جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

حادثه کتابسوزان


حادثه کتابسوزان
آیا حقیقت دارد که مسلمانان صدر اسلام هنگام فتح ایران و مصر کتابخانه های عظیم این کشورها را به آتش کشیده اند؟ آیا حقیقت دارد که مسلمانان فاتح، همه آثار فرهنگی کشورهای فتح شده را نیست و نابود کرده اند؟آیا حقیقت دارد که مسلمانان دشمن فرهنگ و تمدن بوده اند؟
اینها برخی پرسشهاییست که ذهن بسیاری را به خود مشغول کرده وباعث شده که برخی موضع تسلیم، برخی موضع انکار و برخی هم موضع تردید بخود بگیرند، ودر این راستا مقالات و کتابهای بسیاری هم نوشته شده است.
آنچه قدری عجیب و جالب توجه است این است که در این میان دو گروه موضع تسلیم به خود گرفته اند:
۱) ناسیونالیستهای متعصبی که با هر چه نام عرب و اسلام حساسیت دارند، و آسمان وریسمان را بهم میدوزند تا بتوانند هر دروغی را علیه ایندو سر هم کنند.
۲) مذهبیها ومؤمنان مقدس مآبی که بقول استاد مطهری ، به خاطر احساسات ضد عمری یا ضد عمرو بن العاصی این شایعه را تبلیغ می کنند وگمان می کنندکه اینهمه بوق و کرنا که از اروپا تا هند را پر کرده،کتابها در اطرافش می‏نویسند و رمانها برایش می‏سازند، و برای آنکه مسلم و قطعی تلقی شود در کتب منطق و فلسفه و سؤالات امتحانیه آن را می‏گنجانند، قربة الی الله و برای خدمت‏به عالم تشیع و بی آبرو کردن مخالفان امیر المؤمنین است.
این مقاله درست و دست نخورده از کتاب خدمات متقابل اسلام و ایران بخش کتابسوزی ایران و مصر تألیف استاد مرتضی مطهری نقل شده است، باشد تا چراغی باشد بر فراز راه کسانی که بفرموده قرآن کریم، سخنان را می شنوند و بهترینش را انتخاب می کنند.
از جمله مسائلی که لازم است در روابط اسلام و ایران مطرح شود مساله کتابسوزی در ایران بوسیله مسلمین فاتح ایران است.در حدود نیم قرن است که به طور جدی روی این مساله تبلیغ می‏شود،تا آنجا که آنچنان مسلم فرض می‏شود که در کتب دبستانی و دبیرستانی و دانشگاهی و بالاخره در کتب درسی که جز مسائل قطعی در آنها نباید مطرح گردد و از وارد کردن مسائل مشکوک در اذهان ساده دانش آموزان و دانشجویان باید خودداری شود،نیز مرتب از آن یاد می‏شود.اگر این حادثه واقعیت تاریخی داشته باشد و مسلمین کتابخانه یا کتابخانه‏های ایران یا مصر را به آتش کشیده باشند،جای این هست که گفته شود اسلام ماهیتی ویرانگر داشته نه سازنده،حداقل باید گفته شود که اسلام هر چند سازنده تمدن و فرهنگی بوده است اما ویرانگر تمدنها و فرهنگهایی هم بوده است.پس در برابر خدماتی که به ایران کرده زیانهایی هم وارد کرده است و اگر از نظری‏«موهبت‏»بوده،از نظر دیگر«فاجعه‏»بوده است.
در اطراف این مساله که واقعا در ایران کتابخانه‏ها بوده و تاسیسات علمی از قبیل دبستان و دبیرستان و دانشگاه وجود داشته و همه به دست مسلمانان فاتح به باد رفته است،آن اندازه گفته و نوشته‏اند که برای برخی از افراد ایرانی که خود اجتهادی در این باب ندارند کم‏کم به صورت یک اصل مسلم در آمده است.
چند سال پیش یک شماره از مجله‏«تندرست‏»که صرفا یک مجله پزشکی است‏به دستم رسید. در آنجا خلاصه سخنرانی یکی از پزشکان بنام ایران در یکی از دانشگاههای غرب درج شده بود.در آن سخنرانی پس از آنکه به مضمون اشعار معروف سعدی:«بنی آدم اعضای یک پیکرند»اشاره کرده و اظهار داشته بود که برای اولین مرتبه این شاعر ایرانی اندیشه جامعه ملل را پرورانده است،به سخنان خود اینچنین ادامه داده بود:
«یونان قدیم مهد تمدن بوده است،فلاسفه و دانشمندان بزرگ مانند سقراط...داشته ولی آنچه بتوان به دانشگاه امروز تشبیه کرد در واقع همان است که خسرو پادشاه ساسانی تاسیس کرد.و در شوش پایتخت ایران آن روز دار العلم بزرگی به نام‏«گندی شاپور»...این دانشگاه سالها دوام داشت تا اینکه در زمان حمله اعراب به ایران مانند سایر مؤسسات ما از میان رفت.و با آنکه دین مقدس اسلام صراحتا تاکید کرده است که علم را حتی اگر در چین باشد باید به دست آورد،فاتحین عرب بر خلاف دستور صریح پیامبر اسلام حتی کتابخانه ملی ایران را آتش زدند و تمام تاسیسات علمی ما را بر باد دادند و از آن تاریخ تا مدت دو قرن،ایران تحت نفوذ اعراب باقی ماند.» (۱)
از این نمونه و از این دست که بدون ذکر هیچ گونه سند و مدرکی مطالبی اینچنین گفته و نوشته می‏شود فراوان است.ما پیش از آنکه به تحقیق تاریخی درباره این مطلب بپردازیم و سخن افرادی را که به اصطلاح یک سلسله ادله نیز ردیف کرده‏اند نقد علمی نماییم،در پاسخ این پزشک محترم که چنین قاطعانه در یک مجمع پزشکی جهانی-که علی القاعده اطلاعات تاریخی آنها هم از ایشان بیشتر نبوده-اظهار داشته است،عرض می‏کنیم:
۱) بعد از دوره یونان و قبل از تاسیس دانشگاه جندی شاپور در ایران،دانشگاه عظیم اسکندریه بوده که با دانشگاه جندی‏شاپور طرف قیاس نبوده است.مسلمین که از قرن دوم هجری و بلکه اندکی هم در قرن اول هجری به نقل علوم خارجی به زبان عربی پرداختند،به مقیاس زیادی از آثار اسکندرانی استفاده کردند.تفصیل آن را از کتب مربوط می‏توان به دست آورد.
۲) دانشگاه جندی‏شاپور که بیشتر یک مرکز پزشکی بوده،کوچکترین آسیبی از ناحیه اعراب فاتح ندید و به حیات خود تا قرن سوم و چهارم هجری ادامه داد.پس از آنکه حوزه عظیم بغداد تاسیس شد،دانشگاه جندی‏شاپور تحت الشعاع واقع گشت و تدریجا از بین رفت. خلفای عباسی پیش از آنکه بغداد دارالعلم بشود،از وجود منجمین و پزشکان همین جندی‏شاپور در دربار خود استفاده می‏کردند.ابن ماسویه‏ها و بختیشوع‏ها در قرن دوم و سوم هجری فارغ التحصیل همین دانشگاه بودند.پس ادعای اینکه دانشگاه جندی‏شاپور به دست اعراب فاتح از میان رفت،از کمال بی اطلاعی است.
۳) دانشگاه جندی‏شاپور را علمای مسیحی که از لحاظ مذهب و نژاد به حوزه روم(انطاکیه) وابستگی داشتند اداره می‏کردند.روح این دانشگاه مسیحی رومی بود نه زردشتی ایرانی.البته این دانشگاه از نظر جغرافیایی و از نظر سیاسی و مدنی جزء ایران و وابسته به ایران بود ولی روحی که این دانشگاه را به وجود آورده بود روح دیگری بود که از وابستگی اولیای این دانشگاه به حوزه‏های غیر زردشتی و خارج از ایران سرچشمه می‏گرفت،همچنانکه برخی مراکز علمی دیگر در ما وراء النهر بوده که تحت تاثیر و نفوذ بوداییان ایجاد شده بود.البته روح ملت ایران یک روح علمی بوده است ولی رژیم موبدی حاکم بر ایران در دوره ساسانی رژیمی ضد علمی بوده و تا هر جا که این روح حاکم بوده مانع رشد علوم بوده است.به همین دلیل در جنوب غربی و شمال شرقی ایران که از نفوذ روح مذهبی موبدی بدور بوده،مدرسه و انواع علوم وجود داشته است و در سایر جاها که این روح حاکم بوده،درخت علم رشدی نداشته است.در میان نویسندگان کتب ادبی و تاریخی و جغرافیایی درسی برای دبیرستانها که غالبا بخشنامه‏وار مطالب بالا را تکرار می‏کنند،مرحوم دکتر رضا زاده شفق-که هم مردی عالم بود و هم از انصاف بدور نبود-تا حدی رعایت انصاف کرده است.مشار الیه در تاریخ ادبیات سال چهارم ادبی در این زمینه چنین می‏نویسد:
«در دوره ساسانی آثار دینی و ادبی و علمی و تاریخی از تالیفات و ترجمه بسیار بوده.نیز از اخباری که راجع به شعرا و آوازخوان‏های درباری به ما رسیده است استنباط می‏شود که کلام منظوم(شعر)وجود داشته است.با وجود این،از فحوای تاریخ می‏توان فهمید که آثار ادبی در ادوار قدیم دامنه بسیار وسیع نداشته بلکه تا حدی مخصوص درباریان و روحانیان بوده است، و چون در اواخر دوره ساسانی اخلاق و زندگانی این دو طبقه یعنی درباریان و روحانیان با وفور فتنه و فساد دربار و ظهور مذاهب گوناگون در دین فاسد شده بود،لهذا می‏توان گفت اوضاع ادبی ایران نیز در هنگام ظهور اسلام درخشان نبوده و به واسطه فساد این دو طبقه ادبیات نیز رو به سوی انحطاط می‏رفته است.»
رابعا این پزشک محترم که مانند عده‏ای دیگر طوطی‏وار می‏گویند«فاتحین عرب کتابخانه ملی ما را آتش زدند و تمام تاسیسات علمی ما را بر باد دادند»،بهتر بود تعیین می‏فرمودند که آن کتابخانه ملی در کجا بوده؟در همدان بوده؟در اصفهان بوده؟در شیراز بوده؟در آذربایجان بوده؟در نیشابور بوده؟در تیسفون بوده؟در آسمان بوده؟در زیر زمین بوده؟در کجا بوده است؟ چگونه است که ایشان و کسانی دیگر مانند ایشان که این جمله‏ها را تکرار می‏فرمایند،از کتابخانه‏ای ملی که به آتش کشیده شد اطلاع دارند اما از محل آن اطلاع ندارند؟
نه تنها در هیچ مدرکی چنین مطلبی ذکر نشده و با وجود اینکه جزئیات حوادث فتوحات اسلامی در ایران و روم ضبط شده،نامی از کتابخانه‏ای در ایران اعم از اینکه به آتش کشیده شده باشد و یا به آتش کشیده نشده باشد در هیچ مدرک تاریخی وجود ندارد،بلکه مدارک خلاف آن را ثابت می‏کند،مدارک می‏گویند که در حوزه زردشتی علاقه‏ای به علم و کتابت نبوده است.جاحظ هر چند عرب است ولی تعصب عربی ندارد،به دلیل اینکه علیه عرب زیاد نوشته است و ما عن قریب از او نقل خواهیم کرد.وی در کتاب المحاسن و الاضداد (۲) می‏گوید: «ایرانیان علاقه زیادی به نوشتن کتاب نداشتند،بیشتر به ساختمان علاقه‏مند بودند».در کتاب تمدن ایرانی به قلم جمعی از خاورشناسان (۳) تصریح می‏کند به عدم رواج نوشتن در مذهب زردشت در عهد ساسانی.
محققان اتفاق نظر دارند حتی تکثیر نسخ اوستا ممنوع و محدود بود.ظاهرا وقتی اسکندر به ایران حمله کرد،از اوستا دو نسخه بیشتر وجود نداشته است که یکی در استخر بوده و به وسیله اسکندر سوزانیده شده است.
نظر به اینکه درس و مدرسه و سواد و معلومات در آیین موبدی منحصر به درباریان و روحانیان بود و سایر طبقات و اصناف ممنوع بودند،طبعا علم و کتاب رشد نمی‏کرد،زیرا معمولا دانشمندان از طبقات محروم بر می‏خیزند نه از طبقات مرفه.موزه گرزاده‏ها و کوزه‏گر زاده‏ها هستند که بو علی و ابوریحان و فارابی و محمد بن زکریای رازی می‏شوند نه اعیان زادگان و اشراف زادگان.و بعلاوه،همان طور که مرحوم دکتر شفق یاد آور شده است این دو طبقه هم در عهد ساسانی هر یک به گونه‏ای فاسد شده بودند و از طبقه فاسد انتظار آثار علمی و فرهنگی نمی‏رود.
بدون شک در ایران ساسانی آثار علمی و ادبی کما بیش بوده است.بسیاری از آنها در دوره اسلامی به عربی ترجمه شد و باقی ماند و بدون شک بسیاری از آن آثار علمی و ادبی از بین رفته است ولی نه به علت کتابسوزی یا حادثه‏ای از این قبیل،بلکه به این علت طبیعی و عادی که هرگاه تحولی در فکر و اندیشه مردم پدید آید و فرهنگی به فرهنگ دیگر هجوم آورد و افکار و اذهان را متوجه خود سازد،به نحو افراط و زیانبار فرهنگ کهن مورد بی مهری و بی توجهی واقع می‏گردد و آثار علمی و ادبی متعلق به آن فرهنگ در اثر بی توجهی و بی علاقگی مردم تدریجا از بین می‏رود.
نمونه این را امروز در هجوم فرهنگ غربی به فرهنگ اسلامی می‏بینیم.فرهنگ غربی در میان مردم ایران‏«مد»شده و فرهنگ اسلامی از«مد»افتاده است،و به همین دلیل در حفظ و نگهداری آنها اهتمام نمی‏شود.نسخه‏های با ارزشی در علوم طبیعی،ریاضی،ادبی،فلسفی، دینی در کتابخانه‏های خصوصی تا چند سال پیش موجود بوده و اکنون معلوم نیست چه شده و کجاست.قاعدتا در دکان بقالی مورد استفاده قرار گرفته و یا به تاراج باد سپرده شده است.مطابق نقل استاد جلال الدین همایی،نسخه‏های نفیسی از کتب خطی که مرحوم مجلسی به حکم امکاناتی که در زمان خود داشت از اطراف و اکناف جهان اسلامی در کتابخانه شخصی خود گرد آورده بود،در چند سال پیش با ترازو و کش و من به مردم فروخته شد.علی القاعده هنگام فتح ایران کتابهایی که بعضی از آنها نفیس بوده،در کتابخانه‏های خصوصی افراد وجود داشته است و شاید تا دو سه قرن بعد از فتح ایران هم نگهداری می‏شده است،ولی بعد از فتح ایران و اسلام ایرانیان و رواج خط عربی و فراموش شدن خط پهلوی که آن کتابها به آن خط بوده است،آن کتابها برای اکثریت قریب به اتفاق مردم بلا استفاده بوده و تدریجا از بین رفته است.اما اینکه کتابخانه یا کتابخانه‏هایی بوده و تاسیسات علمی وجود داشته است و اعراب فاتح هنگام فتح ایران آنها را به عمد از بین برده باشند افسانه‏ای بیش نیست.
ابراهیم پور داود که درجه حسن نیتش روشن است و به قول مرحوم قزوینی با عرب و هر چه از ناحیه عرب است‏«دشمن‏»است،دست و پا کرده از گوشه و کنار تاریخ قرائنی بیابد و آن قرائن را که حتی نام قرینه نمی‏توان روی آنها گذاشت(احیانا با تحریف در نقل)به عنوان‏«دلیل‏»بر کتابسوزی اعراب فاتح در ایران و بر باد دادن تاسیسات علمی به کار ببرد.بعد از او و تحت تاثیر او افرادی که لااقل از بعضی از آنها انتظار نمی‏رود که تحت تاثیر این موهوم قرار گیرند از او پیروی کرده‏اند.
مرحوم دکتر معین از آن جمله است (۴) .مرحوم دکتر معین در کتاب مزدیسنا و ادب پارسی آنجا که نتایج‏حمله عرب به ایران را ذکر می‏کند متعرض این مطلب شده و بیشتر آنچه آورده از پور داود است.آنچه به عنوان دلیل ذکر کرده عبارت است از:
۱) سرجان ملکم انگلیسی در تاریخش این قضیه را ذکر کرده است.
۲) در جاهلیت عرب مقارن ظهور اسلام مردم بی سواد و امی بودند.مطابق نقل واقدی،در مکه مقارن بعثت‏حضرت رسول فقط‏۱۷ تن از قریش با سواد بودند.آخرین شاعر بدوی عرب‏«ذوالرمة‏»با سواد بودن خود را پنهان می‏کرد و می‏گفت قدرت نوشتن در میان ما بی ادبی شمرده می‏شود (۵) .
۳) جاحظ در کتاب البیان و التبیین نقل کرده که روزی یکی از امرای قبیله قریش کودکی را دید که به مطالعه کتاب سیبویه مشغول است.فریاد برآورد که‏«شرم بر تو باد!این شغل آموزگاران و گدایان است‏».در آن روزگار آموزگاری یعنی تعلیم اطفال در میان عرب بسیار خوار بود زیرا حقوق آنان شصت درهم بیش نبود و این مزد در نظر ایشان ناچیز بود (۶) .
۴) ابن خلدون در فصل‏«العلوم العقلیة و اصنافها»(از مقدمه تاریخش۱/۴۸۰)گوید:وقتی کشور ایران فتح شد کتب بسیاری در آن سرزمین به دست تازیان افتاد.سعد بن ابی وقاص بن عمر بن الخطاب در خصوص آن کتب نامه نوشت و در ترجمه کردن آنها برای مسلمانان رخصت‏خواست.عمر بدو نوشت که آن کتابها را در آب افکند،چه اگر آنچه در آنهاست راهنمایی است، ‏خدا ما را به رهنماتر از آن هدایت کرده است،و اگر گمراهی است‏خدا ما را از شر آن محفوظ داشته.بنابراین آن کتابها را در آب یا در آتش افکندند و علوم ایرانیان که در آن کتب مدون بود از میان رفت و به دست ما نرسید (۷) .ابو الفرج ابن العبری در« مختصر الدول» و عبد اللطیف بغدادی در کتاب «الافادة و الاعتبار» و قفطی در «تاریخ الحکماء» در شرح حال یحیی نحوی،و حاجی خلیفه در «کشف الظنون» و دکتر صفا در «تاریخ علوم عقلی» از سوختن کتب اسکندریه توسط عرب سخن رانده‏اند،(یعنی اگر ثابت‏شود که اعراب فاتح،کتابخانه اسکندریه را سوخته‏اند،قرینه است که در هر جا کتابخانه‏ای می‏یافته‏اند می‏سوخته‏اند.پس بعید نیست در ایران هم چنین کاری کرده باشند)ولی شبلی نعمان در رساله‏ای به عنوان‏«کتابخانه اسکندریه‏»ترجمه فخر داعی،و همچنین آقای(مجتبی)مینوی در مجله‏«سخن‏»۷۴،صفحه ۵۸۴ این قول را(کتابسوزی اسکندریه را)رد کرده‏اند.
۵) ابوریحان بیرونی در «الآثار الباقیة» درباره خوارزم می‏نویسد که:«چون قتیبة بن مسلم دوباره خوارزم را پس از مرتد شدن اهالی فتح کرد،اسکجموک را بر ایشان والی گردانید،و قتیبه هر کس که خط خوارزمی می‏دانست و از اخبار و اوضاع ایشان آگاه بود و از علوم ایشان مطلع، بکلی فانی و معدوم الاثر کرد و ایشان را در اقطار ارض متفرق ساخت و لذا اخبار و اوضاع ایشان به درجه‏ای مخفی و مستور مانده است که به هیچ وجه وسیله‏ای برای شناختن حقایق امور در آن کشور بعد از ظهور اسلام در دست نیست‏» (۸) .ایضا ابوریحان در همان کتاب نویسد: «و چون قتیبه بن مسلم نویسندگان ایشان(خوارزمیان)را هلاک کرد و هربدان ایشان را بکشت و کتب و نوشته‏های آنان را بسوخت،اهل خوارزم امی ماندند و در اموری که محتاج الیه ایشان بود فقط به محفوظات خود اتکا کردند،و چون مدت متمادی گردید و روزگار دراز بر ایشان بگذشت امور جزئی مورد اختلاف را فراموش کردند و فقط مطالب کلی مورد اتفاق در حافظه آنان باقی ماند (۹) .
۶) داستان کتابسوزی عبد الله بن طاهر که دولتشاه سمرقندی در تذکرة الشعرا آورده است.»
اینها مجموع به اصطلاح دلایلی است که مرحوم دکتر معین بر کتابسوزی در ایران اقامه کرده است.در میان این ادله تنها دلیل چهارم که از زبان ابن خلدون نقل شده،بعلاوه با داستان کتابسوزی اسکندریه که ابن العبری و بغدادی و قفطی آن را نقل کرده‏اند و با آنچه حاجی خلیفه در کشف الظنون آورده مورد تایید قرار گرفته است قابل بررسی است.
دلیل هفتمی هم هست که مرحوم دکتر معین متعرض آن نشده ولی جرجی زیدان و بعضی نویسندگان ایرانی،فراوان آن را یاد آوری می‏کنند و دلیل بر ضدیت عرب با کتاب و کتابت و علم گرفته می‏شود،و آن اینکه خلیفه دوم به شدت جلو کتابت و تالیف کتاب را گرفته و با طرح شعار«حسبنا کتاب الله‏»(ما را قرآن بس است)به شدت تالیف و تصنیف را ممنوع اعلام کرده بود و هر کس دست‏به چنین کاری می‏زد،جرم شناخته می‏شد. این ممنوعیت تا قرن دوم ادامه یافت و در قرن دوم به حکم جبر زمان شکسته شد.
بدیهی است مردمی که به خودشان لااقل تا صد سال اجازه تالیف و تصنیف ندهند،محال است که به تالیفات و تصنیفات اقوام مغلوبه اجازه ادامه وجود در آن مدت داده باشند.
ما نخست ادله‏ای که مرحوم دکتر معین آورده‏اند به استثنای دلیل چهارم ایشان،نقد و بررسی می‏کنیم و سپس به هفتمین دلیل می‏پردازیم.آنگاه به تفصیل وارد چهارمین دلیل دکتر معین می‏شویم.
اما دلیل اول،یعنی گفته‏های سرجان ملکم.اینها همانهاست که ما قبلا تحت عنوان‏«اظهار نظرها»و تحت عنوان‏«مزدیسنا و ادب پارسی‏»نقل کردیم و بی اعتباری آنها را روشن نمودیم. سرجان ملکم ظاهرا در قرن‏۱۳ هجری می‏زیسته و ناچار گفته‏هایش درباره حادثه‏ای که در حدود سیزده قرن با او فاصله تاریخی دارد باید به یک سند تاریخی مستند باشد و نیست. بعلاوه او آنچنان تعصب ضد اسلامی خود را آشکار ساخته است که کوچکترین اعتباری به گفته‏اش باقی نمی‏ماند.
او مدعی است که پیروان پیامبر عربی شهرهای ایران را با خاک یکسان کردند(دروغی که در قوطی هیچ عطاری پیدا نمی‏شود).عجب است که مرحوم دکتر معین گفتار سراسر نامربوط سرجان ملکم را به عنوان یک دلیل ذکر می‏نماید.
اما مساله‏«امیت‏»و بی سوادی عرب جاهلی مطلبی است که خود قرآن هم آن را تایید کرده است،ولی این چه دلیلی است؟!آیا اینکه عرب جاهلی بی سواد بوده،دلیل است که عرب اسلامی کتابها را سوزانیده است؟بعلاوه،در فاصله دوره جاهلی و دوره فتوحات اسلامی که ربع قرن تقریبا طول کشید،یک نهضت قلم وسیله شخص پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در مدینه به وجود آمد که حیرت آور است.
این عرب جاهلی به دینی رو آورد که پیامبر آن دین‏«فدیه‏»برخی اسیران را که خواندن و نوشتن می‏دانستند،«تعلیم‏»اطفال مسلمین قرار داد.پیامبر آن دین برخی اصحاب خود را به تعلیم زبانهای غیر عربی از قبیل سریانی و عبری و فارسی تشویق کرد.خود گروهی در حدود بیست نفر«دبیر»داشت و هر یک یا چند نفر را مسؤول دفتر و کاری قرار داد (۱۰) .این عرب جاهلی به دینی رو آورد که کتاب آسمانی‏اش به قلم و نوشتن سوگند یاد کرده است (۱۱) و وحی آسمانی‏اش با«قرائت‏»و«تعلیم‏»آغاز گشته است (۱۲) .آیا روش پیغمبر و تجلیل قرآن از خواندن و نوشتن و دانستن در عرب جاهلی که مجذوب قرآن و پیغمبر بود،تاثیری در ایجاد حس خوش بینی نسبت‏به کتاب و کتابت و علم و فرهنگ نداشته است؟!
اما داستان تحقیر قریش و سایر عربان آموزگاری و معلمی را می‏گویند:قریش و عرب تعلیم اطفال را خوار می‏شمردند و کار معلمی را پست می‏شمردند،بلکه اساسا سواد داشتن را ننگ می‏دانستند.
اولا در خود آن بیان تصریح شده که کار معلمی به علت کمی در آمد خوار شمرده شده است، یعنی همان چیزی که امروز در ایران خودمان شاهد آن هستیم.آموزگاران و دبیران و روحانیان جزء طبقات کم در آمد جامعه‏اند و احیانا بعضی افراد به همین جهت تغییر شغل و مسؤولیت می‏دهند.
اگر یک آموزگار یا دبیر یا روحانی جوان به خواستگاری دختری برود و آن دختر،خواستگاری هم از کسبه و یا طبقه مقاطعه کار و بساز و بفروش هر چند بی سواد داشته باشد،خانواده دختر ترجیح می‏دهند که دختر خود را به آن کاسب یا مقاطعه کار بدهند تا آن آموزگار یا دبیر یا روحانی.چرا؟آیا به علت اینکه علم و معنویت را خوار می‏شمرند؟البته نه،ربطی به تحقیر علم ندارد،دختر به چنین طبقه‏ای دادن قدری فداکاری می‏خواهد و همه آماده این فداکاری نیستند.
عجبا،می‏گویند به دلیل اینکه فردی از قریش کتابخوانی کودکی را تحقیر کرده پس عرب مطلقا دشمن علم و کتابت‏بوده،پس به هر جا پایش رسیده کتابها را آتش زده است.این درست مثل این است که بگویند به دلیل اینکه عبید زاکانی ادیب و شاعر ایرانی گفته است:
ای خواجه مکن تا بتوانـی طلب علم / کاندر طلب راتِبِ یک روزه بمانی
رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز / تا داد خـود از مـهـتر و کهتر بـسـتانی
پس مردم ایران عموما دشمن علم و مخالف سواد آموزی هستند و هر جا کتاب و کتابخانه به دستشان بیفتد آتش می‏زنند،و بر عکس طرفدار مطربی و مسخرگی می‏باشند،یا بگویند به دلیل اینکه ابو حیان توحیدی در اثر فقر و تنگدستی تمام کتابهای خود را سوزانید،پس مردم کشورش دشمن علم و سوادند.
اما آنچه ابو ریحان درباره خوارزم نقل کرده است،هر چند مستند به سندی نیست و ابوریحان مدرک نشان نداده است،ولی نظر به اینکه ابو ریحان مردی است که علاوه بر سایر فضایل،محقق در تاریخ است و به گزاف سخن نمی‏گوید و فاصله زمانی زیادی ندارد-زیرا او در نیمه دوم قرن چهارم و نیمه اول قرن پنجم می‏زیسته است و خوارزم در زمان ولید بن عبد الملک در حدود سال‏۹۳ فتح شده است و بعلاوه خود اهل خوارزم بوده است-بعید نیست که درست‏باشد.
اما آنچه ابوریحان نقل کرده،اولا مربوط به خوارزم و زبان خوارزمی است نه به کتب ایرانی که[به]زبان پهلوی یا اوستایی بوده است.
و ثانیا خود ابوریحان در مقدمه کتاب صیدله یا صیدنه که هنوز چاپ نشده،درباره زبانها و استعداد آنها برای بیان مفاهیم علمی بحث می‏کند و زبان عربی را بر فارسی و خوارزمی ترجیح می‏دهد و مخصوصا درباره زبان خوارزمی می‏گوید:این زبان به هیچ وجه قادر برای بیان مفاهیم علمی نیست،اگر انسان بخواهد مطلبی علمی با این زبان بیان کند،مثل این است که شتری بر ناودان آشکار شود (۱۳) .
بنابراین اگر واقعا یک سلسله کتب علمی قابل توجه به زبان خوارزمی وجود داشت،امکان نداشت که ابو ریحان تا این اندازه این زبان را غیر وافی معرفی کند.کتابهایی که ابوریحان اشاره کرده،یک عده کتب تاریخی بود و بس.رفتار قتیبة بن مسلم با مردم خوارزم-که در دوره ولید بن عبد الملک صورت گرفته نه در دوره خلفای راشدین-اگر داستان اصل داشته باشد و خالی از مبالغه باشد (۱۴) ،رفتاری ضد انسانی و ضد اسلامی بوده و با رفتار سایر فاتحان اسلامی که ایران و روم را فتح کردند و غالبا صحابه رسول خدا و تحت تاثیر تعلیمات آن حضرت بودند تباین دارد.علیهذا کار او را که در بدترین دوره‏های خلافت اسلامی(دوره امویان)صورت گرفته نمی‏توان مقیاس رفتار مسلمین در صدر اسلام که ایران را فتح کردند قرار داد.
به هر حال آنجا که احتمال می‏رود که در ایران تاسیسات علمی و کتابخانه وجود داشته است، تیسفون یا همدان یا نهاوند یا اصفهان یا استخر یا ری یا نیشابور یا آذربایجان است،نه خوارزم، زبانی که احتمال می‏رود به آن زبان کتابهای علمی وجود داشته زبان پهلوی است نه زبان خوارزمی.در دوره اسلام کتابهای ایرانی که به عربی ترجمه شد از قبیل کلیله و دمنه بوسیله ابن مقفع و قسمتی از منطق ارسطو بوسیله او یا پسرش،از زبان پهلوی بوده نه زبان خوارزمی یا زبان محلی دیگر.
کریستن سن می‏نویسد:
«عبد الملک بن مروان دستور داد کتابی از پهلوی به عربی ترجمه کردند.» (۱۵)
اینکه با حمله یک یورشگر،آثار علمی زبانی بکلی از میان برود و مردم یکسره به حالت‏«امیت‏»و بی سوادی و بی خبری از تاریخ گذشته‏شان برآیند،ویژه زبانهای محدود محلی است.بدیهی است که هرگز یک زبان محدود محلی نمی‏تواند به صورت یک زبان علمی درآید و کتابخانه‏ای حاوی انواع کتب پزشکی،ریاضی،طبیعی،نجومی،ادبی،مذهبی با آن زبان تشکیل شود.
اگر زبانی به آن حد از وسعت‏برسد که بتواند کتابخانه از انواع علوم تشکیل دهد،با یک یورش مردمش یکباره تبدیل به مردمی امی نمی‏گردند.حمله‏ای از حمله مغول وحشتناکتر نبوده است،قتل عام به معنی حقیقی در حمله مغول رخ نمود،کتابها و کتابخانه‏ها طعمه آتش گردید،ولی هرگز این حمله وحشتناک نتوانست آثار علمی به زبان عربی و فارسی را بکلی از میان ببرد و رابطه نسل بعد از مغول را با فرهنگ قبل از مغول قطع نماید،زیرا آثار علمی به زبان عربی و حتی به زبان فارسی گسترده‏تر از این بود که با چندین قتل عام مغول از بین برود.پس معلوم است که آنچه در خوارزم از میان رفته جز یک سلسله آثار ادبی و مذهبی زردشتی که از محتوای این نوع کتب مذهبی آگاهی داریم نبوده است،و ابو ریحان هم بیش از این نگفته است.دقت در سخن ابو ریحان می‏رساند که نظرش به کتب تاریخی و مذهبی است.
اما داستان کتابسوزی عبد الله بن طاهر.این داستان شنیدنی است و عجیب است که مرحوم دکتر معین این داستان را به عنوان دلیل یا قرینه‏ای بر کتابسوزی ایران وسیله اعراب فاتح ایران آورده است.عبد الله پسر طاهر ذو الیمینین سردار معروف ایرانی زمان مامون است که فرماندهی لشکر خراسان را در جنگ میان امین و مامون،پسران هارون الرشید به حمایت مامون بر عهده داشت و بر علی بن عیسی که عرب بود و فرماندهی سپاه عرب را به حمایت از امین داشت پیروز شد و بغداد را فتح کرد و امین را کشت و ملک هارونی را برای مامون مسلم کرد.
خود طاهر شخصا ضد عرب بود.به علان شعوبی که در بیت الحکمه هارون کار می‏کرد و کتابی در«مثالب عرب‏»یعنی در ذکر زشتیها و عیبهای عرب نوشت،سی هزار دینار یا سی هزار درهم جایزه داد (۱۶) .پسرش عبد الله که کتابسوزی مستند به اوست،سر سلسله طاهریان است، یعنی برای اولین بار وسیله او خراسان اعلام استقلال کرد و یک دولت مستقل ایرانی تشکیل گردید.
عبد الله مانند پدرش طبعا روحیه ضد عرب داشت.در عین حال شگفتی تاریخ و شگفتی اسلام را ببینید:همین عبد الله ایرانی ضد عرب که از نظر قوت و قدرت به حدی رسیده که در مقابل خلیفه بغداد اعلام استقلال می‏کند،کتابهای ایرانی قبل از اسلام را به عنوان اینکه با وجود قرآن همه اینها بیهوده است می‏سوزاند.
«روزی شخصی به دربار عبد الله بن طاهر در نیشابور آمد و کتابی فارسی از عهد کهن تقدیم داشت.چون پرسیدند چه کتابی است؟پاسخ داد:داستان وامق و عذر است و آن قصه شیرین را حکما به رشته تحریر آورده و به انوشیروان اهدا نموده‏اند.امیر گفت:ما قرآن می‏خوانیم و نیازی به این کتب نداریم.کلام خدا و احادیث ما را کفایت می‏کند.بعلاوه این کتاب را مجوسان تالیف کرده‏اند و در نظر ما مطرود و مردود است.سپس بفرمود تا کتاب را به آب انداختند و دستور داد هر جا در قلمرو او کتابی به زبان فارسی به خامه مجوس کشف شود نابود گردد.» (۱۷)
چرا چنین کرد؟من نمی‏دانم،به احتمال فراوان عکس العمل نفرتی است که ایرانیان از مجوس داشتند.به هر حال این کار را عبد الله بن طاهر ایرانی کرد نه عرب.آیا می‏توان کار عبد الله را به حساب همه ایرانیان گذاشت که اساسا چنین تفکری داشتند که هر کتابی غیر از قرآن به دستشان می‏افتاد می‏سوختند؟باز هم نه.
کار عبد الله کار ناپسندی بوده است،اما دلیل مدعای ماست که گفتیم هرگاه فرهنگی مورد هجوم فرهنگ دیگر قرار می‏گیرد،پیروان و علاقه‏مندان به فرهنگ جدید به نحو افراط و زیانباری آثار فرهنگ کهن را مورد بی اعتنایی قرار می‏دهند.ایرانیان که از فرهنگ جدید اسلامی سخت‏به وجد آمده بودند علاقه‏ای نسبت‏به فرهنگ کهن نشان ندادند بلکه در فراموشانیدن آن عمد به کار بردند.
از ایرانیان رفتارهایی نظیر رفتار عبد الله بن طاهر که در عین تنفر از تعصب عربی که می‏خواهد خود را به عنوان یک نژاد و یک خون بر مردم تحمیل کند،نسبت‏به اسلام تعصب ورزیده‏اند و این تعصب را علیه آثار مجوسیت‏به کار برده‏اند،فراوان دیده می‏شود.
سید احمد هاشمی
منبع : نوگرا


همچنین مشاهده کنید