یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


تاج الملوک در هزار و یک شب


تاج الملوک در هزار و یک شب
● نقد كهن الگویی حكایت تاج الملوك در “ هزار و یك شب ”
حكایت تاج الملوك به عنوان حكایتی مستقل اما در ضمن حكایت ملك نعمان و فرزندان او در هزار و یك شب عبداللطیف طسوجی در هفتاد و اندی صفحه آمده و “ شهرزاد ” آن را در طی سی شب برای “ شهریار ” روایت كرده است . آنچه در این حكایت بیش از هر چیز ، ذهنم را به خود مشغول می داشت ، نخست غَنای بن مایه های روان شناختی آن بود كه تنها ، بررسی آركی تایپی یونگ گره از آن می گشود و دو دیگر ، بازتاب مستقیم همین بن مایه ها از یك سو و حضور و تلفیق آشكار كسان این حكایت در بوف كور صادق هدایت از دیگر سو اما در ساختاری متفاوت بود كه به آن نیز خواهم پرداخت.
این حكایت از آن جا آغاز می شود كه تاج الملوك ، ملك زاده ی مدینهٔ الخضرای اصفهان ، در شكارگاه به بازرگان زاده ای “ عزیز ” نام برمی خورد و از كار وی درشگفت می شود و از او درمی خواهد كه متاع بازرگانی خویش به وی بنماید و از علت گریستن خود شمه ای بگوید . “ جوان چون این بشنید آهی بركشید و بنالیده گفت : ای ملك زاده ! مرا طرفه حدیثی و عجیب حكایتی با این پارچه و خداوند این و با این صورت ها هست . پس پارچه باز كرد . در آن پارچه ، صورت غزالی ـ كه با زر سرخش نگاشته بودند ـ پدید شد و در برابر او غزال دیگر بود كه با نقره اش نگاشته بودند و در گردن آن غزالان ، طوقی زرین مرصّع بدیدند . چون تاج الملوك آن نقش ها بدید و صنعت بدیع آ ن ها را مشاهده كرد . . . [ وی را ] به شنیدن حدیث آن جوان رغبت تمام افتاد . ” (۱)
“ عزیز ” حدیث دلدادگی خود را از آن جا باز می‌گوید كه قرار است در ظهر آدینه ای وی را به “ عزیزه ” نامی ـ كه دختر عموی اوست ـ كابین كنند . پدر اسباب عقد همه فراهم آورده و “ به جز نوشتن عقد نامه چیزی نمانده ” .
قضا را داماد پس از بیرون رفتن از حمام به جای آمدن به خانه به مهمی به كوچه ای می رود كه تا آن هنگام ندیده است . می خواهد خوی از چهره بزداید كه دستارچه ای سفید از پنجره ای بر دامن جبه ی وی فرو می افتد و چون سر ، بالا می گیرد ، چشمش بر خوبرویی می افتد كه “ آدمی به خوبی او ندیده ” است . خوبرو كه خداوند همان غزال بر پارچه بوده ، اشاراتی به وی می كند كه جوان درنمی یابد و چون شب هنگام به خانه بازمی گردد ، بساط عقد كنان را برچیده و دختر عمو را گریان و پدر را خشمگین و مغبون می‌یابد. عزیزه اشارات رمزآمیز خوبرو را بر پسر عموی بی وفا و بی حمیت فاش مــی كند و به جای آن كه او را به خاطر قصورش بنكوهد ، می كوشد مقدمات وصال وی را به رقیب عشقی خود فراهم آورد “ اگر من كسی بودم كه بیرون رفتن و آمدن می توانستم ، هر آینه به اندك زمان تو را با او به یك جا جمع آوردمی و راز شما پوشیده داشتمی . . . دل خوش دار و همت بلند كن و جامه بپوش و به سوی وعده گاه برو . پس دختر عمم برخاست و جامه بر من بپوشانید و با گلابم معطر ساخت . ” (ص۴۱۳)
چون پسر عموی شیفته سار به وعده گاه می شتابد ، آن “ لعبت پریزاد ” باز به زبان رمز و اشاره پیام می گزارد و تنها دختر عموی بافراست است كه زبان رمز آن محتاله می فهمد . محتاله كه خیال آزمون شیدای خود دارد ، دیدار به پنج روز دیگر وعده می دهد . دختر عمو ، همچنان تیمار پسر عموی بی غیرت خود می دارد “ هر شب از عشاق و دلدادگان افسانه همی گفت كه من شكیبا گشته خوابم ببرد و هر وقت بیدار می شدم ، او را می دیدم كه از برای من بیدار است و سرشك از دیده همی ریزد . . . آن گاه دختر عم برخاسته آب گرم كرد و تن مرا بشست و جامه بر من بپوشانید و گفت : به سوی پری پیكر روان شو كه خدا حاجتت روا كند و تو را به مقصود برساند . ” (ص۴۱۵)
محتاله كه می خواهد آتش عشق عزیز تیزتر كند ، خود از منظر نشان نمی دهد و شیدای خود را خشمگین به خانه بازمی گرداند و پسر عمو ناكام از برآوردن كام عتاب و خطاب همه با دختر عمو می دارد “ چون سخن او بشنیدم ، پایی بر سینه ی او زدم . از ایوان بیفتاد و در كنار ایوان میخی بود . پیشانی اش بر آن میخ آمده بشكست و خون از پیشانی اش روان شد . . . برخاسته كهنه بسوزانید و به زخم جبینش بگذاشت و با دستارچه اش فروبست . . . پس نزد من آمد و بر روی من تبسم كرد و نرم نرم بگفت : سر من به درد اندر بود ؛ اكنون از شكستن پیشانی ، جبینم سبك شد . پس مرا از كار خود آگاه كن كه امروز بر تو چه گذشت ؟ ” (ص۴۱۶)
تصور می‌رود همین اندازه اشاره به رخدادهای حكایت برای روان كاوی دختر عمو بسنده باشد. یونگ باور دارد كه ناخودآگاه دو بخش متمایز از هم دارد : نخست بخشی كه موقتاً فراموش شده و به پاس هنجارهای اخلاقی و تابوهای اجتماعی باید سركوب شود. امیال و كام‌های واخورده و ناپسند، در بخش ناخودآگاه فردی انباشته می شود. تا این جا فروید و یونگ دیدگاهی همانند دارند ؛ اما بخش مهم‌تر ناخودآگاه جنبه‌ای كلی، عمومی و جهانی دارد و به نیازهای روانی و حیاتی همه‌ی آدمیان پاسخ می‌دهد. به اعتبار زمانی همان گونه كه انسان، شكل تكامل یافته‌تر حیوانات و حیوانات، گونه‌ی تكامل یافته‌تر گیاهان پنداشته می‌شوند، هستی ناخودآگاه جمعی هم بر موجودیت خودآگاهی مقدم است.
افسانه‌ها، اساطیر، نمادها و باورهای جمعی و جهانی نوع انسان ، قطع نظر از نژاد و رنگ و درجه ی مدنیت در همین بخش های عمیق تر ناخودآگاه جمعی ریشه دارند . ناخودآگاه جمعی ، رابط میان گذشته های دور و اكنونِ آدمی است . به پندار یونگ ناخودآگاه جمعی ، مجموعه ی دانش ابتدایی انسان های نخستین و شناخت شهودی آنان از پدیده های طبیعت و گذشته از این یگانه شیوه ی درمان روان پریشی های آنان بوده است . پیشرفت دانش های بشری از سه سده پیش تا كنون با كوچك انگاری و غیر علمی پنداشتن اساطیر ، اندیشه های عرفانی و شهودی ، آنچه را مایه ی حفظ تعادل روانی و پیوند اكنون با گذشته بوده ، تباه ساخته است . با این همه ناخودآگاه جمعی هنوز هم در رؤیا ، حالات كشف و شهود و از رهگذر اساطیر ، پیام هایی به خودآگاه شخص ارسال می كند تا شاید وی این پیام ها را ـ كه سرشار از رمز و اشاره است ـ دریابد و در چاره گری روانی خود از آن ها بهره جوید .
ژ او به این زبان پر از راز و رمز “ كهن الگو ” یا Archetype می گوید “ آنچه ما به وجه اخص “ غریزه ” می نامیم ، كشش های فیزیولوژیك هستند و توسط حواس درك می شوند ؛ در عین حال در خیال بافی های ما ظاهر می شوند و غالباً خود را با صوَر سمبولیك فاش می سازند . این نمودها ، همان هایی هستند كه من كهن الگو می نامم . ” (۲)
آنتونیو مورنو از پیروان یونگ تأكید می كند كه ویژگی بنیادین این كهن الگوها همانندی آن ها در طول اعصار است “ الگوی جمعی رفتار خاص كهن الگوها‌، مستلزم گونه ای همشكلی و همگنی در طول اعصار است . . . به بیانی دیگر ، الگوهای دریافت و رفتار چه قدیم چه جدید ، ناگزیر می باید تشابهات و خصایص مشتركی ارائه دهند . ” (۳)
یونگ در كتاب چهار صورت مثالی خود یكی از این كهن الگوها را مادر مثالی ( Mother Archetype ) می‌داند و می‌گوید صفات منسوب به این كهن الگو می تواند مثبت یا منفی باشد‌. نمودها و مصداق های مثبت آن شوق و شفقت مادرانه ، قدرت جادویی زنانه ، فرزانگ ی و رفعت روحانی و هر آنچه می پروراند و مراقبت می كند و در وجه منفی خود ممكن است به هر چیز سرّی ، نهانی و تاریك اشاره كند ؛ مثلاً بر مغاك ، جهان مردگان ، بر آنچه می بلعد ، اغوا می كند و مسموم می كند . او می گوید “ مادر مثالی ” زیربنای “ عقده ی مادر ” را تشكیل می دهد و می تواند بر فرزند اعم از پسر و دختر تأثیر بگذارد و نمودهایی متفاوت داشته باشد .
یكی از این نمودها “ عقده ی منفی مادر ” است كه مصداق دقیق آن را در “ عزیزه ” یا دختر عمو می توان یافت . عزیزه نمونه ی آن گروه از زنانی است كه بیش از آن كه برای شوهر خود “ زنی خواستنی ” باشند ، رفتاری مادرانه دارند و نقش “ مادر ” را برای وی بازی می كنند . به گفته ی یونگ چنین زنی “ شریكی است ناخوش آیند و سختگیر و برای همسر خویش همه چیز هست جز همدمی رضایت بخش . ” (۴) او چنین زنی را به همســر لوط مانند مـی كند كه به جای این كه پیشِ روی خود ، همسرش ، را ببیند ، به پشت سر خود نگاه می كند و دیدن “ سدوم ” و “ عموره ” ـ را كه به فرمان خداوند در حال ویرانی است ـ بر دیدن پیش روی خود ترجیح می‌دهد و ناگزیر “ به ستونی از نمك مبدل ” می‌گردد . ” ( سِفر پیدایش : ۱۹ : ۲۶ )
به پندار یونگ‌، زنانی چون عزیزه در برابر طبیعت بشری خود طغیان كرده‌اند. عزیزه نمی‌كوشد دریابد چرا شوهر نسبت به زن محتاله این اندازه مشتاق و در راستای وی این همه بی احساس است . به جای آن كه بكوشد راز جاذبه‌های زنانه و “ زنانگی ” معشوقه‌ی كامجو را دریابد‌، شوهر را با دست خویش به سوی او می راند . آنچه در دختر عمو نیست ، میل شهوانی و “ رسم عاشق كشی و شیوه‌ی شهرآشوبی ” است .
پس به عوض آن كه سعی كند پسر عمو را “ بنده ی طلعت آن ” خود كند ، نقش مشاوری مهربان و مادری ایثارگر را برای وی بازی می كند . چنین زنی در چشم شوهر منزلتی ندارد ؛ ناگزیر پسر عمو به خود حق می‌دهد تا رهنمودهای درست و بجای دختر را توهین به خود تلقی كرده ، وی را مورد درشت گویی و درشت كاری قرار دهد. عزیزه برای این كه به فردیت و تمامیت خود برسد ، باید هم به هویت زنانه ی خویش دست یابد و هم به ادراك مردانه . او باید بیاموزد كه چگونه نیروهای بی شمار روانی خود را همزمان تقویت كرده ، به آن ها سمت و سو بدهد ؛ یعنی هم برای شوهر معشوقه باشد و هم تیمار او كند و اندوه او برد . جمع میان “ زنانگی ” زن و “ شریك زندگی ” شوهر شدن به گونه‌ای هوشیاری نیاز دارد كه بسیاری از زنان از آن بی بهره افتاده‌اند.
