پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024


مجله ویستا


سینما ؛ بازی گل یا پوچ است!


سینما ؛ بازی گل یا پوچ است!
محمد حسین لطیفی كارگردان فیلم « روزسوم »
«روز سوم» ششمین اثر محمد حسین لطیفی، با نگاهی تازه به مسأله جنگ پرداخته است. یك ملودرام جنگی كه به گفته لطیفی با الهام از یك قصه واقعی ساخته شده. حضور و تكثر شخصیتها و پرداختن به قصه های متعدد باعث شده كه روایت داستان «روز سوم»، متكی بر فعل و انفعالات شخصیتهای ارایه شده در فیلم باشد. این مسأله بیننده را وامی دارد تا برداشت نهایی خود را بر اساس كاراكترهای ارایه شده و كنشهای متقابل آنها قرار دهد.
لذا پای صحبتهای لطیفی نشستیم و با او در ارتباط با شخصیت پردازی كاراكترهای «روز سوم» گفتگو كردیم.
● جناب لطیفی! وقتی كارنامه شما را مرور می كنیم، اثری مشابه «روز سوم» در آن نمی بینیم. چه شد كه به جنگ پرداختید؟
▪ سالها بود كه قصد داشتم در ارتباط با جنگ فیلمی بسازم، چون خودم را مدیون شهدا می دانم، اما قصه ای كه مرا جذب كند پیدا نمی كردم. تا اینكه فیلم مستندی به نام «روز سوم» در اختیار من گذاشته شد و من از آن الهام گرفتم و آن قصه دستمایه ای شد برای اینكه بتوانم با شخصیتها و آدمهای جنگ واقعی تر برخورد كنم.
● یعنی طرح قصه را شما به آقای سجاده چی دادید و ایشان فیلمنامه را نوشتند؟
▪ خیر، آقای سجاده چی هم با الهام از همان فیلم مستند، متنی را نوشته بودند اما من در ساخت فیلم از قصه استفاده كردم نه از متن ایشان.
● پرسوناژها و شخصیتها را شما طراحی كردید یا در داستان واقعی هم وجود داشتند؟
▪ در داستان واقعی رضا و سمیره وجود دارند و اسمشان هم همین است. اما سایر شخصیتها حاصل ذهن خود من است. من اول شخصیتها را ساختم. سپس بازیگران را انتخاب كردم و بعد تازه شروع به نوشتن كردم.
● شخصیت «فواد» با بازی حامد بهداد یكی از بهترین شخصیتهای داستان است. به نظر می رسد كه پرداخت خیلی خوبی روی این شخصیت انجام شده در حالی كه در سایر شخصیتها این اتفاق نیفتاده و اكثر آنهابه تیپ نزدیك شده اند كه اغلب آشنایی بیننده با آنها از طریق دیالوگها انجام می شود. این اشكال به متن وارد می شود یا به بازی بازیگران؟
▪ هیچ كدام! من معتقدم در هر كاری شخصیتهای مثبت خود به خود شناخته می شوند، لذا روی شخصیتهای منفی تمركز می كنم و آنها را با تحلیل وارد قصه می كنم. من فواد را سمبل صدام حسین گرفتم. صدام از نظر من انسان كثیفی است اما برای اعمال خودش توجیه دارد. واقعیت این است كه صدام عاشق خرمشهر ما بود به نام «محمره» و با همین انگیزه هم به خرمشهر حمله كرد و معتقد بود «محمره» شهر آباء و اجدادی آنهاست. من با این تحلیل، روی شخصیت فواد كار كردم. نمی توانستم بگویم عراقیها همین طوری و از سر هوی و هوس به خرمشهر حمله كرده اند. نه، آنها كاملاً آگاهانه آمده بودند.
