شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


جادویی، اما بدون رئالیسم


جادویی، اما بدون رئالیسم
اقتباس سینمایی از رمان «عشق در زمان وبا» نوشته گاربریل گارسیا مارکز از همان ابتدا با حساسیت های زیادی مواجه بود. این رمان که در ایران با دو نام «عشق سال های وبا» و «عشق در زمان وبا» ترجمه شده مشهورترین و محبوب ترین رمان مارکز بعد از «صد سال تنهایی» است و نسخه سینمایی آن را به نوعی می توان مهم ترین فیلمی دانست که از آثار مارکز اقتباس شده است.
اقتباسی که به رغم رضایت مارکز از حاصل کار، ظاهراً چندان به مذاق هواداران رمان خوش نیامده و سر و صدای آنان را درآورده است. هواداران رمان معتقدند مارکز باید مانند «صد سال تنهایی» هیچ گاه اجازه اقتباس از این رمان را صادر نمی کرد و آن را به دست تهیه کنندگان بی رحم هالیوودی نمی سپرد.
دیگر تعجب نمی کنم که چرا رمان «صد سال تنهایی» که بهترین رمان گابریل گارسیا مارکز هم هست تا به حال به فیلم تبدیل نشده، چراکه با تماشای نسخه سینمایی «عشق در زمان وبا» نسبت به امکان اقتباس از آثار مارکز در سینما دچار تردید شدم.
آثار مارکز شاید واقعاً بتوانند در صفحات کاغذ با تکیه بر لحن سرخوش و طناز خود نسبت به مضامین ابزورد، تراژیک و جادویی به حیات خود ادامه دهند، اما اگر لحن و زبان این آثار را (در فیلمی سینمایی) نادیده بگیرید چیز دندان گیری نصیب تان نمی شود و به جای قلبی تپنده به استخوان هایی پوک و بی ارزش دست می یابید،«عشق در زمان وبا» را نمی توان داستانی عمیق و پرمحتوا یا حتی کلاسیک دانست. داستان این رمان یا در حد اثری تراژیک قابل بررسی است یا در حد و اندازه سریال های آبکی تلویزیونی و البته وجه قوت مارکز دقیقاً به همین نکته بازمی گردد که توانسته اثری خلق کند که در عین حال هم تراژیک باشد و هم مانند سریال های روتین تلویزیونی از احساسات گرایی مفرط و سطحی نگری کمال استفاده را ببرد؛ داستانی که در یک زمان هم غم انگیز است و هم خنده دار؛ داستانی که همراه با شوخی های بلاهت آمیز تعریف می شود و در کنار چنین لحن طنازی از نثری موزون و رقص گونه هم برخوردار است.
گفته می شود که گابو سبک رئالیسم جادویی امریکای لاتین را به عرصه جهانی معرفی کرده است اما باید اعتراف کنم شخصاً زمانی که آثار وی را می خوانم اثری از رئالیسم نمی بینم و تنها با وجه جادویی آنها ارتباط برقرار می کنم، البته در نسخه سینمایی «عشق در زمان وبا» هم تنها وجه فانتزی و جادویی مارکز به فیلم تبدیل شده است و خبری از رئالیسم خاص وی نیست. در این فیلم هم مانند هر اثر اقتباسی دیگری بازیگران جدیدی به شخصیت های ذهنی ما الصاق شده اند و لوکیشن های ذهنی ما نیز همگی به مکان های واقعی تبدیل شده اند. می دانم که عموم فیلم های سینمایی در مواجهه با داستان های مورد اقتباس از همین رویه تبعیت می کنند و اغلب هم به نتیجه مقبولی می رسند اما در مورد این فیلمً به خصوص حاصل کار به هیچ وجه با کیفیت متن اصلی قابل مقایسه نیست و به اثری ضعیف و کم مایه تبدیل شده است.
هنگام تماشای هیچ فیلمی به اندازه این فیلم نسبت به بازی بازیگران آگاهی نداشتم ولی در عین حال از پذیرفتن آنها در نقش شخصیت های داستان ناتوان بودم. به عنوان مثال خاویر باردم در جای جای این فیلم همان خاویر همیشگی است به خصوص در سال های پیری که گریم سنگین به صورتش زار می زند و مخاطب دائماً می داند که این خاویر باردم همان خاویر جوان است که به کمک گریم ظاهری سالخورده به خود گرفته است. در گریم افراد سالخورده گاهی اوقات کیفیت گریم مطرح نیست و باید از امکان گریم صورت بازیگر هم مطمئن بود تا مانند این فیلم شخصیت مهمی همچون فلورنتینو به راحتی از دست نرود.از سوی دیگر مایک نیوول در مقام کارگردان نیز بی توجه به ظرافت رمان مارکز در بیان ماجراها و سیر وقایع از این جهت نیز فیلم را از کیفیات رمان دور کرده است.
ماجراها در رمان مارکز با مهارت خاصی روی می دهند و مخاطب نمی تواند آنها را پیش بینی کند. در فیلم اما این مهارت و ظرافت از دست رفته و مخاطبان به راحتی می توانند ابتدا و انتهای فیلم را حدس زده و اتفاقات را پیش بینی کنند.
اقتباس های دیگری هم که از آثار مارکز در سال های اخیر صورت گرفته همگی با شکست تجاری مواجه شده اند و نظر من را تقویت می کنند که اگر مارکز به نویسنده بزرگی تبدیل شده است تنها به این دلیل است که خوانندگان بسیاری کتاب هایش را خوانده اند و هیچ گاه به تماشایشان ننشسته اند.
راجر ایبرت
یحیی نطنزی
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید