پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

فوتبال در حوزه


فوتبال در حوزه
«ولیعهد، بازیکن یکی از تیم ها بود. تکل نمی رفتند زیر پایش، کنار می کشیدند که برود و گل بزند، قهرمان هم شدند. این هم یکی از عکس هایش است که روی جلد مجله رفته.»کلنجار می روم. هنوز با خودم کنار نیامده ام. سرش را بالا می گیرد و در پاسخ به چهره متعجب من که در آن لحظه بیشتر از آرشیو سال ۱۳۵۴ تاج ورزشی بهت زده خودش شده بودم،با اشاره به خودش می گوید؛ «تا به حال آخوند اینطوری دیده بودی؟ این آرشیو را حتی باشگاه استقلال هم ندارد.» دوباره سرش را پایین می اندازد و ورق می زند. به عکس علی پروین روی جلد مجله تاج ورزشی در تاریخ ۲۳ بهمن ۵۴ می رسد. می خواهد چیزی بگوید که تلفن زنگ می خورد، کسی آن سوی خط طلب استخاره می کند. با ته لهجه آذری جواب می دهد؛ «نیت کن، چند دقیقه بعد زنگ بزن.» بلافاصله استخاره می کند.دوباره آرشیو مجله را ورق می زند؛ «این هم عکس برادرم است. عضو تیم کشتی فرنگی تاج بود.»حجت الاسلام صمد اللهیاری یکی از روحانیونی است که فوتبال از علاقه مندی های اصلی شان محسوب می شود. او مثل بسیاری از افراد جامعه، فارغ از اینکه چه لباسی به تن دارد، فوتبال بازی می کند، فوتبال تماشا می کند و با بسیاری از روحانیون دیگر پس از مسابقات کری می خواند و من، برای یافتن علاقه مندی روحانیت به فوتبال سه بار به قم سفر کردم و نتیجه اش...
● پیشنهاد مدرسه فوتبال حوزه علمیه
ظرف میوه و آجیل را روبه رویم می گذارد؛ «ببخشید دیگر. در ماه های محرم و صفر شیرینی نمی خریم.»عبای مشکی اش را درمی آورد. با قبا و عمامه یی مشکی روی مبل راحتی روبه رویم می نشیند؛ «بهمن فروتن می گفت آخوند توی فوتبال دیده ایم، مثل حاج آقا علیپور(مسوول سابق فرهنگی فدراسیون فوتبال) اما آخوند که مربی فوتبال باشد ندیده بودیم.»همان ابتدا قول می گیرد اسم ننویسم؛ «به صلاح نیست. یک بار نامم مطرح شد، حسادت به وجود آمد. مسائل دیگری هم هست که اگر نامم مطرح نشود بهتر است. شما بنویسید یک طلبه اصفهانی.»او تلاش می کند از هر شرایطی فرصتی بسازد برای رشد و پیشرفت فوتبال.یک بار به مدیر سابق حوزه علمیه پیشنهاد جالب توجهی داده بود؛ «حاج آقا حسینی بوشهری بودند. سه پیشنهاد دادم. سومی آن در مورد فوتبال بود. گفتم ما ۳۰ هزار طلبه داریم که ۱۵ هزار نفر آنها متاهل هستند. اگر هر کدام آنها یک فرزند هم داشته باشند می شود ۱۵ هزار بچه. از طرف دیگر فوتبال هم امری اجتناب ناپذیر است. شاید من و شما را نشناسند ولی حتماً نیکبخت را می شناسند. بیایید در کنار حوزه یک مدرسه فوتبال تاسیس کنیم مخصوص فرزندان طلاب.» مدیر حوزه جواب می دهد که دو پیشنهاد اولت خوب است ولی سومی هر چه فکر می کنم جور در نمی آید. روحانی اصفهانی اصرار می کند؛ «تمام اجداد من روحانی بوده اند. پدربزرگم از پیشگامان ملی شدن صنعت نفت بود. صاحب امتیاز روزنامه بود. پس من نیاز جامعه روحانیت را مطرح کرده ام. وقتی بچه یک روحانی خلافی مرتکب شود، سر همه مان پایین است.»
مدیر حوزه علمیه قم پیشنهاد را به معاونت تهذیب ارجاع می دهد و هیچ وقت این طرح عملی نمی شود. برای او فوتبال علاقه یی قدیمی است؛ «برادر بزرگم که از استادان حوزه اصفهان است سال ها در تیم تاج اصفهان بازی می کرد. ما هم چون سال ها در نجف زندگی می کردیم در بیابان های اطراف نجف فوتبال بازی می کردیم. بعدها در سن نوجوانی به تیم تربیت اصفهان رفتم که شرایطش مثل امروز سپاهان بود. از آن تیم مجید بصیرت هم تیمی ما بود ولی خانواده چندان رضایتی به فوتبال بازی کردن او نداشتند. «خانواده ته دلشان موافق نبود. نهی می شدم. البته نهی ارشادی. پدرم می گفت پدر جان این کار را نکن ولی آمرانه نبود. پدرم می گفتند باید وقت بیشتری برای امام زمان بگذاری. تو نان خور امام زمانی.» به آشپزخانه می رود و به اتاق بازمی گردد. ظروف غذا را روی میز می گذارد و دوباره به آشپزخانه می رود. در همین حالت از دوران فوتبالی اش می گوید. سر میز که می نشینیم می گوید؛ «بازی توی عمق سپاهان فرهاد کاظمی را دوست داشتم. این شیوه بازی را در بازی های والنسیا و تیم ملی اسپانیا می توانی ببینی.» وقتی می پرسم بازی کدام تیم را می پسندی و طرفدار هم هستی یا نه؟ با دست به اتاق بزرگ پذیرایی اشاره می کند؛ «ما تلویزیون نداریم.» می دانم که بسیاری تلویزیون را بخش اضافی خانه می دانند.سوالم بیشتر به فوتبال بازمی گردد که بخشی از مربیگری مشق ذهنی از طریق تماشای بازی هایت، پس... «اگر جایی بروم که تلویزیون باشد فوتبال را می بینم وگرنه تماشا نمی کنم.» اصرار من برای امکان ناپذیر بودن مربیگری بدون تماشای هیچ فوتبالی را با یک خاطره پاسخ می دهد؛ «سال ۱۳۷۷ اولین دوره یی بود که به کلاس مربیگری می رفتم. کریم قنبری هم بود. اتفاقاً مدرس کلاس منصور ابراهیم زاده بود. پایان دوره باید یک طرح می دادیم. من یک طرح ۳+۳ دادم. وقتی طرحم را سر کلاس گفتم منصور ابراهیم زاده گفت مگر اینکه فوتبال آنقدر پیشرفت کند که ۵۰ سال بعد به این طرح برسیم. سانس بعدی کلاس، تماشای فیلم بود. آن زمان ابراهیم زاده کمک مربی تیم ملی جوانان بود. گفت یک فیلم گرفته ام از مدرسه فوتبال آژاکس و تمریناتش که هنوز خودم ندیده ام. فیلم را گذاشت. شیوه تمرین طرح من بود. من همیشه آخر کلاس می نشستم. پچ پچ ها قوت گرفت. ابراهیم زاده رو کرد به کلاس و گفت این همان طرح سیدخدا است.» به هیجان آمده است. مسائل فنی فوتبال لذت بحث را بیشتر می کند. انگار آن آدم نیم ساعت قبل نیست که برای پاسخ دادن مقاومت می کرد؛ «به نظرم مربی خوب است که توپ و بازیکن در زمین اضافه نیاورد. وقتی مجید جلالی را می بینم درباره مشکلاتم در بازی مستقیم می پرسم و او پاسخ می دهد من واقعاً علاقه مند بازی مستقیم هستم.»لحظاتی می شود که از میز ناهارخوری فاصله گرفته ایم. او عکس هایش را نشان می دهد به عکس نگاه می کنم. چهره او را در لباس ورزشی می بینم، سر بالا می گیرم و چهره او را در پوشش روحانیت می بینم و هر دو را مقایسه می کنم. عکسی از خود کنار علی پروین را نشان می دهد و می گوید بازی خداحافظی اش از فوتبال را مقابل پرسپولیس انجام داده است؛ «یک بار هم رفتیم با صباباتری بازی کردیم. زمانی بود که دایی و گل محمدی هم بودند. تیم ما هم تیم بچه های شهدا بود، ترکیب اصلی را نگذاشتند ولی باز هم دو بر صفر باختیم. تا آخر بازی من سه نفر به ترکیب اضافه کردم و کسی را بیرون نکشیدم شدیم ۱۴ نفره. محمد نوازی به یدالله اکبری می گفت اینها توی قم هم همین طوری بازی می کنند؟» او می خندد و من برایم سوال پیش می آید که چگونه علی پروین را راضی کرده است که تیمش مقابل پرسپولیس بازی کند؛ «آخرین دوره حضور علی پروین بود. به او گفتم پدر شما در باغ رضوان قم دفن است. این را کمتر کسی می داند. او در تاریخ ۳۰/۱۰/۱۳۵۰ فوت کرده و من ماهی یک بار به جای شما سر قبر او می روم و فاتحه می خوانم. او خوشحال شد و خیلی راحت پیشنهادم را پذیرفت.»
● حاج آقا شانسی رفت توی گل
«من ورزشکار بودم که آمدم حوزه علمیه. سال ۵۴ یعنی قبلش سال های ۴۷ و ۴۸ بوکسور بودم. بعد دوچرخه سواری را امتحان کردم. مقام کشوری هم آوردم. در تیم جوانان هما با مهدی و حبیب خبیری همبازی بودم. بعدها رفتم مشعل و هلال احمر.» حجت الاسلام صمد اللهیاری مسوول تربیت بدنی مدرسه عالی امام خمینی است که در آن فقط طلاب خارجی تحصیلات دینی را ادامه می دهند. وسط سالن حیدریان شهر قم جوانانی ایستاده اند منتظر او. از پله ها که پایین می آید، شوخی ها هم آغاز می شود؛ «حاج آقا اون بازی هر چی زدی شانسی رفت تو گل.» اللهیاری می خندد. برای هم کری می خوانند. به پایین پله ها که می رسد، ادامه می دهد؛ «قبلاً شرایط حوزه این طور نبود. فوتبال و... را نمی پذیرفت. به روحانیت فرجه داده نمی شد. من بعد از تمرین می رفتم سر کلاس درس. با لباس روحانیت هم می رفتم سر تمرین. ولی در کل الان وضعیت طلبه ها نسبت به دوره ما خیلی بهتر است.»
از آرشیو عکس ها و مجلات ورزشی اش می گوید. می گوید عکس هایی دارد که باشگاه استقلال هم ندارد. مثلاً عکس استقلال پس از اولین قهرمانی در جام باشگاه های آسیا که هدیه کفش ملی بود یا عکس استقلال با پیراهن قرمز؛ حاج آقا مگر استقلالی هستید؟ «من به خاطر بازی علی جباری استقلالی شدم. یادم می آید روز خداحافظی رفته بودم شیرودی. گریه می کردم. وقتی دیدمش گفتم من به عشق شما می آمدم. جباری هم گفت بالاخره هر آمدنی یک رفتنی هم دارد یا بازی پرویز قلیچ خانی فوق العاده بود.» پرویز قلیچ خانی بازیکن رویایی دهه ۵۰ سال هاست به دلیل مسائل سیاسی به خارج از کشور رفته. هر از گاهی مصاحبه های تند سیاسی می کند ولی دیگر از آن فوتبال و شور و هیجان خبری نیست «سعید مراغه چیان هم محله یی ما بود. یک بار با او رفتم سر تمرین تیم ملی. گفتم این مربی چطور تمرین می دهد؟ گفت این چه حرفی است، همه کاره پرویز قلیچ خانی است.»طلاب خارجی با لباس های ورزشی کنار زمین آمده اند. با لهجه فارسی صحبت می کند. با انگشت هر یک را نشان می دهد؛ «این استقلالی است. این یکی هم همین طور، اما این که کنار دستت نشسته پرسپولیسی است.» روح الله گرایف طلبه تاجیکستانی شش سال است که در ایران زندگی می کند. دو سال اول را با تحصیلات مقدماتی گذرانده و بعد میان دانشگاه و حوزه، حوزه را انتخاب کرده است؛ «قبل از اینکه به ایران بیایم، بازی های تیم ملی ایران را می دیدم. وقتی آمدم می دانستم علی دایی چه کسی است اما اینجا بازی مهرزاد معدنچی را دیدم خیلی خوشم آمد. خب، همین طوری شد که پرسپولیسی شدم.» لحظات پایانی بازی است. طلبه ها همچنان با صمد اللهیاری کری می خوانند. او جواب همه را می دهد. برای خداحافظی دستم را جلو می برم، اما او همچنان از خاطرات استادیوم رفتن می گوید؛ «زیر ساعت در ورزشگاه امجدیه، پاتوق شرط بندها بود. چند کرنر در نیمه اول می گیرند؟ تعداد اوت دستی ها؟ اخطار اول و...» برای سفر دوم قرارمان را قطعی می کنم. وقتی از عوارضی قم می گذرم، دیگر هوا تاریک شده است.
● علمای استقلالی، علمای پرسپولیسی
در راهرو بلند و باریک مدرسه، پیدا کردن اتاق تربیت بدنی کار چندان ساده یی نیست. ساعت هنوز به ۱۲ نرسیده است ولی راهرو نیمه تاریک است. هر چند لحظه یک نفر از کنارم می گذرد. آستین های بالا و دستان تا آرنج خیس نشان می دهد همه آماده نماز ظهر می شوند. خودش را در راهرو می بینم. در اتاقی را باز می کند و کنار می رود تا داخل شوم. موکت تمیز طوسی رنگ نشان می دهد که باید کفش ها را دربیاورم و وارد اتاق شوم. سمت راست راهرو یک متری اتاق ظرفشویی کوچکی است و سمت چپ رخت آویز. داخل اتاق می شویم. معرفی می کند؛ «این آقای زنگنه است. معمم نیست ولی از آن پرسپولیسی ها است. اصلاً بیا برویم علمای استقلالی را معرفی کنم.»از اتاق خارج می شویم. به اتاق بعدی که می رسیم در باز می شود. روحانی با یک طلبه سیه چرده خارج می شود؛ «حاج آقا عربی. استقلالی هستند.» طلبه کناری با لهجه بامزه یی می گوید؛ «آقا ما استقلالی ایم،» طلبه هندی این جمله را چند بار تکرار می کند. وارد راهرو می شویم. روحانی دیگری از اتاق بعدی خارج می شود؛ «این هم حاج آقا ممتحنی. از آن استقلالی های...» حرف اللهیاری تمام نشده است که حجت الاسلام ممتحنی می گوید؛ «آقا، بینی و بین الله ما استقلالی هستیم. از همان اول هم استقلالی بودیم.» می گویم استقلال که قبلاً تاج بوده. منتظرم عکس العمل اش را ببینم. کنجکاو شده ام بدانم وابستگی تاج به دربار پهلوی او را به عقب نشینی وادار می کند؟ اما او بدون معطلی جواب می دهد؛ «تاج؟ مگر تاج بد است؟ تاج اصلاً چیز بدی نیست.»خداحافظی می کند. هنوز متحیرم که به چه سرعتی از کلمه تاج بهره برداری کرد که به اتاق بعدی می رسیم. در می زنیم. روحانی بلند قامتی رودرروی ما ایستاده. سلام می کند؛ «لطفاً اسم ننویسید. همان رضا کافی است.»حاج رضا، روحانی است از جنوب تهران؛ محله جوادیه. پیش از انقلاب به تاج علاقه داشت. پس از انقلاب هم طی سال های ۵۸ و ۵۹ با یک گروه هم تیپ در بسیج مسجد محله، به استادیوم آزادی می رفتند. آن روزها هر یک از اعضای تیم ملی فوتبال ۳۰ روز در هفته یک گروهی از جوانان را تمرین می دادند. گروه آنها با منصور رشیدی تمرین می کرد. این گونه شد که طرفداری استقلال در او تثبیت شد؛ «از سال ۶۲ که وارد حوزه شد، چند سالی فقط بحث و درس را پیگیری کردم اما یک کم که جلوتر رفتیم با چند نفر از طلاب همدوره یی مان تیم درست کردیم و فوتبال بازی می کردیم. ما برای تخلیه انرژی روحی و جسمی مان به فوتبال نیاز داشتیم. سایر طلاب هم می آمدند و مسابقه دوستانه می دادیم.» استادیوم رفتن و تماشای فوتبال از روی سکوهای ورزشگاه یکی از علاقه مندی های جدی حاج رضا محسوب می شود. او هرگاه از قم به کرج (محل فعلی سکونت خانواده) می رود برادرانش برای تماشای بازی ها او را به استادیوم آزادی می برند؛ «چند تا از برادرانم استقلالی اند و چند تا پرسپولیسی. در این فصل دو بازی اول خانگی استقلال به استادیوم رفتیم.»ترجیح می دهد بدون لباس روحانیت به استادیوم برود. معتقد است محیط ورزشگاه هنوز آماده حضور روحانیت نیست؛ «البته بدون لباس هم متوجه می شوند. به هر حال ظاهر ما یک کم متفاوت است مثلاً خیلی وقت ها سربازانی که تماشاگران را بازرسی بدنی می کنند به من که می رسند احترام می گذارند و نمی گردند. ولی به هر حال اندک افرادی هم هستند که به کل فوتبال ضربه می زنند.» او برای تماشای بازی ترجیح می دهد میان هواداران سرسخت استقلال بنشیند.میان روحانیون استقلالی اگر بخواهی سراغی از روحانیون پرسپولیسی بگیری جواب قانع کننده یی نمی گیری. مدام این شوخی را می شنوی که «اینجا عالم پرسپولیسی نداریم.» با این حال وقتی بیشتر اصرار کنی به نام حجت الاسلام رضا اشرفی می رسی. می گویند در شیراز زندگی می کند، ولی اصلیت آذربایجانی دارد و البته پسر اشرفی خطاط معروف مفاتیح است. شهرت پرسپولیسی او آنقدر فراگیر است که استقلالی ها از دست کری های او به ستوه آمده اند ولی او حاضر نیست زیر بار برود؛ «بیشتر به خاطر شوخی کری می خوانیم. اتفاقاً یکی از بهترین دوستان من استقلالی است.»فوتبال بزرگ ترین تفریح کودکی او بوده اما هیچ وقت دلیل پرسپولیسی شدنش را ندانسته؛ «عاشق فوتبال بودیم اما ریشه پرسپولیسی شدنم را نمی دانم. شاید به خاطر اینکه برادرم استقلالی بود، پرسپولیسی شدم ولی عاشق فوتبال علی پروین در دهه ۵۰ بودم.» او تنها علاقه مند فوتبال نیست. هر از گاهی لباس روحانیت را از تن درمی آورد و گرمکن ورزشی می پوشد. نعلین را کنار می گذارد و کتانی می پوشد و «کار ما نشستن است. تحرک کمی داریم. فوتبال باعث می شود تحرک لازم به وجود بیاید.»
● نمی خواهند علنی شود
پشت فرمان پراید سفیدش می نشیند و به سمت خانه می راند. میانه راه از تغییر مسیرش در جوانی برای روحانی شدن می گوید؛ «خانواده ام می گفتند از تو آخوند درنمی آید. تو خیلی شر و شیطانی، اما من ماندم و این لباس را پوشیدم. خیلی خوشحالم، چون این لباس من را از خیلی راه ها بازداشت. یک دوستی داشتم به نام محمد. او با ما ورزش می کرد. ورزشکار خوبی هم بود. مدتی پیش در تهران دیدمش، در مسجد محله مان.بنده خدا معتاد شده بود.»پرسیدم برای چه در جامعه روحانیت کمتر کسی حاضر است با نام کامل در مورد فوتبال صحبت کند؟ «اینجا حساسیت بالا است. خیلی نمی شود وارد ورزش حرفه یی شد. در اینجا مشکلی با کشتی ندارند ولی فوتبال... حساسیت وجود دارد.» حاج رضا هم جواب کاملی برای این پرسش نداشت؛ «واقعیت این است که ایراد شرعی به فوتبال واقعاً کمتر از بسیاری رشته ها است ولی معمولاً طلاب کمتر علاقه نشان می دهند. الان که خیلی بهتر شده است. قبلاً اصلاً نگاه خوبی وجود نداشت.» مجید جلالی که تنها تیم اصولی و با پایه علمی قم را راه اندازی کرده هم این مساله را تایید می کند. «بله این مساله قابل لمس است. روحانیون بین خودشان فوتبال بازی می کنند ولی اگر این مساله به طرفداری یا مربیگری کشیده شود، اتفاق قابل قبولی نیست.»
