جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا


خجالتی بودن و راهکارهای مقابله با آن


خجالتی بودن و راهکارهای مقابله با آن
خجالتی بودن هم چنان که بارها نوشتم بسیار دردناک است جوانی چندی پیش به من می گفت که جرأت ندارد با یک دختر حرف بزند زیرا می ترسد دختر او را به چیزی نگیرد یکی دیگر روزی بمن گفت (همین که سروکله رئیس اداره از دور پیدا می شود زبانم مثل چوب خشک می شود )یک خانم خانه دار ضمن درددل هایش برایم حکایت کرد که امشب قرا راست آقا وخانمی که بامادوست هستند به خانه ما بیایند دلم می خواهد فرار کنم همین که قدم به خانه ما می گذارند وحشتی سراپایم را فرا می گیرد حس می کنم خیلی احمقم آنچنانکخ می ترسم که گوئی می ایند مرادرسته غورت بدهند.
آدمیزادجالتی وقتی که با دیگران روبرو می شود احساس می کند سلامتیش را از دست داده ویا هیکلش فلج شده وپای راه رفتن ندارد وهمینکه در جمعی چشمش به یک نفر می افتد که دست وپایش را گم نکرده وبا همه به طور طبیعی می گوید ومی خندد دلش می خواهد دنیا را بدهد .ومثل او بشود می پرسید را ه نجاتی برای آدمهای خجالتی وجود دارد یانه ؟آیا آدم خجالتی ممکن است بالاخره بتواند بدون آنکه خودش را احمق ترین آدمها نداند ساده و طبیعی با دیگران معاشرت کند درمان این حالت خجالتی بودن یکی از مهمترین جراحی های روانشناسان است ولیکن شما خودتان هم می توانید جراح خودتان باشید این عمل خیلی آسان است به شرط آنکه بدان چه در این مقاله گفته می شود عمل کنید پیش از اینکه راههای نجات وازادی را شرح دهم می خواهم بگویم که اولا” باید دید که چرا خجالتی شده اید زیرا تا کاملآمتوجه نشوید که چرا خجالتی شده اید ممکن نیست بتوانید از خجالتی بودن رهایی یابید .به عقیده من خجالتی بودن بودن دو تاریخچه اساسی دارد که ذیلا”ریشه های واقعی خجالتی بودن را یکی بعد از دیگری بررسی می کنیم :
▪ اول آنکه -بچه های که از بچگی محبت وببینند در بزرگی خجالتی نمی شوند .لابد بارها شاهد این صحنه بوده اید که بچه های شادومحبت دیده به محض مشاهده شما نشان می دهند وبعض دخترکان با آنچنان آشنائی خوشروئی عروسک های خودشان را به شما نشان می دهند که گوئی عمری انیس ومونس شما بوده اند اینطو نیست ؟بچه های خجالتی برعکس چنین کاری نمی کنند .بچه های خجالتی چنان نگاهی به شما می اندازند وپا به فرار می گذارند قادر نیستند به چشمهای شما نگاه کنند هر چه زودتر می خواهند از میدان توجه ودقت شما فرارنماید خلاصه باید گفت که ملاقات شما برای یک بچه خجالتی در حکم یک ضربه روحی است حالا باید چرا چنین است بچه ای که می بیند اطرافیان دوستش دارند حس می کند که دنیا قبولش دارد ودیگر چیز بدب در دنیا وجود ندارد ولیکن عوض آنکه تشویقش کنیم سرزنشش نمائیم ویابه گفتار ورفتارش بخندیم واورا کوچک کنیم وبه اوبفهمانیم که کسی دوستش ندارد وقادر نیست کاری را که از دست دیگران ساخته است انجام بدهد تردید نیست که کودک در معرض خطر قرا می گیرد محبت موجب می شود که بچه ها احساس ایمنی کنند وایمنی در واقع چیزی است که بچه ها بدون آن قادر نیست به زندگی خود ادامه دهد منظور ازایمنی این است که بچه بفهمد که اطرافیان حامی وپاسدار اویند ونمی گذازند آسیبی بدو برسد واگر ببیند که دارد محبت اطرافیان را از دست می دهد دستپاچه شده به هر قیمتی شده بفکر جلب توجه می افتد تا متقاعد شود که هنوز می تواند زندگی کند به همین دلیل است که بچه کوچولوها گاهی شیطان ولجباز می شوند تا جلب توجه کنند زیرا پدر ومادرها بالاخره نمی توانند به بچه های شیطان بی توجه باشند وهمینکه پدر ومادر به خشم می ایند وبه اوپرخاش می کنند این خود در ذهن کودکانه آنها بدین معنی خواهد بود که هنوزموردتوجه است وهمین که پدرومادر به خشم می آیند وبه اوپرخاش می کنند این خوددر ذهن کودکانه آنها بدین معنی خواهد بود که هنوز مورد توجه است واین توجه را فقط از راه شیطنت می تواند بدست آورد از این مرحله که بگذریم گاه می شود پدرومادرها وقتی که ببینند بچه شان زیادشیطان است دست به اقدامات شدیدتری هم ممکن است بزنند مثلا”ممکن است کتکش بزنند ویااوراباتهدیدوادار بهاطاعت نمایند وگاه نیز به اقدامات خودخیالات کودکانه اودامن می زنند ومی ایند بچه رادر اطاقکی زندانی می کنند ویااوراتهدیدکرده می گویند (می دهیمت دست پاسبان تااودست بند به دستت بزند )بچه وقتی این تهدید را می شنود تسلیم ومطیع می شود اما هنوز مشکل پیشینش حل وفصل نشده است وآن مشکل اینست که چگونه می تواند زنده بماند واهمیتی در نظر دیگران پیدا کند .در این هنگام است که کودک متوجه نکته ای می شود بدین معنی که می بینداگر خودش رابی ارزش واعتبار ومطیع ومنقاد نشان بدهد توجه پدرومادرش بدوبیشتر می شود وبه عبارت بهتر اگر در برابر بزرگتران دست وپایش راگم کند وسرش را پایین بیندازد وقیافه ای مظلوم به خود بگیرد توجه ومحبت اطرافیان بدومعطوف می شود وبالاخره به این کشف بزرگ نائل می شود که هرچه بیشتر دست وپایش را گم کند ومظلوم وموش مردنی جلوه کند بهمان اندازه محبوبتر ومحترم خواهد بود وبدین ترتیب بدین نتیجه می رسد که اگر در زندگی مظلوم وخجالتی باشد هم قادر به ادامه زندگی خواهد بود وهم به اعتبار واحترام خواهد رسید وهمین نقش را در برخورد با اشخاص مختلف ایفا می کند بطوری که کاملا”برایش عادی می شود که خجالتی ومظلوم جلوه کند واز نگاه آدمیان که از نظر او جلواتی از پدر ومادرش هستند بترسد وقرمز شود وچنین تصور کند که بزرگتران ممکن است با نگاه خود اورا نابود سازند ایست که دست آخر بصورت یک موجود ضعیف ،آرام ،مضطرب وبی دست وپائی در می آیدبدین وسیله به آن مقدار محبت وتوجهی که بدان نیاز دارد می رسد کودک خجالتی کودکی است که زودقرمز می شود وسرش راپایین می اندازد سراپا غرق عرق می شود احساس خستگی وبی رمقی می کند آیا شما هم به چنین احوالی دچار هستید اگر چنین است سه سفارش به شما می کنم واگر می خواهید از این حالت رهایی یابید مدتی از ته دل بدان عمل کنید :
الف) این مقاله رابدقت بخوانید تا بخوبی واقف شوید که خجالتی بودنتان در حقیقت شیوه ای است که ناخودآگاهی تان از همان روزگار کودکی پیش گرفته تا توجه دیگران رابه خود جلب کند ودر نتیجه یقین حاصل نمائید که زندگی تان در معرض تهدید نیست .مدتی دراین باره بیندیشید تا خوب متوجه شوید که آنچه گفته ام درباره تان صادق است یا نه .
