چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا


هریسون‌ فورد‌


هریسون‌ فورد‌
بزرگ‌ترین‌سوپراستارهای‌ هالیوود آنهایی‌ هستند كه‌ بیشترین‌دستمزدها را می‌گیرند. (تام‌ هنكس‌)، (مل‌گیبسون‌) و (جیم‌ كری‌) فقط برای‌ این‌ كه‌ ژست‌بگیرند تا از آن‌ها عكس‌ گرفته‌ شود، ۲۰ میلیون‌دلار پول‌ می‌گیرند. چون‌ اسم‌ آنها تضمین‌ كننده‌یك‌ فیلم‌ است‌. مردم‌ وقتی‌ می‌بینند (هنكس‌) درفیلمی‌ بازی‌ می‌كند برای‌ تماشای‌ آن‌ پول‌می‌دهند زیرا می‌دانند هنكس‌ فیلم‌ بد بازی‌نمی‌كند. ولی‌ هیچ‌ یك‌ از این‌ آقایان‌ هنوز هم‌نمی‌تواند پا جای‌ پای‌
سوپراستارها بگذاردند.(هریسون‌ فورد) ثروتمندترین‌ سوپراستار است‌.فیلم‌های‌ او نزدیك‌ به‌ شش‌ میلیارد دلار فروش‌داشته‌ است‌ ودر مورد (جنگ‌ ستارگان‌) و(ایندیاجونز) از این‌ هم‌ بیشتر بوده‌ است‌. فوردحتی‌ در شصت‌ سالگی‌ نیز برای‌ هر عكسش‌ ۲۵میلیون‌ دلار دریافت‌ می‌نماید. اگر از نظر مالی‌ به‌این‌ هنرپیشه‌ بپردازیم‌، می‌بینیم‌ كه‌ در تاریخ‌ سینمابرترین‌ است‌.
دلیل‌ این‌ اتفاق‌ مشخص‌ می‌باشد.در بیشتر فیلم‌ها، او یك‌ شخصیت‌ تماما آمریكایی‌دارد و از آن‌ جا كه‌ آمریكا همیشه‌ خود را خوب‌می‌داند، فورد نیز از نظر آنها شخصیتی‌ دوست‌داشتنی‌ دارد. آمریكایی‌ها می‌گویند، آمریكاجنگ‌ می‌كند ولی‌ هیچ‌ وقت‌ جنگ‌ را آغازنمی‌نماید و همیشه‌ تمایل‌ دارد كه‌ آن‌ را تمام‌كند؟! هریسون‌ فورد نیز این‌ گونه‌ است‌.
او مثل‌آرنولد یا استالونه‌ جنگ‌ طلب‌ نیست‌. شخصیت‌ اودوست‌ ندارد مشكل‌ ایجاد كند ولی‌ وقتی‌ مجبورشود به‌ خوبی‌ می‌جنگد و همیشه‌ نیز پیروز است‌.فورد بیش‌ از هر چیز به‌ خاطر فیلم‌های‌ اكشن‌ خودمعروف‌ است‌. پس‌ از چهار دهه‌ كار در عرصه‌ هنراو نقش‌ و شخصیت‌های‌ متفاوتی‌ را ایفا كرده‌است‌.
● متولد شیكاگو
(هریسون‌ فورد) روز سیزدهم‌ جولای‌ سال‌۱۹۴۲ در شیكاگو به‌ دنیا آمد. پدر كاتولیك‌ ونامش‌، كریستوفر است‌ و كار تبلیغاتی‌ می‌كرد ومادر روسی‌ و یهودی‌ بود، او همیشه‌ مراقب‌هریسون‌ و برادرش‌ (تریسن‌) بود. هریسون‌ دركودكی‌ بسیار خجالتی‌ بود و همیشه‌ احساس‌می‌كرد با بقیه‌ بچه‌ها فرق‌ دارد. در مدرسه‌ پیوسته‌قوی‌ترها به‌ او زور می‌گفتند و هر روز جونز آینده‌را به‌ پارك‌ می‌بردند و حسابی‌ كتك‌ می‌زدند وسپس‌ از بالای‌ تپه‌ای‌ به‌ پایین‌ قل‌ می‌دادند. اوهیچ‌ وقت‌ از خودش‌ دفاع‌ نمی‌كرد. هر چند كه‌ ازدرون‌ از خشم‌ می‌سوخت‌، خشمی‌ كه‌ سال‌ها دراو ماند ولی‌ همیشه‌ سیاست‌ گاندی‌ را در پیش‌می‌گرفت‌ و صبر پیشه‌ می‌كرد و با این‌ عكس‌العمل‌دشمنان‌ خود را جری‌تر می‌نمود. سال‌های‌دبیرستان‌ را در مدرسه‌ (مین‌تاون‌ شیپ‌) درشمال‌ شیكاگو گذراند. در آن‌ جا نیز همچنان‌گوشه‌ گیر بود. او در ورزش‌ اصلا خوب‌ كارنمی‌كرد و نمره‌هایش‌ همیشه‌ در سطح‌ پایین‌ بود.والدینش‌ هیچ‌ امیدی‌ به‌ موفقیت‌ او در آینده‌نداشتند. از تنها چیزی‌ كه‌ كمی‌ لذت‌ می‌برد، كاردر رادیو بود. صدای‌ او اولین‌ صدایی‌ بود كه‌ ازرادیو داخلی‌ دبیرستان‌ پخش‌ شد.
● تحصیل‌ در رشته‌ ادبیات‌
پس‌ از فارغ‌التحصیل‌ شدن‌ از دبیرستان‌ در سال‌۱۹۶۰، وارد دانشگاه‌ (ریپون‌) شد و رشته‌ ادبیات‌انگلیسی‌ را ادامه‌ داد. رشته‌ای‌ كه‌ از آن‌ متنفر بود.كم‌كم‌ علائم‌ افسردگی‌ در او نمودار گشت‌. مدت‌هاپشت‌ سرهم‌ می‌خوابید و برایش‌ سخت‌ بود كه‌بلند شود. او می‌گوید یك‌ روز بعد از سه‌ شبانه‌ روزچرت‌ زدن‌ از رختخواب‌ برخاستم‌ تا به‌ دانشگاه‌بروم‌. انگار همه‌ چیز در حركت‌ آهسته‌ بود. وقتی‌به‌ كلاس‌ رسیدم‌، آن‌ قدر بی‌حال‌ و بی‌حوصله‌بودم‌ كه‌ نتوانستم‌ دستگیره‌ را بچرخانم‌ و آن‌ را بازكنم‌. برگشتم‌ و دوباره‌ به‌ رختخواب‌ رفتم‌. این‌حالت‌ سه‌ سال‌ طول‌ كشید. در این‌ سه‌ سال‌ كاری‌نمی‌كرد و اغلب‌ در كلاس‌ها شركت‌ نمی‌نمود. اوبعدها می‌گفت‌: (بهترین‌ كلمه‌ای‌ كه‌ می‌شد به‌ من‌گفت‌ تنبل‌ بود. چند روز قبل‌ از فارغ‌
التحصیل‌شدن‌ استادان‌ دانشگاه‌ وضعیتم‌ را فهمیدند و به‌ من‌مدرك‌ ندادند.) ولی‌ در آن‌ سال‌ها دو اتفاق‌خوب‌ برایش‌ افتاد. یكی‌ آشنایی‌ با(ماری‌ماركوارت‌) بود كه‌ در سال‌ ۱۹۶۴ یعنی‌یك‌ سال‌ پس‌ از ترك‌ دانشكده‌ با یكدیگر ازدواج‌نمودند و صاحب‌ دو پسر به‌ نام‌های‌ (بنجامین‌) كه‌بعدها سرآشپز شد و (ویلیارد) كه‌ معلم‌ تاریخ‌ شد،گشتند. اتفاق‌ دوم‌ آشنایی‌ با گروه‌ بازیگری‌ (بلفری‌پلیرز) بود. او یك‌ بار در آن‌ گروه‌ بازی‌ كرد و ازهمان‌ زمان‌ بود كه‌ فهمید به‌ این‌ كار علاقه‌ دارد.كارگردان‌ گروه‌ به‌ او پیشنهاد داد كه‌ به‌ (كالیفرنیا)برود و درس‌ بازیگری‌ بخواند.
