جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا
نظریههای جدید امنیت در روابط بینالملل و ناکارآمدی آن
باوجود پیشینه دراز امنیت در زندگی سیاسی و اجتماعی بشر چه از بعد داخلی و چه از بعد خارجی، هالهای از بهام آن را فراگرفته است که بیشتر ناشی از متحولبودن محیط سیستمی امنیت و وجود گفتمانها و نگرشهای گوناگون پیرامون آن است.
بهنظر میرسد بهترین روش برای تعریف مفهوم امنیت و عملیاتیکردن آن، اشاره به دلالتهای عینی وذهنی مفهوم و تجزیه آن به عناصر تشکیلدهنده خود است. در این راستا میتوان دو گونه دلالت مفهومی را برای امنیت مطرح کرد:
نخست دلالت عینی است که حکایت از نبود خطر بر ضد ارزشهای حیاتی واحد مورد نظر دارد. در اینجا بودن یا نبودن خطر به شکل واقعی مطرح است ولی دومین دلالت مفهومی، دلالت ذهنی است که در حقیقت حاکی از بودن یا نبودن ترس و وحشت از حمله به ارزشهای اساسی است. در حقیقت در این وضع ممکن است در واقعیت خطری بر ضدارزشها وجود نداشته باشد اما در ذهن بازیگران چنین خطری تصور گردد یا برعکس خطر وجود داشته باشد ولی تصور بر نبود خطر باشد. بر این پایه میتوان مفهوم امنیت را بر پایه دلالتهای آن چه ذهنی و چه عینی به بخشهای چهارگانه یعنی ارزشهای حیاتی و اساسی واحد مورد نظر، خطرها، عوامل خطر و نیز آسیبپذیریهای واحد ها در برابر خطرات، از یکدیگر جدا کرد. به بیان دیگر مفهوم امنیت دربر گیرنده تمام اجزای شمردهشده است. از سوی دیگر از دیدگاه خطر بهعنوان یکی از ابعاد حاضر در مفهوم امنیت میتوان دو گونه تحلیل بهدست داد؛ نخست تحلیل بیرونی یا نگاه از بیرون به واحد مورد نظر است که در اینجا بیشترین تمرکز بر خطراتی است که از محیط خارج آن واحد را تهدید میکند و دوم، تحلیل درونی است که در اینجا تمرکز بر خطرهای درونی واحد و یا به بیانی بهتر، آسیبپذیریهایی است که نظام در برابر ورودیهای محیط بیرون دارد و سرانجام اینکه امنیت را میتوان از منظر گستره مطالعاتی به دو حوزه امنیت ملی و امنیت بینالمللی دستهبندی کرد.
● دگرگونیهای مفهومی در امنیت بینالملل
هرگاه ساختار نظام بینالملل با تغییرو دگرگونی روبهرو شود، طبیعی است که نشانههای امنیتی سیاست بینالملل نیز با تغییراتی همراه خواهد شد.در دوران جنگ سرد، اصلیترین ابزارهای امنیتساز را قدرت نظامی تشکیل میداد. هماکنون میتوان نشانههای متنوعی را ملاحظه کرد که به موجب آن، مطلوبیت و همچنین کارآمدی «قدرت نظامی» برای امنیتسازی منطقهای و بینالمللی کاهش یافته است.
زمانی که آمریکاییها بهرغم قدرت نظامی گسترده خود، نتوانستند موضوعات امنیتی عراق پس از اشغال را بازسازی و ترمیم کنند، مطلوبیت و همچنین کارآمدی قدرت نظامی در امنیت بینالمللی بیش از گذشته با چالش روبهرو شد. هماکنون موضوعات متنوع امنیتی در روابط سیاسی کشورهای مختلف مورد پیگیری قرار میگیرد اما شواهد نشان میدهد که بازیگران منطقهای و قدرتهای بزرگ نمیتوانند از ابزارهای نظامی برای حل مشکلات امنیتی ایجادشده استفاده کنند، بنابراین نظامیگری، رابطه مستقیم و تعیینکننده خود با مدیریت امنیت منطقهای و بینالمللی را از دست داده است. اگرچه هماکنون نیز ابزارهای نظامی نقش موثر و تعیینکنندهای در مدیریت بحرانهای بینالمللی دارد اما این امر را نمیتوان بهعنوان اصلیترین عامل کنترل محیط امنیتی دانست. در چنین شرایطی، شاهد تغییر در جهتگیری مطالعات امنیتی هستیم. نظریهپردازانی همانند «تدگار» بر ضرورت مطالعه نقش عوامل روانی در ظهور و افول بحرانهای داخلی و بینالمللی تاکید داشتهاند. وی بر این اعتقاد است که امنیت دارای ماهیت و جهتگیری روانی است. به عبارت دیگر، نشانههای امنیت بینالمللی را میتوان در کنترل فضای روانی بازیگران داخلی و بینالمللی دانست. برخی دیگر از نظریهپردازان روابط بینالملل همانند «جسی ماتیوز» نگرش دیگری را براساس برجستهسازی موضوعات قومیتی، زیستمحیطی و همچنین فرهنگی ارائه کردهاند، بهاین ترتیب، شاخصهای زیستمحیطی به همراه ژئوپلتیک و «تغییرات دموگرافیک» را میتوان در زمره موضوعات امنیتی دانست.
● دیدگاههای گوناگون پیرامون امنیت در روابط بینالملل
در اصل معمای امنیت و نظم، معمایی قدیمی و جهانی در پهنه زندگی بشر چه بهصورت گروهی و چه در عرصه گستردهتر سیستمی بهشمار میآید و به این جهت، روابط بینالملل بهعنوان یکی از شاخههای علوم انسانی و بهعنوان علمی که بهطور مستقیم با الگوهای رفتاری گروهها و روابط بین آنها سروکار دارد، معمای امنیت و نظم را بهعنوان سطح موضوعی اصلی خود برگزیده و تبیین آن را بهعنوان کارکرد اصلی خود میداند، ولی روابط بینالملل مانند سایر شاخههای علوم انسانی با واقعیتهای اجتماعی پویا روبهروست و از این نظر شاهد دیدگاههای گوناگون در این موضوع هستیم. بدین جهت میتوان دیدگاههای زیر را مطرح ساخت:
۱) نظریه واقعگرایی نو و امنیت
۲) نظریه انتقادی و امنیت
۳) نظریه لیبرالی نو و امنیت
۴) نظریه سازهانگاری و امنیت
۵) نظریه جهانیشدن و امنیت
● دیدگاه واقعگرایی نو و امنیت
دیدگاه واقعگرایی با وجود پیشینه تاریخیاش در اندیشه سیاسی غرب در عمل در دوره بعد از جنگ جهانی دوم و با شکلگیری روابط بینالملل به عنوان حوزه مستقل در مطالعات علوم انسانی به شکل نظاممند پدید آمد و تا به امروز تحولات گوناگونی را تجربه کرده است. در این پارادایم اصول و مبانی ویژهای به عنوان بنیان تحلیلی روابط بینالملل برگزیده است که بقا و معمای امنیت به عنوان نتیجه اصلی چنین مبانی مطرح است.
این دیدگاه با برگزیدن نظام بینالملل به عنوان چارچوب کارکردی امنیت و تکیه بر اصولی همچون دولتمحوری، قدرتمحوری کارگزاران، مهم بودن ساختار نظام به عنوان متغیر مستقل، وضع طبیعی و اصل هرج و مرج بقا را به شکل بالاترین ارزش حیاتی بازیگران یعنی دولتها مطرح میکند و مهمترین خطر نیز بر ضد ارزشهای اساسی، قدرت، ضعف قدرت یا نبود توزیع متناسب قدرت در سطح نظام است و در همین راستا میزان آسیبپذیری واحدهای موردنظر را نیز بایستی در ضعف قدرت آنها جستوجو کرد. به گونهای کلی بنیانهای مفهومی امنیت را دیدگاه واقعگرایی در شکل دید.
اما موضوع دیگر طرح سطوح امنیت برپایه اجزای شکلدهنده آن است. در این راستا سه سطح گوناگون را میتوان تشخیص داد. سطح فردی، سطح دولت-کشور و سطح سیستمی از آن جمله است که در هر سطح خطرها و آسیبپذیریهای ویژهای شکل میگیرد.
براساس این طرح سه سطح از امنیت را میتوان بررسی کرد. در سطح فردی معمای امنیت را بایستی در وضع طبیعی و وضع اجتماعی به عنوان دو مفهوم بنیادین علم سیاست جستوجو کرد. بر این پایه وضع طبیعی، وضعی است که یک قدرت عالی ندارد وبه بیان دیگر اصل هرج و مرج بر آن حاکم است. این اصل خود موجد اصل خوداتکایی است. اصلی که براساس آن هر کس برای بقای خود متکی به توان خود است و هیچ نهادی در این زمینه به کمک او نمیآید و سرانجام این اصل به توازن قوا میانجامد. یعنی اینکه هر کس در پی افزایش قدرت و بقای خود است. با شکلگیری این سه اصل اساسی افراد در هر لحظه با خطر روبهرو هستند و امنیت بالاترین ارزش و همچنین مهمترین نگرانی آنان است. از آنجا که زندگی در این وضع بسیار مشکل است، پس افراد برای رهایی از ناامنی پایدار و مداوم، تصمیم به ورود به اجتماع گرفتهاند که در آن بر پایه قرارداد اجتماعی زندگی کرده و تامین امنیت را به نهادی به نام دولت واگذار میکنند. بدین ترتیب دولت به عنوان عامل امنیت افراد پا به عرصه وجود مینهد.
در اینجا هر چند دولت به عنوان مبنا و عامل امنیت مطرح است اما خود نیز میتواند سبب ناامنی شود. این امر از دو راه شکل میگیرد. نخست خشونت ساختاری است که ممکن است از سوی دولت اجرا شود و در عمل به سبب شکل نگرفتن زیرساختهای محدودکننده آن، بر پایه قرارداد اجتماعی عمل نکرده و دست به خشونت ساختاری بزند که خود عامل بروز ناامنی است موضوعی که در بسیاری از دولتهای امروزی دیده میشود. از سوی دیگر ناکارایی این نهاد نیز میتواند هدف افراد را از ورود به وضع اجتماعی یعنی دستیابی به امنیت برآورده نسازد و سرانجام اینکه اجتماع حتی با وجود دولت نمیتواند امنیت کامل برای فرد تامین کند و خطرات محیطی گوناگونی ممکن است بر ضد افراد شکل گیرد که این موضوع را باید در پویایی محیط و نیروهای ژرف آن جستوجو کرد.
در سطح دوم، امنیت در سطح دولت کشور مطرح است که در تبیین آن از دو گونه تحلیل درونی و بیرونی میتوان بهره برد. از منظر تحلیل درونی، تمرکز بر آسیبپذیریهای درون دولت-کشور و خطرهای احتمالی ناشی از آنها بر ضد ارزشهای اساسی قرار دارد. در این زمینه چندگونه آسیبپذیری و خطر را میتوان تشخیص داد. نخست موضوع فرآیند شکلگیری کشور و رابطه بین بخشهای گوناگون آن است که در اینجا بودن یا نبودن بحران در رابطه بین مردم، سرزمین حکومت و حاکمیت مطرح خواهد بود. دومین موضوع، زیرساختهای مادی دولت کشور و قدرت نسبی آن در نظام بینالملل است که در صورت ضعف، خود ناامنیهای گوناگون در پی خواهد داشت. از سوی دیگر از منظر تحلیل بیرونی نیز میتوان بهره برد. مهمترین محور این نوع تحلیل، خطرهایی است که از محیط بیرونی به محیط درونی کشور وارد شده و ارزشهای اساسی آن را مورد یورش قرار میدهد که در این زمینه بایستی به خطرهای سیستمی نیز توجه کرد. به بیانی دیگر در سطح دولت-کشور، ناامنیها