دوشنبه, ۲۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 13 May, 2024
مجله ویستا
از یاد رفتن
● درباره داستان بلند «از یاد رفتن» نوشته محمد حسین محمدی
داستان بلند «از یاد رفتن»، زندگی یک صبح تا شام «سیدمیرک شاه آغا» است. روایتی فصل به فصل و هر فصل یک ساعت از روز را بیان می کند، به این صورت، فصل اول؛ پانزده کم هفت بجه صبح (بجه به معنای ساعت) و به همین ترتیب؛ بیست و کم هشت بجه، یازده کم نه بجه و... «سید میرک شاه آغا» از خواب بیدار می شود و زندگی سراسر ملالش را شروع می کند. از خواب بیدار شده، از حیاطی که روزی چنارهای تناور و حوض بزرگی داشته رد شده و به مستراح می رود، برمی گردد، وضو می گیرد، نماز می خواند، صبحانه ای را که پیرزنش برایش آورده می خورد، لباس هایش را پوشیده، رادیواش را برمی دارد و برای خرید باتری به شهر می رود، پس از گشت و گذار فراوان، بالاخره باتری می خرد و شب هنگام با هزار جور ترس و دلهره به خانه بازمی گردد، رادیواش را راه می اندازد، به گوشش می چسباند و تمام.
داستان روایت واقعیت گونه یک روز از زندگی پیرمردی است که با تمام وجود برای از بین بردن یکنواختی و جبر حاکم بر روزگارش تلاش می کند. «سیدمیرک شاه آغا» سعی می کند با خریدن باتری برای رادیواش و گوش دادن به رادیو صدای امریکا و رادیو ایران خودش را از این تکرار و یکنواختی نجات دهد، گرچه با این کار به یک ملال و تکرار بزرگ تر که همان گوش دادن به رادیو و غرق شدن در همان صداهای همیشگی و پی درپی است تن می دهد.
در تمام روز هنگامی که به خاطر پیری و فرتوتی اش با زجر و زحمت فراوان به جست و جو می رود، حرکتی سیزیف وار را نمایان می کند. در داستان «از یاد رفتن»، با تکیه بر زندگی «سیدمیرک شاه آغا» در لایه های زیرین داستان می توان زندگی ملتی را دید که در عین جنگ و حاکمیت دیکتاتوری در همه ابعاد، با تمام توانش سعی در زنده ماندن و نفس کشیدن دارد.
قدم های خسته و آهسته و همراه با ترس «سیدمیرک شاه آغا» نشانگر آن است که چگونه این مردم برای رسیدن به تحول و پیشرفتی تازه گام برمی دارند؛ در تمام مدت زیر نگاه خبیث چکمه پوشان و دژخیمان و تفنگ به دستان که بر سرانجام کوچک ترین عمل، آنها را به سینه دیوار چسبانده و گلوله در سرشان خالی می کنند. اما با وجود همه اینها، آهسته آهسته به سمت شنیدن صدایی دیگر از آن سوی مرزها در تلاشند.
از طرفی وجود دو زن (همسر و دختر سیدمیرک شاه آغا) در داستان قابل توجه است. این دو خود نماینده قشر رنج دیده زنان افغان هستند که مجبورند تمام عمر، از صبح تا شام در خفایا و زوایا و به دور از هرگونه تماس با بیرون به زندگی پوشالی و پوسیده خود ادامه دهند. نویسنده همچنین در زبان اثر نیز سعی اش بر آن بوده تا تمامی این را جریان دهد.
با جمله بندی هایی که ریتمی خاص را در خود دارد؛ ریتمی که کندی و تکرار افعال و سکته های فراوان را در عین یکدستی به وجود می آورد.پرداختن به جزئیات بی اهمیت و اصرار در گفتنشان، خواستار این است که زندگی در اینجا فقط همین است. چیزهای بیهوده و مداوم همراه با ترس، اما با تمام اینها هنوز زندگی و امید به آینده به عنوان یگانه راه رهایی بخش در تمام اثر موج می زند.
نشر؛ چشمه- بهار ۱۳۸۶
منبع : روزنامه شرق
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
ایران صادق زیباکلام مجلس شورای اسلامی مجلس انتخابات دولت انتخابات مجلس مجلس دوازدهم انتخابات مجلس دوازدهم انتخابات مجلس شورای اسلامی ستاد انتخابات کشور دولت سیزدهم
قتل سیل فضای مجازی تهران هواشناسی شهرداری تهران زلزله سازمان هواشناسی سلامت پلیس وزارت بهداشت بارش باران
سایپا خودرو حج تمتع قیمت دلار قیمت خودرو قیمت طلا گاز بازار خودرو حقوق بازنشستگان نمایشگاه نفت ایران خودرو بانک مرکزی
کتاب نمایشگاه کتاب تهران کتابخانه جشنواره فیلم فجر دفاع مقدس تئاتر سینمای ایران تلویزیون رضا عطاران سینما نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران سریال
فناوری کره زمین
رژیم صهیونیستی اسرائیل غزه فلسطین جنگ غزه روسیه آمریکا حماس افغانستان سازمان ملل اوکراین رفح
فوتبال پرسپولیس استقلال رئال مادرید لیگ برتر بازی هوادار باشگاه پرسپولیس لیگ برتر فوتبال ایران لیگ برتر ایران سپاهان باشگاه استقلال
هوش مصنوعی همراه اول شفق قطبی خورشید ایلان ماسک تبلیغات ناسا اپل نوآوری گوگل
سرطان رژیم غذایی درمان و آموزش پزشکی دیابت فشار خون قهوه بارداری افسردگی