شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

دنیا علامت می‌دهد


دنیا علامت می‌دهد
مزاج دهر تبه شد در این بلا حافظ‌
کجاست فکر حکیمی و رای برهمنی؟‌
همین اواخر سه واقعه در جهان روی داده است که هر یک در نوع خود کم نظیر بوده، و هر یک هم با خود پیامی دارد.‌
ـ اول) انتخاب یک سیاهپوست به ریاست جمهوری آمریکاست، درحالی که این کشور زمانی نژادپرست‌ترین کشور دنیا بوده است.‌
ـ دوم) بحران اقتصادی ایالات متحده که قوی‌ترین و ثروتمندترین کشور جهان شناخته می‌شده.‌
ـ سوم) حمله ویرانگر ده جوان از جان گذشته به بمبئی، شهری از هند، که بزرگ‌ترین دموکراسی جهان نام گرفته است. نتیجه کار: ۱۷۳ کشته و بیش از۳۰۰ زخمی. ‌
تمدن صعتی قرن بیستم به اوجی رسید که هرگز نظیر آن دیده نشده بود. بشر به فضا راه یافت و به اکتشاف‌های حیرت‌انگیز دست زد. اما در عین حال، زمانه بی‌کار ننشست. دگرگونی پشت دگرگونی بود. در همین قرن دو جنگ بزرگ جهانی روی داد که آنها هم نظیر نداشتند. امپراطوری شوروی که نوید بهشت این جهانی را می‌داد، فرو ریخت. انقلاب فرهنگی چین نیز به دنبال آن رفت، و اکنون علائمی نشان داده می‌شود که نوبت به سرمایه‌داری آمریکا رسیده است. وقتی واقعه ۱۱ سپتامبر روی داد، نشان داده شد که هیچ قدرتی در جهان نیست که آسیب‌پذیر نباشد.‌
تمدن قرن بیستم زمینه‌ای فراهم کرد که عده‌ای به نام <تروریست> پدید آیند که هم جان خود را خوار بشمارند و هم جان مردم بیگناه را. این قرن همه چاره‌های زندگی را از تکنولوژی جست. تصور کرد که او به همه سوال‌های او پاسخ می‌دهد، ولی فراموش کرد که صاحبخانه انسان است و او باید این تعبیه را بپذیرد. اکنون بیائیم بر سر این رویداد سه گانه:‌‌
۱) انتخاب اوباما:‌
چه کسی باور می‌کرد که یک سیاه‌پوست کنیایی روزی به ریاست جمهوری آمریکا برسد، در حالی که تا همین چهل سال پیش به مدرسه یا اتوبوس سفیدپوستان راه نمی‌یافت و به عنوان برده و مطرود شناخته می‌شد. رفتار مردم آمریکا با سیاهان معروف‌تر از آن است که احتیاج به تشریح داشته باشد. کلمه لین‌چینگ ‌‌Lynching یک کلمه بین‌المللی شده است که معنیش کشتن با عذاب است، اختصاصا قطعه قطعه کردن یک برده سیاه، بدون محاکمه، هنگامی که این سیاه از نظر اربابش خطایی از او سر زده است.‌
از یک نمونه بگویم: چهل و چند سال پیش کتابی به دست من رسید، و آن رمانی بود به نام <ماندینگو> از یک نویسنده معاصر آمریکایی که رفتار سفیدان با سیاهان قرن هجدهم را در آمریکا توصیف می‌کرد. قهرمان داستان یک جوان سیاه بود، زیبا و خوش اندام که در یک خانواده اعیانی سفیدپوست به عنوان برده خدمت می‌کرد. یکی از زنان خانواده به او دل می‌بندد و از او طلب بغل خوابی می‌کند. جوان سیاه که برده مملوکی بیش نیست، نمی‌تواند اطاعت امر دختر ارباب نکند. به خواست او تسلیم می‌شود. آنچه نباید بشود، می‌شود؛ دختر آبستن می‌گردد و پس از نه ماه و نه روز می‌زاید یک بچه سیاه.‌
در خانه قیامت می‌شود. می‌پرسند این بچه از کجا آمده؟ و البته اعتراف می‌کنند که نوزاد از جوانک سیاه یعنی ماندینگوست. اهل خانه بر آن می‌شوند که این ننگ را به فجیع‌ترین نحو از دامن خانواده بزدایند. بنابراین یک دیگ بزرگ می‌آورند، در آن آب می‌ریزند، جوان را می‌نشانند توی دیگ. می‌گذارند روی آتش و می‌تابانند. آب به جوش می‌افتد و پسرک را زنده زنده له می‌کند. این است جزای همخوابگی با یک بانوی سفیدپوست. نمونه‌ای از نمونه‌ها. ‌
من این رمان را که به زبان فرانسه بود دادم به زنده‌یاد محمدقاضی و توصیه کردم که آن را ترجمه کند و این کار شد. منتها چون نام <ماندینگو> نامانوس بود، آن را به نام دیگری انتشار داد. ‌‌
این بود وضع سیاهان تا چهل سال پیش که هنوز هم در جنوب آمریکا کاملا زدوده نشده است.‌
در چنین کشوری، اکنون یک همنژاد همان ماندینگو، که نام حسین هم برخود دارد، و اسم اولش <باراک> است، که کلمه‌ای یهودی - مسلمانی است (و گویا از برکت و تبرک بیاید)، بر اریکه رهبری ایالات متحده تکیه می‌زند، با اختیاراتی وسیع و فرماندهی نیروی نظامی، یعنی سرنوشت جنگ و صلح جهانی. آیا این یک چرخش حیرت‌انگیز عظیم نیست؟ چه وادار کرد که مردم آمریکا، از آن قطب به این قطب بیایند؟ چه ضرورتی در کار بوده است؟ چه استشمام کردند؟ مرد سیاه چنانکه گویی می‌خواهد در صور اسرافیل بدمد، از راه رسید و گفت<‌‌‌‌ Change :تغییر.> همین یک کلمه را گفت که پر از معنی است و در عین حال بی‌معنی. اگر امکان تغییر باشد، معنی می‌دهد وگرنه پوچ می‌نماید. جای دیگر نوشتم <آمریکا شبیه به تریلی‌ای است که بخواهند با زدن شانه به زیر آن، آن را از گودال بیرون بیاورند.۱>‌
اکنون زن سیاه‌پوست او بانوی اول آمریکا خواهد شد و دخترک‌هایش در کاخ سفید پرورش خواهند یافت و برای دختران اعیانی سفیدپوست افتخار خواهد بود که به بازی کردن با آنها سرافراز گردند. ‌
آیا این حاکی از گردش حیرت‌انگیز روزگار نیست که آن را به یک <سونومی>۲ آرام تشبیه کرده‌اند؟ عجب آنکه همه این دگرگونی با مسالمت صورت گرفت، نه شورشی در کار بود، نه اشغالی و نه کودتایی.
در خارج از آمریکا، در کشورهای دیگر نیز، استقبالی که از انتخاب اوباما شد، و شور و شعفی که بر پا گردید، در مورد هیچ رئیس کشور دیگری به کار نیفتاده بود. این نشانه آن است که دنیا تشنه تغییر است.‌
سران کشورها برای فرستادن شادباش به او، بر همدیگر پیشی گرفتند، و هر یک می‌خواست که آن را با زبان چرب‌تری ادا کند. جادوی قدرت حتی زشت را زیبا می‌کند و خطاها را صواب می‌انگارد.‌
ناگهان احساس شد که بار سنگین آمریکا بر جهان سبکتر شده است، زیرا ایالات متحده، از بعد از جنگ جهانی دوم، خواسته یا ناخواسته، به منزله لوکوموتیو جهان درآمده و در همه کشورها کم و بیش، مستقیم و غیرمستقیم، اثرگذار شده بود. عجیب است که مردم سرزمین‌های دیگر نسبت به آمریکا دو احساس متضاد بیزاری و ربایش داشته‌اند، هم از او بدشان می‌آمده، و هم نمی‌توانستند تحت تاثیر بعضی از جوانب شیوه زندگی او نباشند: از مک دونالد و پپسی و رقص و فیلم تا برسد به کردارگرایی و سطحی‌نگری، و خلاصه کیفیت زندگی آمریکایی. حکومت‌ها هم یا تحت حمایت او بوده‌اند، یا مورد بغض او، برحسب آنکه منافع آمریکا چگونه اقتضا بکند.‌
عقده‌های پراکنده تبدیل به موج می‌شوند و اندک اندک جلو می‌آیند تا دنیا را تبدیل به دنیایی بکنند که عدد در مقابل علم قرار گیرد، یعنی انبوه مردم مطالباتی داشته باشند که تدبیر انسان سیاستگر نتواند به آن پاسخ مناسب بدهد. آنگاه غالبا قضیه یا به صورت خشونت‌آمیز، یا به صورت خیزشی نرم بروز می‌کند، که انتخابات آمریکا نمونه‌ای از آن بود.‌
دنیا هرگز تا این پایه ناآرام نبوده است که امروز هست. البته چند دهه است که علامت از خود نشان می‌دهد، ولی اکنون به یک مرحله حاد رسیده است. اگر دنیا بخواهد از چنگ خشونت خود را رها سازد، باید بیاموزد که چگونه به ندای خواست‌های مشروع مردم پاسخ قانع‌کننده بدهد. در گذشته بعضی باورها که ماهیت مذهبی، فرهنگی و اعتقادی داشتند، به مردم می‌باوراندند که قسمت شما همین است که دارید و باید به آن بسازید.‌
اکنون چنین نیست، مردم به مرحله بازخواست رسیده‌اند، و همنوعان خود را مسئول محرومیت خود می‌دانند. این یک درخواست طبیعی و عمقی است که می‌تواند پوشش مذهبی، زبانی، ملی و قومی به خود بگیرد. اما در پشت آن بیش از یک منظور نیست و آن این است که باید مواهب جهان بنحو عادلانه‌تری تقسیم شود.‌
در گذشته نوعی تفکر مارکسیستی، مطالبات مردم را تحت مهار و قالب در می‌آورد، ولی پس از فروپاشی شوروی و تغییر مسیر چین، آن بساط تا حدی متروک ماند، و اکنون به خود مردم واگذار شده است که حق خود را به هر نوع که صلاح می‌دانند بگیرند، همه این علائم نشان می‌دهد که نظم به سبک قرن بیستمی دیگر کارساز نیست، و دنیا احتیاج به تحولی دارد. آمریکا گویا آن را استشمام کرد و ربوده کلمه <تغییر‌> ‌Change شد، بی‌آنکه بداند چگونه.‌
هیچ حرکت مسالمت‌آمیزی با این بعد در جهان صورت نگرفته است که در آمریکا صورت گرفت. آن را جز به لایه زیرین روح انسان نمی‌توان به چیزی نسبت داد. باید پذیرفت که طبیعت نیز خط قرمزی دارد، که اگر از آن تجاوز شد، حساسیت نشان می‌دهد. گویا نیمی از مردم آمریکا این نکته را دریافتند، که از روش تاریخی نژادپرستانه خود برگشتند، و به اوباما روی آوردند. این نشانه انعطاف و کردارگرایی تمدن آمریکاست. قابل توجه است که حتی بعضی از رجال اشرافی ایالات متحده، چون خانواده کندی و کلینتون و کری و عده‌ای از سناتورها جانب اوباما را گرفتند. لابد اندیشیدند که به هر وسیله‌ای باید دست زد تا به سیادت آمریکا و تفوق اقتصادی او خدشه‌ای وارد نیاید.‌
ایالات متحده که کشور تازه نفس پر اشتها بود، از همان آغاز همه چیز را از دید منافع خود می‌دید. به این منظور سه اصل پایه سیاستش بود:‌
۱) حفظ تمامیت و امنیت کشور از طریق نیروی جنگی.‌
۲) حفظ استیلای جهانی خود برای تامین منافع تجارتی.‌
۳) حفظ شیوه زندگی آمریکایی.‌
به این سه اصل نمی‌بایست تخطی وارد شود و همه خط سیاسی آمریکا از این معنا ماهیت گرفته. شیوه زندگی آمریکایی که از فلسفه کردارگرایی سرچشمه می‌گیرد، همه چیز را وارد بعد مادی می‌کند، حتی معنویت محض را، حتی اعتقاد مذهبی را. چیزی تا به عالم ماده در نیاید برای او قابل درک نمی‌شود. کسی منکر اولویت ماده نیست، ولی در وجود انسان خاصیت دیگری نیز هست که می‌خواهد از مرز ماده درگذرد، و همین خصوصیت هم هست که انسان را از سایر جانداران متمایز می‌کند، نه هوش، که اندکی در آن شریک هستند. در تمدن آمریکا این آرزوی فراتر رفتن هست ولی رهیافت آن را باز هم از طریق ماده صرف جسته می‌شود که درنتیجه به علم می‌پیوندد و از این رو، حاصل علم که تکنولوژی باشد تا این حد در این کشور پیشرفت کرده و <ناسا> به صورت کعبه دانش بشری درآمده است. ‌‌
این بدان معنا نیست که نهادهای معنااندیش در ایالت متحده کم هستند یا نیستند. نه، چه کشوری بیشتر از آمریکا کتابخانه و موزه و دانشگاه و سالن کنفرانس و بنیادهای فرهنگ پرور.... دارد؟ در چه کشوری بیشتر از آمریکا ثروتمندان به دانشگاه‌ها و مجامع فرهنگی کمک می‌کنند؟ حرف بر سر کمیت یا حتی نیت نیست. حرف بر سر نتیجه است. با این همه، آنچه در تفکر آمریکایی کمیاب است، رشحه‌ای از اشراقیت است، یعنی اندیشه‌ای که بتواند پنجره‌ای به سوی ناکجاآباد روح بگشاید. متاسفانه نمی‌شود آن را در تعریفی گنجاند که چه حالت است. ولی نشانه‌های آن را می‌توان در نزد ملت‌های تاریخ دار، سرد و گرم چشیده و مصائب دیده دید. ‌
ماده و معنا به هم وابسته‌اند، ولی از راهی پیچاپیچ، اما در آمریکا این راه مستقیم‌تر است. یکی آنا به دیگری تبدیل می‌شود. تا حدی علتش باز می‌گردد به تاریخ این کشور که طی آن مهاجران با کوشش خود یک خاک بکر را به سرزمینی آباد مبدل کردند و از آن پس این روحیه سازندگی همانگونه ادامه یافته است.‌
آوردن یک سیاه‌پوست به عنوان رئیس‌جمهور، گویا بدان امید است که ستون تازه‌ای به زیر ادامه حیات ملی و سیادت آمریکا زده شود.‌
این انتخابات نوعی استغفار از گذشته بود و بنحو ضمنی تجربه‌های گذشته را بی‌اعتبار اعلام کرد.‌
باراک اوباما از یک پدر کنیایی و مادر آمریکایی که پیوند مشروع هم با هم نداشتند به دنیا آمد. در دو سالگی پدر خود را از دست داد. مادرش با یک مرد اندونزیایی ازدواج کرد، و اوباما چندی در اندونزی ماند. سالها مانند یک کودک یتیم سرگردان به سر برد، تا آنکه بازی روزگار او را بر بلندترین کرسی جهان قدرت نشاند.‌
آیا آمریکایی‌های اصیل علی رغم خود به اوباما رای دادند، برای آنکه از یک تنگنا به درآیند، و یا آنکه در او علائم یک <نجات بخش> دیدند، گرچه عکس آن هم بوده است و گروهی از مسیحیان انگلیکان۳ او را همان دجال۴ می‌شناسند که در آخرالزمان خروج می‌کند و نشانه انتهای جهان را با خود دارد. هرچه هست تحولی است که نه ماهیت آن درست روشن است و نه نتیجه آن درست معلوم. آنچه مسلم است اگر بخواهند با همان ابزار سنتی، آن <تغییر> وعده داده شده را به عمل درآورند، سر به سنگ خواهد خورد. از اینکه اکثریت آمریکاییان به اوباما روی آورده‌اند، دو نوع موجب می‌توان در نظر گرفت: یکی گذرا و حاشیه‌ای و دیگری عمقی. نوع اول:‌‌
۱) دلزدگی از حکومت هشت ساله جرج بوش.‌
۲) کاسته شدن از اعتبار جهانی آمریکا.‌
۳) بحران اقتصادی که شاهرگ حیاتی کشور را به چالش می‌گرفت.‌
نوع دوم عمقی است، یعنی شیوه زندگی و تفکر آمریکایی که پاسخ همه مسائل را از ماده می‌خواست بگیرد، و در امر گردش جهانی همه حق‌ها را به خود می‌داد و با خود می‌اندیشید که هرچه به سود آمریکاست، همان به سود جهان است و همان درست است، و این شیوه اکنون علائم شکست از خود نشان می‌دهد.‌
در واقع تمدن آمریکا، از همان خانواده تمدن قرن بیستم غرب است. منتها جنبه کردارگرایانه خود را تقویت کرده است و از مرزهای داخلی گذشته و در سراسر جهان بنحوی تاثیرگذار شده است، بدانگونه که با ورود آمریکا به صحنه جهانی، سیمای دنیا دگرگون شده است.
با انتخاب اوباما آمریکائیان نشان دادند که هیچ اصلی در جهان پایدار نیست، اصل، زندگی است، به هر شیوه که پیش برود باید پیشش برد. انتخاب باراک اوباما نشان داد که مردم آمریکا در یک وضع تردید روحی به سر می‌برند. نوع کنونی زندگی خود را، هم می‌خواهند و هم نمی‌خواهند. هم به آن خو گرفته‌اند و هم از آن خود را در تنگنا می‌بینند. ظاهرا منظور از ‌) ‌‌Changeتغییر) اوباما آن است که با همان ابزار پیشین، بعضی تغییرات فرعی پدید آید. از همکارانی که به کار دعوت کرده است، چنین برمی آید. یعنی همان همکاران پیشین کلینتون و بعضی از بوش. بنابراین وعده‌ها در ابهام به سر می‌برند. مردم آمریکا تغییر را خواسته اند، اما معلوم نیست که تغییر آنها را پذیرا باشد. روزنامه‌ها اوباما را به کندی تشبیه کرده‌اند که او نیز از ‌ ‌New Deal(یعنی روش جدید) دم می‌زد، ولی روز خود را به سر نبرد.۵‌
کسانی که به باراک اوباما رای دادند و پیروزی او را جشن گرفتند، گویا به او امید بسته‌اند که راه و روش دیگری در جامعه برقرار دارد: فاصله میان سیاه و سفید را از میان بردارد. اعتماد را به مردم آمریکا که دیگر به <سیستم> خود اعتماد نداشتند بازگرداند. اعتبار جهانی آمریکا را که بسیار افت کرده بود احیاء کند و بر بحران اقتصادی فائق آید. مردم بی‌آنکه او را بشناسند این خوشبینی را در حق او به خرج دادند، صرفا برای آنکه رنگ چهره‌اش متفاوت بود و از کشور دیگری می‌آمد. ‌
آمریکا که مردم سرزمین‌های دیگر را با کم اعتنایی نگاه می‌کرد، اکنون به یک غریبه پناه می‌برد تا بیاید و او را از مخمصه بیرون بکشد.‌
۲) بحران اقتصادی‌
بحران اقتصادی آمریکا که غرب را در برگرفته، و سایر کشورها را هم بی نصیب نگذارده، ناشی از بحران فرهنگی و اجتماعی است. منظور آن است که الگوی تمدنی جهان در این صد ساله، بر وفق گرایش عمقی انسانی و سرشت او نبوده است.
دنیا سالها بود که علائم چنین بحرانی از خود نشان می‌داد، و آن به درجه ای است که در هشتاد سال اخیر سابقه نداشته است: ‌
لطف حق با تو مداراها کند ‌
چونکه از حد بگذرد رسوا کند ‌‌<مولوی>‌
ماجرا از یک حرکت کوچک سربرآورد: خریداران خانه‌های اقساطی در آمریکا نتوانستند وام خود را به بانک‌ها بپردازند. در نتیجه وضع مالی بانک‌ها دستخوش اختلال شد، آنگاه شرکت‌های وابسته به بانک‌ها، علائم ورشکستگی از خود نشان دادند و ناچار شدند که گروهی از کارمندان خود را جواب کنند. در آمریکا، در طی یک ماه همین پائیز گذشته ۰۰۰/۲۴۰ نفر شغل خود را از دست دادند، که درنتیجه یک و نیم میلیون تن از تامین معاش خود عاجز ماندند.‌
به حکایت آمار، جنرال موتورز ۵/۲ میلیارد دلار کسری آورد، شرکت فورد ۱۲۸ میلیون، بزرگ‌ترین بانک آمریکا اعلام ورشکستگی کرد. اینها چند نمونه بود و بقیه بر همین قیاس.‌
درخت حنظل تمدن قرن بیستم، بار خود را به نمود آورد. اقتصاد غرب در قرن بیستم سر خود را پائین انداخت، و تنها هدف خود را کسب سود بیشتر قرار داد. از یک سو تولید انبوه، از سوی دیگر چشمان پر حسرت کسانی که می‌دیدند و توانایی خرید نداشتند. بیش از نیمی از مردم جهان از برآوردن حوائج اولیه خود عاجز بودند، درحالی که چشم باز و دل آرزومند داشتند. ‌
و اما عده قلیلی که می‌توانستند وارد فروشگاه‌های پر زرق و برق بشوند و با زنبیل پر از آن بیرون آیند، وضع زندگی آنان چگونه بود؟ به چه قیمتی؟ به قیمت مایه‌گذاردن عمر خود در طلب انتها، بدین صورت:‌
- انتهای روز، برای آنکه ساعات کار به پایان برسد، و زمان بازگشت به خانه و چند ساعت آسایش در کاشانه به دست آید.‌
- انتهای ماه، برای آنکه حقوق ماهیانه وصول شود و معاش روزانه بگذرد. ‌
- انتهای سال، برای آنکه با سه چهار هفته تعطیل، احیانا فراغتی و استراحتی میسر گردد.‌
- انتهای دوران اشتغال، برای آنکه زمان بازنشستگی برسد و بشود چند سال آخر عمر را به میل خود گذراند. ‌
سرانجام انتهای زندگی.....‌
عمر که آنقدر عزیز است که هیچ کس نمی‌خواهد دل از آن برکند، بدینگونه در عصر جدید، در انتظار دستیافت به انتها سپری می‌شود. گویی بشر متجدد می‌خواهد هرچه زودتر از دست آن خلاص شود. ‌‌
در این صورت دیگر مجالی برای وابینی وجود ندارد که شخص بگوید من که هستم و چه هستم و چه می‌خواهم؟ انسان می‌شود یک ماشین برآورد حوائج اولیه که به دنبال ارابه فزون طلبی بسته شده است.‌
تمدن قرن بیستم همه چیز را بر گرد کاکل لذت یابی جسمانی گرداند که منجر به سلطنت پول و سکس شد. در تعقیب این روش می‌بایست پرورش غرائز بر پرورش معنا پیشی گیرد. تولید و مصرف اوج گرفت. پیشرفتگی به مفهوم آن شد که کارخانه‌ها بهتر کار بکنند، دیگر به آن کار نداشتند که کارخانه وجود انسان در چه حال است. وضع به گونه‌ای جریان یافت که بشریت، اعتماد خود را به حکومت‌ها از دست بدهد. رای بود، حزب بود، مطبوعات بود، ولی شهروند کشور، در عین اطاعت از حکومتی که خود آن را بر سرکار آورده بود، دلش قرص نبود، زیرا حرف‌هایی که زده می‌شد و ادعاهایی که با آب و تاب عنوان می‌گشت، با عمل مطابقت نداشت. ‌
اعلامیه جهانی حقوق بشر> بود، ولی از چشم هیچ کس پنهان نمی‌ماند که در درون بسیاری از کشورها چه می‌گذشت، و قدرت‌های بزرگ با کشورهای کوچک‌تر چه می‌کردند.‌
تمدن صنعتی که در راس آن آمریکا بود، الگویی ایجاد کرد که روحیه انسانی در مجموعیت خود آماده پذیرش آن نبود. در سه زمینه:‌
۱‌) سیاسی: پشتیبانی از حکومت‌های ضد مردمی، چنانکه یک نمونه اش در همین کودتای ۲۸ مرداد ایران دیده شد، و در جاهای دیگر به همین سیاق.‌۲‌) اجتماعی - فرهنگی: جهان سوق داده شد به جانب مادی گرایی عنان گسیخته و درنتیجه جنبه دیگر وجود انسان که نوعی نیاز به معنویت است بی‌پاسخ ماند.‌
۳‌) اقتصادی: فاصله هولناک میان فقیر و غنی: از یک سو انباشت ثروت‌های افسانه‌ای که غالبا از طریق ساختار ناموجه اقتصادی به دست آمده بود، و از سوی دیگر فقر سیاه: بچه‌های گرسنه و بی‌پناه. کسانی که ماوا نداشتند و از سرما یخ می‌زدند. کارتن خواب‌ها.‌
اداره کنندگان جهان به مردم راست نگفته اند. همین چند ساله اخیر را ببینیم. صدام حسین را چه کسی پرورد و بر سر کار نگه داشت؟ هم روس و هم آمریکا و سایر قدرت‌های صنعتی، و بعد چون او را مزاحم دیدند، از کار برکنارش داشتند. به جای طوق افتخار، طناب دار نشست. ‌
طالبان را در افغانستان چه کسی پشتیبانی کرد برای آنکه جلو نفوذ شوروی گرفته شود؟ سیاست غرب نشان داده است که از طرفداری از تداوم جهل در جهان سوم ابا ندارد. هر چه مردم در جهل بیشتر به سر برند و زمامداران نامردمی‌تر باشند، او کام خود را برآورده‌تر می‌داند.‌
گرفتاری افغانستان از اشغال شوروی آغاز شد. بعد از آن جنگ داخلی و سپس اشغال آمریکا که سی سال است که این کشور مظلوم را در آب و آتش نگاه داشته است. آیا صدام حسین که آن رفتار را با مردم خود کرده بود و با آنهمه ظلم و استبداد، دنیا می‌توانست تحمل کند که بر سر کار بماند؟ از سوی دیگر اکنون که رفته است، آیا ناامنی و آشوب جای او را نگرفته است و آیا نیستند کسانی - و چه بسا همانها که مجسمه او را پائین کشیدند - که حسرت دوران او را بخورند و بگویند <آن خدا بیامرز.>! این خود نشانه‌ای از ناهنجاری تمدن دوران جدید است. اداره جهان به گونه ای بوده است که هیچ ملت بی‌پناهی تکلیف خود را نداند. این برای آن است که اسم‌ها و ایسم‌ها به جای خود هستند ولی روح انسانی از آنها رخت بربسته است. آیا دنیا به راهی می‌رود که از اداره خود عاجز بماند؟ آزادی که آنهمه در طی تاریخ، عاشقانه طلب شده و آن همه در راه آن جان باخته شده، اکنون در‌ هاله‌ای کدر به سر می‌برد. آزادی بهتر است یا امنیت؟ و اگر لازم باشد که یکی از آن دو انتخاب گردد، مردم کدام را خواهند گرفت؟ چنین می‌نماید که امنیت را؛ ولی متاسفانه این خالی از اشتباه نیست، زیرا در نهایت، با فقدان آزادی، امنیت پایدار هم به دست نخواهد آمد.‌
قرن بیست و یکم محصول بیراهه‌های قرن بیستم را درو می‌کند. جنگ سرد که پنجاه سال کشید، و هزاران میلیارد ثروت جهان صرف آن شد، چه نتیجه‌ای از آن به دست آمد؟ روسیه ناگهان وا داد. مرام سوسیالیستی که اگر جوهره انسانی می‌داشت می‌توانست، جریان تازه ای در جهان پدید آورد، چون آن را فاقد بود، به صورتی عقب گرد کرد که آنچه در گذشته جزو نواهی شناخته می‌شد، اکنون در ردیف رواها قرار گیرد. آن زمان یک شهروند عادی شوروی حق نداشت صد دلار در یک بانک خارجی داشته باشد، و اکنون طبق گزارش مجله اکسپرس، چاپ پاریس (که از یک منبع رسمی نقل کرده است) تنها در بانک‌های سویس، سپرده اتباع روسیه به بیست و پنج میلیارد و نیم دلار برآورد شده است. (اکسپرس، شماره ۱۸ سپتامبر ۲۰۰۸). بانک‌های دیگر که جای خود دارند. ‌
سالها این اعتقاد در نزد مارکسیست‌ها بود که اقتصاد، فرهنگ‌ساز است، ولی هم تجربه روسیه و چین و هم تجربه دنیای سرمایه‌داری نشان داد که فرهنگ نیز می‌تواند اقتصادساز باشد. نشانه‌اش بحران کنونی جهان که به فرهنگ انسانی بی‌اعتنا ماند.‌
وقتی فرهنگ نادیده گرفته شود، واقعیت‌ها بنحو خشونت باری خود را می‌نمایند. شوروی در افغانستان بر آن شد تا یک ملت ساده دل مذهبی را اشتراکی و <بی‌خدا> بکند، ولی چند سال بعد عکس‌العمل چنان شد که طالبان بیایند و مدرسه‌های دخترانه را آتش بزنند و دخترانی را که بخواهند درس بخوانند، محکوم به مرگ بدانند. هنر را حرام بشمارند و زیر مجسمه‌های بودای بامیان بمب منفجر کنند.‌
آیا با یک جهان ناهمگون و ناهنجار سر و کار نداریم که چون در شب تلویزیون باز می‌کنیم، از یک سو صحنه‌های بمب گذاری و آتش سوزی و گروگان گیری و باج خواهی (که اخیرا دزدی دریایی هم بر آن اضافه شده)، و احیانا سربریدن گروگان، می‌بینیم، و از سوی دیگر نمایش سکس و بدن نمایی و عیش، چنانکه گویی سراسر زندگی به کامجویی جنسی ختم می‌شود؟ از یک سو جنگ‌های داخلی و فرقه‌ای و مذهبی و زبانی و مرامی (که در پشت همه آنها بی‌عدالتی اقتصاد است) هم چنین آشوب‌های داخلی، در تبت، در میانمار، در کشمیر، در الجزایر و ده‌ها نقطه دیگر و نیز طغیان‌های خیابانی جوانان در فرانسه، در یونان... که به صورت مزمن در آمده است و شیشه شکستن و اتومبیل آتش زدن.... از سوی دیگر، بغض‌های فروخورده و از سوی دیگر آتش‌های زیر خاکستر، و همراه با آن لاف و گزاف‌های دستگاه‌های رسانه‌ای. یکی از آخرین فجایع، واقعه غزه بود، با ۱۲۰۰ شهید و بیش از پنج هزار زخمی و ده‌ها هزار آواره، و دیدیم که دنیای متمدن نشست و نظاره کرد. برای مردم غزه یک مصیبت کم نظیر بود. ولی آیا کسی پرسید که چه به دست آمد و چه از دست رفت؟‌‌
همه اینها با همه تفاوت ظاهر بنوعی با هم ارتباط می‌یابند: حوادث بغداد و تبت و انتخابات آمریکا، هر یک به سبک و مرام خود به زبان بی‌زبانی می‌گویند: <آنچه هست نباید باشد.>‌کشورهای فقیر حسرت ملت‌های مرفه می‌خورند، ولی به قول تولستوی <هر ملتی به سبک خود ناشاد است.> رفاه مادی البته در سطح، آسایشی می‌بخشد ولی آن بهجت خاطر که شرط اول هر زندگی سعادتمند است، جای حرف دارد. خاطری که پیوسته درتکاپوی یک زندگی پرشتاب است، چگونه آرام گیرد؟‌
در کانادا، یکی از پیشرفته‌ترین کشورهای جهان، و یکی از هشت کشور صنعتی بزرگ، به روایت روزنامه <گلاب‌اند میل‌> ‌Glob and mail چاپ کانادا. مصرف قرص خواب آور، در همین پنج ساله اخیر در نزد مردمش دو برابر شده است. طی این پنج سال، پنج و شش دهم میلیون نسخه برای این قرص نوشته شده است (شماره ۱۵ نوامبر ۲۰۰۸)‌
در ایالات متحده آمریکا بین سالهای ۲۰۰۰ تا ۲۰۰۵، ده درصد مردم به بی خوابی دچار بوده‌اند. بحران تمدن به آسیا هم کشیده شده. چین یک کشور نوخاسته صنعتی است، با تمدنی چند هزار ساله. نزدیک سی سال است که پا به صحنه صنعت نهاده و تولیدات صنعتی او سراسر جهان را انباشته است. اکنون روند اقتصادی او آغاز کرده است به اینکه بازتاب روانی خود را پدید آورد. آمار نشان داده است که تعداد خودکشی در چین به دو برابر آمریکا افزایش یافته (بیست و سه نفر در هر صد هزار نفر). در ده سال گذشته، تعداد افسردگی چهار برابر شده است. همین سال گذشته (سال ۲۰۰۷)، در برابر ۱۸ ازدواج ۱۲ طلاق صورت گرفته. در عوض البته اتومبیل‌های گران قیمت <رولزرویس> و <مرسدس> در خیابانهای پکن وشانگهای می‌دوند، چیزی که سی‌وپنج سال پیش در حکم سیمرغ و کیمیا بود. ‌انگیزه عمده طلاق‌ها فقر و بی کاری است.
یک نمونه:‌‌
در جریان المپیاد چین، یک مرد به نام <تانگ> یک آمریکایی را با چاقو زد و کشت، بی‌سبب، ناشناخته؛ آنگاه خود را هم از بلندی پرت کرد و جان داد. چرا؟ از فرط بینوائی. که بدبختی می‌تواند تبدیل به کینه و انتقام بشود. این مرد بی کار بود، تهیدست بود، زنش را طلاق داده بود. بحران اقتصادی به چین هم سرایت کرده است. کارخانه‌ها بسته می‌شوند، و کارگرهای بی‌کار شده باید به روستاهایشان برگردند.‌
ژاپن نیز، یکی از ثروتمندترین و موفق‌ترین کشورهای جهان و نمونه معجزه پیشرفت آسیائی، چند سالی است که بحران بر درش می‌کوبد. فروش تویوتا، پرفروش‌ترین اتومبیل دنیا، %۴۵ افت کرده است. به همین نسبت، کارخانه‌ها محدود می‌شوند، و نتیجه‌اش جواب کردن عده‌ای کارگر است. ژاپن، که سرنوشت خود را به تولید و فروش جنس بسته بوده است، چاره‌ای ندارد جز آنکه در همه شئون دست و بال خود را جمع کند و به صرفه‌جویی که سنت همیشگی او بوده باز گردد.‌
در آنجا نیز مانند چین، واقعه ای پیش آمد که معنی‌دار است و در روزنامه‌ها از آن نوشتند: یک مرد بازنشسته که بر اثر سیاست صرفه جوئی، حقوق او تنزل کرده بود، می‌رود و یک زن و شوهر را که کارمند اداره بازنشستگی بودند، می‌کشد. بدینگونه خشم خود را بر سر این دو فرد بی گناه خالی می‌کند. (روزنامه تورونتو استار، شماره ۲۲نوامبر)‌‌این کشورهای شرقی هم از الگوی تمدن غربی پیروی دارند.‌
دنیای غرب به خود می‌نازد که قانون بر آن حکومت می‌کند و این درست هم هست. ولی قانون می‌تواند به انواع و اقسام پیچ و تاب بردارد. اگر امکان این پیچ‌وتاب نبود، به این همه وکیل دعاوی احتیاج نبود. این، دلیل بر آن است که وجدان و اخلاق در زندگی بشر کوتاه آمده. در آمریکا وضع به گونه ای است که هرکسی می‌باید یک مشاور حقوقی داشته باشد تا نگذارد که حقش در معرض تجاوز قرار گیرد. قانون یک جانشین اضطراری برای وجدان است، یعنی هرگاه مردمی در روابط با همدیگر اخلاق و انصاف را رعایت نکنند، بایدقانون به کمک آنها بیاید. اما اگر در جامعه ای قانون در موضع خود کارایی نداشت، و اخلاق هم در وضع لرزانی به سر برد، چه پیش می‌آید؟ در این صورت تنها یک حرکت معجزه آسا می‌تواند از انقراض جلو گیرد. باید بسیار نگران بود برای جامعه ای که در آن اخلاق احساس کند که دیگر کاربرد ندارد. ‌‌
این شعار آزادی فردی که می‌گوید تا زمانی که به آزادی دیگری تخطی نکرده ای، مختاری که هر کار خواستی بکنی، با همه تقدسی که دارد، انسان را از عطوفت، همدردی و احساس انسانی کم بهره‌می کند. می‌گوید که با رعایت حریم قانون، تو به انجام هر کاری آزادی. همین باعث شده است که حفاظ و شرم در جامعه جدید مفهوم چندانی پیدا نکند. فرض بر آن است که اگر ادب در حد متعارف به کار برده شد، وظیفه انسانیت ادا شده، و کسی از کسی طلبکار نیست.‌
▪ رای عددی و دموکراسی‌
در پهنه جهان، کشورها در یک تقسیم بندی کلی به دو گروه دموکراسی و استبدادی دسته بندی شده اند. بر استبدادیها حرجی نیست و کسی هم توقعی ندارد. ولی آنها هم جزو سازمان ملل هستند، و در جامعه بین‌الملل به ظاهر از حقوق مساوی برخوردارند.‌
و اما کشورهای دموکرات با همه آزادی رای، آیا می‌توانند شایسته‌ترین افراد را بر سر کار بگذارند؟ رای بر چه ملاحظه و مبنایی داده می‌شود؟ آیا با ملاحظه‌های فرعی است به امید آنکه مثلا مالیات کمتر داده شود یا بر درآمد فرد افزوده گردد، یا ناحیه خاصی مورد توجه بیشتری قرار گیرد، در این صورت کسی که وعده بهتر می‌دهد انتخاب خواهد شد. اما نوع مطلوب آن است که دید مملکتی در آن به کار افتد، و بر اثر آن دید جهانی. روزنامه‌ها هم در کشورهای آزاد، با همه آزادی ای که از لحاظ قانونی دارند، نمی‌توانند از جو کشور که جو نفع و سرمایه‌داری است، برکنار بمانند. و ناگزیر در خدمت این فضا خواهند بود. احزاب و اتحادیه‌ها هم بر همین قیاس.‌بنابراین رای عددی که بهترین شیوه کار شناخته شده و تضمین دموکراسی با آن گره خورده، نتوانسته است به صرف احراز اکثریت، دنیای مطلوبی ارائه دهد، زیرا عامل دیگری که تشخیص درست را موجب می‌شود و از منش و فرهنگ سرچشمه می‌گیرد در آن کمتر تاثیر داشته.۶ رای عددی، ولو با آزادی، بیشتر گرایش دارد بر اینکه امروزبین باشد، نه فردابین؛ مصلحت بین خود باشد، نه مصلحت بین کشور و انسانیت.‌
۳) واقعه بمبئی‌
ده جوان مسلمان، جان خود را بر کف نهادند و با یک زمینه چینی بسیار دقیق، به شهر بمبئی - بزرگ‌ترین شهر صنعتی و هنری هند - حمله بردند. هتل تاج‌محل را که نگین کشور هندوستان بود، و یکی از نمودارهای اشرافیت جهان، همراه با ۹ نقطه حساس دیگر به آتش کشیدند، و خود جان خود را بر جای نهادند و رفتند تا در آغوش حوریان بهشت بیارمند.‌جان که به حکم غریزه، عزیزترین ودیعه انسانی است، چگونه می‌شود که در نزد کسانی خوار می‌شود و آن را نثار می‌کنند؟ می‌دهند تا چه چیز عزیزتری در ازایش به دست آورند؟ یک امر روانی است. حسرت‌های فرو کوفته شده؛ خواستن و به دست نیاوردن، چنان به عقده گدازانی تبدیل می‌گردد، و حس انتقام نیرو می‌گیرد، که جان در مقابلش ارزشی نداشته باشد. و البته کسانی هم که سردمدار کار هستند به طعمه‌های خود تلقین می‌کنند که در ازای این جانفشانی یکسره به بهشت خواهند رفت. بهشت که لذائذ آن جاودانی است، البته ترجیح دارد بر زندگی کوتاه این جهانی.‌
هتل تاج محل هدف بسیار حساب شده‌ای بوده است. از آن بهتر نمی‌شد انتخاب کرد. با تجمل و شکوهی که دارد، تاج محل <اگره> را به خاطر می‌آورد. این محل یک خصوصیت استثنایی هم دارد که در پنجاه قدمی آن عده ای از فقیرترین و راه نشین‌ترین مردم بی خانمان، شب و روز خود را می‌گذرانند. زمستان و تابستان، زیر باران و آفتاب، در حالی که اتومبیل‌های گران قیمت، مسافران اشرافی و بانوان عطرآگین خود را در برابر آنها پیاده می‌کنند. ‌دولت هند چون یک دموکراسی مسالمت جوی است، مزاحم آنها نیست و این دو قطب، سالها و سالهاست که رودرروی هم قرار دارند و زندگی به راه خود ادامه می‌دهد.‌واقعه بمبئی که مشابه آن چند بار دیگر در همین شهر و سایر نقاط هند۷، و سایر نقاط جهان اتفاق افتاده بود؛ علامت دیگری است بر عارضه مندی جهان. جهانی که به اوج توانایی علمی خود رسیده است، چرا به حل بارزترین مسئله انسانی توفیق نیافته؟ و حتی از زمان باباطاهر عریان بدتر شده که می‌گفت:‌
یکی را داده ای صد ناز و نعمت‌
یکی را قرص جو آلوده در خون!‌
از علم چه انتظار می‌توان داشت؟ گشایش مادی زندگی، ولی این گشایش اگر از یک رگه اخلاقی بی‌بهره‌ باشد، تبدیل به بستگی می‌شود که سنایی آن را در این مصراع خلاصه کرد: چو دزدی با چراغ آید گزیده‌تر برد کالا! علم که انتظار روشنایی از آن می‌رود، چرا پرتوی بر درون بشر امروز نمی‌افکند که او را نسبت به مصائبی که در جهان می‌گذرد، قدری حساس کند؟ این تناقض را چگونه بتوان حل کرد که همه جا حرف از قانون و حقوق و عدالت زده می‌شود، اما در عمل جهان به دو بخش عیش گاه و مصیبت‌گاه تقسیم شده است. همین کافی است که به نقشه جغرافیا نظر بیفکنید و ببینید که چه می‌گذرد. به این حساب، عجبی نیست که واکنش در برابر آن به صورت <تروریسم> کور درآید.
