پنجشنبه, ۲۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 9 May, 2024
مجله ویستا

چرخش استراتژیک در ماه آخر


چرخش استراتژیک در ماه آخر
طی چند هفته گذشته سیاست خارجی امریکا شتابی عجیب و بی سابقه گرفته است. در این مدت، تقریبا هر روز درباره مسائل قدیمی و بعضا راکد حرف های جدید شنیده ایم، گویی در تمامی حوزه هایی که قبلا تصور می شد مسائل مربوط به آنها به بن بست خورده یا اساسا فاقد راه حل در آینده نزدیک است، گشایش های غیر منتظره ایجاد شده است. مقام های کاخ سفید بوضوح در تلاشند تا در این ماه آخر، به کارنامه سیاست خارجی دولت بوش سر و سامانی بدهند، این را هم از رفت و آمدهای مکرر آنها به مناطق «مسئله دار» می توان فهمید و هم از آنجا که از دگماتیسم مذاکراتی خود کاسته اند و در حوزه هایی از اساس متفاوت، با واگذار کردن امتیازهای پس پرده، به کارنامه سازی ظاهری مشغولند. بدون شک، برای دولت احساساتی و ناواقع گرای جرج بوش این مهم است که بتواند کارنامه ای -لااقل به حسب ظاهر- آبرومند از سیاست خارجی خود به مردم امریکا و به رییس بعدی کاخ سفید تحویل دهد؛ اما یک نگاه عمیق تر به صحنه حاوی این پیام است که «کارنامه سازی» و «آبروداری» همه داستان نیست. اکنون قرائن قابل اعتنایی وجود دارد که نشان می دهد امریکا - اگرچه خیلی دیر- در حال یک بازنگری استراتژیک در مجموعه ایده ها و سیاست هایی است که کار تنها ابرقدرت بعد از جنگ سرد را به وضع فلاکت بار فعلی کشانده است. سوال های مهم اینهاست: آیا الگوهای تصمیم سازی استراتژیک امریکا در حال تغییر است؟ اگر آری، این تغییرها چرا و در چه جهتی رخ می دهد و اگر نه، روند پر تب و تاب فعلی را چگونه باید تبیین کرد؟ ضمنا، چه میزان از این مسئله مربوط به ایران است؟
ابتدا اجازه بدهید ببینیم چه اتفاقاتی در حال وقوع است. مسئله فلسطین نقطه آغاز خوبی است. در حالی که تقریبا در تمامی محافل تحلیلی جهان در این باره اجماع وجود دارد که هیچ راه حل فوری برای این موضوع در دسترس نیست، امریکایی ها با شدت و حدت اصرار می کنند که به زودی اتفاقات مهمی خواهد افتاد. فراتر از حرف و ادعا، دو اتفاق مهم در صحنه عمل رخ داده است؛ اول اینکه اسراییل به طور غیر منتظره از طرح صلح اتحادیه عرب - توسط عربستان پیشنهاد شده بود- استقبال کرده و گفته که آماده است در ازای موافقت با تشکیل یک دولت فلسطینی با ۲۲ کشور عرب روابط عادی برقرار کند. اگرچه هنوز هیچ کس نمی داند قدم بعدی چه خواهد بود و اساسا قدم بعدی وجود دارد یا نه، اما نفس اینکه فردی مثل ایهود باراک حرف هایی از این دست بزند قابل تامل است. اتفاق دوم نامه ای است به امضای جرج بوش که هفته گذشته ادعا شد توسط مقام های فلسطینی به بشار اسد رییس جمهور سوریه تحویل داده شده و در آن امریکا پذیرفته است که مستقیما وارد مذاکرات سوریه-اسراییل شود و تحت شرایطی بلندی های جولان را به آن برگرداند. نکته بسیار مهم در اینجا این است که «مقابله با ایران» در اتخاذ هر دو این تصمیم ها نقشی برجسته داشته است.
در مورد تغییر مشی اسراییل در مذاکره با اعراب، ایهود باراک، وزیر جنگ رژیم صهیونیستی ۳ روز پیش به صراحت گفت این تصمیم از آن رو اتخاذ شده که «اسراییل احساس می کند منافع مشترکی با اعراب میانه رو در خصوص مسائلی نظیر ایران، حزب الله و حماس دارد». درباره نامه به اسد هم اگرچه هنوز منابع مستقل اصل قضیه را تایید نکرده اند اما آنچه به طور وسیع در رسانه ها گفته شده این است که بوش شرط هرگونه کمک به سوریه را قطع ارتباط آن با ایران و گروه های جهادی قرار داده است. می توان با قاطعیت گفت که سوریه زیر بار چنین معامله ای نخواهد رفت اما اصل ارائه چنین پیشنهادی به سوریه هم بعید است که از بیخ و بن نادرست باشد.
مورد بعدی روسیه است. بعد از جنگ گرجستان به خوبی معلوم بود که روس ها به دلیل ضعف مفرط درونی خود قادر به تبدیل مجادلات لفظی به یک منازعه استراتژیک تمام عیار با غرب نیستند و به زودی تورم رگ های گردن فرو می نشیند و زمان معامله و کوتاه آمدن فرا خواهد رسید. آن روز خیلی زود فرا رسید. روسیه در ازای صرف نظر کردن اروپا از پی گیری پروژه تحریم مسکو و بعد به دست آوردن مجدد حق رای خود در ناتو با قطعنامه ۱۸۳۵ علیه برنامه هسته ای ایران موافقت کرد. درست است که ۱۸۳۵ از حیث افزایش «واقعی» فشار بر ایران سندی بی ارزش است و آنچه به ایران می گوید فقط در این حد است که «کارتان را متوقف کنید وگرنه ما کاری نخواهیم کرد!» اما همین که امریکایی ها سراسیمه با روسیه وارد معامله شدند و از کنار مختل شدن پروژه خود برای «به راه انداختن جنگ بزرگ در قفقاز» -به تعبیر آکادمی علوم ژئوپلتیکی روسیه- گذشتند و آن را برای مدتی به تاخیر انداختند نشان می دهد پر کردن دست ها درمقابل ایران برای آنها اهمیتی ویژه داشته است.
داستان کره شمالی هم جالب است. در یازدهم اکتبر (۲۰ مهر) ناگهان و در حالی که تا چند هفته قبل از آن پیونگ یانگ با تاکید اعلام می کرد به دلیل خلف وعده های امریکا فعالیت در راکتور یانگ پیون را به زودی از سر خواهد گرفت، این خبر منتشر شد که کره شمالی اجازه راستی آزمایی اظهارنامه مربوط به برنامه هسته ای خود را به آژانس خواهد داد و در عوض امریکا هم پذیرفته که نام این کشور را از فهرست کشورهای حامی تروریسم حذف کند. ظاهر قضیه طوری بود که انگار همه چیز محصول یک فرایند طبیعی مذاکراتی است. واقعا اما تقریبا بلافاصله معلوم شد امریکا فقط به دلیل نیاز فوری به این به اصطلاح پیروزی در نهان امتیازی مهم به کره تقدیم کرده اند. برخی محافل مرتبط با سیستم حکومتی امریکا به فاصله چند روز از این سوت و کف ها فاش کردند موافقتنامه منعقد شده فاقد اجازه برای بازرسی های سر زده و ناخوانده ورای تأسیسات پلوتونیوم در یانگ پیون است و این به واقع یعنی راستی آزمایی در کار نیست و کره در ازای حفظ آبروی امریکا جایزه خوبی گرفته است. دراین مورد هم تنها توجیه برای وضعیت پیش آمده تلاش امریکا برای خودنمایی در مقابل ایران است. همان محافلی که گاف موجود در موافقتنامه را لو دادند گفته اند که «واشینگتن امیدوار است سرنوشت موافقتنامه راست آزمایی برای طرز برخورد امریکا با بحران های رام نشدنی از این دست، مانند ایران، معنا دار باشد».
این بحث دقیقا با همین خط سیر تحلیلی قابلیت بسط بسیار بیشتر دارد. درباره عراق و تشدید تلاش ها برای نهایی کردن موافقتنامه مربوط به وضعیت نیروها، در مورد پاکستان و افغانستان و بحرانی که در حال انتقال به دروازه های شرقی ایران است، راجع به چین و منازعه کش دار تایوان و بالاخره کمی دورتر در اروپا و در مواجهه با بحرانی که از اروپا همکاری نکند افسانه دلار را برای همیشه به تاریخ ملحق خواهد کرد. راقم این سطور قصد اغراق ندارد اما ایران طبق گفته خود غربی ها و برمبنای تحلیل هایی سرراست، یک پای ثابت همه این ماجراهاست. دولت بوش هر جای دنیا که کار می کند -البته اگر اساسا بتواند کاری بکند- گوشه چشمی هم به ایران دارد، اگر نگوییم تمام توجه آن متوجه ایران است. ایران به مثابه یک قدرت منطقه ای نوظهور و غیر قابل مهار و اجتناب چنان خود را به معادلات ذهنی و بعد عملی امریکایی ها تحمیل کرده که تحت هیچ شرایطی نمی توانند خود را از کابوس آن برهانند. هدف از همه این تحرکات -همچنانکه از دو سال قبل هم معلوم بود- آماده شدن برای تعامل با یک ایران قدرتمند است. این تعامل لزوما ماهیتی مذاکراتی و دیپلماتیک خواهد داشت چرا که ایده درگیری با ایران دیگر حتی درون اسراییل هم طرفدار ندارد. دولت بعدی امریکا چه اوباما رییس آن باشد چه مک کین ناچار از گفت وگو با ایران است. طیفی از نخبگان سیاسی از کیسینجر تا آلبرایت عقیده دارند امریکا بیش از این نمی تواند به سیاست حرف نزدن باایران ادامه بدهد ضمن اینکه با بحران مالی فعلی دولت بعدی امریکا هر چقدر هم دیوانه باشد توان مالی کافی برای مشارکت در یک قشون کشی دیگر را در اختیار نخواهد داشت. ظاهرا دولت بوش تصمیم گرفته است ناامید از مهارایران به روش های سخت، حالا که گفت وگو قطعی است حداقل برگ های موجود در کشوی رییس بعدی کاخ سفید در مقابل ایران را به لحاظ کیفی اندکی ارتقا دهد. می ماند چند سوال ساده: گندکاری های ۸ ساله را در یکی دو ماه می توان رفع و رجوع کرد؟ حجم و گستره ابزارهای ایران برای چانه زنی با اجناس بنجلی که آقای بوش در خورجین جانشین خود می گذارد قابل مقایسه است و نهایتا فرض کنیم امریکا تصمیم گرفته باشد به جانب ایران قدم بردارد، آیا ایران علاقه ای به تعامل با گاوچران های پشیمان خواهد داشت؟
مهدی محمدی
منبع : روزنامه کیهان