شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


به خاطر یک مشت دلار


به خاطر یک مشت دلار
خون به پا می شود ساخته پل توماس اندرسون که در هشت رشته نامزد اسکار هشتادم گردیده در دو رشته بهترین بازیگر مرد و بهترین فیلمبرداری توانست دو اسکار را از آن خود کند.
دانیل دی لولیس بازیگر برنده اسکار بازیگر مرد، سال ۱۹۷۵ در لندن از پدری شاعر و مادری هنرپیشه متولد گردید. دانیل تحت تاثیر مادرش جیل بالکون که هنرپیشه مطرحی بود به بازیگری علاقه مند گردید و خیلی زود به هنرپیشگی در عرصه تئاتر روی آورد. نقش کوچک او در فیلم گاندی (۱۹۸۲) نامش را در دنیای سینما مطرح کرد. او در فیلم هایی مانند کمی تحمل ناپذیر هستی، به نام پدر، آخرین بازمانده و موهیکان ها ایفای نقش کرده بود در سال ۱۹۸۹ برای بازی در فیلم پای چپ من جایزه اسکار را دریافت کرد. دانیل دی لوییس برای بازی در فیلم دوران بیگناهی و حضور در نقش بیل قصاب در دارودسته نیویورکی ها نامزد دریافت اسکار شده بود.
● درباره کارگردان
پل توماس اندرسون تاکنون دو بار نامزد دریافت اسکار شده است، او در نگارش این فیلمنامه از رمان مشهور و نفت ابهام گرفته است. نفت (۱۹۲۷) از برجسته ترین آثار اوپتون سینکلر می باشد که در ۹۰ سال زندگی بیش از ۹۰ کتاب درباره اثرهای مختلف نگاشته شده است. وی از محققان پیشتاز در حوزه جامعه شناسی، حامی دکترین سوسیالیزم و هواخواه هر جریان آرمان گرایی است که به نوعی با دولت سرجنگ دارد.
وی از هنرمندانی است که چون کوئینی تارانتینو و کوین اسمیت به جای آموزش دیدن و کسب مهارت های حرفه ای در مدرسه فیلم با تماشای هزاران فیلم ویدیویی به کارگردان های معروفی تبدیل شده اند.
فیلمنامه او معمولا به اهمیت روابط خانوادگی، خصوصا میان پدر و فرزندانش می پردازد و تاکید او بیشتر روی روابط میان کاراکترها و تاثیرگذاری شرایط متغیر و ناپایدار در زندگی آسیب پذیر و حساس انسان هاست.
تقدیرگرایی، قضا و قدر الهی، طبیعت، نیک بختی، عشق و بررسی نقش رسانه های معاصر از موضوعات متعارف در آثار او هستند. سبک خاص کارهای اندرسون خصوصا در حوزه فیلم های مستقل کاملا شناخته شده است. او در پیشبرد روایت فیلم هایش تنها از روابط و کاراکترها استفاده می کند نه لزوما از طرح داستان و به هر حال آرام آرام شخصیت اصلی را با جهان پیرامونش بیگانه می سازد. اندرسون معمولا در آثار سینمایی اش از هنرپیشگان خاصی استفاده می کند که از شاخص ترین آن ها می توان فیلیپ بیکرهال، فلیپ سیمور هافمن، جان رایلی و ملورا والترز را نام برد، اما نکته جالب توجه این است که هیچ کدام از این بازیگران در خون به پا خواهد شد، حضور ندارند.
● نگاه بیرونی
اندروساریس ساخت خون به پا می شود را اقدامی جسورانه و موفقیتی تحسین برانگیز در تصویر واقعیت های تاریخ امریکا توصیف می کند که با بهره گیری از بازیگران آماتور و سیاهی لشگرهای محلی تا حد زیادی به آن واقعیت نزدیک شد. مانو هلادار گیس منتقد نیویورک تایمز آن را یک اثر هنری تمام عیار و استادانه می داند و تام چریتی در ارزیابی ۱۰ فیلم برتر سی ان ان از آن با عبارت «یک شاهکار بی سابقه» یاد می کند. اما تادمک کارتی در مقاله ای مورخ اول نوامبر ۲۰۰۷ در روایتی از فیلم چنین می نویسد: اندرسون، اقتباس از یک اثر ادبی و رمان بی نظیر سینکلر را برگزیده او تا حدی در نظر کلی کتاب دست برده اما نه در شم افشاگری این نویسنده مبارز سوسیالیست. در سناریوی او صنعت و مذهب در چشم انداز پیشرفت و ترقی امریکایی نمود پیدا کرده اند و رد آن ها حتی در مطالعه موشکافانه و وسواسی درباره جامعه ستیزی افراطی که مصرانه روابطش را با همه قطع کرده هم دیده می شود.
● مضمون اثر
مضمون اثر تقریبا در همین چند سکانس ابتدایی فیلم لو می رود و در خلال همین دقایق کوتاه مادیت گرایی و توجه به امور جسمی، برتری زبان و خلاقیت و اصالت استثنایی پارتیتوموزیکال فیلم کاملا روشن می شود. خون به پا می شود شرح تلاش پرمخاطره و البته خطرناک دانیل برای بهره برداری از گنجینه طلای سیاهی است که به چنگ آورده. مدیریت تولید جک فیسک در راه اندازی اتاقک های کانتینری و تجهیزات پراکنده اما مورد استفاده با فکر و نقشه قبلی است و فیلمبرداری رابرت الزویت و حرکات عالی و حساب شده دوربینش بر تاثیرگذاری فیلم می افزاید.
اندرسون در خلق دیالوگ های موزون و پرتکلفی که با سنت رایج فیلم نامه نویسی مدرن هالیوود همخوانی ندارد، بسیار موفق عمل کرده است. در دیالوگ های منحصر به فرد او علاوه بر شفافیت و ظرافت های خاص هنری، همان لحن خشک و تشریفاتی مرسوم در قرن نوزدهم وجود داردکه به آن نوعی خاصیت تئاتر گونه می بخشد.
در فیلم گفت وگویی وجود دارد که بی ملاحظه با ایده سیاستگذاران امریکایی- تغییر فوری جامعه از نظام روستایی به نظام اقتصادی، مقابله می کند و تداعی گر ائتلاف قوی یوجین اونیل و جان دوس پاسس، دو نویسنده مطرح امریکایی در یک جناح واحد است. اما گل سرسبد همه این المان ها موسیقی مواج و کم نظیر جانی گرین وود است که تماشاگر را در هر صحنه غافلگیر می سازد. ظاهرا می شود آن را نوعی سمفونی نوین و غیرسنتی دانست که می تواند در خلق چنین سبکی پیشتاز و جنجال آفرین شود.
ملودی این قطعات طولانی و بدون مکث است و همیشه هم با حس صحنه ای که اتفاق می افتد تناسب ندارد بلکه بیشتر در پی عمیق ساختن معانی، مفاهیم و روحیات مدنظر کارگردان است. کتاب سینکلر که رسوایی های نفتی مدیران اجرایی هاردینگ را نشان می دهد، رمانی کاملا جسورانه، پرحادثه و ماجراجویانه است که نشان از جدیت و اهمیت خاص فیلم دارد. خون به پا می شود می کوشد نگاهی به امریکای اوایل قرن بیستم داشته باشد زمانی که نفت به سراغ مردم کالیفرنیا آمد. به رغم شباهت های ظاهری فیلم پل توماس با همشهری کین، موضوع خون به پا خواهد شد برای فیلم سازی که اطرافش پر است از سوژه های مختلف کمی دور از ذهن می نماید؛ موضوع دورافتاده و با اهمیتی که فیلم بزرگی برمبنای آن ساخته شده، حدودا به یک قرن پیش برمی گردد و بیشتر درصدد مطرح ساختن برخی دیدگاه ها و سنت های افراطی است. حدس دلایل شخصی اندرسون برای انگشت گذاشتن روی این موضوع، آن هم با این اشتیاق، کار چندان دشواری نیست. به هر حال رویکرد او در مواجهه با ملاحظات رایج تجاری قابل احترام است. فیلم سرنوشت آدم با استعدادی ا ست که تلاش او موقعیتش را بیش از پیش تثبیت می کند و امکان نابودی اش را با دستان خویش فراهم می آورد.
دانیل پلین ویو کاراکتر دی لوییس فردی جامعه زده و متعصب است که مصمم شده از گذشته و حتی نزدیکانش فاصله بگیرد و فقط گوشه عزلتی اختیار کند. او عمیقا به عقایدش پایبند است و حاضر نیست با هیچ کس از رازهای درونش سخن بگوید. پانزده دقیقه ابتدایی فیلم با نوعی موسیقی الکترونیکی که رفته رفته اوج می گیرد و بدون دیالوگ همراه می شود که فاصله تاریخی ۱۸۹۸ تا ۱۹۰۲ را روایت می کند. فضا و موسیقی می کوشد بر ذهن مخاطب تاثیر بگذارد، بر خلاف فیلم هایی که از ابتدا سعی می کنند با گفت وگو مخاطب را جذب کنند، فیلم در سکوت می گذرد و به خوبی مراحل معرفی شخصیت اصلی و علاقه او به کشف نفت و زوایای دیگرش را به ما نشان می دهد. شخصیت اثر صحنه هایی از تلاش دانیل را بدون هیچ دیالوگی در سال ۱۸۹۸ نشان می دهد که برای یافتن طلا و نقره با زحمت زمین را می کند اما در عین ناباوری به نفت می رسد. او که یک منبع نفتی را در منطقه ای روستایی کشف کرده و با قوانین استاندارد تاسیس شرکت های نفتی آشنا دارد با بهانه های دروغین به مزرعه ساندی ها می رود؛ خانواده ای دیندار و متدین که سال هاست مالک آن زمین هستند. او در قبال مبلغی ناچیز امتیاز حفر چاه را می گیرد، بلافاصله دکل های حفاری را در آن جا احداث می کند و همین اقدام نه چندان پرسر و صدا اثرات عظیمی را برای او به بار می آورد. از همان ابتدای فیلم که پای دانیل آسیب می بیند و از شدت درد به خود می پیچد نوعی احساس نگرانی و دلواپسی به دل تماشاگر می افتد که با رجوع به عنوان فیلم صد چندان می شود. رویدادهای بعدی همه در حین کار اتفاق می افتند، خصوصا زمانی که پسر دانیل- که تقریبا ۱۰ ساله شده- شنوایی اش را از دست می دهد و بدتر آن که مورد بی مهری پدرش قرار می گیرد. الی یک مبلغ مذهبی جوان است که گردهمایی کوچکی را با حضور تعدادی از افراد مومن و معتقد تشکیل می دهد.
اما دانیل بی تفاوت به همه این مراسم و آنچه که در اطرافش روی می دهد به همه فعالیت های آن ها با دیده تحقیر می نگرد. بعد از آن هنری از راه می رسد، فردی آس وپاس و ولگرد که خودش را برادر دانیل معرفی می کند و با خود خبر ناگوار مرگ پدر را آورده است. او سابقه دار است. سال ها را در زندان گذرانده و بعد از آن آوارده شده است و اکنون فقط کمی غذا و یک کار ساده از برادرش می خواهد او کم کم به تنها فرد مورد اطمینان دانیل تبدیل شده و متوجه بیماری او، انسان گریزی و عقاید افراطی اش می شود.
دانیل بی هیچ رودربایستی اعتراف می کند: «من از بیشتر مردم متنفرم! می خواهم پول کافی به دست بیاورم تا به هیچ کس نیازی نداشته باشم و با خیال آسوده از آن ها کناره بگیرم.» از آن پس دانیل جنگی یک تنه ضدقوانین استاندارد نفت آغاز می کند؛ قوانینی که می گویند برای احداث خط لوله نفت به دریا زمین بیشتری نیاز خواهیم داشت. بازی دانیل دی لوئیس از عناصر غیرقابل انکار اثر است. بنا به گفته یکی از تهیه کنندگان فیلم اگردانیل دی لوئیس حاضر نمی شد این نقش را بازی کند، فیلم هرگز ساخته نمی شد. دی لوئیس به خوبی توانسته از عهده این نقش چالش برانگیز بربیاید و با این بازی بخت را به یکی از شانس های اصلی گرفتن جایزه اسکار تبدیل کند. یک سال کار روی نقش و درآوردن لحن آدم های آن دوران، باعث شده بازی اش دارای قدرتی خاص باشد. قدرتی که همیشه در نقطه مقابل پل دائو (بازیگر نقش ایلای سائدی) قرار می گیرد.
پل دائو با ضعفی که در برابر شخصیت دانیل نشان می دهد باعث شده برخوردهای آن دو شکلی طنز به خود بگیرد و لبخند را به چهره تماشاگر بیاورد. تقابل این دو شخصیت (به ویژه در سکانس پایانی) به نوعی تقابل دو دیدگاه است، تقابل دو انسان در شرایطی کاملا نامتعادل و همین در ابتدا باعث لبخند می شود و در نهایت باعث حیرت تماشاگر تقابلی که جز نمایان شدن بخش درنده خوبی انسان چیز دیگری در خودش ندارد. بازی پایانی دانیل دی لوئیس شاهدی است بر همین ماجرا؛ حرکاتش میمون های سکانس نخستین فیلم ادیسه فضایی کوبریک را برایمان زنده می کند، به خصوص وقتی که با چوب های بازی بولینگ به سراپای ساندی می کوبد. ۲۵ دقیقه پایانی فیلم درام در سال ۱۹۲۷ دار مکافاتی را به تصویر می کشد؛ تاوان گناهان دانیل این است که تا ابد مثل یک شیاد دیوانه در انزوایی شبیه به کین زندگی کند و از عذاب وجدان رنج ببرد. صحنه پایانی چه به لحاظ دراماتیک و چه به لحاظ بصری دهان تماشاگر را از تعجب بازنگه می دارد. هر چند این صحنه با دیگر وقایع فیلم تناسب دارد اما ممکن است طرفداران دو آتشه خود را گیج و سردرگم کند.
حسین فصیحی
منبع : روزنامه جوان


همچنین مشاهده کنید