● یكی از شخصیتهای سؤال برانگیز داستان،«امیر» است. چرا باید امیر از زندان آزاد شود ؟ اگر از جای دیگری هم می آمد چه تأثیری در روند داستان داشت؟
▪ فرصت زمانی من در این فیلم خیلی كم بود و حرفهای بسیاری برای گفتن داشتم، اما با این حال سعی كردم با نزدیك شدن به سینمای هالیوودی، چند قصه را با هم همراه كرده و شخصیت پردازی كنم. اگر دقت كرده باشید وقتی وارد قصه می شویم خرمشهر در روز سی و یكم مقاومت به سر می برد. امیر چرا تا روز سی و یكم صبر كرده و حالا می آید؟ چون قصه من در سه روز پایانی مقاومت مردم خرمشهر اتفاق می افتد. امیر باید دلیل منطقی می داشت برای اینكه چرا سی ویك روز نیامده بود. در حقیقت قصه این است كه او می خواسته به خرمشهر بیاید و چون عجله داشته با كودكی تصادف می كند و به زندان می رود و دیگر نمی تواند بیاید تا روز سی ویكم!
● برداشت من این بود كه شاید آمدن امیر از زندان تأییدی باشد بر این نگاه كه - همچون فیلم «اخراجی ها» - تمام كسانی كه در جنگ نقشی داشتند، لزوماً آدمهای مقدسی نبودند، بلكه همین مردم كوچه و بازار بودند!
▪ نه اصلاً. این برداشت كاملاً غلط است. من این طور شخصیتها را داشتم. مثلاً سلیمان یك گارسون بود، اما شخصیت امیر این نیست. او اساساً یك كاسب است و اصلاً زندانی نیست. نقطه تضاد این فیلم با «اخراجی ها» در این است كه آنجا شما یك مجید سوزوكی دارید كه ختم همه این آدمهاست و همین آدم هم شهید می شود، در صورتی كه اتفاقاً من در فیلم می گویم كه او باید حالا حالاها بدود تا به جایی برسد. من لیاقت شهادت را به او نمی دهم!
● فیلم شما نكات مثبت زیادی دارد. پرداخت خوبی از مرگ داشتید و مرگ كودك را بسیار زیبا تصویر كردید، ولی در كنار آن صحنه غیرقابل باور و اغراق آمیز كانال را ارایه كرده اید. جایی كه آدمهای داستان دارند با بی سیم برای كسی كه نمی دانیم كیست، وصیت می كنند! نمی توانم بفهمم اگر كارگردانی اینقدر توانایی دارد كه درد و رنج یك پدر را به آن زیبایی نشان دهد، چه طور نمی تواند قهرمان های داستان را درست به سرانجام برساند؟
▪ این مسأله ای است كه شاید بعدها بتوانم در باره آن توضیح بدهم! اما به نظر من سكانس كانال باید با حس بیننده همراه می شد. اگر این كار را نمی كردم، شخصیتهای فیلم من هیچ كدام تحلیلی نداشت و اگر زودتر این صحنه را می گذاشتم، نتیجه خوبی نمی گرفتم. ما مثلاً در كانال می بینیم كه مجید می گوید كه یتیم است و وقتی چند دقیقه بعد، همان آدم كشته می شود، اثر آن حس هنوز در بیننده باقی مانده.
این فاصله ها و اندازه ها در سینما بعضی مواقع ممكن است برخی سلیقه ها را اذیت كند و بعضیها از آن لذت ببرند. اگر دروغ نگویم، بالغ بر هزار نفر فقط برای سكانس كانال از من تشكر كردند! این تركیب ذهن كارگردان است كه می تواند از سلیقه های مختلف، یك معدل كلی بگیرد. منظورم این است كه مثلاً معدل ۱۶ گرفتن از كل جماعت ایران با سلیقه های مختلف كار ساده ای نیست و این را می شود تدریس كرد! من سر صحنه فیلمبرداری كاملاً می دانم كه بیننده چه حسی خواهد داشت و تمام این سكانسها آگاهانه است.
● یعنی شما آگاهانه خواستید كه شخصیتهای شما داخل كانال بنشینند و وصیت كنند و كل زندگیشان را در قالب دیالوگ ها و در عرض چند دقیقه به ذهن مخاطب وارد كنند؟
▪ ما به جای همین چند كلمه حداقل باید ۳ سكانس در نظر می گرفتیم. نمی خواهم بگویم كار بزرگ و شاقی كرده ام، اما ۳ قصه، ۴ عشق، ۶ شخصیت فرعی و یك قصه جنگی همه در ۱۰۵ دقیقه زمان اتفاق می افتد. چیزی كه فیلمسازان دیگر انجام دادند و نشد! این تجربه شخصی من بود و احساس می كنم كه اگر خداوند در آینده باز هم به من فرصت بدهد، می شود در ۱۰۵ دقیقه حرفهای بزرگ و قشنگی زد! با این حال اگر ضعفی هم هست، همین قدر كه در یك معدل كلی بگنجد، من خدا را شاكرم.
● درباره صحنه های جنگ توضیح بدهید. برای من برخی از سكانسهای فیلم چندان باور پذیر نبود. برخی لحظات فیلم، شبیه فیلم های هندی شده، با همان هدف گیریهای رؤیایی و قهرمانهای رویین تن! شما خودتان از این صحنه ها راضی هستید؟
▪ تنها سكانسی كه این قدر از نظر حسی غلیظ است، سكانس درگیری امیر و رضاست كه عراقی ها از بالا شلیك می كنند و گلوله ها به آنها نمی خورد! من خودم را سینماگر حرفه ای می دانم و در سینمای حرفه ای باید مجموع را در نظر گرفت. در لحظاتی بیننده می خواهد و می پسندد كه یك نفر فرار كند! بعضی مواقع هم من با بیننده بازی می كنم. بیننده چیزی را دوست دارد و به او می دهم و چیزی را دوست ندارد و من به او نمی دهم و بالعكس دوست دارد و به او نمی دهم! این بازی گل یا پوچی است كه باعث می شود بیننده از آغاز تا پایان فیلم، لحظه ای از قصه جدا نشود، اما اگر روزی بخواهم فیلمی با مفهوم رئالیستی بسازم آنگاه دیدگاه و جنس نگاه من عوض می شود. من وارد هر ژانری كه بشوم و در هر فضایی كه قرار بگیرم تلاش می كنم كه در همان ژانر و در همان اندازه ها، كارم را انجام بدهم.
● درباره صحنه پایانی، باید نگاه شما را تحسین كنم، اما هر چه بیشتر به آن فكر می كنم ابهام حضور امیر برایم بیشتر می شود. فكر نمی كنید اگر رضا خواهرش را نجات می داد، فیلم مفاهیم بیشتری می داشت، در حالی كه حضور امیر و فواد و كشاكش آنها بر سر سمیره، یك رقابت عشقی شده كه دیگر بویی از وطن پرستی در آن نیست و حتی این شبهه ایجاد می شود كه انگیزه واقعی سمیره از شلیك كردن به فواد چیست؟
▪ اگر طبق گفته شما، رضا به جای امیر می بود، از نظر مردم ایران قصه این طور می شد: رضا با كمك همرزمانش، خواهرش را نجات می داد و همه دوستانش می مردند! در این صورت رضا خیلی نامرد می شد و این مسأله من را آزار می داد. به نظر من حضور امیر و نجات سمیره توسط او، تقدیر اوست. امیر برای كشتن برادر می آید و در نهایت با فداكاری، جان خواهر را نجات می دهد. در حقیقت این دختر سهم اوست. در ارتباط با سمیره هم معتقدم بعد از اینكه نجات می یابد، سالها به فواد فكر می كند، ولی هر لحظه ای كه دوباره در آن نقطه قرار بگیرد، مطمئنا باز هم شلیك می كند، زیرا همه عزیزانش را از دست داده است.
● و صحبت پایانی...
▪ من در این فیلم تركیبی از نسل گذشته و نسل امروز را به عنوان مخاطبان خودم در نظر گرفتم و سعی كردم كاری را بسازم كه ارزش دیدن داشته باشد. سعی كرده ام بعد از گذشت حدود ۱۹ سال از جنگ، بتوانم تأثیری بر روی مردم بگذارم. تلاش من بر این بوده و اگر ضعفهایی هم در این كار هست، آن را بگذارید به حساب اینكه لطیفی هم دارد تجربه می كند!
فهیمه جوان
منبع : روزنامه قدس