ناشی از دو سطح خطرهای بیرونی و آسیبپذیریهای درونی و برخورد آن دو است. سطح سوم امنیت از دیدگاه واقعگرایی سطح جهانی یا امنیت بینالملل است. در این سطح، از منظر تحلیل درونی موضوع امنیت بینالملل مطرح میشود. هر چند بقای نظام بینالملل والاترین ارزش است ولی به سبب حاکمیت وضع طبیعی و اصل هرج و مرج، ساختار نظام مهمترین ویژگی آن و مبنای انگیزهها و الگوهای رفتاری به شمار میآید. بر این پایه مهمترین خطر بر ضدارزشهای اساسی (پارامتر شکلدهنده مفهوم امنیت)، خطرهای ساختاری است که از چگونگی توزیع قدرت در نظام بینالملل شکل میگیرد. بدین ترتیب بقا به عنوان بالاترین ارزش حیاتی نظام، خطرهای ساختاری به عنوان مهمترین خطرها و دولتها به عنوان مهمترین عامل امنیت و همچنین توزیع نامتناسب قدرت به عنوان مهمترین عامل آسیبپذیری مطرح است و بر این پایه مفهوم امنیت یا ناامنی بینالمللی تجلی مییابد.
● دیدگاه انتقادی در امنیت بینالمل
رهیافت امنیت انتقادی معتقد است که اندیشهها و تعاملات میان آنها نیروهای محرکهای هستند که جهان را شکل میبخشند. آنان معتقدند جهانی که ما در آن وجود داریم، چیزی نیست که خود را به انسانها تحمیل کرده باشد، بلکه این انسانها و اندیشهها هستند که جهان را میسازند. بنابراین لازم است که امنیتسازی را از طریق قالبهای ادراکی مشترک و همچنین هنجارهای همگون سازماندهی کرد.
نظریهپردازان مکتب انتقادی در زمره گروههایی محسوب میشوند که دارای رویکرد بین رشتهای بوده و در نتیجه تلاش دارند تا قدرت نظامی و محوریت دولت در روابط بینالملل را با موضوعات دیگری همانند هنجارهای اجتماعی و انگارههای اخلاقی ـ فلسفی هماهنگ کنند.
مطالعات امنیتی انتقادی با بذل توجه به دومفهوم گسترش و توسعه (در مفهوم امنیت)، تمرکز بیشتر خود بر مفهوم گسترش را به معنای اضافه کردن مسائل غیرنظامی به دستورالعمل امنیت در نظر گرفته است. اکنون نیز تحولات جهانی به شیوهای مشابه، نیاز به ارائه تعریف گسترده تری از امنیت ملی را مطرح ساخته و مسأله منابع، محیطزیست و جمعیت را خود منظور میسازد. به این ترتیب، نظریهپردازان مکتب انتقادی را میتوان اصلی ترین نحله فکری دانست که طی سالهای گذشته به نقد سیاست امنیتی آمریکا در عراق میپردازند. آنان براین اعتقادند که بدون وجود زمینههای تعامل بیناذهنی، نمیتوان در جنگهای نظامی به پیروزی رسید. نیروهای نظامی به تنهایی عامل شکنندگی امنیت بینالمللی محسوب میشود، به این ترتیب توانایی جامعه برای تداوم بخشیدن به ویژگیهای سیاسی و فرهنگی ضامن امنیت به شمار میآید.
این تداومبخشی براساس برداشت سنتی از امنیت، با سرکوب داخلی یا دفاع نظامی در خارج قابل حصول است. اما با توجه به تغییر نگرشها در برداشت سنتی از امنیت، این مسأله با مشروعیت و کارآمدی سیاسی و اقتصادی به عنوان رویکرد نرمافزارانه امنیتی، ارتباط تنگاتنگی برقرار ساخته است. نظریهپردازان امنیت انتقادی ضمن تردید در موفقیت الگوهای سنتی در به کارگیری نیروهای نظامی برای امنیتسازی در حوزه داخلی، منطقهای و بینالمللی بر این اعتقاد هستند که هماهنگسازی نگرشها از طریق «اجتماع اخلاقی» عامل اصلی امنیتسازی محسوب میشود.
● لیبرالیزم نو و امنیت بینالمل
رهیافت نئولیبرال از درون اندیشههای رئالیستی شکل گرفته است. به عبارت دیگر نئولیبرالها تلاش دارند تا امنیت بینالملل را از طریق حداکثرسازی قدرت نهادهای بینالمللی به ویژه نهادهای اقتصادی ایجاد کنند. برای تحقق این امر، موازنه نرم به هر تلاش غیرمستقیم و غیرنظامی، برای کاهش توانایی قدرت برتر و افزایش قدرت خود، به منظور کاهش سلطه قدرت برتر اطلاق میشود. به نظر «والت» موازنه نرم شامل هماهنگی آگاهانه دیپلماتیک به منظور نیل به نتایجی برخلاف ترجیحات قدرت محسوب میشود. نتایجی که بدون حمایت متقابل موازنهکنندگان به دست نمیآید. نئولیبرالها بر این اعتقادند که نباید برای حل هرگونه بحران و محاصره امنیتی از ابزارهای نظامی استفاده کرد. بهطور کلی هماکنون نئولیبرالهای آمریکا همانند «جوزف نای» در زمره اصلیترین منتقدان حمله نظامی آمریکا به عراق هستند. آنان بر این اعتقادند که آمریکا نهتنها به منافع استراتژیک خود نائل نشده، بلکه حداقلهای لازم را برای اعتبار استراتژیک از دست داده است. در این روند، موازنه نرم دارای دو شکل درونی و بیرونی است. در شکل بیرونی بر تلاشهای دیپلماتیک در نهادهای بینالمللی تاکید میشود، در حالی که در شکل درونی به بسیج منابع داخلی و نیز تلاشهای سیاسی، اقتصادی و نظامی یک دولت با هدف افزایش تواناییاش جهت مقابله با تهدیدات مطرح شده از سوی قدرت برتر تاکید میشود.
«جوزف نای» بر این اعتقاد است که محافظهکاران آمریکایی به جای بهرهگیری از «قدرت نرم» در عراق مبادرت به استفاده از قدرت سخت کرده و در نتیجه آن به «فرآیندهای بیرونی» برای امنیتسازی بیش از ضرورتهای داخلی توجه داشتهاند. علت اصلی مخالفت جامعه آمریکا با حمله آن کشور به عراق را میتوان ناشی از عدم بهکارگیری الگوهای روانی در ساختار اجتماعی دانست.
از سوی دیگر آنان بر ضرورت موازنهگرایی به جای یکجانبهگرایی تاکید دارند. موازنه میتواند ماهیت درونی یا بیرونی داشته باشد. هدف از موازنه درونی، توسعه و تقویت موقعیت خود و نیز کاربست شیوههای منظم و غیرمنظم به منظور تقلیل دادن سطح نفوذ قدرت برتر است و شامل هر کوششی جهت ارتقای تواناییهای خود برای منحرف کردن قدرت برتر از مسیر اصلی پیگیری اهدافش میشود. برای مثال، تلاش کشورهای رقیب ایالات متحده برای دستیابی به فناوریهای سطح بالا یا ضربهزدن به واشنگتن از طریق جنگ نرم و جنگهای رایانهای یا دستیابی به فناوری نظامی غیرمتعارف در این چارچوب قرار میگیرند. هر گونه «موازنه درونی» میتواند زمینههای لازم برای افزایش حمایت گروههای سیاسی کشورها جهت حمایت از اهداف بیرونی را فراهم سازد،در حالی که «موازنه بیرونی» نیز قادر است بین منافع آمریکا و همچنین سایر بازیگران بینالمللی پیوند و هماهنگی ایجاد کند. بدون چنین نشانههایی، قدرتسازی در ساختار نظام بینالملل و در برخورد با بحرانهای منطقهای و بینالمللی کار دشواری است. یکی دیگر از ساز و کارهای موازنه نرم، در زمره ساز و کارهای مقیدسازی قدرت برتر، نهادها و سازمانهای بینالمللی قرار دارد. روندها، هنجارها و قوانین حاکم بر نهادهای بینالمللی، امکان اقدام متقابل را برای همه دولتهای عضو فراهم آورده و منافع همکاری را بهطور یکسان توزیع میکند. این سازمانها به اقدامات دولتها مشروعیت میبخشد.
امنیتسازی براساس رویکرد «موازنه نرم» را میتوان در زمره اهداف نظریهپردازان انتقادی از سیاست خارجی آمریکا دانست. به عبارت دیگر میتوان در رویکرد تبلیغاتی برخی از کاندیداهای ریاستجمهوری آمریکا همانند «باراک اوباما» و «هیلاری کلینتون» قالبهای تبلیغاتی را براساس رهیافت نئولیبرال مورد ملاحظه قرار داد. آنان بر ضرورت ارتقای فرهنگ و ارزشهای سیاسی آمریکا در نظام بینالملل تاکید دارند.
قدرت نرم در هر کشور از سه منبع نشأت میگیرد؛ فرهنگ (بخشهایی که برای دیگران جذاب است)، ارزشهای سیاسی (زمانی که در داخل و خارج مطابق انتظار باشد) و سیاست خارجی (زمانی که مشروع و اخلاقی تلقی میشود) زمامدارانی که خود را با رهیافتهای نئولیبرال هماهنگ سازند،تلاش دارند تا نظم بینالملل را از طریق همکاریهای متنوع پیگیری کنند. به عبارت دیگر میتوان نشانههایی را ملاحظه کرد مبنی بر اینکه از یک سو میزان مداخلات آمریکا کاهش یافته و از طرف دیگر مطلوبیتهای امنیتی آن افزایش خواهد یافت. بسیاری از متفکران از جمله جوزف نای، مفهوم قدرت نرم و قدرت اطلاعاتی را به مثابه جزء مهم مولفههای قدرت آمریکا تلقی کردهاند. وی ضمن اذعان به عوامل مهم قدرتآفرینی کشورها در ابعاد عادی و ملموس مانند قدرت نظامی و ظرفیت اقتصادی، به مبانی نامحسوس و غیراجباری قدرت مانند وابستگی متقابل فراملی و جریان آزاد اطلاعات و بنای اقتصادها بر این پایه اشاره میکند. هماکنون طیف گستردهای در آمریکا تلاش دارند تا امنیت بینالمللی و ملی را در قالب نشانههای نئولیبرال پیگیری کنند.
علیرضا محمدی نیگجه
منبع : اندیشکده روابط بینالملل
همچنین مشاهده کنید
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید میز و صندلی اداری
خرید بلیط هواپیما
گیت کنترل تردد
غزه آمریکا طالبان توماج صالحی حجاب رئیسی رهبر انقلاب سریلانکا کارگران پاکستان مجلس شورای اسلامی دولت
آتش سوزی کنکور سیل هواشناسی تهران سازمان سنجش شهرداری تهران پلیس سلامت فراجا قتل زنان
خودرو مسکن ارز قیمت خودرو قیمت دلار قیمت طلا دلار بازار خودرو بانک مرکزی ایران خودرو قیمت سکه سایپا
ترانه علیدوستی تلویزیون فیلم سینمای ایران مهران مدیری کتاب تئاتر شعر سینما
کنکور ۱۴۰۳
اسرائیل رژیم صهیونیستی جنگ غزه فلسطین حماس فرانسه اوکراین طوفان الاقصی جنگ اوکراین اتحادیه اروپا ترکیه انگلیس
پرسپولیس استقلال سردار آزمون بارسلونا بازی ژاوی فوتبال باشگاه پرسپولیس باشگاه استقلال تراکتور فوتسال تیم ملی فوتسال ایران
تیک تاک همراه اول بنیاد ملی نخبگان فیلترینگ ناسا وزیر ارتباطات تبلیغات اپل نخبگان
مالاریا سلامت روان کاهش وزن استرس داروخانه پیری دوش گرفتن