جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا


مزامیر جان؛ اگر به جای من بودی!


مزامیر جان؛ اگر به جای من بودی!
● تحلیل فیلمی كه نام‌اش در خاطرم نیست
در یك بیمارستان‌، تعدادی بیمار پس از مدتی درمان‌، به طرزی ناگهانی و ناشناخته می‌‌میرند. پزشك جوانی نسبت به این موضوع كنج‌كاو می‌شود و با وجود مخالفت هم‌كاران‌اش‌، علل آن را جست‌وجو می‌كند.
یكی از آن‌ها زیر دست خود او مرده‌، بدون این كه بتواند علت‌اش را دریابد. او آن‌قدر انسان وارسته‌یی‌ست كه حتا از تنبیه خویش نیز ابایی ندارد و از رئیس بخش می‌خواهد تا شخص دیگری را مأمور رسیده‌گی سازند تا اگر خودش اشتباهی را مرتكب شده است‌، مشخص شود و در صورت لزوم مجازات گردد.
پدر او نیز پزشك بوده و به سبب قتل از روی ترحم‌، پروانه‌اش لغو شده است‌. بیماری كه زنده‌گی نباتی و جان‌كاهی را بر اثر یك بیماری بی‌علاج می‌گذرانده‌، از او خواسته تا به شكنجه‌ی زنده‌گی وی پایان بخشد و او نیز چنین كرده است‌. اما آن اقدامی قانونی نبوده‌، بلكه از روی دل‌سوزی بوده ‌است‌.
دكتر جوان پس از مدتی تلوتلو خوردن بین كسانی كه می‌دانند اصل ماجرا از چه قرار است‌، درمی‌یابد همه‌ی كسانی كه به طرز مرموزی ‌مرده‌اند، اشخاصی بی‌خانمان و بدون خانواده‌یی هستند كه كسی پی‌گیر مرگ‌شان نمی‌شود. جمله‌گی‌شان پس از مصرف برخی از داروهایی كه در بیمارستان به آن‌ها تجویز می‌شوند، عوارضی از بیماری مرموز را از خود نشان داده و سپس به شكلی ناگهانی حال‌شان خراب شده ‌و فوت می‌شوند.
نتیجه‌ی تحقیقات به او نشان می‌دهد كه پزشك و پروفسور متخصص نخاع و اعصاب كه استادش نیز هست‌، در حال ‌دست‌یابی به دارو و درمانی‌ست تا بیماری‌های نخاعی را درمان كند و در آن زمینه پیشرفت‌هایی داشته است‌، ولی هنوز به نتیجه‌ی قطعی نرسیده و بیماران در حقیقت موش‌های آزمایش‌گاهی او برای این درمان حیاتی هستند.
استادش برای كسب نام و افتخار چنین عملی را انجام نمی‌دهد، بلكه برای درمان معلولان و بیماران نخاعی دست به این ریسك زده است‌. بسیاری از كسانی كه امید به موفقیت تحقیقات ‌و درمان وی بسته‌اند، خود یا اقوام‌شان از آن عارضه رنج می‌برند و برخی از كاركنان بخش را تشكیل می‌دهند. از این روی‌، موضوع مرگ ‌بیمارانی كه آزمایش‌های نخاعی به روی آنان انجام می‌شود، به جایی درز نمی‌دهند.
پزشك جوان تصمیم می‌گیرد تا قضیه را فاش سازد، اما او را نخست تهدید می‌كنند تا دریابد و چنان سرگردان به دنبال وجدان‌اش پابرهنه ‌ندود، اما او بی‌قرارتر از آن صحبت‌هاست‌. پس او را از بیمارستان اخراج می‌كنند و بورسیه‌ی تحصیلی‌اش را نیز لغو می‌كنند و به او بهتان ‌می‌بندند كه در منزل‌اش كوكائین یافت شده است‌، تا جایی كه می‌خواهند سنگینی مرگ بیماری را نیز كه مرده و او به دنبال علت مرگ‌اش ‌می‌گشت‌، به جان‌اش بیندازند! از این روی‌، برای او راهی جز پی‌گیری چاله چوله‌های قضیه باقی نمی‌ماند. هنگامی كه هم‌كاران به سرپرستی رئیس دانش‌گاه می‌بینند كه او به اصل قضیه پی برده و با وجود تاوان‌هایی كه داده مصر در نبش قبر كارهای آن‌هاست‌، تصمیم ‌می‌گیرند تا موضوع را آن گونه كه آن‌ها می‌بینند، برای‌اش نمایش داده و تشریح كنند.
