شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


پاریس ادبیات است


پاریس ادبیات است
پاریس زنده است، اگر چه در رویای ما و اگرچه در كافه ریكِ‌ كازابلانكا. كافی است سام به حافظه خود رجوع كند و «همچنان زمان می‌گذرد» را بنوازد. حتی روزهای سخت اشغال و حكومت سختگیر ویشی هم نمی‌توانند پاریس را – و از آن مهم‌تر خاطرات پاریس را – از بین ببرند.
شهرهای زیادی در طول تاریخ ساخته شده‌اند و آباد شده‌اند و ویران شده‌اند و از یاد رفته‌اند. شهرهای زیادی هم هستند كه مردم برای دیدنشان سر و دست می‌شكنند و سختی‌ها را به خود هموار می‌كنند تا بروند و از نزدیك ببینند آنجا چه خبر است.
پاریس را هم كه می‌دانید بالاترین آمار توریست را دارد. عرب و عجم و زردپوست و سرخ‌پوست و امریكایی، همه اگر نگوییم، بیشترشان دوست دارند، لااقل یك بار هم كه شده بروند پاریس و توی كافه‌های شانزه‌لیزه بنشینند و كنار ایفل عكس بگیرند و حریصانه از لوور بازدید كنند و ببینند مرغ‌های پاریس چه تخم‌ دوزرده‌ای می‌گذارند كه نزدیك دویست سال است پاریس از سر زبان‌ها نمی‌افتد؟ حتی حالا كه پایتخت فرهنگی جهان به نیویورك منتقل شده و هیچ پمپیدو یا سارتر یا كامو و یا فوكو و یا حتی تروفویی در پاریس زندگی نمی‌كند، پس چرا بازار این شهر از رونق نمی‌افتد و سكه پاریسی از دور خارج نمی‌شود. اگر به فرهنگ و هنر و عوالم روشنفكری باشد كه مردم باید سودای نیویورك و سیاتل و حتی شمال كالیفرنیا را در سر بپرورانند. من اگر بخواهم جواب بدهم، می‌گویم دلیلش این است كه پاریس قبل از اینكه شهر باشد، ادبیات است و قبل از اینكه ما آن را در نقشه جغرافیا پیدا كرده باشیم، آن را در بهترین رمان‌های عمرمان خوانده‌ایم. چیزی كه جزء ادبیات شده باشد، هیچ وقت فراموش نمی‌شود و از یاد نمی‌رود. كافی است سام هنوز ملودی «همچنان زمان می‌گذرد» را به خاطر داشته باشد.
هیچ شهری به اندازه پاریس در ادبیات نیامده است. همینجوری و بی‌مطالعه هم كه به حافظه‌مان رجوع كنیم، می‌بینیم تصویر ذهنی ما از پاریس همان كلماتی است كه بالزاك و هوگو و ژرژبرك و گی‌دوموپاسان و... نوشته‌اند. و اگر سفری اتفاق بیفتد و وارد پاریس شویم، ناخودآگاه دنبال نوتردام دوپاری می‌گردیم تا ببینیم آن‌گوژپشت نازك‌دل چطور برای تصاحب عشقش، از آن بالا سنگ روی سر مردم پرت می‌كرد؟ فی‌الفور سراغ راه‌آب‌های زیرزمینی را می‌گیریم كه ببینیم چطور ژان‌وال‌ژان ماریوس را به دوش كشید و از این سر شهر تا آن سر شهر از میان گنداب و كثافت عبور داد؟ دنبال كلاه‌فروشی معروفی می‌گردیم كه بالزاك توی قصه‌هایش به آن اشاره می‌كرد، بلكه كلاه خودش مجانی تمام شود.
سریع خودمان را به شانزه‌لیزه می‌رسانیم تا ببینیم این مردم خوشحالی كه ژرژبرك توی «چیزها» از آنها یاد می‌كند كه مثل دسته‌های ماهی قرمز، بی‌خیال اوضاع نابسامان خودشان و جهان از این كافه به آن كافه می‌روند، چه شكلی‌اند؟ خیلی زود سوار مترو می‌شویم و تند تند ایستگاه عوض می‌كنیم تا ببینیم چطور آلن‌دلون توی سامورایی از همین راه، سر پلیس كلاه گذاشت و... آه... راستی پلیس پاریس به همان خنگی و بلاهت است كه توی رمان‌ها خوانده‌ایم و توی فیلم‌ها دیده‌ایم؟ بهتر است این یكی را امتحان نكنیم، برای اینكه اینجا اطلاعات شفاهی به‌مراتب واقعی‌تر از قصه‌ها و فیلم‌هاست. بگذریم. هر چه هست پاریس ادبیات است و برای همین حسابش از شهرهای دیگر جداست. شما ممكن است در هر كجای دنیا كافه درجه یكی پیدا كنید كه هم قهوه‌اش عالی است، هم قیمتش ارزان است و هم رفتار خدمه‌اش مودبانه است، اما هیچ‌كجا كافه سلكت نمی‌شود.
متروی روسیه می‌گویند فوق‌العاده است و یك سر و گردن از متروهای دیگر شهرها بالاتر است، اما متروی پاریس چیز دیگری است. در حكم صورت مثالی مترو است و انگار كه بقیه تونل‌های زیرزمینی را از روی دست پاریس ساخته‌اند. در مورد لوور هم همینطور. موزه آرمیتاژ كم موزه‌ای نیست. موزه لندن هم بی‌نظیر است. اما هیچكدام به پای لوور نمی‌رسند. اینها كه سهل است حتی گورستان پاریس هم با همه گورستان‌ها فرق می‌كند.
مهم نیست كه لرد بایرون و ساعدی و هدایت و... توی آن خوابیده باشند. مهم این است كه پرلاشز فقط یكی است و آن هم در پاریس است. پاریس آنقدر مهم است كه حتی كلاس فرانسه‌دان‌های ما، یك پله از انگلیسی‌دان‌های ما بالاتر است. حتی در روزگاری كه انگلیسی، زبان فراگیر شده، باز هم فرانسه دانستن شأن و اعتبار بالاتری دارد زیرا پاریس ادبیات است یا به قول فرانسوی‌ها paris est litterature.
مترجم : از جانب شرقی
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید