جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا


خسرو به کسی بدهکار نبود


خسرو به کسی بدهکار نبود
یک بار دیگر چهره یی شناخته شده از اصحاب هنر و به ویژه قلمرو بازیگری روی در نقاب خاک می کشد و در پی آن همه به تکاپو می افتند.طوری وانمود می کنند که پنداری مرگ پدیده یی جدید است و فرد یا هنرمند چشم فروبسته و دنیا را وانهاده، مرتکب عملی بدیع شده است. گویی همه تا پیش از مرگ آن هنرمند حتمی بودن سفر به دنیای دیگر را فراموش کرده اند و حال ناگهان به یاد آن افتاده اند. همه مرگ او را ناگهانی می خوانند و به اصطلاح بهت زده شده اند. در حالی که تا روز ۲۷ تیرماه جز عده یی انگشت شمار نمی دانستند که ماه ها بود که علائم و سیگنال های مرگ در وجود خسرو شکیبایی ظاهر شده، چشمک می زدند و گاه آژیر می کشیدند. خسرو شکیبایی را چندی قبل و بسیار اتفاقی دیدم. از دیدارش خوشحال شدم. به دفتر کارم آمده بود، نه برای دیدن من. اما من این شانس را داشتم که او را تصادفی ملاقات کنم.در مواجهه با او نگفتم خسرو چقدر شکسته و داغون شده یی. برعکس طوری رفتار کردم که انگار در او هیچ نشانه یی از ضعف جسمانی نمی دیدم. چای آوردند، قندان را مقابلش گرفتم. از خوردن قند ابا داشت و برنداشت. پرسیدم؛ چرا؟ گفت؛ برام خوب نیست. گفتم؛ دیابت داری؟ و او گفت؛ آره. پرسیدم؛ چند وقته؟ گفت؛ اخیراً فهمیدم.به او دقیق شدم، بی آنکه ملتفت باشد.
حرف می زد، بی آنکه رغبتی داشته باشد. فقط می خواست برای من همان خسروی باشد که می شناختم. به ناچار اطلاعاتم درباره دیابت را به او گوشزد کردم و گفتم؛ دیابتی که در ۶۰ سالگی سراغ آدم بیاید، قابل حل است. کافی است دلایل آن را بشناسی و در آن دلایل امساک کنی. حس کردم بعضی از توصیه هایم او را می رنجاند. شب بود، باران می بارید. از خیابان عباس آباد (شهید بهشتی) همراه با رفیقی دیگر، او را سوار کردم و بین راه حرف زدیم، حرف های بی ربط.به سعادت آباد و مقابل منزلش رسیدیم، لحظاتی پیش از خداحافظی، بار دیگر با تمام وجود او را به رعایت وضع جسمانی اش توصیه کردم. زیاد استقبال نکرد. او را خوب می شناختم. شرایط روحی اش را خوب می دانستم، در رفتارش نوعی غرور ناشی از بالا رفتن سن را احساس می کردم. مرد وقتی از ۴۵ سال عبور می کند حساس می شود و دل نازک. و من این حس را در او به وضوح دریافتم. خسرو نگاهش به من دروغ نمی گفت. زبانش چرا؟ اما در نگاهش نسبت به من صادق بود. در ژرفای نگاهش هزاران آرزوی محال، هزاران آرزوی به وقوع نپیوسته به وضوح قابل رویت بود.در ماشین را باز کرد و یک پایش را بیرون برد و برگشت و نگاهم کرد و من در نگاه نجیب و صادق او عمق پشیمانی را می دیدم و همواره یک تشکر قلبی. آخر من اولین کسی بودم که در اولین فیلم سینمایی ام، سرمایه ام را روی او ریسک کرده و نقش نخست فیلم را به او سپرده بودم و او بارها در مصاحبه هایش قدردانی کرده بود.ما با هم زندگی کرده بودیم و شاید من از معدود کسانی بودم که رازهای او را می دانستم. خصوصیات گذشته اش را دیده بودم. خودش نشانم داده بود. بعدها، بی آنکه مدام با هم بوده باشیم، به واسطه آن پس زمینه ها برای من همان خسرو بود حتی اگر جایزه اسکار می گرفت، برای من و خانواده و فرزندان و یکی از برادرانم همان بود که بود.«باشه» آخری که گفت سوت صدایش هم شنیده شد. همان سوتی که مولفه صدای او بود.
در را بست به برج دتا رفت و من در دلم احساسی عجیب داشتم. دلشوره یی ناشی از یک الهام تلخ و دردناک. حس کردم دیگر او را نمی بینم.من سیگنال مرگ را در اندام پرپیچ و خم او که پشت شیشه در محو می شد، مشاهده کردم رفیق دیگرم جای او نشست و سکوت بین ما حائل شد. به گمانم اگر خسرو به دیابت، این مرض مرموز و نامرد فائق می آمد، مشکل کبدش چند سال دیرتر حاد می شد. دیابت امراض دیگر را سرعت می بخشد.گرفتاری کلاه پهلوی امانم را بریده بود. با شریفی نیا برای انتخاب بازیگران بحث ها داشتیم که هنوز ادامه دارند و هر بار درباره خسرو حرف می زدیم. رضا مصراً خواستار حضور او بود و البته من هم خیلی دلم می خواست، اما به رضا می گفتم، خسرو خیلی از هم پاشیده و نحیف است، می ترسم حوصله کار در سریال را نداشته باشد. عاقبت به یک نقش نشسته رسیدیم و تفاهم کردیم، نقشی مهم که فقط یک ماه کار داشت، اما حیف...
اینها را گفتم تا یادمان باشد و باور کنیم که ما همه در محاصره مرگ هستیم و ادامه زندگی برای هیچ کس تضمین ندارد. پس این همه بهت و حیرت از مرگ خسرو برای چیست؟ مگر خسرو ضمانت داده بود تا ۹۰ یا صد سالگی زندگی کند؟ چرا خیال می کنیم او نباید می رفت؟ امروز همه درباره خسرو شکیبایی می نویسند، همه شتابان می خواهند بهترین تعریف یا بکرترین توصیف درباره شکیبایی را به خودشان اختصاص دهند. انگار که رقابتی در جریان است یا آنکه قرار است به بهترین تعریف جایزه بدهند.و دردناک تر آنکه برخی فرصت طلبانه می خواهند همه موفقیت خسرو را به خودشان منتسب کنند. و بهترین کار خسرو را کار خودشان معرفی کنند. در حالی که افکار عمومی اصلاً شناختی از ایشان ندارند. نمی دانم شاید به نحوی مدعی ارث از هنرمند متوفی هستند. در حالی که شکیبایی از همه، از تمام کسانی که با آنها کار کرده بود، خاضعانه قدردانی کرده بود و به هیچ کس بدهکاری نداشت.در این اظهارنظرها که فرصت های از کف رفته محسوب می شوند، هرگز حرفی تخصصی و کارشناسانه مطرح نشد تا در تربیت افکار عمومی تاثیرگذار باشد. گاه جزییاتی اشاره شد، اما حق مطلب ادا نشد. تاثیر خسرو شکیبایی بر سینمای حرفه یی ایران در مقطع حرکت از سینمای صامت - دوبله- به سینمای ناطق است. در واقع اگر دوران دوبله فیلم ها را دوران سینمای صامت ایران فرض کنیم،سینمای صدای سر صحنه دوران ناطق محسوب می شود،چون مخاطبان سنتی سینمای ایران در دهه ۶۰ عادت به صدای دوبله داشتند. صدای صحنه به علت تازگی و ضعف وسایل و فقدان تجربه فنی و همچنین بیان ضعیف بازیگران چند سالی سینما را با شکست اقتصادی سنگینی مواجه ساخت.موفقیت خسرو در فیلم هامون توام با کیفیت صدابرداری و صداگذاری نسبتاً مطلوب،در واقع فیلم صدای سر صحنه را تثبیت کرد و خسرو اولین بازیگری بود که صدایش بر سیما و پیکرش توامان از جانب مخاطبان تشنه اواخر دهه ۶۰ پذیرفته شد. و متعاقب آن سریال موفق خانه سبز که تنها سریال نسبتاً صحیح در مدیوم تلویزیون محسوب می شود بر موفقیت خسرو شکیبایی و فراگیر ساختن صدای واقعی صحنه و بازیگران جنبه عمومی بخشید و اما خسرو خود به یک نکته مهم واقف بود که بحث آن فرصتی دیگر را طلب می کند.خسرو از میان ما رفت. حرف ها و نظرات ادامه می یابند، اشکالات و دردهای جامعه هنری که بخش اعظم آن مربوط به خودمان است باقی می مانند تا خسروی دیگر برود. اصلاح امور دست خودمان است فقط سعه صدر می خواهد.
ضیاءالدین دری
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید