جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا


استعاره‌ی تباهی


استعاره‌ی تباهی
نمی توانید دیگر نمی توانید آزارم دهید كسی را كه رویایی چون من داشته است. «سرخ پوستان ابجوا» . جیم جارموش كارگردان مرد مرده در اكرون ایالت اوهایو متولد شد. وی در دانشگاه نورث وسترن روزنامه نگاری خواند. سپس به دانشگاه كلمبیا رفت و در رشته ادبیات ادامه تحصیل داد. جارموش را باید آخرین كارگردان واقعی مستقل سازآمریكایی خواند كه سبك سینمایی او به همراه دانسته هایش از سینمای كلاسیك و فلسفه ی شرقی سیمای بی بدیل او را به خوبی ترسیم می كند.
او اولین فیلم خود را به كمك ویم وندرس كارگردان پر آوازه آلمانی می سازد. وندرس برای یكی از فیلم هایش مقداری فیلم خام اضافی در اختیار داشت و تصمیم گرفت كه آن را به دوست جوانش بدهد. جارموش در سال های بعد همواره خود را از استودیو ها و زرق و برق های ظاهری و گذرنده اش دور نگه می دارد و تا آن جا پیش می رود كه حتی شاهكار های ماندگار جان فورد كبیر را نفی می كند. چون فورد برای ساخت فیلم هایش سلطه ی سیستم هالیوودی را می پذیرد و این كار به نظر او گناهی نا بخشودنی است.
مرد مرده روایت پرسه زدن های جوانی به نام ویلیام بلیك در غرب وحشی است. جارموش برای بیان شعر سینمایی اش ژانر وسترن را بر می گزیند و به خوبی از آن بهره می گیرد. البته جالب این جا است كه فیلم یك ضد وسترن تمام عیار است. خودش در این باره می گوید : «این ژانر را برگزیدم چون امكان به كارگیری استعاره ها را مهیا می سازد. ضمنا ریشه ی عمیقی در فرم های روایتی كلاسیك دارد. فیلم من یك وسترن سنتی نیست.
این ژانر نقطه ی حركت من بوده است.» جارموش نگاهی ملامت بار به غرب دارد و افق های رنگین و چشم نواز وسترن را تبدیل به كابوسی تیره می كند. این فیلم نیز مانند دیگر آثار او تلخ و بد بینانه است و هیچ چیز مانند این ساخته اش نمی تواند این گونه این گونه بی پروا موجودیت ایالات متحده را انكار كند و نشان دهد كه چگونه آمریكای تهی شده از ساكنان بومی اش به قبرستانی مبدل شده كه جایگاه سرمایه داران سفید پوست است.
مكانی سرد و سیاه و یخ زده كه درآن آدم های تنها و بی هدف روزگار می گذرانند.در میان فاتحان پر نخوت این سرزمین،هیچ كس برتر از دیگری نیست و دركی غریزی از خاك و زمین ندارد.فقط ناتوانی و تهاجمی پرخشونت برهمه چیز حاكم است.گویی مهاجمان ازهمه جا رانده شده،هیچ راه دیگری جز این ندارند.در فیلم خبری از امید و كامیابی نیست و تنها چیزی كه وجود دارد هیولایی است به نام ماشین.
سكانس ابتدایی فیلم در سفری با قطار شكل می گیرد. ویلیام بلیك شخصیت مركزی فیلم را در حالی كه روی صندلی اش نشسته است مشغول گپ زدن با همسفرانش،ورق بازی باخود،روزنامه خواندن و یا چشم دوختن به مناظری كه قطار به سرعت از كنار آن هامی گذرد، می بینیم.درحالی كه تشویش و نوعی بلاتكلیفی وكلافگی محسوس در فضا موج می زند.ناگهان قطار از كنار گله ای بوفالو عبور می كند و تقریبا همه مردان حاضر در آن جا شروع به شلیك كردن می كنند.در حالی كه می دانند قطار توقفی نخواهد داشت و آن ها فقط به خاطر تفریح و یا شاید بدون هیچ دلیلی گله ی بوفالوها را قتل عام كرده اند.در این صحنه است كه ما برای اولین بار با نوعی بدویت افسار گسیخته و خشونت بی منطق و تكان دهنده جایی كه بلیك رهسپار آن است،آشنا می شویم.
ویلیام بلیك به مقصد خود شهر ماشین می رود .نام بامسمایی كه جارموش برمی گزیند بیانگر نقد جدی او بر تكنولوژی دیوانه ی عصر جدید و به یادآوردن این نكته است كه پیشرفت های صنعتی چه بلایی بر سر طبیعت بكر و تمدن غنی و كهن سرخپوستان آورده است و قاره جدید را به ویرانه ای سوت و كور تبدیل كرده است.
زمانی كه بلیك در شهر قدم می زند با چهره ی كریه شهر بیشتر آشنا می شود وآن جا را در غرق در فقر ،آلودگی ،عقب ماندگی و تبعیض می یابد.برای یافتن كار، راهی كارخانه ی فردی به نام آقای دیكنسون می شود تا درآن جا به عنوان حساب دار مشغول به كار گردد.اما با بی مهری او روبه رو می گردد و مدت كوتاهی نمی گذرد كه ناخواسته پسر وی را به قتل می رساند.در حالی كه به شدت زخمی شده است،با اسب سوگلی دیكنسون از شهر می گریزد. بعد از این،نیمه ی دوم فیلم شروع می شود. تعقیب و گریزی بی پایان كه در ظاهر،وام دار فیلم جویندگان به نظر می رسد. بلیك مرگ را پشت سر خود احساس می كند.
درد زخم او را می آزارد و نیرویش به سرعت تحلیل می رود. نقطه عطف فیلم،آشنایی اتفاقی بلیك با سرخ پوست خوش مشرب و شاعر مسلكی است با نام عجیب هیچ كس (no body ). هیچ كس می گوید كه او را از قبل می شناخته و شعر هایش را در گذشته خوانده است. بلیك اصرار می كند كه نام او هیچ ربطی به ویلیام بلیك شاعر مشهور انگلیسی ندارد. اما هیچ كس در جواب او می گوید: « ویلیام بلیك شعر تو اكنون با خون نوشته می شود.» و به او قول می دهد كه وی را به مكانی به نام آیینه ی آب ها برساند. تا به سرچشمه ی زندگی دست یابد. در طول فیلم هیچ كس بارها جان دوستش را نجات می دهد. بلیك اعلامیه هایی را كه به همه جا چسبانده اند و در آن برای سرش جاییزه ای تعیین شده،می بیند و در می یابد كه هر بار مبلغ آن بیشتر می شود.
روزی بلیك از خواب بر می خیزد و می بیند هیچ كس صورت او را به شكل سرخ پوستان آرایش می دهد. اكنون بلیك استحقاق آن را یافته است كه جزئی از این خاك مقدس باشد. هیچ كس كسانی را كه در تعقیب این دو هستند،سفید پوست های احمق می نامد و به همراه بلیك دست به كشتا ر آدم هایی می زنند كه به نظرشان سد راهشان شده اند. حال ویلیام بلیك آرامش اولیه اش را تا حد یك مرد صورت سنگی از دست می دهد و درنده خویی های غریزی اش را بروز می دهد. در صحنه ای از فیلم بلیك آهوی مرده ای می یابد.
به نزدیكش می رود و با انگشتان خود،خون لخته شده ی آهو را لمس می كند.آن را می بوید و با خون خود در می آمیزد.در كنار آهو دراز می كشد گویی از سرنوشت محتوم خود آگاه است و می داند زندگی كوتاه و درد آلودش،همچون این آهو پایانی تراژیك خواهد داشت. سرانجام هیچ كس به دست یكی از افراد دیكنسون كشته می شود و بلیك درون قایقی به آرامی جان می سپارد. جارموش در مورد كلیت مرد مرده اعتقاد دارد: « این اولین فیلم من بود كه به شكل مستقیم به مقوله ی اخلاق می پرداخت.
این كه زندگی شكننده و در عین حال زیبا و سخت گیر است. » كارگردان برای فیلم برداری، روبی مولر را بر می گزیند تا فیلم را به شكل سیاه و سفید فیلم برداری كند. این گونه هم نوستالژی دوران شكوه وسترن را زنده می كند و هم فضای تیره و تار اثر بهتر به مخاطب القا می شود. معمولا در وسترن های كلاسیك،موسیقی فیلم شامل اركستر كامل می شد و در وسترن های اسپاگتی كه در استودیو های چینه چیتای ایتالیا و یا در صحراهای اسپانیا با عوامل ایتالیایی ساخته می شد،موسیقی محدود به سوت، ساز دهنی و گیتار.اما نیل یانگ در قطعه هایی كه برای فیلم می سازد تنها از گیتار الكترونیك استفاده می كند.
كه طنین خاصی دارد و آوای غم بار و حزن انگیز آن زیبایی فیلم را دو چندان می كند. جارموش در مورد موسیقی و ارتباط آن با آثارش نظر جالبی دارد: « فكر می كنم می بایستی موزیسین می شدم.چون هنوز می خواهم در فیلم هایم،فضا و احساس ناشی از گوش كردن به یك قطعه ی سه دقیقه و نیمی را منعكس كنم. » و این احساس به خوبی به ما منتقل می شود. اعتراف می كنم مرد مرده اولین فیلمی بود كه تیتراژ پایانی آن را تا انتها با لذتی وصف ناپذیر دیده ام.هنوز موسیقی گوش نواز نیل یانگ ،تصاویر سیاه و سفید فیلم،صورت آفتاب سوخته ویلیام بلیك و جمله های غریب هیچكس را به خاطر دارم.
انگار سال ها است كه با من همراه بوده اند.گوشه ای از قلبم را به مرد مرده اختصاص داده ام،لذت تماشایش را همیشه احساس كرده ام و آن را با دیگرانی كه فیلم را دیده اند،قسمت می كنم. این مقاله اولین بار در مجله دانشجویی هفت منتشر شد.
منبع : وب سایت سینمائی هنر هفتم


همچنین مشاهده کنید