دكتر جوان در یك درگیری مصدوم می‌شود و وقتی كه چشم باز می‌كند، خود را روی تخت بیمارستان ولو می‌بیند كه توانایی حركت ‌اعضای بدن‌اش از او سلب شده است‌! پس از لحظاتی رئیس بیمارستان‌، بالای بالین وی آمده و برای‌اش شرح می‌دهد كه نخاع‌اش آسیب دیده و او تا پایان عمرش نمی‌تواند اعضای بدن‌اش را تكان دهد و از گردن به پایین فلج شده است. پزشك جوان با شوكی مواجه می‌شود كه انگار بودن بدون زنده‌گی در یك سردخانه‌ی دائمی را برای‌اش نسخه پیچیده باشند.
شكنجه‌یی دهشت‌بارتر و روح‌نشین‌تر از آن هست كه ‌دنیای دور و بر خود را ببینی‌، ولی برای انجام هر گونه عملی نسبت به آن فلج باشی‌؟ او می‌خواهد تا وی را تنها بگذارند. عاقبت حس وظیفه‌شناسی و وجدان بیدارش دست به دست هم دادند و او را برای همیشه زمین‌گیر كردند. هرگز تصورش را نمی‌كرد كه این قضیه تا این حد او را منكوب و نابود كند.
سپس پروفسوری می‌آید و می‌گوید كه رئیس بیمارستان از شاگردان سابق‌اش بوده و او را مطلع ساخته ‌است‌. پزشك جوان می‌گوید كه او طاقت پذیرش این حادثه را ندارد، چه به جای آن كه برای ادامه‌ی زنده‌گی امیدوار باشد، و از او خواهش می‌كند تا به زنده‌گی‌اش پایان دهد. پروفسور اذعان می‌كند، این برای او، چیز تازه‌یی نیست و پیش از این نیز بیماران مشابهی را دیده كه لرزه‌ها و رعشه‌های این خواهش را به او نشان داده‌اند، اما به او می‌گوید: "اگر بگویم راهی هست تا بتوانی سلامت خویش را بیابی‌، حاضری به خاطر آن چه كار كنی‌؟" دكتر جوان پاسخ می‌دهد كه نخاع او قطع شده و می‌فهمد كه هیچ شانسی ندارد.
استادش به او جواب می‌دهد: "اگر بگویم امیدی هست‌ چه‌طور؟ و اگر بگویم درمانی برای آن یافت شده و دوباره می‌توانی به زنده‌گی عادی برگردی، برای ‌آن حاضری چه كار كنی‌؟" پزشك مفلوج پاسخ می‌دهد: "برای آن حاضرم هر كاری بكنم‌!" پروفسور می‌پرسد: "هر كاری؟" و او تأكید می‌كند كه «هر كاری»! پروفسور می‌گوید كه مدتی به او فرصت می‌دهد تا خوب در موردش فكر كند.
پزشك جوان كه به خواب رفته است‌، پس از مدتی بیدار می‌شود و در كمال ناباوری می‌بیند كه می‌تواند برخی از اعضای بدن‌اش را به حركت درآورد و سپس یكی از هم‌كاران او به كمك‌اش می‌آید و به وی می‌گوید كه ‌آن‌ها به دروغ به او گفته‌اند كه فلج شده و فقط با تزریق دارویی‌، بخشی از بدن‌اش را بی‌حس كرده‌اند، تا با گذاشتن او در جای‌گاه كسانی كه قطع نخاع ‌شده‌اند، به آن‌چه كه بر سر آنان آمده‌، پی ببرد!
دكتر جوان هنگام خروج از بیمارستان با پروفسور و یكی از هم‌كاران ‌زیر دست‌اش كه او نیز قطع نخاع شده و فلج است‌، مواجه می‌شود. پروفسور به او می‌گوید كه سعی كند بفهمد كه چه می‌كند و خوب به خاطر آورد كه وقتی تصور می‌كرده قطع نخاع شده‌، به او گفته است كه برای برگشت ‌سلامت‌اش حاضر است‌ هر كاری بكند.
او می‌گوید آن‌ها خواسته‌اند تا تنها برای مدتی او در جای‌گاه كسانی قرار گیرد كه تنها امید به دارو و درمانی دارند كه پروفسور درصدد دست‌یابی به آن است‌. پزشك جوان گذشته از تجربه‌ی پیشین‌، در جلوی دیده‌گان‌اش‌، هم‌كار فلجی را می‌بیند كه بدون آن‌كه چیزی بگوید، نگاه ملتمسانه و پر از اشك‌اش مانع تصمیم‌گیری اوست.
دكتر جوان به پروفسور گوش‌زد می‌كند، او حق نداشته است بدون آن كه نظر بیمارانی را كه آزمایش رویشان انجام می‌گرفته است‌، بپرسد، با جان عده‌یی ‌برای نجات عده‌یی دیگر بازی كند و برخی را قربانی برخی دیگر سازد. پروفسور می‌گوید كه مردم هر روزه بنا به دلایل مختلف و حتا واهی می‌میرند و آیا بارها نخوانده است كه كسی بدون دلیل عده‌یی را به رگ‌بار گلوله بسته است‌، اما اینك موضوع نجات زنده‌گی هزاران معلول و بیمار در میان است‌. او تأویل می‌كند كه قربانیان‌، قهرمانان این آزمایش و پیشرفت علمی هستند. بی‌نام و نشان‌اند، ولی بزرگ‌ترین قهرمانان چنین كشفی خواهند بود.
اگر او می‌خواسته است‌، از راه قانونی اقدام كند، مدت ‌زیادی وقت می‌برده تا پس از آزمایش روی حیوانات‌، كشف و دارویش روی انسان‌ها آزموده شود و تا آن موقع‌، هم عمرش به او فرصت نمی‌داده هم بیماران بسیاری تا آن هنگام محروم از زنده‌گی عادی می‌شدند. پزشك بزرگ كسی‌ست كه بداند در لحظات سخت چه تصمیم خطیری باید اتخاذ كند، چراكه انسان‌های بزرگ‌اند كه می‌توانند در لحظاتی مخاطره‌آمیز، تصمیمات بزرگ بگیرند! همان طور كه پدرش چنین كرد (و آن نیز اقدامی غیرقانونی بود).
پزشك جوان پس از مدتی تأمل به او می‌گوید كه در هر صورت او باید با خود قربانیان در مورد آزمایش‌اش مشورت می‌كرده و حق نداشته است خودسرانه در خصوص زنده‌گی و مرگ آنان تصمیم بگیرد (در حالی كه پدرش بنا به درخواست بیمار از وی‌، به نفس زدن‌های او پایان بخشیده است‌). چرا او هم‌سر یا نوه‌اش را برای این آزمایشات انتخاب نكرده‌است؟
در طول این گفت‌وگوها، مأموری كه پزشك جوان او را بی‌هوش كرده بود، آرام آرام به هوش می‌آید و طی درگیری آنان با یك‌دیگر، چند تیر شلیك می‌شود و تیری به پروفسور اصابت می‌كند. دكتر جوان در ابتدا متوجه ‌این اتفاق نیست و تنها پس از خواهش‌های ملتمسانه‌ی هم‌كار فلج‌اش كه از وی ‌می‌خواهد تا او را نجات دهند، متوجه می‌شود كه پروفسور در حال مرگ ‌است‌، چراكه آرزوها و تنها كور سوی امید به مداوایش است كه در حال مرگ است.
اما اكنون تأویل دیگری نیز به حركت در می‌آید كه این بار به سبب قرار گرفتن پروفسور در جای‌گاه همان قربانیانی كه طی آزمایش‌هایش‌، زنده‌گی را از آنان گرفته بود، شكل می‌گیرد. او كه در حال فوت است‌، دست در دست ‌پزشك جوان می‌گذارد و از او التماس می‌كند تا نجات‌اش دهد! زیرا تنها حالاست كه می‌تواند دریابد، زنده‌گی برای یك قربانی چه‌قدر ارزش دارد و حال خود در جای‌گاه همان تأویلی‌ست كه پزشك جوان و قربانیان از آن برخوردار بودند. پلیسی كه به بیمارستان مراجعه كرده و كمی مشكوك شده، از تیراندازی كسانی كه در تعقیب پزشك جوان بودند، مطلع می‌شود و به بیمارستان باز می‌گردد و همه چیز روشن می‌شود.
پس از فوت پروفسور، هم‌سرش به دكتر جوان مراجعه كرده و پرونده‌ی ‌تحقیقات هم‌سرش را به او می‌سپارد، تا ادامه‌ی آزمایشات برای درمان ‌بیماران نخاعی را، او دنبال كند. راهی كه پزشك جوان نیز برای ادامه‌ی درمان‌هایی از این دست توصیه می‌كرد، اما چنان پاسخی راه حل آن مسأله نیست‌، زیرا تأویل او در شرایطی صورت گرفته كه در جای‌گاه یك بیمار بی‌علاج قرار نداشته است‌، و گرنه همان تأویلی را درست می‌دانست كه قبلا گفته بود: حاضر است هر كاری برای علاج خود انجام دهد. «هر كاری»!
شما در باره‌ی این گزینش‌ها چه فكر می‌كنید؟ پاسخ این سؤال بسته‌گی به این دارد كه در چه جای‌گاهی باشید: بیمار یا سالم‌! هیچ راه حل و تأویل سومی كه آن دو را با هم آشتی دهد، یا فراسوی آن دو بپرد، وجود نخواهد داشت! هیچ راه‌حلی‌!
آیا برای فیلم‌هایی كه نام‌شان در خاطره نمانده است‌، نباید نماینده‌یی تحلیل و آفریده شود؟
كاوه احمدی علی‌آبادی
منبع : دو هفته نامه فروغ


همچنین مشاهده کنید