● اتاق تماشای مسابقات فوتبال در حوزه
یک بخش از کتابخانه صمد اللهیاری، مختص آرشیو مجلات ورزشی است. دنیای ورزش و کیهان ورزشی. دو کارتن پر از عکس را هم از پستوی زیرزمین خانه که کتابخانه شخصی است، می آورد. دفتر بزرگی را بیرون می آورد. عکس تیم های فوتبال و فوتبالیست های مطرح دهه ۵۰ شمسی را از مجلات جدا کرده و طی سا ل ها با حوصله روی برگه های سفید دفتر چسبانده است. عکس پرسپولیسی ها را هم به دقت از مجلات جدا کرده است. می پرسم؛ «حاج آقا شما که استقلالی هستید؟»، «آن روزها فوتبال آنقدر جذاب بود که من از پرسپولیس هم خوشم می آمد. یک بار یادم می آمد رفتیم سرپل امیربهادر.۶ ریال هر کدام دادیم تا آرم باشگاه پرسپولیس را بزند روی لباس مان.»
به مدرسه عالی امام خمینی بازمی گردیم. دو طبقه زیر یکی از ساختمان ها، دو اتاق ۲۴ و ۱۲ متری است مخصوص تلویزیون تماشا کردن. اتاق بزرگ تر در اختیار چند جوان است که برنامه یی سیاسی می بینند. از اتاق ۱۲ متری تاریک با سقف بلند، صدای بیشتری خارج می شود. چهار طلبه نشسته اند و بازی مس کرمان- استقلال را تماشا می کنند؛ «داخل اتاق های بالا تلویزیونی نیست. ما حتی در اتاق تربیت بدنی هم تلویزیون نداریم. معمولاً تعداد طلبه های علاقه مند فوتبال بالا است، به همین خاطر اتاق بزرگ تر می نشینیم ولی الان فصل امتحانات است. همه مشغول درس هستند.»
● طلبه یی ملی پوش
سفر سوم فقط به خاطر آشنایی با طلاب خارجی فوتبالیست انجام شده است. ساعت تقریباً ۲ بعدازظهر است. سالن شهرداری از ساعت ۲ تا ۵ در اختیار مدرسه عالی امام خمینی است. رمضان فیگیرینی سیه چرده با لباس راه راه آبی و مشکی اینترمیلان جلوتر از بقیه در سالن آمده است. او اهل تانزانیا و از سال ۱۳۸۴ به ایران آمده است؛ «من فوتبالیست بودم. حتی در تیم ملی جوانان تانزانیا بازی کرده ام. در تیم کاسینیون تانزانیا بازی می کردم، تیم سوم جدول رده بندی لیگ اول کشورمان. اما تیم من تیم ثروتمندی نبود. لیگ برتر ایران خیلی جلوتر از لیگ تانزانیا است.»رمضان ۲۶ ساله، ۱۱ سال پیش از مذهب سنی شافعی به شیعه متمایل شد و بعد برای ادامه تحصیل در علوم دینی به ایران سفر کرد؛ «روزی که درسم تمام شود، برمی گردم تانزانیا. فوتبال قدرت جمع کردن آدم ها را دارد. دوست دارم با فوتبال در مورد مذهب شیعه تبلیغ کنم.»رمضان طرفدار استقلال است، مثل دوران شاکراف تاجیک که از سال ۱۳۷۷ به ایران آمده است؛ «از بچگی در شهرمان(قرغان تپه) فوتبال بازی می کردیم. ورزش اصلی تاجیکستان کشتی است. یک جور کشتی مثل کشتی چوخه خراسان ولی با تفاوت هایی. فوتبال هم علاقه مندان زیادی دارد ولی کسی سرمایه گذاری نمی کند.»
● از لیگ ساحل عاج تا مدرسه دینی
۳۰/۲ دقیقه بعدازظهر با سوت اللهیاری تمرین شروع می شود. طلبه های جوان با لباس تیم های رئال مادرید، منچستریونایتد، بارسلونا، آرسنال و اینترمیلان در عرض زمین می دوند. شوخی های بامزه شان به زبان فارسی جذاب تر نیز به نظر می رسد. دو طلبه سیه چرده وارد سالن می شوند. شلوار جین و کتانی شیک روز و تی شرت های رنگی زیبا. یکی از آنها عبدالرحیم وید راگوئو، ۳۲ ساله است. او ۲۳ ساله بود که ابیجان، قلب ساحل عاج، را به مقصد قم ترک کرد و امروز مشغول نوشتن پایان نامه است. روزی که می آمد فکر نمی کرد بتواند وارد حوزه دینی شود و فوتبال هم بازی کند؛ «فوتبال؟ به ما گفته بودند حتی اجازه رفتن به داخل شهر را هم نداریم چه برسد به فوتبال. درست چند مدت بعد از اینکه وارد مدرسه امام خمینی شدم، یک دوره مسابقه در مدرسه گرفتند. در تیم ما من بودم و یک نفر دیگر از ساحل عاج و دو نفر نیجریه یی ، اول شدیم.»
پدر عبدالرحیم، رهبر مسلمانان شهر ابیجان است. شاید به همین دلیل هم بود که او دوست داشت عبدالرحیم راه او را ادامه دهد. او وارد مدرسه دینی شد ولی از ابتدا به مذهب شیعه گرایش داشت؛ «پدرم از ابتدا می دانست که من این مذهب را می پسندم و مخالفتی نداشت.» فوتبال در کنار مدرسه دینی با مخالفت پدر روبه رو شد؛ «من در تیم دوم سال عاج به نام لیوستار بازی می کردم. ۱۸ ساله بودم که من را انتخاب کردند برای ادامه فوتبال حرفه یی در خارج از کشورم. پدرم مخالفت کرد. آنقدر ناراحت شدم که یک سال مدرسه را کنار گذاشتم ولی دوباره به مدرسه بازگشتم.» او دیگر نمی تواند فوتبال را به صورت حرفه یی پیگیری کند. او حالا طرفدار فوتبال است و بین تیم های ایرانی استقلال را بیشتر می پسندد؛ «هنوز هم خیلی فوتبال را دوست دارم. دوست دارم پسرم فوتبالیست شود. وقتی به سنی برسد که بتواند فوتبال بازی کند حتماً تشویق اش می کنم.»
● من طلبه یی پرسپولیسی ام
قدیر محمداف آذربایجانی فوتبال را به زیبایی بازی می کند. او فوتبال و درس را در کنار هم می پسندد؛ «کمی در رده باشگاهی بازی کردم ولی بعد رهایش کردم و آمدم ایران برای ادامه تحصیل.»
محمدبن عبدالله ۲۵ ساله، هفت سال است که در ایران زندگی می کند. او هم فوتبالیست خوبی بوده؛ «هم بازی های من در کشور بنین به فرانسه رفتند و ادامه دادند. یکی از آنها به نام گïوو الان بازیکن تیم ملی فرانسه است. ولی دیگر نمی شد. آمده ام اینجا دروس حوزوی بخوانم.»پدر محمد نیز روحانی سنی مذهب است. ۲۵ سال در عربستان زندگی کرده و همانجا دروس مذهبی را خوانده است. برای او حتی بلیت سفر به عربستان را هم خرید تا به آنجا برود و روحانی سنی مذهب شود؛ «یک رفیق داشتم به نام مصطفی منیر که در کشور غنا در یک حوزه ایرانی مشغول تدریس بود. من نمی دانستم مصطفی شیعه است یا سنی. رفتم پیشش. دیدم نماز می خواند. سر روی مهر می گذاشت. گفتم این چیست؟ گفت مهر و توضیح داد. کتاب المراجعات را به من داد و گفت برو بخوان. در یک شب دو بار کتاب را خواندم. دیدم برخی از حرف های پدرم را تایید می کند و برخی را رد. نمی دانستم حرف کتاب را قبول کنم یا پدرم را. یک بار از پدرم سئوالی پرسیدم. پدرم از این سوال خیلی ناراحت شد. از آن به بعد خیلی عوض شدم. اشکالاتی وارد می کردم که پدرم با ۲۵ سال تحصیل دینی نمی توانست پاسخ دهد. این گونه شد که رفتم پیش مصطفی منیر و بعد آمدم ایران.» او به پایان تحصیل رسیده است. چندی دیگر فوق لیسانس علوم قرآنی می گیرد و بازمی گردد به کشورش اما فوتبال همچنان در ذهن او جایگاه ویژه یی دارد؛ «فوتبال را نمی شود رها کرد. الان هم در تعطیلات وقتی به کشورم می روم، تیم می دهیم و بازی می کنیم.»محمد بازی پاس را به خاطر عیسی ترائوره می پسندید؛ «الان پرسپولیسی ام.»هنگام عکس یادگاری، همه شوخی می کنند. یکی می گوید «بگویید سیب.» خلق و خوی ایرانی گرفته اند. کری خواندن همچنان ادامه دارد که خداحافظی می کنم.
● فوتبال و علمای دین
«۷ ، ۸ ساله بودم وقتی تابستان ها می رفتیم قم. می رفتیم زمین های غروی (ورزشگاه تختی فعلی) بازی حاج احمدآقا را ببینیم. همه از فوتبالش تعریف می کردند. الان هم سید حسن آقا خیلی فوتبالی است. به نظرم حتی صاحب نظر است. اطلاعاتی دارد که نشان می دهد فهم بالایی از فوتبال دارد.» مجید جلالی فوتبال سیداحمد خمینی را این گونه به یاد می آورد. مرحوم سیداحمد خمینی در اوایل دهه چهل شمسی فضای بسته فوتبال در خانواده روحانیت را شکست؛ «نه، هیچ وقت به یاد ندارم که مرحوم سیداحمدآقا گفته باشد که امام خمینی مخالف فوتبال بازی کردنش است.» احمد ارجمند یکی از همبازیان نزدیک آن روزها به سیداحمد خمینی در تیم شاهین قم محسوب می شود. تیمی که بعدها به پیکان، پرسپولیس و سهیل تغییر نام داد و بعدها منحل شد؛ «سال ۱۳۴۱ دکتر اکرامی برای افتتاح باشگاه شاهین قم به اینجا آمده بود.» ستاره های آن روز تیم شاهین قم سیداحمد خمینی، کاظم رحیمی و احمد ارجمند بودند. به همین جهت هر سه دعوت شدند تا در تیم شاهین تهران تست فنی بدهند و عضو مشهورترین تیم آن روزهای ایران شوند.سید احمد خمینی و کاظم رحیمی به تهران می آیند و در تست ها قبول می شوند. کاظم رحیمی در تهران می ماند ولی سیداحمد خمینی به خاطر پدرش که پس از قیام ۱۵ خرداد مشهورترین چهره مخالف نظام شاهنشاهی شده به قم بازمی گردد و قید فوتبال و شاهین تهران را می زند؛ «فوتبال را خیلی خوب بازی می کرد. بازیکن خیلی محکمی بود.»
اما سیداحمد خمینی تنها کسی نبود که از خانواده علمای دین به فوتبال علاقه دارند. مجید جلالی می گوید؛ «خانه اجدادی ما دیوار به دیوار منزل آیت الله...بود. ما با پسر بزرگ ایشان همیشه در کوچه فوتبال بازی می کردیم. بازی خوبی داشت.»
سعید پسر آیت الله ...همچنان با دوستانش به سالن می روند و فوتبال بازی می کنند.
فرزند آیت الله ...هم هرازگاهی با مسوولان شورای شهر قم در سالن شهرداری این شهر فوتبال بازی می کند.
فوتبال همچنان میان مردان دین و مذهب جا باز می کند. فوتبال پدیده یی است که حد و مرز نمی شناسد و این جمله را به طور جدی و به وضوح می توان در حوزه علمیه قم و میان روحانیون مشاهده کرد. آنها وقتی فارغ از لباس به تماشای فوتبال می نشینند یا بازی می کنند، برای هم کری می خوانند و از این ورزش لذت می برند، هرچند تمایلی نداشته باشند که این علاقه مندی شان علنی شود.
امیر حسین ناصری
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید