جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا


بانوی کوچک آفتاب


بانوی کوچک آفتاب
فیلم بانوی کوچک آفتاب از جمله فیلمهایی است که به راحتی با تماشاگر ارتباط برقرار می کند. این فیلم صرفه نظر از شکل اجرایی اش دارای محتوایی بسیار معمولی ولی بسیار قابل توجه است. محتوای این فیلم بر مبنای جمله ای است از پدر خانواده که در ابتدایی ترین صحنه های فیلم آن را می شنویم: (در زندگی دو نوع آدم وجود داره : برنده و بازنده...برنده ها اونهایی هستن که تسلیم نمی شن...)این فیلم درباره برنده های واقعی زندگی است.
رویای آمریکایی رویای مصرف پیاپی و برنده شدن در عرصه های مختلف زندگی و رسیدن به قله های اوج است بدون آن که شخص به دیگری توجهی داشته باشد.در این جاده یک طرفه که فقط راه برای رفتن باز است و برای بازگشت جایی ندارد یک خانواده متشکل از افراد گوناگون در حال حرکت به سمت سراب خوشبختی و کسب شهرت و موقعیت مناسب اجتماعی اند. فیلم با انتخاب مراسم دختر شایسته آمریکا شروع می شود در حالی که الیو-دختر بچه ای با ظاهری نسبتا چاق و نازیبا- در حال مرورو صحنه اعلام دختر شایسته در آمریکاست.ظاهر عجیب و خاص و دوست داشتنی الیو در همان شروع فیلم ما را با ملاحتی طنز گونه که در بطن فسلم موج می زند همراه می سازد.
طنز این فیلم در کنار معرفی آدمها زمانی آشکار می شود که ما به داخل این خانواده می رویم: مادر در حال سیگار کشیدن پشت فرمان به پدر خانواده می گوید که سیگار نمی کشد! پدر خانواده ریچارد ضمن بیان نه مرحله موفقیت - یعنی تزی که پد رسعی دارد مذبوحانه در تمام فیلم آن را اثبات کند- در سالنی بزرگ که تنها چند شرکت کننده دارد دیده می شود و آن همه شور و حرارت بی نتیجه به نظر می رسد.
برادر زن - فرانک - مردی است که سر میز راز خودکشی ناموفقش را بر ملا میکند ور در برابر دیدگان خندان و تمسخر آمیز الیو - با شجاعت اعلام می کند که همجنس باز بوده و به دلیل شکست در عشقش!خودکشی کرده است.دواین -پسر خانواده - از جمله آدمهایی است که کتاب نیچه می خواند و تا رسیدن به هدفش یعنی رفتن به دانشکده هوایی ارتش روزه سکوت گرفته است .
یادداشت کردن حرفهایش بسیار شبیه به شخصیت زن در فیلم پیانو است . پدربزرگ در ظاهر آدمی است بی ملاحظه که چاک دهانش را همه جا باز میکند و حرفهای رکیک می زند اما در اصل از آن دسته جوانهایی است که جوانی نکرده - یا نتوانسته است جوانی بکند .او مخفیانه مجلات مستهجن می خرد و مخفیانه کوکائین می کشد و اینها دلیلی بر این مدعاست.
پدر برای کتابش یا همان اثبات اصول نه گانه موفقیت با ناشری در ارتباط است که او را سرکار گذاشته و به مرز ورشکستگی کشانده است.فرانک - برادر زن خانواده - به دلیل افسردگی شدید می باید تحت مراقبت خانواده قرار گیرد و مجبور است با دواین در یک اتاق سرکند.
پدربزرگ هر روز از مرغ و غذای حاضری خوردن شکایت میکند و از طرفی تنها مشوق و آموزگار الیو برای رقصی است که در انتهای فیلم قرار است آن را بر روی صحنه مسابقه اجرا کند.و بالاخره دواین از همه کس و همه چیز بیزار است.یکی از یادداشتهای او پوستر فیلم است: جایی که دواین برای خوشامد گویی و ورود فرانک به خانواده خود م ینوسد: به جهنم خوش آمدی!
حالا چنین خانواده ای با مشکلات خاص خود تلاش دارد تا الیو و زحمات یکساله او را با شرکت در جشن سان شاین تشویق نماید. آنها سفری را آغاز میکنند که در آن هریک از اعضا خانواده مجبورند با توانایی های خود در برابر مشکلات بایستند و تسلیم نشوند : فرانک با عشق خود که در یک پمپ بنزین به همراه معشوقش !
یعنی استاد دانشگاهی که رفیق فرانک بوده مواجه می شود .پدربزرگ بر اثر مصرف زیاد کوکایین می میرد اما قبل از مرگ برای دلداری دادن به پسرش - که ورشکست شده - به او می گوید که مایه افتخارش است. مادر مجبور است در برابر جماعت تماشاگر مسابقه - که حتما برای نمایش الیو او را مسخره خواهند کرد - بایستد و پدر شکست کتابش را در مواجهه با ناشر دروغگویش می پذیرد و همچنین دواین می فهمد که کوررنگ است و نمی تواند وارد دانشکده نیروی هوایی بشود ...
در این میانه این الیو است که همراه با زیرکی میانه دار خانواده است.او اولین کسی است که با دایی اش ارتباطی بی ادعا و ساده برقرار می کند.
او تنها کسی است که امیدش را برای بردن از دست نمی دهد و او تنها کسی است که با پدربزرگ تا شب قبل از مرگش همراه است و تمرین می کند.الیو تنها کسی است که پی به ضعف دواین می برد و اورا از افسردگی و فرار از خانواده باز می دارد. البته او هم ضعفهای خود را دارد : عاشق بستنی است که او را چاق می کند ممکن است مانع مسابقه اش شود .زیبا نیست و مثل دختران دیگر مسابقه ادا و اطوار بلد نیست و صادقانه همان چیزی که پدربزرگ به عنوان یک هنر نمایی به او یادداده را به اجرا میگذارد.
آنها سوار بر اتومبیلی - و ن زردنگ - می شوند که کنایه ای از محمل زندگی است: دنده چهار نمی رود و برای رفتن باید آن را هل داد و به داخل آن پرید!
این شکل شخصیت پردازی خود نمونه خوبی از یک فیلمنامه قوی وپرکشش است.همراه با آن تمهیدات ساختاری نظیر استفاده از ون زردرنگی که فقط رو به جلو پیش می رود و مناظر جاده ای متنوع و همچنین پرداختی موازی و چند لایه به هریک از شخصیتها د رکنار اتفاقات و هوشمندی کارگردان از ارایه نمایش الیو در نقطه اوج فیلم از جمله نقاط قوت فیلم است.
در انتها همگی به درکی متقابل از خود و محیط و دیگران دست می یابند و در عین بازندگی در شرایط رویای آمریکایی خود را برنده زندگی می بینند و این حرف اصلی و درونمایه خود فیلم است: برنده های واقعی هیچ وقت تسلیم نمی شوند و در کوران حوادث زندگی علی رغم همه ناملایمات موفق می شوند.
اما توصیه من این است : این فیلم را نه به عنوان یک فیلم خارجی اسکار گرفته بلکه به عنوان نمونه ای خوب از یک فیلم ساده خانوادگی تماشا کنید و آن را با سینمای خانوادگی و آپارتمانی خودمان مقایسه نمایید. قطعا در سینمای ما نیز کارگردانانی توانمند هستند که می توانند با الهام از چنین فیلمهایی ( و نه البته کپی از آنها) فیلمهایی زیبا و چشم نواز و پرمحتوا بسازند.
http://filmania.blogfa.com


همچنین مشاهده کنید