فورد با آرزوهای‌بسیار ماری‌ را در فولكس‌ واگن‌ قدیمی‌ خود به‌غرب‌ آمریكا برد و در مدرسه‌ بازیگری‌ (لاگونا)شروع‌ به‌ تحصیل‌ نمود. همان‌ زمان‌ بود كه‌ به‌هنگام‌ رانندگی‌ كنترل‌ خود را از دست‌ داد وتصادف‌ كرد و چانه‌اش‌ زخمی‌ شد. جای‌ آن‌ زخم‌هنوز هم‌ روی‌ صورت‌ هریسون‌ مانده‌ است‌ و او رادر ایفای‌ نقش‌ها كمك‌ می‌نماید.
در قسمت‌ سوم‌فیلم‌ ایندیانا جونز نشان‌ می‌دهند كه‌ در كودكی‌شلاق‌ به‌ صورت‌ ایندیانا خورده‌ و جای‌ آن‌ هنوزهم‌ روی‌ چانه‌اش‌ باقی‌ است‌، و در فیلم‌ (دختركارگر) فورد می‌گوید وقتی‌ در نوجوانی‌می‌خواستم‌ خودم‌ گوشم‌ را سوراخ‌ كنم‌، غش‌كردم‌ و چانه‌ام‌به‌ لبه‌ دستشویی‌ خورد. در آن‌زمان‌ استودیوهای‌ فیلمسازی‌ بزرگ‌ ازاستعدادهای‌ جوان‌ بهره‌ می‌بردند. بنابراین‌ درسال‌ ۱۹۶۵ هرسیون‌ برای‌ كار به‌ استودیو(كلمبیا) رفت‌. آنها با او مصاحبه‌ كردند و طبق‌معمول‌ تمام‌ مصاحبه‌ها، گفتند (با شما تماس‌خواهیم‌ گرفت‌) فورد از شركت‌ بیرون‌ آمد.می‌دانست‌ كه‌ به‌ آن‌ جا نیز امیدی‌ نیست‌.
قبل‌ ازاین‌ كه‌ سوار آسانسور شود فكر كرد به‌ دستشویی‌برود. وقتی‌ از دستشویی‌ بیرون‌ آمد، دستیاركارگردان‌ رادیو كه‌ به‌ دنبال‌ او می‌رود. او از فوردپرسید:(با ما قرارداد امضا می‌كنید؟ صد و پنجاه‌دلار در هفته‌ خوبه‌؟) معلوم‌ بود كه‌ خوب‌ است‌ وهریسون‌ كارش‌ را شروع‌ كرد.
اولین‌ فیلم‌ او (گرمای‌ مرگ‌ در شهر بازی‌) نام‌داشت‌ كه‌ در آن‌ نقش‌ خیلی‌ كوتاهی‌ را ایفا كرد.اولین‌ و تنها حرفی‌ كه‌ گفت‌ این‌ بود كه‌ از پشت‌پنجره‌ گفت‌: (آقای‌ جونز... آقای‌ جونز...) و پس‌از آن‌ نقش‌ كوتاه‌ دیگری‌ در یك‌ فیلم‌ كمدی‌ بازی‌كرد. اوضاع‌ خوب‌ پیش‌ نمی‌رفت‌. شركت‌(كلمبیا) او را كنار گذاشت‌ و در سال‌ ۱۹۶۷ واردشركت‌ (یونیورسال‌) شد.
ولی‌ اوضاع‌ هنوز بد بودو نقش‌های‌ كم‌ و كوتاهی‌ به‌ او می‌دادند. كسی‌توجه‌ چندانی‌ به‌ استعدادهای‌ او نمی‌كرد. او درنقش‌هایی‌ مثل‌ گاوچران‌، جوان‌ ژیگول‌، مظنون‌به‌ قتل‌ و... بازی‌ كرد ولی‌ نتوانست‌ هنر خود را به‌دیگران‌ بشناساند. تنبلی‌ و بی‌اهمیت‌ بودن‌ اوضربه‌ سختی‌ به‌ او زد. یك‌ روز یكی‌ از كارگردانان‌با لحن‌ تحقیركننده‌ای‌ به‌ او گفت‌: (این‌ چه‌ وضع‌بازی‌ است‌.) هریسون‌ پاسخ‌ داد: (من‌ سعی‌خودم‌ را می‌كنم‌ ولی‌ من‌ كه‌ یك‌ ستاره‌ نیستم‌!)آن‌ كارگردان‌ گفت‌: (تونی‌ كورتیس‌ را ببین‌! دراولین‌ فیلمش‌ یك‌ قصاب‌ واقعی‌ است‌ در حالی‌ كه‌می‌دانیم‌ او دارد نقش‌ بازی‌ می‌كند و یك‌ ستاره‌است‌.) هریسون‌ با بی‌حوصلگی‌ جواب‌ داد: (فكركردم‌ شما فكر می‌كنید قصاب‌ است‌.) و كارگردان‌فریاد زد: (این‌ لعنتی‌ را از دفتر من‌ بیرون‌بیندازید!) این‌ جور اتفاقات‌ برای‌ او پیش‌می‌آمد.
چند سال‌ بعد در فیلمی‌ بازی‌ كرد كه‌داستان‌ زندگی‌ یك‌ معلم‌ بود. این‌ معلم‌ در قسمتی‌از فیلم‌ باید درباره‌ عنكبوت‌ها سخنرانی‌ می‌كرد.هریسون‌ یك‌ رتیل‌ خرید ودرمورد آن‌ به‌ مطالعه‌پرداخت‌. روز فیلمبرداری‌ رتیل‌ را درون‌ یك‌قوطی‌ با خود برد و فكر كرد حتما كارگردان‌ از این‌كار او خوشش‌ می‌آید واز آن‌ در فیلم‌ استفاده‌می‌نماید ولی‌ عكس‌العمل‌ كارگردان‌ جور دیگری‌بود.
او فریاد زد: (این‌ قوطی‌ لعنتی‌ را از این‌ جابیندازید بیرون‌!) زندگی‌ سخت‌ بود. كار خوب‌پیش‌ نمی‌رفت‌. او حالا دو بچه‌ داشت‌ و در یك‌خانه‌ ۱۸۵۰۰ دلاری‌ زندگی‌ می‌كرد كه‌ باید پول‌آن‌ را می‌پرداخت‌. باید كاری‌ می‌كرد. یك‌ روز بایكی‌ از دوستانش‌ به‌ مغازه‌ آنتیك‌ فروشی‌ رفته‌بود. دوستش‌ تصمیم‌ گرفت‌ دو میز كه‌ هر كدام‌۱۱۰۰ دلار قیمت‌ داشتند را خریداری‌ نماید.فورد گفت‌: این‌ كار را نكن‌. من‌ با ۲۰۰ دلار برایت‌میز می‌سازم‌. دوستش‌ ۴۰۰ دلار خرج‌ كرد ووسایل‌ كار را آماده‌ نمود و رفت‌. ولی‌ آن‌ میزهاهیچ‌ وقت‌ ساخته‌ نشدند و درعوض‌ چند سال‌ بعدفورد یك‌ میز آنتیك‌ برای‌ دوستش‌ خرید.
● جنگ‌ ستارگان‌
درسال‌ ۱۹۷۲ تهیه‌كننده‌ای‌ به‌ نام‌ (فرد روس‌)كه‌ به‌ توانایی‌ بازیگری‌ فورد اعتقاد داشت‌، از اوبرای‌ فیلم‌ جدیدی‌ به‌
كارگردانی‌ كارگردان‌ تازه‌كاری‌ به‌ نام‌ (جورج‌ لوكاس‌) دعوت‌ كرد. در(نوشته‌های‌ آمریكایی‌) قرار بود فورد یكی‌ ازهنرپیشه‌ها را كتك‌ بزند. كمی‌ بعد لوكاس‌ به‌ اوپیشنهاد كرد كه‌ در فیلم‌ آواز نیز بخواند ولی‌ هیچ‌كس‌ صدای‌ او را نپسندید به‌ جز لوكاس‌، فیلم‌(نوشته‌های‌ آمریكایی‌) در زمان‌ خودفروش‌خیلی‌ خوبی‌داشت‌ و مقدمه‌ای‌ بر كارهای‌ بزرگ‌لوكاس‌ در آینده‌ بود. پس‌ از آن‌ در فیلم‌ (مكالمه‌)به‌ كارگردانی‌ (فرانسیس‌ كوپولا) بازی‌ كرد واین‌فیلم‌ نیز در دهه‌ هفتاد یكی‌ از برترین‌ها شد. ولی‌فورد هنوز هم‌ به‌ شهرت‌ زیادی‌ دست‌ نیافته‌ بود.
او همچنان‌ نجاری‌ می‌كرد و به‌ (نجار ستاره‌ها)معروف‌ شده‌ بود. در همان‌ زمان‌ اتفاق‌ جالبی‌افتاد. یك‌ روز كه‌ داشت‌ درب‌ خانه‌ فرانسیس‌كوپولا را می‌ساخت‌، جورج‌ لوكاس‌ از آن‌ جا ردشد. وقتی‌ فورد را دید با خود گفت‌: حیف‌ است‌كه‌ یك‌ انسان‌ مستعد عمرش‌ را هدر بدهد. جلورفت‌ و به‌ او گفت‌ می‌خواهد فیلم‌ كوچكی‌ بسازد واز او خواست‌ در آن‌ بازی‌ نماید. این‌ فیلم‌ كوچك‌همان‌ (جنگ‌ ستارگان‌) بود. لوكاس‌ در ابتدای‌كار نمی‌خواست‌ نقش‌ (هان‌ سولو) را در (جنگ‌ستارگان‌) به‌ فورد بدهد، ولی‌ كمی‌ بعد متوجه‌ شداو برای‌ این‌ كار بهترین‌ است‌ و بدین‌ ترتیب‌ فوردوارد كهكشان‌ ستارگان‌ شد.
● و حالا ایندیانا جونز
سال‌های‌ دهه‌ هشتاد موفقیتی‌ باور نكردنی‌ رابرای‌ فورد به‌ همراه‌ داشتند. ابتدا او نقش‌(هان‌سولو) را بازی‌ كرد. سپس‌ در فیلم‌(امپراطور سرنگون‌ می‌شود)، (دارت‌ ویدر) شدو پس‌ از آن‌ نوبت‌ به‌ اوج‌ موفقیتش‌ در فیلم‌(مهاجمان‌ صندوقچه‌ گم‌ شده‌) رسید. نویسنده‌این‌ فیلم‌ جورج‌ لوكاس‌ و كارگردان‌ آن‌(اسپیلبرگ‌) بود. فیلمی‌ كاملا كلاسیك‌ با داستانی‌بسیار سرگرم‌ كننده‌ از جاسوسان‌، جویندگان‌ گنج‌و نازی‌های‌ بد ذات‌ (در آن‌ زمان‌ تب‌ ضد نازی‌در میان‌ مردم‌ گسترش‌ یافته‌ بود). در این‌ فیلم‌فورد برای‌ اولین‌ بار (ایندیانا جونز) شد.
جوانی‌ باشهامت‌ و تكه‌ كلام‌های‌ فراوان‌، بالاخره‌ فورد به‌نقشی‌ بزرگ‌ رسید. (تام‌ سلك‌) اولین‌ انتخاب‌اسپیلبرگ‌ بود ولی‌ او در آن‌ زمان‌ با استودیوی‌دیگری‌ كار می‌كرد و بدین‌ ترتیب‌ توجهات‌ به‌هریسون‌ فورد جلب‌ شد. او بارها به‌ هنگام‌فیلمبرداری‌ زخمی‌ شد. در نقش‌ ایندیا جونز یك‌بار به‌ سختی‌ زانویش‌ آسیب‌ دید و در فیلم‌ دیگری‌دو دندانش‌ شكست‌. در (فراری‌) زانوی‌ راستش‌شكست‌ و در فیلم‌ دیگری‌ دو تا از دیسك‌های‌كمرش‌ جا به‌ جا شد و شانه‌اش‌ در رفت‌. او با خنده‌می‌گوید: (نجات‌ دنیا كار سختی‌ است‌!)
سال‌ ۱۹۸۲ در فیلم‌ (ET)به‌ كارگردانی‌اسپیلبرگ‌ بازی‌ كرد و در همان‌ زمان‌ با نویسنده‌آن‌ فیلم‌ (ملیسا متسیون‌) ازدواج‌ نمود. زندگی‌مشترك‌ آنها نیز تا سال‌ ۲۰۰۱ ادامه‌ داشت‌ وصاحب‌ دو فرزند دیگر به‌ نام‌های‌ مالكوم‌ وجورجیا شد. پس‌ از آن‌ در قسمت‌ دوم‌ (جنگ‌ستارگان‌) بازی‌ كرد و به‌ شهرتش‌ افزود.
سپس‌نوبت‌ به‌ (ایندیا جونز) و (معبدقدیمی‌) رسید. درسال‌ ۱۹۸۹ هریسون‌ بار دیگر شلاق‌ خود را به‌دست‌ گرفت‌ و در (ایندیا جونز و آخرین‌ نبرد) دركنار (شون‌ كانری‌) كه‌ نقش‌ پدر او را داشت‌، ظاهرشد. از فیلم‌های‌ دیگر او می‌توان‌ به‌ (ساحل‌ پشه‌)،(آتشین‌ مزاج‌)، (شكار اكتبر سرخ‌)، (بازی‌های‌میهن‌ پرستانه‌)، (فراری‌) كه‌ در آن‌ كاندید جایزه‌شد، (شش‌ روز و هفت‌ شب‌) اشاره‌ نمود. او به‌تازگی‌ قرار است‌ در فیلمی‌ درباره‌ جنگ‌ عراق‌ درنقش‌ یك‌ ژنرال‌ آمریكایی‌ ایفای‌ نقش‌ نماید.هریسون‌ فورد یكبار گفت‌: (از دست‌ دادن‌گمنامی‌چیزی‌ است‌ كه‌ هیچ‌ كس‌ آمادگی‌ آن‌ راندارد. وقتی‌ این‌ اتفاق‌ برای‌ من‌ افتاد، تازه‌فهمیدم‌ یكی‌ از باارزش‌ترین‌ چیزها را از دست‌داده‌ام‌.) شهرت‌ برای‌ فورد چندان‌ هم‌ بد نبوده‌است‌ و او امروزه‌ با موسسات‌ بزرگ‌ بین‌المللی‌رقابت‌ می‌كند. او قصد دارد ۱/۴ درصد اززمین‌های‌ خود را تبدیل‌ به‌ پارك‌ ملی‌ نماید. این‌مقدار زمین‌ به‌ اندازه‌ كالیفرنیا می‌باشد. او آدم‌معروفی‌ است‌ ولی‌ هرگز از نامش‌ بهره‌برداری‌نمی‌كند.)
منبع : مجله خانواده سبز


همچنین مشاهده کنید