌كار و ایجاد وزارتخانه و... شده است و درعین‌حال جنبش سندیكایی به عضویت اتحادیه‌ی سراسری كارگران جهان در آمده است‌‌. ضمن آن‌كه بخش‌های مختلف در اتحادیه‌ها وارد شده‌اند و اتحادیه‌های مختلف طی این سال‌ها روبه‌سوی وحدت تشكیلات داشته‌اند؛ و از سال ۱۳۲۶ به بعد، كه بیش‌ترین تنش سندیكاهای كارگری، سیاسی در جهت مقابله با استثمارگران و استعمارگران انگلیسی و در جهت ملی‌شدن صنعت نفت بوده است‌.‌
از سال ۱۳۳۲ به بعد، فصل جدیدی در فعالیت سندیكاهای كارگری آغاز شد و تلاش دوسویه‌ای برای بهره‌برداری از پتانسیل این جنبش صورت‌گرفت؛ از طرفی دولت تحت‌الحمایه‌ی آمریكا با كمك آمریكاییان برای ایجاد سندیكاهای قابل‌كنترل و هدایت‌شده تلاش‌كرد و از طرف دیگر فعالان سندیكایی از فضاهای موجود بهره‌جستند و به برقراری مجدد فعالیت سندیكایی همت‌گماشتند‌‌. متأسفانه این دوره از فعالیت سندیكایی مورد بی‌توجهی و بی‌مهری روشن‌فكران طرفدار جنبش كارگری قرار گرفته است و حتی دراین‌باره آمار دقیق و روشنی از جانب احزاب و گروه‌های سیاسی طرفدار كارگران ارایه نشده است و این دوره به‌حساب ركود جنبش سندیكایی گذاشته شده است؛ درحالی‌كه این‌طور نبوده است بلكه این جنبش مختصات خاص خود را در این مرحله داشته و باید به‌عنوان یك واقعیت به‌حساب آید و بررسی جدی در رابطه با آن‌صورت‌گیرد‌. خاطرات و نوشته‌های رهبران سندیكاها در این زمان بیان‌گر آن است كه جنبش سندیكایی در سال‌های بین ۳۲ تا ۳۷ ركود جدی داشته و از سال ۳۷ به بعد مجدداً یك دوره‌ی آرام فعالیت سندیكایی آغاز شده كه تا پیروزی انقلاب ادامه داشته است‌. پس از پیروزی انقلاب نیز یك‌دوره‌ی كوتاه پنج‌ساله از فعالیت سندیكایی را شاهد هستیم، كه این فعالیت‌ها با تضییقات جدی علیه نیروهای سیاسی و كارگران پیشرو و سندیكایی در سال ۶۲ راكد شد‌. پس نتیجه می‌گیریم كه فرهنگ اتحادیه‌ای درهر جا كه نیروی كار وجود داشته باشد، رواج می‌یابد؛ و میزان سازگاری آن با روحیات مردم هر كشور به‌میزان پیشرفت تكنولوژی و فرهنگ و مناسبات روبنایی صورت‌بندی اجتماعی- اقتصادی سرمایه بستگی دارد‌. ‌ ‌
● چرا جنبش‌های كارگری در ایران بعضاً خودجوش نبوده و معمولاً از بالا به پایین طراحی می‌شوند؟
جنبش خودبه‌خودی یا خودجوش جنبشی است كه مبتنی بر سازماندهی و سلسله‌مراتب و نقشه‌ی قبلی نیست و این اصلاً چیز مطلوبی نیست‌. گو این‌كه جنبش‌ها همواره حركت آغازین خود را بدون نقشه و برنامه‌ی مدون و منسجم و سازمان مبتنی بر سلسله‌مراتب شكل‌داده‌اند و سپس به تكامل و پیچ
محمد سعید پوررضا
منبع : ماهنامه نامه


همچنین مشاهده کنید