جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا


درباره ی هرمنوتیک


درباره ی هرمنوتیک
به طور معمول «هرمنوتیک» را در زبان فارسی به نظریه یا علم تأویل ترجمه کرده‌اند. شایع‌ترین و قدیمی‌ترین فهم از این کلمه, به اصول تأویل کتاب مقدس اشاره دارد. نخستین ظهور مستند این کلمه در عنوان کتابی از «ی.ک.دانهایر» است که در اواسط قرن هفدهم منتشر شده است؛ هرمنوتیک قدسی یا روش تأویل متون مقدس. عنوان کتاب می‌رساند که علم هرمنوتیک در حکم روش‌شناسی تأویل است نه علم تفسیر. پس از انتشار این کتاب, لفظ «هرمنوتیک» تداول بیشتری پیدا کرد. واقعیت این بود که انگیزه‌ی نیرومندی برای پروردن معیارها و میزان‌های پایدار و متغیر جهات تأویل کتاب مقدس وجود داشت؛ چرا که در فاصله‌ی ۱۸۲۰-۱۷۲۰ سالی سپری نمی‌شد مگر آنکه یک راهنمای هرمنوتیکی جدید برای کشیشان پروتستان منتشر می‌شد.
نخستین استعمال لفظ «هرمنوتیک» در فرهنگ «آکسفورد», در ویرایش سال ۱۷۳۷ این فرهنگ دیده می ‌شود. حدود یک قرن پس از آن, «هنری لانگ ‌فلو» شاعر نامدار آمریکایی در یکی از آثار خود از «علم هرمنوتیک کتاب مقدس» سخن راند. بنابر این کلمه‌ی مزبور ابتدا در انگلیس و سپس در آمریکا عمومیت یافت. با این همه, سابقه‌ی مفهومی هرمنوتیک, یعنی عمل تفسیر متن و نظریه‌های تأویل (دینی, ادبی, حقوقی), به دوران باستان برمی‌گردد؛ یعنی دورانی که قوانینی برای «تأویل صحیح تورات» وجود داشت. «گرهارد اِبلینگ» مراحل تطور علم هرمنوتیک کتاب مقدس را هفت دوره‌ی می‌داند: ماقبل مسیحی, مسیحی ابتدایی, آبایی, قرون وسطایی, دین پیرایی و ارتودکس, مدرن و معاصر. بر این اساس, علم کلام – در مقام تأویل کننده‌ی تاریخی کتاب مقدس – خود به معنایی همان علم هرمنوتیک است.
هرمنوتیک به منزله‌ی روش شناسی لغوی از آغاز پیدایش زبان‌شناسی یا فقه‌اللغه (Philology) در قرن هجدهم مطرح بوده است. تأویل گران نوین بر آن بودند که کتاب مقدس حاوی حقایقی مافوق زمان و تاریخ است. بنابر این تفسیر با به معنی کاربست ابزارهای عقل فطری برای غور در متن تعریف کردند. روش‌های پژوهش در کتاب مقدس, از عصر روشنگری تا کنون ارتباط تنگاتنگی با علم لغت داشتهاست. بدین ترتیب هرمنوتیک خود می‌تواند متدولوژی فهم لغوی متون باشد. تلقی علم هرمنوتیک به منزله‌ی امری دقیقاً قواعد کلی تفسیر لغوی رنگ باخت و کتاب مقدس نیز – از جمله –بدل به یکی از موضوعات ممکن این قواعد شد.
آنچه مهم‌ترین تاثیر را در پیدایش موجی از بازاندیشی نسبت به «فهمیدن» و «معرفت‌شناسی» داشت بحث‌های دقیق درباره‌ی زبان بود. بدین ترتیب رفته‌رفته نظریاتی در میان صاحب‌نظران بسط یافت که بر اساس آن زبان پدیده‌ای تاریخی و متحول شناخته شد و بالتبع فهم متون نیز پدیده‌ای تاریخی شمرده شد. مطابق این نظریه فهم انسان‌ها از متون متحول است و همواره ثابت نمی‌ماند. به عنوان مثال فهم موجود از متون نوشته شده توسط افلاطون و ارسطو در عصر خود آنها با فهم موجود از همان متون در عصر فعلی متفاوت است.