عزیز پس از چندین ناكامی و آسیب دوری شب هنگامی به خانه‌ی دوست بار می‌یابد و زن محتاله آنچه از جاذبه‌های زنانه دارد، بر او ارزانی می دارد “ آن شب تا بامداد دل را به نشاط و دیده را روشنی حاصل بود ” . آن گاه دست حادثه او را در پیج و خم زندگی به خانه‌ی خوبرویی دیگر می برد. این دختر قمر منظر توانگر، آنچه از خواسته دارد، به عزیز ارزانی میدارد ؛ با وی ازدواج می‌كند و در شب وصال به او می‌گوید “ من برای تو زوجه‌ای وفادار خواهم بود و امید دارم كه تو هم در حق من ، شوهری صمیمی و پاكدل بوده باشی تا بتوانیم ساعات زندگانی را به خوشی صرف نموده از آلام و اسقام به دور باشیم و خدا ما را فرزندان صالح و نجیبی عنایت فرماید كه بتوانیم وقت خود را به تربیت آن ها صرف نموده با ثروت خدادادی ـ كه مراست و هرگر زوال نخواهد پذیرفت ـ عمری را بی غم و رنج به پایان بریم . ” (ص۴۳۶)همسر به شوهر خود هشدار می دهد كه درِ خانه ی او هر سال تنها یك بار گشوده می شود و آنچه از سامان زندگی ضروری است به خانه آورده ، تا سال دیگر در ، بسته و میخكوب می شود . معنی هشدار زن این است كه چنانچه مرد از خانه بیرون رود ، زن ، شوهر را طلاق داده از خانه خواهــد راند . چون سالی می گذرد ، زن از عزیر آبستن می شود و تربیت فرزند به تنها همّ و غمّ مادر تبدیل می شود . زن چنان شوهر را در تنگنا قرار می دهد كه نیاز او را به مادر و ضرورت سر زدن به مادر را از او دریغ می ورزد و تنها پس از سالی به وی اجازه می دهد ساعاتی از خانه بیرون رفته ، از مادرش دیدن كند “ من سخن او را پذیرفته ، سوگندهای محكم به شمشیر و مصحف و طلاق یاد كردم كه به سوی او بازگردم . ” (ص۴۳۷)
به باور یونگ ، یكی از نمودهای “ عقده ی مادر در دختر ” رشد بیش از اندازه ی عنصر مادری است . پندار ، گفتار و كردار چنین زنی تنها به ایفای نقش مادری و مراقبت از فرزند محدود می شود و به تعبیر یونگ “ از نظر وی شوهر ، آشكارا در درجه ی دوم اهمیت قرار دارد و قبل از هر چیز دیگر ، وسیله ی تولید مثل است . او شوهر خود را فقط به صورت چیزی می نگرد كه همراه با فرزندان و خویشاوندان فقیر ، گربه ها و سگ ها و لوازم خانه باید از “ آن ” مراقبت كرد ؛ حتی شخصیت خود وی نیز اهمیت درجه دوم دارد و اغلب از شخصیت خودش كاملاً ناآگاه می ماند . . . او نخست فرزندان را به دنیا می آورد و از آن پس به آن ها می چسبد ؛ زیرا به هر حال بی آن ها وجود ندارد . ” (۵)
چون عزیز به بهانه‌ی دیدار مادر پیر خود از خانه‌ی همسر بیرون می‌رود، قصد خانه‌ی معشوق پیشین می كند. دلیله‌ی محتاله می‌گوید در طی این یك سال پیوسته آمدن وی را چشم می‌داشته است. چون عزیز داستان ازدواج خود با او می گوید، زن قمر منظر “ در خشم شد و غضب‌آلود مرا نگاه كرد. چون در آن حالتش بدیدم، بترسیدم و اندامم همی لرزید. آن گاه گفت :
چون تو خداوند زن و فرزند گشتی ، شایسته‌ی معاشرت من نیستی و مرا جز مردِ عَزَب به كار نیاید . چون روسپیان بر من بگزیدی ، به خدا سوگند كه او را به دیدار تو حسرت گذارم و چنان كنم كه نه مرا باشی و نه او را . پس بانگ برزده ، ده تن از كنیزكان حاضر شدند و مرا به زمین انداختند و دخترك نیز برخاسته كاردی بگرفت و با من گفت : تو را چون گوسفندان ذبح كنم تا به مكافات بدی ها كه با دختر عمت كرده ای ، برسی . . . در آن وقت خدا به من الهام كرد و آن دو كلمه ـ كه دختر عمم مرا آموخته بود ، بدو گفتم كه “ الوفاءُ ملیحٌ و الغدرُ قبیح ٌ ” . چون این را بشنید بانگ زد و بخروشید و گفت : به خدا سوگند كه به سبب این دو كلمه از دست من خلاص یافتی ؛ لكن باید در تو نشانه ای بگذارم و دل آن روسپی ـ كه تو را از من پوشیده و پنهان داشته بود ـ بسوزانم . آن گاه بانگ به كنیزكان زد و فرمود كه پای مرا با ریسمان بستند و دست های مرا محكم گرفتند آهنی در آتش گذاشت . پیش من آمده ، مردی مرا ببرید و من مانند زنان بماندم . جای بریده را با آهن سرخ گشته داغ كرد كه خـونش بازایستد و من بیخود بیفتادم . ” (صص۴۳۸ـ۴۳۹)
با نقل بخشی از متن ، با سیمایی دیگر از زن آشنا می شویم كه یونگ به آن “ رشد مفرط اِروس ” می گوید . به باور فروید آنچه به فعالیت آدمی جهت می بخشد ،سائقه های “ اِروس ” ( Eros ) یا “ شور زندگی و “ تاناتوس ” ( Thanatos ) یا “ شور مرگ ” است . او در ۱۹۳۸ در كتاب خود با عنوان فشرده ی روان كاوی ( Abriss der Psychoanalyse ) نوشت “ پس از مدت ها تردید و تزلزل تصمیم گرفته ایم كه فقط به وجود دو سائقه ی اساسی “ عشق ” ( اِروس ) و “ تخریب ” ( تاناتوس ) قایل شویم . ” (۶) اِروس ، سازنده و مایه ی آبادانی است ؛ با این همه رشد مفرط و یك سویه ی “ شور زندگی ” نیز آسیب زاست . در اساطیر یونان باستان ، اِروس به هیئت كودكی بالدار مجسم می شده كه “ از پریشان ساختن قلب ها لذت می بُرد . قلب ها را با مشعل خود آتش می زد و یا آن ها را با تیرهای خود مجروح می ساخت . ” (۷)
گاه او را به صورت پسری زیبا و آشوبگر مجسم می كرده اند كه چشمانی بسته دارد و از این رو رفتارش كورانه و نسنجیده است . این كه می گویند “ عشق ، او را كور كرده ” مصداق راستین این جنبه از “ اِروس ” است .
دلیله ی محتاله در این حكایت ، تجسم محسوس و عینی این بخش از اِروس است . او به راستی بر عزیز مِهر افكنده و دختر عموی عزیز را به این دلیل بزرگ می دارد كه بانی خیر این وصال شده است . او بر پیمان مهرورزی خود با عزیز نیز استوار است اما مهرورزی وی از تنگنای كام خواهی درنمی گذرد . از ازدواج گریزان است و همسردار را برنمی تابد .
شیوه ی انتقام جویی وحشیانه ی وی از عزیز نشان می دهد كه سیمای زنی شریر و مكار دارد و از آزار و شكنجه ی دیگری لذت می برد . یونگ در معرفی سیمای چنین زنی می نویسد “ این نوع زن ، ماجراهای عاشقانه و شور انگیز را به خاطر خود ماجرا دوست دارد و به مردان متأهل نه چندان به خاطر خود آن ها ، بلكه بیشتر به علت آن كه متأهلند جلب می شود ؛ زیرا به او امكان می دهد تا عقد ازدواجی را از هم بپاشد و این نكته ی اصلیِ نقشه ی اوست . پس از حصولِ منظور ، به سبب فقدان غریزه ی مادری ، علاقه ی او از بین می رود و بعد ، نوبت شخص دیگری است . ظاهراً چنین زنانی نسبت به آنچه می كنند ـ و برای خود و قربانیانشان فایده ای ندارد ـ كاملاً كورند . ” (۸)
عزیز در طی مسافرت یك ساله‌اش درمی یابد كه نگارنده‌ی صورت غزال بر دستاری كه دلیله ی محتاله به وی بخشیده، دختری به نام “ سیده دنیا ” مَلِك زاده ی جزیره ی “ كافور ” است . او یك بار برای یافتن و دیدن وی به آن جزیره رفته و یك نظر هـم او را در تفرجگاهش ، پنهان از انظار دیده اما به دلیل عقیمی ، حسرت زده بازگشته است . او اینك به عنوان دلیل راه ملك زاده ی خطه ی اصفهان برای رساندن “ دنیا ” به ملك زاده ، همراه اوست . تاج الملوك همراه وزیر پدر به “ كافور ” آمده رسماً او را از حاكم ، ملِك شهرمان ، خواستگاری می كند اما “ دنیا ” از جنس مرد بیزار و از ازدواج گریزان است . “ دنیا ” به پدر پیغام می دهد كه “ اگر بی رضامندی من ، مرا به شوهر دهی ، نخست شوی را بكشم و بعد از آن خویشتن هلاك سازم . ” (ص۴۴۶)
آنچه سبب بیزاری و وحشت “ دنیا ” از ازدواج شده ، خوابی بوده كه دیده است “ صیاد بیامد و دام بگسترد . . . مرغان به دام گرد آمدند و پای كبوتر ماده به دام اندر بسته شد . كبوتر نرینه نیز بپرید و به یاری ماده اش بازنگشت . پس صیاد بیامد و كبوتر ماده بگرفت و بكشت . سیده دنیا در حال از خواب بیدار شد و گفت : مردان ، همه بدین گونه هستند و زنان را از ایشان سودی نیست . ” (ص۴۶۱)
“ سیده دنیا ” كهن الگوی زنانی است كه به شدت زیر تأثیر روان مردانه ( آنیموس ) خویش هستند كه پدر در تكوین آن نقشی بنیادین دارد . آنچه سبب ناآگاهی وی شده ، تنها توهمی محض است . مشاهده ی یك مورد از بی وفایی جنس مذكر آن هم ابتر و در خواب و بنا نهادن حیات روانی خود بر این موج توهم ، سیده دنیا را از نیمی از حیات روانی اش دور می كند . كبوتر نری كه به باور وی نمادی از بی وفایی و بی غیرتی است ، نمودی از سیمای پدر و جنبه ی منفی آنیموس اوست كه “ زنان را از تمام مناسبات انسانی و مخصوصاً از هر تماسی با مردان واقعی باز می دارد . [ این كبوتر ـ جنبه ی منفی روان مردانه ] تجسم یك پوشش پیله مانند افكار رؤیایی است كه پر است از میل و داوری هایی كه اشیا چگونه باید باشند و این كوشش ، زن را از واقعیت زندگی جدا می كند . ” (۹)
تاج الملوك با علم بر علت هراس سیده دنیا از ازدواج ، به یك نقاش فرمان می دهد بر سر درِ قصر صورت هایی نقش كند كه در آن “ صیاد ، كبوتر نر و ماده را در دام انداخته و كبوتر نرینه خلاص گشته و همی خواسته كه بازگردد و كبوتر ماده را نیز خلاص كند ، شاهین او را صید كرده و چنگال ها بر او فروبرده ” (ص۴۶۵) چون دخترِ ملك را چشم بر این صورت ها می افتد ، از خواب توهم بیرون می آید و احساس می كند او تنها بخشی از آنچه را رخ داده ، در خواب دیده است و آنچه اینك می بیند ، بقیه ی همان خواب ناتمام است .
پس از توهم بیرون می آید . سیده دنیا با دیدن ناگهانی تاج الملوك ، به خودآگاهی می رسد ؛ روان مردانه ( آنیموس ) چیره بر وی از خود انعطاف نشان می دهد و به وی امكان می دهد در برابر روان زنانه ( انیما ) ی تاج الملوك ـ كه مادر در تكوین آن نقش دارد ـ بازتاب نشان دهد “ شهوتش بجنبید و گفت : این پسرِ ماه منظر ، سخت نیكوست . . . و با عجوز گفت : وصلِ این ماه منظر را از تو می خواهم . . . و اگر وصل را نكوشی ، من جان در نخواهم برد . ” (ص۴۶۶) یونگ ضمن اشاره به ناتوانی چنین دخترانی می افزاید چنانچه این ناتوانی و ناآگاهی جنبه ی افراطی به خود نگیرد “ این بخت نیك را دارد كه ظرف تهی وجودش از یك پرتو “ انیما ” ی توانا سرشار شود . ” (۱۰) با این همه یونگ تأكید می كند تنها مرد است كه می تواند این عواطف فروخفته را در دختــر بیــدار و یا تشدید كند . عجوزه به چاره گری ، تاج الملوك را پنهانی به اتاق سیده دنیا می برد “ هر دو ماهرو هم آغوش گشته لب یگدیگر همی بوسیدند تا روز برآمد . ” (ص۴۶۸)
اكنون كه از بررسی روان شناختی زنان حكایت آسوده خاطر شدیم ، می توانیم به تحلیل كهن الگوهای حیات روانی مردانِ حكایت بپردازیم. آنچه در رفتار “ عزیز ” از همه مشخص‌تر است، كام خواهی، شادخواری‌، تن آسانی و انفعال اوست.
روان زنانه در مرد، هم سویه ی مثبت و هم جنبه‌ی منفی دارد. به نظر یونگ ، تخیلات شهوی و رفتار غیر عقلانی مرد ، آشكارترین نمود سویه ی منفی روان زنانه است و “ نشان می‌دهد كه مرد به قدر كافی مناسبات عاطفی خود را پرورش نداده ؛ یعنی وضع عاطفی او نسبت به زندگی به حال كودكانه باقی مانده است. ” (۱۱) بی مهری وی نسبت به دختر عمو ـ كه آن همه در راستای او نیكی‌ها می‌داشت ـ نمود دیگر كاستی عاطفی اوست.
وقتی به باغ دلیله ی محتاله می رود و سفره ای رنگین می بیند ، كارِ شكم راست می‌دارد و بی‌حضور میزبان و محبوب آنچه از خوردنی بر خوان هست ، می بلعد “ پس در آن هنگام، شكم من پر شد و بخار مغز مرا فروگرفت و از بی‌خوابی رنجور شدم. سر به بالین نهاده بخسبیدم . ” (ص۴۱۹) دلیله با بریدن نرینگی این كامخواه دقیقاً همان چیزی را از او دریغ می كند كه عاشق كامجو زتدگی را به خاطر آن می خواهد . او به این دلیل كه خود به مرز آگاهی نرسیده بود، نتوانست بر هیچ یك از زنانی كه پیوندی با آنان می‌داشت، تأثیر بگذارد. در برابر همه بی دست و پا و از نظر عقلی و شهامت ، نازل تر بود .
در برابرِ وی، تاج الملوك از آن جا آغاز می‌كند كه عزیز آن را به پایان نبرده‌، تسلیم می‌شود‌. آنچه در تاج الملوك برجسته است‌، جنبه‌ی مثبت روان زنانه‌ی اوست. یونگ باور دارد كه روان زنانه مسئول این است كه مرد ، یك همسر مناسب پیدا كند. او به محض شناخت مراتب جمال و كمال سیده دنیا در طلب او پیوسته از خود هشیاری، شهامت و چاره گری نشان می دهد . او در جست و جوی این همسر به زندان می‌افتد و حتی تا پای سفره ی اعدام پیش می رود اما از طلب بازنمی ایستد. گذشته از این جنبه‌ی مثبت همان روان زنانه او را برمی انگیزد تا در تحول منش سیده دنیا بكوشد ؛ او را از ذهنیت گـــرایی غیر منطقی دور و به عینیت زندگی نزدیك كند. سیده دنیا تنها با چاره گری اوست كه می تواند بر سویه های منفی روان مردانه و رشد افراطی و غیر عقلانی آن چیره شود. مسافرت طولانی عزیز برای وی دستاوردی روانی و معنوی نداشت و نتوانست “خود ” را بیابد و كشف كند ؛ در حالی كه مسافرت تاج الملوك از آن سوی اصفهان به جزیره‌ی افسانه‌ای “ كافور ” ، سیری آفاقی و انفسی بود و به وی كمك كرد تا توانایی‌های خود را محك زند. یونگ، نیروی خودیابی را به “ رادیویی درونی ” مانند می‌كند كه دارنده‌ی آن نه تنها می‌تواند پارازیت‌ها و صداهای مزاحم را برطرف كند بلكه همین رادیو به او كمك می كند تا صدای “ مرد بزرگ ” را در درون خود بهتر بشنود “ با برقراری ارتباط با “‌ رادیو ” ی درونی، روان زنانه، نقش راهنما یا میانجی را به جهان درون و به “‌ خود ” عهده دار می‌شود . ” (۱۲)
اكنون كه با اندكی از بسیاری سویه‌های كهن الگوهای روان زنانه در مرد و روان مردانه در زن آشنا شدیم، می‌توانیم فراتر رفته، بازتاب نمودهای مشترك آن ها را در این حكایت از “ هزار و یك شب ” با ابعاد مثبت و منفی همین آركی تایپ ها در بوف كور هدایت بررسی كنیم . من پیوسته هنگام نقد و بازخوانی آثار هدایت و به طور مشخص‌تر عروسك پشت پرده و بوف كور این پرسش به ذهنم راه می یافت كه خاستگاه این بن‌مایه‌های داستانی را در كجا باید جست ؟ اینك با آشنایی اندك خود با این شاهكار داستانی كهن می‌توانم به یقین بگویم كه هدایت، بخشی از این بن‌مایه‌ها را از “ حكایت تاج الملوك ” و بخشی را از هفت پیكر نظامی گنجه ای گرفته و خلاق و هنرمندانه با آن دو برخورد كرده است . اصل “ حكایت تاج الملوك ” در “ هزار و یك شب ” هندی است .گذشته از این كه “ هزار و یك شب ” خود ، ترجمه ، بازنویسی و بازآفرینی متن هزار افسان پهلوی است ـ و این كتاب خود ترجمه‌ی متنی به زبان سانسكریت بوده ـ تصادفاً “ حكایت تاج الملوك ” خود در كتابی با عنوان طوطی‌نامه آمده است . اصل طوطی‌نامه ـ كه ضیاء نخشبی آن را به نثر فنی و مسجع بازنویسی كرده است ـ به زبان سنسكریت شوكه سِپتاتی ( Suka Septati ) نام داشته كه هفتاد داستان طوطی معنی می دهد . “ از این مجموعه دو روایت به زبان سنسكریت در دست است و روایت مفصل‌ترِ آن ـ كه به دست برهمنی به نام چینتامنی بهتَه ( Bhatta Cintamani ) فراهم شده است ـ به ظاهر به صورت اصلی نزدیك تر است . ” (۱۳)
“ حكایت تاج الملوك ” در متن بازنویسی شده‌ی ضیاء نخشبی با عنوان دراز آهنگ دختری كه به مشاهدهٔ بی‌وفایی پرنده‌ی نر، ازدواج نمی كرد آمده است‌. ضیاء نخشبی در بخشی از این حكایت از زبان این دختر ـ وقتی شاهد بی وفایی پرنده‌ی نر می‌شود ـ می‌نویسد “ فــرقه‌ی مردان مثل این [ طاووس نر ] بی وفایند و زمره ی رجال شبیه این پرجفا . ” (۱۴) تعیین این كه صادق هدایت ، برخی بن‌مایه‌های بوف كور خود را مستقیماً از طوطی‌نامه‌ی ضیاء نخشبی گرفته یا از هزار و یك شب عبداللطیف طسوجی دشوار می نماید . من حدس می زنم كه هدایت پس از مطالعه و تأمل در سویه های گوناگون “ هزار و یك شب ” به ارزش بیشتر داستان‌های عامیانه پی برده و آنچه از این نوع ادبی ، در نوشته‌های پراكنده‌ی وی آمده ، زیر تأثیر همین كتاب بوده و یا دست كم در برخی از بن‌مایه‌های آركی تایپی بوف كور از حكایت تاج الملوك الهام گرفته است .
نخستین بار استادم دكتر سیروس شمیسا در داستان یك روح به بررسی روان شناختی ، اسطوره ای و آركی تایپی بوف كور پرداخت. او نشان داد كه “ همه‌ی مردان، یك مرد و همه‌ی زنان، یك زن [ هستند ] كه این زن و مرد هم در حقیقت یك نفر ؛ یعنی دو جنبه ی مذكر و مؤنث یك وجودند . ” (۱۵) من به خاطر اثبات مدعای خود تنها به مقایسه‌ی چند شخصیت زن و مرد بسنده می‌كنم و خواننده‌ی علاقمند به بوف كور را به مطالعه‌ی شكیبانه داستان یك روح فرامی‌خوانم.
۱) دلیله‌ی محتاله و لكاته ، یك نفرند : این دو سیما ، پندار ، گفتار و كرداری یگانه و همانند دارند :
▪ هر دو جاذبه ی جنسی دارند : وقتی راوی برای نخستین بار “ دلیله ” را از منظره ( پنجره ) می بیند ، وی را به عنوان زنی توصیف می كند كه “ آدمی به خوبی [ زیبایی ] او ندیده بودم . ” (ص۴۱۱) چون برای نخستین بار او را شبانه در باغ می یابد ، خواستنی و دلربا می یابد “ خود به نزد من آمد و مرا در آغوش گرفت و به سینه ی خود بچسبانید و مرا ببوسید . . . . آن گاه رگهای او سست شد و مرا شهوت غالب آمد . ” (ص۴۲۵) لكاته نیز در راوی میل به گِرد آمدن برمی انگیزد “ نه تنها او را می خواستم ، بلكه تمام ذرات تنم ، ذرات تن او را لازم داشت . ” (۱۵)
▪ هر دو كام خواهند و فاسق دارند : عزیزه ، دختر عموی عزیز ، یك بار در معرفی دلیله ی محتاله به وی هشدار می دهد “ اگر به مصوِر این صورت [ غزاله ] برسی ، از او دوری كن و مگذار كه به تو نزدیك شود و بدان كه مصوِر این صورت در هر سال تمثال خود را تصویر كند و به شهرهای دور بفرستد تا این كه خبر او به همه جا برسد و حُسنِ صنعتش در آفاق منتشر شود . ” (ص۴۴۱) لكاته ، همسر راوی نیز با رجاله ها گِرد می آید “ بعد از این كه فهمیدم فاسق های تاق و جفت دارد . . . از من بدش می آمد . آن هم چه فاسق هایی ! اسم ها و القابشان فرق می كرد ولی همه شاگرد كله پز بودند . ” ( بوف كور / ۸۸-۹۰ )
▪ هر دو آزارگرند : دلیله ی محتاله خود یك بار به “ عزیز ” اعتراف می كند كه “ مرا در دل بود كه آسیبی بر تو رسانم ” (ص۴۳۰) و چون درمی یابد كه بر وی همسری گرفته و فرزندی از همسرش دارد ، نیت خود آشكار و عملی می كند “ آن گاه بانگ به كنیزكان زد و فرمود كه پای مرا به ریسمان بستند و دست‌های مرا محكم گرفتند و خود برخاسته آهنی در آتش گذاشت. پیش من آمده مردی مرا ببرید و من مانند زنان بماندم . جای بریده را با آهن سرخ گشته داغ كرد كه خونش بازایستد و من بی خود افتادم . ” (ص۴۳۹)
لكاته نیز به گونه هایی چند ، سرِ آزار شوهر و راوی دارد . در شب زفاف ، لكاته راوی را ناكام و خون جگر می كند “ مرا اصلاً به طرف خودش راه نداد . چراغ را خاموش كرد ؛ رفت آن طرف اتاق خوابید . ” (ص۸۷) وقتی راوی در هیئت یكی از فاسقان لكاته در تاریكی شب به سر وقت او می رود ، تمایلات آزار دوستی لكاته بیشتر گُل می كند “ ناگهان حس كردم كه لب مرا به سختی گزید ؛ به طوری كه از میان دریده شد . ” (ص۱۷۳)
▪ عزیزه و لكاته، سویه‌های مادرانه‌اند : چنان كه گفتیم ، عزیزه برای عزیز نقشی چون مادر ایفا می كند و از انجام نقش همسری باز مانده است . مراقبت‌های مادرانه ، هموار كردن درشتی های پسر عمو و رهنمودهای وی برای رساندن پسر عمو به دلیله‌ی محتاله چنین نقشی را ثابت می‌كند. لكاته نیر حاضر به ایفای نقش زنانه‌ی خویش نیست‌. او به غرایز طبیعی شوهر بی‌اعتناست “ اسمش را “ لكاته ” گذاشتم،‌ چون هیچ اسمی به این خوبی رویش نمی افتاد. نمی‌خواهم بگویم : زنم ؛ چون خاصیت زن و شوهری بین ما وجود نداشت . ” (ص۱۰۰) اما خواننده او را یك بار چون مادران در حال تیمار شوهر می بیند “ صبح كه بیدار شدم ، دایه ام گفت : دخترم ـ مقصود ، زنم ، آن لكاته بود ـ آمده بود سِر بالین من و سرم را روی زانویش گذاشته بوده ؛ مثل بچه مرا تكان می داده . گویا حس پرستاری مادری در او بیدار شده بود . ” (ص۹۶)
▪ لكاته و عزیزه ، همان جسم و جانند : تصویری كه راوی “ بوف كور ” از “ زن اثیری ” ترسیم می كند ، تصویری دوگانه است : از سویی سیمایی جادویی دارد “ برای من او در عین حال یك زن بود و یك چیز ماوراء بشری با خودش داشت . صورتش یك فراموشی گیج كننده . . . برایم می آورد ؛ به طوری كه از تماشای او لرزه به اندامم افتاد . ” (ص۳۰) این بخش از توصیف سیمای او، به بُعد آسمانی، لاهوتی، بهشتی و معنوی او ناظر است . اما این زن اثیری ( آسمانی ) جسم نیز دارد . وقتی راوی به او اندكی از آن شراب كذایی می‌دهد ، زن بی درنگ می میرد و اكنون راوی تنها با جسم او رو به روست . “ روح شكننده و موقت او ـ كه هیچ رابطه‌ای با دنیای زمینیان نداشت ـ از میان لباس سیاه چین خورده اش آهسته بیرون آمـــد .
از میان جسمی كه او را شكنجه می كرد ـ و در [ به ] دنیای سایه های سرگردان رفت ـ گویا سایه ی مرا هم با خودش برد ولی تنش بی حس و حركت آنجا افتاده بود . . . با مرده ی او به نظرم آمد كه تا دنیا دنیاست ، تا من بوده ام ، یك مرده ی سرد و بی حــس و حـركت در اتاق تاریك با من بوده است . ” (صص۳۵ـ۳۶)
“ سایه ” در این عبارات ، استعاره ای از روح است و “ دنیای سایه های سرگردان ” همان آسمان ، برزخ و جهان ارواح است . وقتی راوی می گوید “ گویی سایه ی مرا هم با خودش برد ” یعنی آن زن ، روان زنانه ( انیما ) ی من بوده است ؛ زیرا “ انیما ” از واژه ی یونانی Anemos به معنی “ باد ” و “ روح ” گرفته شده است و معادل دقیق و رسایش “ روان ” است ؛ هم به معنی جان ( روح ) و هم آنچه به طرف بالا “ می رود ” و “ روان ” و رونده است . اما زن اثیری یكسره روان نیست ؛ جسم نیز دارد و طرفه این كه هدایت این جسم سرد و بی روح را با استعاره ی “ لباس سیاه ” نشان می دهد ؛ زیرا جسم آدمی به تعبیر قرآن مجید از “ لوش ” و لجن ( حَمَإ مَسنون ) ساخته شده است ( آیهٔ ۲۸ ، سورهٔ ۱۵ ) .
روح این زن ، همان زنِ اثیری است و جسمش ، سیمایی از “ لكاته ” . او حتی دردوران كودكی هم لباسی سیاه از ابریشم نازك و سبك به تن دارد و وقتی در نهر می افتد “ لباس سیاه ابریشمی او را . . . جلو آفتاب پهن كردند . ” (ص۱۰۷)
وقتی به حافظه ادبیات داستانی خود مراجعه می‌كنم ، احساس می‌كنم داستان رمزی “ لباس سیاه ” را در جایی دیگر خوانده‌ام. در هفت پیكر از شاهی سخن می رود كه در جست و جوی راز مردمانی كه “ همه چون ماه در پرند سیاه ” هستند ، پرده برمی‌گیرد‌. پرنده‌ای افسانه او را به بهشت مانندی می برد و او را با ماهرویی بهشتی دیدار می افتد . زن ماه صورت و نیك سیرت‌، شاه جوان را فرامی‌خواند تا شاه از مِهرش بهره‌ها یابد و زمانی به برش بیاساید اما به بوسه‌ای به وی بسنده می‌كند و كام‌خواهی شاه جوان را به كنیزكان خود وا می‌نهد‌. شاه هرچه بر راندن كام خود پا می‌فشارد، ماهروی، خویشتن‌داری نشان می‌دهد و او را به كنیزكان حوالت می كند و سرانجام به وی می گوید كه ارضای چنین كام‌هایی از وی برنمی آید :
لیكن این آرزو كه می گویی دیـــر یابی و زود مــی جویی
و گر از بید ، بـــویِ عود آید از من این كار ، در وجــود آید (۱۷)
در حكایت “ تاج الملوك ” عزیزه ، سیمایی از “ زن اثیری ” در “ بوف كور ” و ماهرویِ بهشتی خوی در “ هفت پیكر ” دارد ؛ زیرا به تمامی مهر و عاطفه ی پاك انسانی است اما از جنس كام رانی و شهوت خواهی ، چیزی در وی نیست . به روان بهشتی خود نظــــر دارد و از جسمیت و زنانگی خود ، یكسر بریده است.
دلیله‌ی محتاله ، همانند لكاته ، تنها به زنانگی و جسمیت خود بسنده كرده از مِهرورزی عاشقانه بی‌بهره افتاده است. ناگزیر هر یك رمزی از بخشی وجود آدمیزادند : آمیزه ای از تن و روان. در دستاری كه عزیز پیوسته با خود می دارد ، عكسی از دو غزال هست : یكی به زر سرخ و دیگری به نقره نقش شده . آنچه به زر سرخ صورتگری شده استعاره ای از “ عزیزه ” و آنچه به نقره نگاشته گشته ، استعاره ای از “ دلیله ی محتاله ” است و چنین صورت هایی با “ زن اثیری ” و “ لكاته ” نیز هماهنگ می افتد .
▪ عزیزه و لكاته‌، دختر عمو و دختر عمه‌ی شوهرانند : عزیزه ، دختر عموی عزیز است و از كودكی در یك جا با هم بزرگ شده اند “ مرا دختر عمّی بود كه پدرش مرده و در خانه ی پدرِ من با من پرورش یافته بود . . . چون هر دو بزرگ شدیم ، ما را از همدیگر پوشیده نمی داشتند . پس از آن پدر و مادرم با هم یكدله شده گفت و گو كردند كه امسال عزیزه را به عزیز كابین كنیم . . . ولی من و دختر عمم در یك خوابگاه می خفتیم و نمی دانستیم كه چه باید كرد . ” (ص۴۱۰) در “ بوف كور ” هم “ لكاته ” دختر عمه ی راوی است و آن دو با هم بزرگ شده اند “ با وجود این كه خواهر و برادر شیری بودیم ، برای این كه ابروی آن ها نرود ، مجبور بودم كه او را به زنی اختیار كنم . ” (ص۸۷) و هر دو در یك گهواره می خوابیده اند “ وقتی كه من خیلی كوچك بودم ، در اتاقی من و زنم توی ننو پهلوی هم خوابیده بودیم ؛ یك ننوی بزرگ دو نفره . ” (صص۹۳ـ۹۴)
۲) عزیز و تاج‌الملوك، یك نفرند : عزیز، نازپرورد تنعم، تن آسان، منفعل و معـــروض حوادث و شخصیت‌های زن حكایت است. تاج‌الملوك نیز امیرزاده است اما خودساخته، فعال و دگرگون كننده‌ی محیط و دیگر كسان داستان است. عزیز نماد كام خواهی، تنوع طلبی و ناتوانی است و تاج الملوك نماد اعتدال و آهستگی ، یگانه گرایی و توانایی. تاج الملوك از آن جا با تلاش آغاز می‌كند كه عزیز به پایان كار و درماندگی رسیده است. عزیز “ نرینگی ” خود از دست هشته و تاج الملوك “ مردانگی ” خویش را كشف كرده است. او از روان زنانه ( آنیما ) یی برخوردار است كه عزیز از آن بی بهره افتاده است. عزیز در همان نخستین شب دیدار، از دلیله‌ی محتاله كام می‌خواهد (ص۴۲۵) اما تاج الملوك شش ماه تمام با سیده دنیا در اتاقی خلوت می‌كند اما سخت خویشتن‌داری نشان می‌دهد. بی‌گمان چنین رفتاری بر احساس و عاطفه‌ی عاشقانه‌ی او دلیل می‌كند و پیوسته بر محبوب شیفته سارتر می‌شود .
۳) همه‌ی زنان، سویه‌های منفی روان مردانه‌اند : یونگ بارها در آثار خــود به جنبه‌ی منفی روان مردانه ( آنیموس ) در زن اشاره و از آن به “ عفریت مرگ ” تعبیر كرده است (۱۶) رفتار انتقام جویانه‌ی دلیله‌ی محتاله با عزیز ، رفتار خشونت آمیز لكاته با راوی و سرد مزاجــی “ عزیزه ” در برخورد با “ عزیز ” و بی عاطفگی سیده دنیا در نخستین برخوردهای خود با تاج الملوك و ازدواج گریزی و مرد ستیزی او ، نمودهای از این سویه‌ی منفی روان مردانه است‌.
۴) مردان، سویه‌های مثبت و منفی روان زنانه‌اند : یونگ به “ تمایلات روانـــی زنانه در روح مرد ” آنیما می گفت و “ حدس‌های پیش‌گویانه، احساسات و عواطف پیچیده و قابلیت عشق شخصی و رابطه با ضمیر ناآگاه ” را نمودهای مثبت آن می‌دانست. یكی از نمودهای رفتاری مثبت آنیما در مردان ازدواج، است. در این حال فرد ، پیوند عاطفی و جنسی خود را به جای مادر به زنی دیگر فرافكنی می كند و به استقلال عاطفی و خانوادگی می رسد .
تاج الملوك پیش از برخورد با سیده دنیا ، وی را از پدر دختر خواستگاری می‌كند و چون متوجه مردگریزی وی می‌شود، می‌كوشد در دل دوست به هر حیله راهی پیدا كند ؛ در حالی كه عزیز در آستانه‌ی ازدواج، به راه خطا می رود. او كهن الگوی سویه‌ی منفی روان زنانه است. پرداختن به تخیلات و صحنه‌های كام خواهانه، نمودی از سیمای ناخوب آنیماست. او در كام خواهی از دلیله و دختر قمر منظر، حد نمی‌شناسد و به بوی وصال سیده دنیا رنج سفری دور و دراز را به جزایر “ كافور ” بر خود هموار می‌كند اما بر هیچ كس به واقع مِهری نمی‌افكند و به تعبیر یونگ “ وضع عاطفی او نسبت به زندگی به حال كودكانه باقی مانده‌است . ”
جواد اسحاقیان
پایان نوشت ها :
۱. هزار و یك شب ، عبداللطیف تسوجی تبریزی ( تهران ، انتشارات ِهرمِس ، ۱۳۸۳ ) ج ۱ ، ص ۴۱۰
۲. انسان و سمبولهایش ، كارل گوستاو یونگ ، ترجمه ی ابوطالب صارمی ( تهران ، انتشارات امیر كبیر ، پایا ، ۱۳۵۹ ) ص ۱۰۲
۳. یونگ ، خدایان و انسان مدرن ، آنتونیو مورنو ، ترجمه ی داریوش مهرجویی ( تهران ، نشر مركز ، ۱۳۷۶ ) صص ۷ ـ ۸
۴. چهار صورت مثالی ، كارل گوستاو یونگ ، ترجمه ی پروین فرامرزی ( مشهد ، انتشارات آستان قدس رضوی ، چاپ دوم ، ۱۳۷۶ ) ص ۴۵
۵. همان ، ص ۳۴
۶. فرویدیسم : با اشاراتی به ادبیات و عرفان ، ا . ح . آریان پور ( تهران ، شركت سهامی كتاب های جیبی ـ امیر كبیر ، چاپ دوم ، ۱۳۵۷ ) زیرنویس ص ۸۲
۷. فرهنگ اساطیر یونان و رم ، پی ِیر گریمال ، ترجمه ی دكتر احمد بهمنش ( تهران ، انتشارات امیر كبیر ، ۱۳۵۶ ) ج ۱ ، ص ۲۹۸
۸. چهار صورت مثالی ، ص ۳۵
۹. انسان و سمبولهایش ، ص ۲۹۷
۱۰. چهار صورت مثالی ، ص ۴۴
۱۱. انسان و سمبولهایش ، ص ۲۸۵
۱۲. همان ، ص ۲۸۶
۱۳. طوطی‌نامه ، ضیاء نخشبی ، تصحیح و تعلیق از دكتر فتح الله مجتبائی ، دكتر غلام علی آریا ( تهران ، انتشارات منوچهری ، ۱۳۷۲ ) ص ۱۴
۱۴. همان ،‌ص ۳۳۰
۱۵. داستان یك روح ، دكتر سیروس شمیسا ( تهران ، انتشارات فردوسی ، چاپ دوم ، ۱۳۷۲
۱۶. انسان و سمبولهایش ، ص ۲۹۶
۱۷. داستانهای دل انگیز ادبیات فارسی ، دكتر زهرای خانلری ( تهران ، انتشارات توس ، چاپ پنجم ، ۱۳۵۶ ) ص ۱۳۹
منبع : ماهنامه ماندگار


همچنین مشاهده کنید