ب) باید بیاموزید که بدون خجالتی بودن نیز می توانید به زندگی خودادامه دهید وبه اعتبار واحترام برسید قبول کنید که شیوه پیشین تان دایر براینکه بایدباتظاهر به مظلومیت به زندگی خود ادامه بدهید شیوه غلط است وبایدآنرا عوض کنید .درست این است که محترم ومعتبر هستید وفطرتا” نیز نیک هستید وهم مردم شما را قبول دارند وهم اینکه خودتان بید خودتان را قبول داشته باشید اگر هر روزاین چند نکته راباخود زمزمه کنید وباصطلاح هر روز قطراتی ازاین سرچشمه فیاض بنوشید خجالتی تان مرتفع خواهد شد زیرا در حقیقت خجالتی بودنتان معلول دروغی است که در خیالتان لانه کرده است .
ج) می توانید واکسن زیر راهرروز یعنی هروقت که دچارخجالت شدید به خود تزریق کنید مثلا”با خودبگویید هر وقت که تجارب دوران کودکی دارند وادارم می کنند که خجالت بکشم باید این حقیقت رابه خودم بگویم که همه دوستم دارند قبولم دارند احترام واعتبار دارم وجمله کسانی که با آنها روبه رو می شود بااین حقایق واقفند این واکسن را کاملا”به خاطر بسپارید وآنرا حفظ نمائید .هر شب به هنگام خواب وقتی که به خواب می روید آهسته وبا طمانینه جملات بالاراکه من نام واکسن روی آن گذاشته ام دوبار تکرارکنید وبعد بخوابید وهر صبح نیز پس از بیدار شدن دوباره انراتکرارکنید چند روزی نخواهد گذشت که تاثیر این واکسن رادر رفتار وکردارتان حس خواهید کرد .قبلاآگفتم که خجالتی بودن دارای دوسرگذشت است ویکی از آنها را شرح دادم وحالابه سرگذشت وبه صطلاح بعلت دوم آن می پردازم .
▪ دوم - اینکه هیچ بعید نیست درنخستین سال زندگی خودضربه روانی به شما واردآمده باشد وهمان حادثه موجب شده باشد که شما خجالتی شده اید البته اکنون نمی توانید حادثه مزبور را از ناخودآگاهی تان به خودآگاهی بیاورید عرضم این است که در گذشته بااوضاع واحوال ناگواری روبه روشدید وبرای حفظ حیات خود عقب نشینی کردید وباصطلاح روحا”از ماجرا فرارکردید وبااصطلاح به دو ران قبل از تولد فرار کردید واین وجود وهیکل امروزی تان درواقع جانشین آن شخصیت پیشین تان نست .به همین دلیل است که در ملاقات های خود با همنوعانتان چنین تصور می کنید که این شخصیت واقعی تان نیست که ملاقات می کند وبعبارت دیگر معاشرت خود راواقعی تلقی نمی کنید وآنرا اداواطوار وشخصیت قلابی تان که جانشین شخصیت حقیقت تان شده است تصور می کنید .روزی کسی برایم تعریف می کرد که (وقتی که دچار خجالت می شوم از این وحشت دارم که یاروفکر کند من اصلا”یک شخصیت واقعی نیستم بلکه این شخصیت ظاهری وقلابی من است که حرف می زند ودر حقیقت مرا یک مجسمه که لباس پوشیده است تصور کند که بزودی زیر فشار واضطراب از پای در می اید به همین دلیل است که در ملاقات با افراد خجالت می کشم دست وپایم را گم می کنم علت خجالت شما نیز درونیست شاید همین باشد یعنی اینطور تصور کنید که شخصیت(من)واقعی تان با شما نیست و بصورت یک ناظر بیسر وصدا وافتاده درگوشه ای ازاعماق وجودتان عاجز نشسته است.در حقیقت اساسی تان که در روزگار کودکی تان پابه فرار گذاشته دراعماق وجودتان(درناخوداگاهی)تان وجوددارد وبه شخصیت ظاهری وقلابی تان اجازه داده است بهر نحوی که صلاح بداند،زندگی کند.اگردلتان می خواهد شفا یابید باید شخصیت واقعی خودتان راوادار کارزارزندگی کنید وحقیقت زندگی رابدو بفهمانید.این عمل کار ساده ای نیست زیراهیچ بعید نیست که سالهای سال بهمین شخصیت ثانوی خود خوگرفته باشید،شاید باورنکنید که شخصیت واقعی تان ازهمان یکسالگی باعماق وجودتان فرورفته وحالا اگر امنیت پیدا کند بار دیگر قادر است پای به عرصه وجود گذارد .حالا ببینیم چگونه شما می توانید شخصیت واقعی خودتان را متقاعد کنید که بدون دغدغه بار دیگر خودی بنماید وزندگی را از سر گیرد؟آسان است،اما باید تدابیری اتخاذ کنید.تدابیری که ذیلا”شرح آن را میدهیم:
الف) هرروز بهمان ترتیبی که در مقاله تمدد اعصاب نوشتم،تمدداعصاب کنید.وقتی که دررختخواب احساس آرامش کردید یکبار دیگر دست دوستی خودتان رابطرف آن موجود کوچک وحشتزده ای که بتازگی پناه برده است دراز نمائید این موجود کوچک همان شخصیت نارس دوران کودکی تان که اگر به محبت شما اطمینان کند از پنا ه گاه در خواهد آمد .نسبت به این طفل (که چیزی جز خود شما نیست )مهربا ن وگرم باشید با او بگوئید که شما را دوست دارند وتحملتان می کند ودیگر چیزی در زندگی نیست که موجب وحشتتان بشود .با او مادرانه رفتار کنید .
ب) فکر نکنید که معجزه روی خواهد داد .در آغاز کار سعی نمائید که از این شخصیت حقیقیتان با دوستان یک دل صحبت کنید .با کسانی که با شما یکرنگند سعی کنید آرام وطبیعی باشید .فراموش کنید که باید معاشران خود را زیر تاثیر خود بگیرید یعنی خود را به مظلومیت بزنید این را فراموش نمائید .
ج) خودتان را تشویق کنید که محبوب دیگرانید زیرا به خوبی می دانید که یکی دو نفر هستند که شما را دوست دارند دلم می خواهد از این دوستی جسم وروحتان را تغذیه نمائید .هیچ چیز بهتر از این نمی تواند آن شخصیت واقعی تان را وارد عرصه زندگی کند وباو (یعنی به خودتان )بقبولانید که دوستتان دارند وقتی که چنین شد رفته رفته متوجه خواهید شد که می توانید خودتان را دوست داشته باشید وبا نیروی محبت این کودکی را که در نهاد شماپنهان شده است ،بار دیگر وارد عرصه زندگی کنید .خودتان را گرامی بدارید وبه خود ببالید زیرا شخصیت حقیقی شما که اکنون از قید وبند ترس ووحشت رسته است به مدد تمرین در حشر ونشر با دیگران می تواند به سعادت ونیکبختی برسد ومنشأ اقدامات مهمی گردد .تدبیر دیگری که باید اتخاذ کنید بسته به این است که بوجود حکمتی در این دنیا اعتقاد داشته باشیدو آنوقت باید قبول کنید که این حکمت دوست شماست نه دشمن شما .شخصیت واقعی شما که همان بچه دوران یک سالگی خود شماست بر اثر ضربه سختی که به او وارد آمده بتاریکی وغیبت کبری پناه برده زیرا محبتی که بچه به اندازه بدان نیازمند است ،بطور وحشتناکی از او دریغ شده بوده است ،به همین دلیل است که فقط از راه ارزانی داشتن محبت است که می توان بار دیگر او را رام کرده ،بدنیای روشن بیداری وآگاهی باز گرداند .منظورم این است که دیگر مثل گذشته دیگران را مجبور نکنید که شما را دوست داشته باشند بلکه خودتان به خودتان عشق بورزید ،چه بدلایلی که گذشت دیگر حق دارید خودتان را دوست داشته باشید ،زیرا از یک طرف یکی دو نفری هستند که شما را دوست داشته باشند واز طرف دیگر حکمتی که جهان را می چرخاند با شماست .واین حکمت از مژه چشم بشما نزدیکتر است اگر بدان چه گفتم با شکیبایی عمل کنید ،دیری نخواد پاید که شخصیت حقیقیتان سر از اعماق وجودتان در خواهد اورد ودیگر در عرضه آن به دیگران دچار خجالت و شرمندگی نخواهید شد.
منبع : سایت تبیان زنجان


همچنین مشاهده کنید