غالباً موسس هرمنوتیک جدید را فرید ریش شلایر ماخر (۱۷۶۸-۱۸۳۴) معرفی می‌کنند. شلایر ماخر نخستین کسی است که هرمنوتیک را به منزله‌ی علم فهم زبانی در هر گفت و گویی مطرح ساخت. علم هرمنوتیک در واقع به معنای دقیق کلمه با شلایرماخر به طور تاریخی از اصل و مبدأ خود که به تفسیر کتاب مقدس و علم لغت عصر کهن مربوط می‌شد جدا شد.
در ادامه‌ی کار شلایر ماخر, ویلهلم ویلتای (۱۸۳۳-۱۹۱۱) برای نخستین بار رویای گسترش قواعد اصولی و بنیادی را برای علوم مربوط به فرهنگ بشری که نتایج و استنتاجات آنها به اندازه‌ی علوم طبیعی و عینی معتبر باشد در سر پروراند. دیلتای که از متفکرین فلسفی اواخر قرن نوزدهم بود در علم هرمنوتیک دانش مضبوط بنیادینی را دید که می‌توانست مبنای تمامی علوم انسانی قرار بگیرد و تمامی دانش‌های مضبوطی را که فهم هنر و اعمال و افعال و نوشته‌های انسان را کانون توجه خود قرار داده بودند متحول کند. رویای دیلتای در جریان رشد و بسط فزاینده‌ی رشته‌های تخصصی بسیار تحقق یافت؛ رشته‌هایی چون تاریخ, هنر, انسان شناسی, اقتصاد, ادبیات, علوم سیاسی, روان‌شناسی, فلسفه و غیره که امروزه ساختار نظام‌های مدرن آکادمیک آنها را به رسمیت شناخته پاس می‌دارد. به دنبال این تحولات در رویکردهای کلاسیک قرن نوزدهمی, تعلیم و تربیت امروزی که ملهم و متاثر از یافته‌ها و اصول حاکم بر روان‌شناسی – به ویژه روان شناسی یادگیری – است از نگرش هرمنوتیکی تاثیر پذیرفت.
بدین ترتیب علم هرمنوتیک تا آنجا رشد یافت که به مثابه‌ی پدیدار شناسی فهم وجودی در اگزیستانسیالیسم هوسرل و هایدگر بروز کرد. در این فرایند, علم هرمنوتیک با یک حرکت هم با ابعاد هستی شناختی فهم – و لوازم فهم – مربوط شد و هم در عین حال با پدیدار شناسی نوع خاص هایدگر همان شمرده شد. از اینجاست که علم هرمنوتیک عرق در پرسش‌های کاملاً فلسفی از نسبت داشتن زبان با هستی و فهم و تاریخ و وجود و واقعیت می‌شود.
نهایتاً پل‌ریکور علم هرمنوتیک را به منزله‌ی ناظم تأویل باز معنا کرد. او می‌گوید: «مراد, از علم هرمنوتیک نظریه‌ی قواعد حاکم بر تفسیر یا – به عبارت دیگر – تأویل متنی خاص یا مجموعه‌ای از نشانه‌هاست که به منزله‌ی متن ملاحظه‌ می‌شوند.» به اعتقاد ریکور هرمنوتیک آن عمل رمز گشایی است که از معنای ظاهر به معنای نهفته یا مکنون می‌رسد. موضوع تأویل – یعنی «متن» به وسیع‌ترین معنای کلمه – نیز می‌تواند نمادهای موجود در رویا یا حتی اسطوره‌ها و نمودگارهای جامعه یا ادبیات باشد.
به زعم ریکو در عصر جدید علم هرمنوتیک به دو آفت بسیار متفاوت مبتلاست؛ یکی در اسطوره زدایی بولتمان و جلوه‌گر است که عاشقانه از نماد بحث می‌کند و کوششی است برای بازیابی معنای نهفته در آن و دیگر آفتی است که درصدد نابود کردن نماد است, چون نمایانگر واقعیتی باطل است. این آفت, با کوشش عقلی سنگدلانه‌ای در «راززدایی» , نقاب‌ها و توهمات را نابود می‌کند. ریکور نمونه‌های این گونه‌ی اخیر از علم هرمنوتیک را در آثار سه راززدای بزرگ می‌بیند: مارکس, نیچه و فروید. هر یک از این سه تن واقعیت موجود در سطح را باطل تأویل کرد و نظامی از تفکر آورد که این واقعیت را نابود ساخت نزد هر سه تن, تفکر حقیقی تمرینی بود در «ظن» و شک. و هر یک از آنها برای دگرگونی دیدگاه به نظام تازه‌ای برای تأویل معنای ظاهری جهان‌های ما متوسل شد و این یعنی هرمنوتیکی نو.
در سال‌های اخیر جریان‌های فکری نیرومندی به مبنای هرمنوتیک مجدداً پا به عرصه نهاده‌اند, به نحوی که علاقه و توجه به این رویکرد در میان منتقدان ادبی, جامعه شناسان, مورخان, انسان‌شناسان, متألهان, متکلمین, فلاسفه و دین‌پژوهان رشد قابل توجهی یافته است. جریان‌های متکی به رویکرد هرمنوتیکی را می‌توان در سه گروه طبقه‌بندی کرد:
۱) نظریه‌های جدیدی در زمینه‌های رفتارشناسی, روان‌شناسی و علوم اجتماعی از هرمنوتیک نشات گرفته است که در آن جلوه‌ها و مظاهر فرهنگی زندگی بشر, تجلیات ناخودآگاه و سابقه‌های غریزی یا بازتاب علایق طبقاتی را شامل می‌شوند.
۲) گسترش و رشد معرفت شناسی و فلسفه‌ی زبان رفته‌رفته منجر به طرح دعوی‌هایی شده است که به آموزه‌های هرمنوتیکی بسیار نزدیک است؛ از جمله این که آنچه در یک فرهنگ «حقیقت» تلقی می‌شود کارکرد ساختارهای زبان شناختی است که فراتر از تجربه قرار گرفته است.
۳) برخی بحث‌های فلسفی که خصوصاً از سوی لودویک ویتگنشتاین و مارتین‌ هایدگر بیانگر آن است که اساساً کل تجربه‌ی انسانی ماهیتی تفسیری دارد و تمامی داوری‌های دریافت و زمینه‌ای از تفسیر قرار می‌گیرند که واسطه‌هایی بین فرهنگ و زبان هستند و غیرممکن است که بتون به ورای آنها دست یافت.
● شیوه‌های هرمنوتیک
در بیان شیوه‌های هرمنوتیک می‌تون این شیوه‌ها را شیوه‌های کهن یا کلاسیک و شیوه‌های نو یا مدرن تعبیر کرد.
۱) شیوه‌های کهن هرمنوتیک
چنان که گفته شد, در هرمنوتیک کلاسیک, سخن دین و فلسفه رنگ تأویل به خود گرفت و در واقع تأویل که نخست مشمول حال متون و «نص»های خاصِ قدسی و فلسفی بود از آن پس به مجموعه‌ی متون گسترش یافت. در گذشته این روش از خوانش متون به دو صورت شکل می‌گرفت:
▪ روش تبیین: در این روش با استفاده از قواعد مربوط به متن و گفتار به برسی چگونگی پدید آمدن متن یا گفتار پرداخته می‌شد.
▪ روش تفسیر: در روش تفسیر, به مفهوم نهفته و مکتوم در متن یا گفتار توجه می‌شد که این شیوه در تفسیر منابع اسلامی نیز از دیرباز رایج بوده است و در دوره‌های مختلف به فراخور دانش زمانه کتاب و سنت مورد ارزیابی و تفسیرهای جدید قرار می‌گرفت.
۲) شیوه‌های نوین هرمنوتیک
در هرمنوتیک نوین چهار شیوه برای برخورد با متن وجود دارد که هر یک از آنها با یک پرسش مشخص متمایز می‌شود:
▪ فهم یک متن چیست و شرایط تحقق آن کدام است؟
▪ چگونه علوم فرهنگی در روش و صورت از علوم طبیعی متمایز می‌شوند؟
▪ شرایطی که انواع گوناگون فهم انسان را ممکن می‌سازد چیست؟
▪ چگونه می‌توان مسائل دشوار مفهومی مرتبط با مفاهیمی چون «فهم» و «معنا» را حل کرد و چنین راه حلی چگونه ممکن است تأویل‌گر را دریافت رسالت تفسیر یاری دهد؟
هر یک از پرسش‌های فوق و مفهوم هرمنوتیک حاصل از آن غالباً با سایر پرسش‌ها و مفاهیم به دست آمده اصطکاک می‌یابد و نظریه‌پرداز هر یک از آنها ممکن است با موضوعاتی که مربوط به دیگری است سروکار یابد. با این حال چهار شیوه‌ی مذکور هر یک دارای مولفه‌هایی هستند که تمایز و تشخیص هریک از آنها را از دیگری موجب شود. آنچه پیرامون حوزه‌های مفهومی هرمنوتیک در پی می‌آید یکسره ناشی از تمایز چهار مفهوم تقریباً مستقل از هرمنوتیک است.
● هرمنوتیک به مثابه‌ی وارسی و تفسیر متون
در هرمنوتیک جدید, شلایر ماخر به عنوان چهره‌ای مطرح است که روش حل مسائل و رفع کشمکش‌های پیرامون تفسیر متون را بنیان گذارده است. نظریه‌ی هرمنوتیکی شلایر ماخر حول دو محور بنا شده است:
▪ فهم دستوری:
فهم دستوری شامل روش‌های خاص بیانی و اشکال زبان شناختی فرهنگی است که مولف مورد نظر در آن زیسته و اندیشه‌ی او را شکل داده است.
▪ فهم فنی یا روان‌شناختی:
این نحوه‌ی دریافت متن به فردیت منحصر به فرد, استعداد و نبوغ خالق متن می‌پردازد. تفسیر صحیح نه تنها به فهم زمینه‌ی فرهنگی و تاریخی مولف نیاز دارد, بلکه مستلزم درک فردیت و شخصیت منحصر به فرد مولف نیز است. این امر می‌تواند طی فرآیندی مشابه عمل غیب‌گویی انجام پذیرد, به طوری که نوعی خیزش مشهودی صورت پذیرد و مفسر در جریان این خیزش شهودی به سنجش آگاهی مولف پیرامون زندگی دست یابد. بدین ترتیب مفسر با دریافت آگاهی مولف پیرامون زندگی خواهد توانست مولف را در زمینه فرهنگی وسیع‌تری – حتی بهتر از خود او – بشناسد.
● هرمنوتیک به عنوان پایه‌ای برای علوم فرهنگی
راه دوم اندیشیدن و تفکر پیرامون هرمنوتیک, در نظر گرفتن آن به عنوان فراهم کننده‌ی اصول بنیادین و اساسی برای علوم فرهنگی در مقابل علوم طبیعی است. این اصول و قواعد, احتمالاً خطوطی مرزی را بنا می‌کند که انواع کلی و گوناگون تفسیر ادبی, هنری, فلسفی, حقوقی, دینی و... از یکدیگر جدا می‌کند. بدین ترتیب تفسیر در هر حوزه‌ای تعریفی مانع نسبت به تفسیر در حوزه‌های دیگر می‌یابد. همچنین این اصول و قواعد, قانون‌های هنجاری, عینیت, صحت و اعتبار برای هر نوع را تاسیس می‌کند. به طور خلاصه این نحوه از هرمنوتیک نوعی از هرمنوتیک عام به شمار می‌آبد. عموماً ویلهلم دیلتای به عنوان بهترین شارح و نماینده‌ی کلاسیک این دیدگاه از هرمنوتیک شناخته می‌شود و امیلیوتی – مورخ ایتالیای حقوق – مشهورترین حامی معاصر آن است. ویلتای عمیقاً تحت تاثیر شلایر ماخر بود و حتی در جوانی مقاله‌ای ارزشمند در زمنیه‌ی هرمنوتیک شلایر ماخر و پس از آن زندگی نامه‌ای به یاد ماندنی درباره‌ی او نوشت. با وجود این, او این فرض شلایر ماخر را که هر اثر یک مولف, فرع و حاصل یک اصل مخمر و پوشیده‌ی موجود در ذهن مولف است رد کرد. او این فرض را عمیقاً ضد تاریخی می‌دانست زیرا به عقیده‌ی او نظریه شلایر ماخر به اندازه‌ی کافی به تاثیرات خارجی اثر یا تحول مولف توجه نمی‌کرد. وانگهی, دیلتای گمان می‌کرد که هرمنوتیک عام به پرداخت اصولی معرفت شناختی نیاز دارد که در خدمت علوم فرهنگی باشد؛ درست به همان ترتیبی که اصول کانت بر فیزیک نوینی صحه گذاشت. به همان میزان که کانت «نقد عقل محضر» را بسط داد, دیلتای نیز زندگی‌اش را وقف «نقد عقل تاریخی» کرد.
هرمنوتیک دیلتای به روشنی بر تمایز شدید میان روش‌های علوم فرهنگی و علوم طبیعی است. به عقیده‌ی او روش مشخص علوم فرهنگی فهم است, در حالی که روش علوم طبیعی تبیین است. به تعبیر دیلتای دانشمندان علوم طبیعی حوادث به کمک قوانین عام و کلی شرح می‌هند, در حالی که یک مورخ نه کشف می‌کند و نه چنین قواعدی را به کار می‌گیرد؛ بلکه بیشتر در پی فهم کنش‌های کارگزاران و عاملان به وسیله‌ی کشف مقاصد, اهداف, نیات ویژگی‌های شخصیتی آنهاست. چنین کنشی فهم‌پذیر است زیرا کنش‌های انسان – برخلاف کنش‌های طبیعی - «درون»ی دارند که انسان به دلیل انسان بودن خود توان فهم آنها را دارد. بنابر این فهم و کشف «من» در «تو» است و چنین کشفی به سبب ماهیت انسانی عامل مشترک امکان‌پذیر است.
رابطه‌ی «من – تو»یی آدمی با موضع خارجی را همچنین مارتین بوبر نیز تاکید کرده است. او در اثر معروف خود به نام من وتو به نحوه‌ی کشف «من» از طریق «تو» و در واقع رابطه‌ای مبتنی بر لوگوس صحه می‌نهد و تبدیل این رابطه را به رابطه‌ی «من – او » نشانه‌ی فقدان یا بحران «من» تلقی می‌کند. «او» از نظر بوبر «تو» غایب است.
نظریه‌ی هرمنوتیکی مبتنی بر دیدگاه فرد پیرامون ماهیت انسانی به نحوی بنیادین در نظریات روان‌شناسی جدید و روانکاوی – نظیر نظریه‌های فروید ویونگ - شرح داده شده است. هرمنوتیک فروید «قصد و منظور مولف» را به عنوان مقوله‌ای سطحی رو می‌کند و معنای متفاوتی را برای کلاسیک هرمنوتیک پیشنهاد می‌کند. در این زمینه, فروید معتقد است که مفسر بهتر از خود مولف می‌تواند مولف را بفهمد. از نظر شلایر ماخر و دیلتای معنای این رای آن است که مفسر, زمینه و بافت فرهنگی و زبان شناختی را که متعلق آگاهی مولف نیست, بهتر درمی‌یابد. به عقیده‌ی فروید, مفسر کلیدی نظری برای گشودن معانی ناخودآگاه دارد که احتمالاً هیچ مولفی – دست کم در مراحل خلق اثر – نمی‌تواند از آنها آگاه باشد. مفسر به طور علمی‌تر انگیزه‌های ناخودآگاه و غرایز و سازکارهای سرکوب کننده‌ای را که تعیین کننده‌ی شیوه بیان موجود مولف است درمی‌یابد.
در این دیدگاه, متون کدهای معناداری هستند که تنها مفسر دانشمند کلید آنها را در اختیار دارد. بر این اساس می‌توان گفت مفهوم «برخورد همدلانه» در نظریه‌ی دیلتای مبین ارتباط مفهوم هرمنوتیک با بعد روان شناختی آن است. از این نظر, نظریه‌ی تأویلی ویلهلم دیلتای هم دنباله‌ی نظریات شلایر ماخر است. از آنجا که آثار اصلی شلایر ماخر در اختیار دیلتای قرار نداشت, وی تنها سنجش روان شناختی نظریه‌ی شلایرماخر را پرورش و بسط داد و بعد زبان شناختی آن را که نظریه‌ی تأویل قرن بیستم و امداد آن است نادیده گرفت. بنابر این به عقیده‌ی دیلتای, فهم و تفهم در درجه‌ی اول مستلزم افشای ابعاد روانی نویسند و نزدیک شدن به تجربه‌ی درونی او از طریق برخورد همدلانه با محتوای آن است.
شلایر ماخر نیز نظریه‌ی تأویل را در دو سطح تبیین کرد؛ سطح اول دستور زبان است که با فهم متن به عنوان جزیی از یک جهان زبانی سروکار دارد؛ سطح دوم که او آن را سطح روان‌شناختی یا سطح فنی می‌نامد مربوط به سهم و نقش خاص نویسنده – به عنوان کارگزاری با ویژگی‌های روحی و روانی حاضر – است.. وظیفه‌ی مفسر در این سطح عبارت از این که نویسنده را بهتر از خود او دریابد.
● هرمنوتیک و تعلیم و تربیت
چنان که گفته شد, دیلتای قصد گسترش و وضع قواعد اصولی و بنیادی برای علوم فرهنگی را داشت تا جایی که علوم فرهنگی به پایه‌ی عینیت علوم طبیعی برسد. بعدها با تخصصی شدن بسیار از رشته‌ها – مانند تاریخ, هنر, انسان‌شناسی, اقتصاد, ادبیات, علوم سیاسی, روان‌شناسی و علوم تربیتی – رویای دیلتای تا حد زیادی تحقق یافت. جریان‌های فکری هرمنوتیکی مربوط به نظریه‌های جدید رفتار انسان که موضوع اصلی علم روانشناسی به حساب می‌آید بر تعلیم و تربیت – به ویژه مفهوم امروزی آن – تاثیر فراوانی گذاشت؛ نظریه‌هایی همچون تجلیات روح ناخودآگاه, سابقه‌های غریزی, انگیزش, علایق, وجود تفاوت‌های فردی در انسان و... که در جریان تعلیم و تربیت و کنش‌ها و واکنش‌های مری و متربی موثرند.
تربیت دینی را نیز می‌توان به عنوان شاخه‌ای از تعلیم و تربیت با هرمنوتیک مربوط دانست. تربیت دینی سابقه‌ای بسیار طولانی‌تر از مفهوم امروزین تعلیم و تربیت دارد. چنانکه پیش از این آمد, متفکران عرصه‌ی هرمنوتیک, ساختار هرمنوتیک را متاثر از و همخوانی با نام هرهر خدای یونانی دانسته‌اند. ساختار هرمنوتیک ساختاری سه‌گانه است که از یک نشانه یا پیام (متن), یک واسطه (مفسر) و یک مخاطب تشکیل شده است. این ساختار سه‌گانه دقیقاً منطبق بر ساختار مسلط در مناقشات حول تغییر کتاب مقدس در مسیحیت و یهودیت است.
چنانچه کتاب مقدس را مجموعه‌ای تلقی کنیم که در آن منظور از فهم متون تربیت و رشد انسان است, می‌توان گفت پیام در قالب وحی و از فرا سوی جهان ماده تدوین شده از طریق رسولان در اختیار انسان قرار گرفته است. بنابر این مخاطب این وحی انسان است. اما او در فهم مراد اصلی وحی نیازمند تفسیر است. بدین ترتیب می‌توان تأویل را ابزاری برای تربیت انسان کامل دانست. تجسم وحی از نظر مسلمانان در یک کتاب (قرآن) و در نظر مسیحیان در یک فرد (مسیح) وجود دارد. مسلمانان تأویل رمزی کلام خداوند را یگانه راه سعادت می‌شناسند. هانری کوربن بارها در نوشته‌های خود از همانندی هرمنوتیک قرآنی و هرمنوتیک عرفانی مسیحی یاد کرده است. بنابر این بنیان فکری آیه‌های قرآن مجید جدا از معناهای ظاهری آن دارای معانی پنهان و باطنی است که به درجات مختلف بر برگزیدگان اهل معرفت و سلوک روشن می‌شود.
در این میان مفهوم «واسطه» تأویل‌های زیبایی در نظام‌های هرمنوتیک گوناگون می‌یابد. «واسطه» در یونان باستان «هرمس», در مسیحیت «مسیح» و در اسلام در درجه‌ی نخست «الفاظ قرآن» است. از همین رو میان مفسران مسلمان شیوه‌ای از تفسیر معروف به «تفسیر قرآن به قرآن» رواج دارد. بر پایه‌ی این شیوه, برای فهم آیه‌ای از قرآن مجید می‌توان از آیه یا الفاظ دیگری از خود قرآن یاری گرفت این محدود کردن تفسیر متن به خود متن کار دشواری است. اما به مفسر اطمینان می‌دهد که از «تفسیر به رای» مصون می‌ماند.
حال مفهوم «مخاطب» در ساختارهای هرمنوتیکی اینجا چیست؟ «مخاطب» انسان است که باید تربیت یابد و تکامل حاصل کند. در اندیشه‌های اسلامی, تربیت از «مهد تا لَحَد»است و جنبه‌های مختلفی از وجود انسان را ب – از ابعاد مادی معنوی – شامل می‌‌شود.
مفهومی که تا به اینجا از هرمنوتیک نقل شد, هرمنوتیک به عنوان وارسی و تفسیر متون را شامل می‌شود. شاید بتوان گفت هرمنوتیک در این مفهوم, با مفهوم روان شناختی آن که امروزه بیشتر در مسائل تعلیم و تربیت مطرح می‌شود فاصله دارد. البته شواهدی روشن در دست است که پیامبران نیز در جریان انجام رسالت خود مانند معلمان عمل می‌کرده‌اند. به طور کلی می‌توان گفت که شیوه‌ی تعالیم انبیا به صورت انزار و تبشیر عمویم بوده و با شیوه‌ی تعلیم و تربیت امروزی که در قالب آموزش‌های رسمی انجام می‌گیرد تفاوت داشته است. از این‌رو بررسی مفهوم هرمنوتیک و رابطه‌ی آن باتربیت دینی – در شکل و ساختاری که در گذشته وجود داشته است – به بعدی از هرمنوتیک نزدیک‌تر است که متون دینی مورد وارسی و تفسیر قرار می‌گیرند. مناقشات رایج در میان مسیحیت و یهودیت و نیز مذاهب بعد از آن بر سر تفسیر کتاب مقدس نیز از جمله مصادیق موجود رابطه‌ی هرمنوتیک با ترتیب دینی است.
● هرمنوتیک وتئوری فهم
تاکید اساسی نظریه‌ی هرمنوتیک بر فهم است. پیش از هر چیز ابتدایی‌ترین عامل در تئوری هرمنوتیک شناخت نقطه نظر فرد مخاطب یا متربی از سوی فرد عامل است. فرد عامل ممکن است عالم یا سخنران باشد؛ از همین رو باید به متربیان به عنوان مرجع معنا اجازه دهد که «درون فهمی» کنند و نظر خودشان را در مورد محتوای آموختنی برای عامل تربیت و مربی ابراز کنند. درون فهمی که از سوی متربیان صورت می‌گیرد, امکان پی بردن به نقطه نظر فرد مخاطب را به مربی می‌دهد و موجب می‌شود که او در فعالیت تربیتی خود موفق‌تر عمل کند. به عبارت دیگر می‌توان گفت تفاوت عمده میان ارتباط هرمنوتیک و تربیت دینی گذشته و هرمنوتیک با تعلیم و تربیت امروز قابل تأویل است در همین جاست. در این تئوری متربی پس از درون فهمی به زبان می‌آید و واقعیتات نهفته در علایق و انگیزه‌های شخصی خودش را ابراز می‌کند و به این وسیله بین خود مربی پل ارتباطی تئوری ایجاد می‌نماید. دقیقاً از همین جهت است که در برنامه‌های تربیتی پیشرفته, به هنگام تصمیم‌گیری‌ها متربیان نیز در تصمیم‌گیری مشارکت داده می‌شوند و در پی آن نتایج مطلوبی از فعالیت‌های تربیتی حاصل می‌آید.
● موخره
اصول حاکم بر شیوه‌های بکارگیری هرمنوتیک در طول تاریخ پیرایش و گسترش یافته است. ویلهلم دیلتای نخستین کسی بود که در صدد گسترش قواعد اصولی و بنیادی علوم طبیعی به علوم فرهنگی برآمد. با ایجاد و گسترش رشته‌های تخصصی در مراکز آکادمیک در سراسر جهان, هرمنوتیک از انحصار تفسیر متون دینی خارج شد و علوم مختلفی همچون تاریخ, هنر, اقتصاد, علوم سیاسی و روان‌شناسی و در پی آن تعلیم و تربیت را دربرگرفت.
هرمنوتیک در شکل کهن خود با تربیت دینی و وارسی متون مقدسی ارتباط نزدیک و اختصاصی داشت. امروزه هرمنوتیک به محدوده‌ی تعلیم و تربیت جدید راه یافته است. بر این اساس می‌توان به بکارگیری اصول حاکم بر هرمنوتیک – ویژه با تکیه بر بعد روان‌شناختی آن – تا حد زیادی به مشکلات امروزین تعلیم و تربیت, از جمله افت تحصیلی و عدم علاقه‌مندی به علوم فرهنگی و انسانی تا حد زیادی فایق آمد. این امر با نزدیک کردن علوم فرهنگی و انسانی به علوم طبیعی – از طریق استفاده از شیوه‌های علمی – و اعتنا بر نتایج حاصل از تحقیقات علمی امکان‌پذیر است. بنابر این لازم است با در نظر گرفتن علایق نهفته در علوم طبیعی و علوم فرهنگی و انسانی و شفاف ساختن این علایق در نظر مربیان ونیز سوق دادن مربیان به سمت ایفا نقش عملی « تأویلی – ارتباطی» بین خود و متربیان, نتایج تربیتی مطلوبی به دست آورد. به علاوه, با تکیه بر تئوری فهم می‌توان متربیان را در ابراز علایق و انگیزه‌هایشان برای تصمیم‌گیر تربیتی مربی یاری نمود و به زبانی مشترک در رابطه‌ی تأویلی – ارتباطی دست یافت.
ابوذر کریمی
منبع : ماهنامه آدم برفی‌ها


همچنین مشاهده کنید