تروریسم کور آن است که خشک و‌تر را با هم بسوزاند، و رهگذر بینوا را که هیچ گناهی نکرده، کاری کند که به خانه خود باز نگردد. زمانی که در سال ۲۰۰۱ (نخستین سال از آغاز قرن بیست و یکم، و این معنی دار است)، واقعه ۱۱ سپتامبر نیویورک پیش آمد، هشداری بود که از طغیان بشر در برابر نظم کنونی جهان حکایت داشت. در این واقعه، با همان تکنولوژی پیشرفته به چالش با تمدن صنعتی برخاسته شد.‌
این دو بیت شاهنامه می‌تواند ندایی به دنیای مغرور باشد:‌
چو گویی که فام خرد توختم ‌
همه هرچه بایستم آموختم‌
یکی نغز بازی کند روزگار ‌
که بنشاندت پیش آموزگار
همان زمان در مقاله <هشدار روزگار۸> نوشتم که این رشته سر دراز دارد، و اگر فکری به حال نظم موجود نشود، هیچ نقطه از جهان روی آرامش نخواهد دید، و دیدیم که چنین شد و آخرین آن همین فاجعه بمبیی بود.‌
باز چندی بعد طی مقاله‌ای تحت عنوان <مگرم چشم سایه تو بیاموزد کار> تا حدی ساده لوحانه و نومیدانه، به منظور تحفیف التهاب جهانی، پیشنهادی در دوازده مورد مطرح کردم که هر یک با توضیحی همراه بود:۹● کلام آخر
سه واقعه‌ای که از آنها یاد شد، گرچه ماهیت متفاوت دارند، در یک وعده گاه به هم می‌رسند، و آن همان است که اختلال جهانی از آن نشات می‌کند. پیام آنها این است: طبیعت بشر از تمدن و سامان کنونی همه آنچه را که به آن نیازدارد، دریافت نمی‌کند. قابل انکار نیست، که بخشی از مردم جهان نسبت به گذشته بهتر زندگی می‌کنند، با کیفیت بهتر غذا می‌خورند، پوشش و سرپناه بهتر دارند، از تنوع و تفریح و ورزش و نظافت بهره‌ورند، به مدرسه و دانشگاه می‌روند، از بهداشت جدید برخوردارند که دردها را کمتر و عمرها را درازتر کرده است؛ اما در مقابل دو مشکل در کار است:‌
یکی آنکه مواهب تمدن جدید شامل حال عده اندکی از مردم جهان و کشورهای معینی است، و انبوه جمعیت گیتی در آسیا و آفریقا از آن بی بهره‌اند.‌
دوم آنکه آنچه تمدن جدید ارزانی می‌دارد، و خوشبختی ای که شامل حال مردم خود می‌کند، در سطح حرکت می‌کند و آنها عبارتند از: رفاه مادی بیشتر، اتومبیل و خانه بهتر، بهره‌وری از سرعت، از تنعم، از تلذذ جسمی، یعنی آنچه که هوس‌ها را بتواند اقناع بکند.‌
بشر مرفه اینها را گرفته، اما چیزهایی در ازای آنها از دست داده است. آنچه از دست داده، فراغت و آرامش خاطر و آب و طراوت و بهجت زندگی است. در عصر جدید دریافت لحظه‌ها به گونه ای دیگر شده است، نیازهای انسانی همان است، ولی در مسیر دیگری به کار می‌افتد. دنیای بیرون همان است ولی به گونه ای دیگر دیده می‌شود.‌
انسان گذشته می‌توانست در بیابان زندگی قدم بردارد، بی آنکه بیم گم شدن داشته باشد. امنیت او در درون خودش بود. انسان کنونی، امید او و تکیه گاه او به ابزارهایش است، و این ابزارها می‌توانند زنگ بزنند.‌
خلقت بشر به گونه ای است که علاوه بر نعمت مادی باید از درون خود نیز کمک بگیرد، تا رضایت خاطر بیابد، زیرا خوشخبتی، یک سر دیگر آن به دنیای ناپیدایی اتصال دارد. اگر چنین نبود، مردم به همان ناز و نعمت مادی خود قانع می‌ماندند و شعر و هنر و عشق و ایثار و حس زیبایی دوستی به زندگی آنها راه نمی‌یافت. زیبایی در نفس خود هیچ کمکی به زندگی مادی نمی‌کند، ولی نمی‌توان از آن چشم پوشید، زیرا روح را به گشایش می‌آورد، و روشنایی درون می‌بخشد.‌
می دانستم که تحقق این موارد برای بشر صنعت زده در حکم خواب و خیال است. ولی آرزو بر حاجتمندان عیب نیست. وقایع بعدی نیز ضرورت تجدیدنظر در کار جهان را گوشزد کرد، از جمله همین انتخابات اخیر ایالات متحده که بنحو ضمنی نفی شیوه گذشته را به همراه داشت. ‌
مردم نشان دادند که طالب دگرگونی هستند. چه بشود و چه نشود، خود بیدار شدن این انتظار در نفس خود معنی داراست.‌
اگر دنیا، چنانکه اصطلاح کرده‌اند: <دهکده جهانی> شده است، تنها نباید آن را از دید تجارت و <رسانه‌ها> نگریست. کل اداره جهان مستلزم نظارت یک سازمان جهانی است. وقتی اعمال داخلی حکومت‌ها در جهان اثرگذار می‌شود، چرا نباید بر آن یک نظارت جهانی برقرار کرد؟ در مرحله اول تاسیس یک مجمع مستقل جهانی است، مرکب از نمایندگان واقعی فرهنگ کشورها که جدا از بدنه رسمی دولتی، بتواند مسائل حیاتی جامعه جهانی را مورد بررسی قرار دهد و پیشنهادهای خود را درباره بهبود وضع عالم به گوش جهانیان برساند.‌
این موضوعی است که چهل سال پیش (تابستان ۱۳۴۶) در سمینار بین‌المللی دانشگاه‌هاروارد آمریکا عنوان کردم.۱۰ ولی البته دولت‌ها آمادگی عطف توجه به آن نداشته اند، درحالی که وقایع همین چند ساله، بیش از پیش ضرورت همقدمی فرهنگ با سیاست را یادآوری می‌کند. ‌
ـ انسان در هر زمان ناگزیر است از خود بپرسد: بعد از خوردن و خفتن و آسودن، اکنون چه؟
تناقص دنیای جدید یکی دو تا نیست، بعضی از ثروتمندان معتبر جهان از کمک به تروریسم بین‌المللی دریغ نداشته اند. نام آور‌ترین آنها <اسامه بن لادن> است، یک مقاطعه کار میلیاردر از عربستان سعودی که سرانجام بر ضد سرمایه‌داری غرب قیام کرد و مکتب <القاعده> را بنیاد نهاد. نوع دیگرش آن است که مدعیان هواداری از طبقه محروم چون بر کار سوار می‌شوند، آنچه را که بر دیگران ناروا می‌شناختند، برخود روا می‌شمارند. ملا عمر، رئیس <طالبان"، وقتی شکست خورد و فراری شد، قصر او در کابل کشف گردید که از لحاظ تجمل، کاخ‌های افسانه ای شاهان را به یاد می‌آورد.‌
گفته شده است که مکتب خانه‌های مذهبی پاکستان که کودکان را به تعصب ورزی و احیانا اعمال تروریستی تربیت می‌کردند، به کمک مالی عربستان سعودی اداره می‌شدند، در حالی که عربستان به برکت درآمد نفت، خود یکی از ثروتمندترین و تجمل خواه‌ترین کشورهای جهان است. ثروتمندترین و البته فقیرترین، زیرا ثمره این ثروت جز به عده خاصی نمی‌رسد.‌
تناقض دیگر آنکه در دنیای سوم کسانی که بیشترین بهره‌را از دستاوردهای علمی جدید می‌برند. در عالم فکر، مشوق ناعلم قرار می‌گیرند. نمونه اش تبلیغ خرافه و طامات از طریق وسائل پیشرفته ماهواره ای است. و اما دنیای غرب که خود را دارای پیشرفته‌ترین تمدن می‌داند، چرا در طی این شصت سال (از بعد از جنگ جهانی) هیچ قدمی برای صلح پایدار در جهان برنداشته است؟ چرا دنیا بیش از همیشه معلق در میان جنگ و صلح به سر می‌برد؟ در گذشته هم البته ناهمواری، ستم و جنگ بوده، ولی متناسب با دانش زمان بوده. آن زمان‌ها هنوز مردم تصور می‌کردندکه زمین روی شاخ گاو گذاشته است، ولی اکنون با این جهش حیرت‌انگیز علم، و کوچک شدن جهان، چرا آگاهی اجتماعی و تنظیم کار گیتی به این صورت رقت بار در آمده است. بزرگ‌ترین تناقص امروز دنیا در این دو قطبی شدن علم و انسانیت است، که این دو هیچ گاه اینسان با هم رودرو نبوده اند. ‌
مسائل دنیای امروز وابسته شده است به انرژی؛ چه از ناحیه فروشنده، چه از ناحیه خریدار. از این رو، از دیدگاه قدرت‌های غربی چنین می‌نماید که وجود دولت اسرائیل در منطقه، تضمینی است برای جاری شدن بی دردسر نفت، تا احیانا> کشورهای عربی نفت فروش نتوانند <بد قلقی> بکنند. به عبارت دیگر نوعی گروگان گرفتگی است.‌
از سوی دیگر، کشورهای نفت فروش در منطقه، آنان نیز از وضع موجود ناراضی نیستند، زیرا اسرائیل را <مترسکی> قرار می‌دهند در برابر مردم خود که آنان هم احیانا فکر بازخواست به سر راه ندهند. ظاهرا هیچ یک از دو طرف از وضع موجود ناراضی نیست. اگر جز این بود، این دشمنی خونین طی شصت سال (از تاریخ ایجاد اسرائیل) به صورت گره کور در نمی‌آمد و منشاء آنهمه مصیبت نمی‌گشت که درمیان کشمکش حسابگریها و جاه طلبیها، قربانی آن مردم بینوای فلسطین باشند یک سوال این است: چرا هیچ کس به فکر نیفتاده است که سر ریز درآمدهای نفتی خلیج فارس را که دریافت کنندگانشان به علت فقر خاک، ظرفیت خرج آن را ندارند، به میان گذارده شود، تا صرف تامین سرمایه‌و سامان برای آوارگان گردد؟ ‌
وقتی اسم‌ها و ایسم‌ها و پوشش‌ها را کنار بگذاریم، در تنظیم نهایی زندگی اجتماعی می‌بینیم که آنچه هسته مرکزی است، <عدالت> است. عدالت آن است که مواهب جهان به هرکس هر چه می‌رسد، توجیه شود. تاکنون هرگز این اصل رعایت نشده است، ولی تفاوت گذشته با حال این است که در گذشته شخص محروم، ریشه بی عدالتی را دور از دسترس خود می‌دید، که بخواهد نسبت به آن واکنش نشان دهد، اکنون آن را در میان هم نوعان خود و نظام کشور خود می‌بیند. این است که در درجه نهایی خشم افراد، به <خشونت> منجر می‌گردد. تروریسم کافی نیست که با مقابله نیروی انتظامی دفع گردد، کما آنکه می‌بینیم که در عراق و افغانستان نشده است. ریشه در بطن اجتماع نامتوازن دارد. دنیای سرمایه‌داری که دستخوش بحران است. اگر سلامت می‌خواهد، باید طرز تلقی خود را نسبت به زندگی تغییر دهد. تردید نیست که تمدن صنعتی کنونی گرانترین دستاوردی است که بشر به دست آورده است. یک چنین پیشرفت معجزه آسایی در امر صنعت، پزشکی، فضا... پهناوری دامنه هوش بشر را می‌رساند. ولی مشکل در عدم <توازن> است، و این درحالی است که نظام آفرینش نظم زندگی را تابع نوعی توازن کرده است، همانگونه که نظم کائنات را. ‌
پیشرفت بشر تاثیر دوگانه داشته است. گرهی را گشوده و گرهی را بسته است. انسان امروز همواره در شتاب است ولی نمی‌داند به کجا می‌خواهد برسد.‌
از یک جهت که نگاه می‌کنیم می‌بینیم که نفت همان <آب حیات> زندگی شده است. همین کافی است که شما چند روز در زمستان در کانادا یا سوئد به سر برید. آنگاه با سرمای سی درجه زیر صفر، همراه با شلاق باد شمال، به ارزش معجزه آسای انرژی پی می‌برید. اگر نفت به کار نیفتاده بود، بخشی از جهان منجمد می‌شد. از همین روست که این ماده به صورت مهم‌ترین عنصر برانگیزنده جنگ و صلح درآمده است.‌
روزی هزاران هواپیما در سراسر جهان پرواز می‌کنند. صدها میلیون اتومبیل و موتوسیکلت به حرکت می‌آیند. مصرف آنها چه مقدار بنزین است؟ اگر روزی تمام شود (که می‌شود) و جانشین هم نداشته باشد (که چیزی در برابر نظر نیست) چه خواهد شد؟
اما بشر با مصرف آنهمه شوریده‌وار انرژی‌گویی می‌خواهد دنیا را به آخر برساند. آلودگی محیط زیست - آب و باد و خاک - عارضه کوچکی نیست. آنچه طی میلیون‌ها سال زندگی بخش بوده، اکنون، می‌رود تا مرگ آور بشود.
با این حال، زمانه بی کار نیست، و از چاره جویی نباید امید برید. ‌
از سالها پیش علامت داده می‌شد که وضع جهان آماده یک چرخش است. در فرانسه، استعمارگر پیشین، سه وزیر سیاه پوست در دولت کنونی وجود دارند. آفریقای‌جنوبی بعد از یک دوران استیلا، اکنون حکومت اکثریت سیاهان را پذیرفته؛ نلسون ماندلا از زندان بیست و چند ساله به در آمد، و به مقام اول کشور رسید، و جهانیان برای او جشن تاریخ تولد می‌گیرند. مارتین لوتر کینگ اکنون شهید راه آزادی و یکی از محبوب‌ترین مردان آمریکا شناخته می‌شود. ولی از همه پرمعناتر انتخاب اوباماست. همه اینها برخلاف عادت گذشته و دلخواه گذشته صورت گرفته است. حافظ که می‌گفت: از خلاف آمد عادت بطلب کام....> اکنون تحقق می‌یابد.‌
اکنون در اوج تمدن صنعتی کشمکش نفس گیری در میان سرشت بشر از یک سو، و خواهش‌های نفسانی او از سوی دیگر در جریان است، آدمی بی آنکه خود آگاه باشد، کمبودی در زندگی خویش می‌بیند، و آن نیاز به ارتباط با خویشتن خود است که اکنون گسیخته شده. یک نمونه: انسانی که مقام او بر خاک بوده است، آیا طبیعی است که در میان آهن و سیمان در طبقه پنجاهم یک برج به سر برد؟ آیا این ترک عادت چند صدهزار ساله نیست؟ فشاری که بر روح می‌آورد ناآگاهانه است، ولی هست.‌
در انتها بپرسیم که آن مشکل اصلی دنیای امروز در کجاست که مشکل‌های دیگر را دربر گرفته است؟ جواب بدهیم: ریا همان که حافظ را ششصد و پنجاه سال پیش به گریه انداخته بود که می‌گفت: آتش زهد و ریا خرمن دین خواهد سوخت... و ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است! و باید بگوئیم که این گریه، گریه تاریخ است، زیرا گردانندگان جهان، بعضی بیشتر، بعضی کمتر. خود را به این معجون که ریا باشد معتاد می‌دیده‌اند، از جهت آنکه می‌بایست خود را به مردم قابل قبول بنمایند، بی‌آنکه حق آنان را به آنان رسانیده باشند. ‌‌
به قلم: دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن
* پی نویس :
با پوزش از نگارنده گرامی و خوانندگان محترم به دلیل درج نشدن پی نویس ها در بخش اول مقاله ، در این بخش پی نوشتهای هردو قسمت چاپ می شود.
* بخش نخست این مقاله که مربوط به انتخابات آمریکاست در تاریخ ۱ آبان ۱۳۸۷، بنا به دعوت <کانون ایرانیان دانشگاه تورونتو کانادا> به صورت سخنرانی در دانشگاه مذکور ایراد گردید.‌
۱- اطلاعات، ۱۷ و ۱۸ تیر ۱۳۸۷ (مقاله دنیا بر سر دوراهی)‌‌
۲‌- طوفان معروف خاور دور.‌
۳- ANGLICAN
۴- ‌‌ANTICHRIST
۵‌ - اندکی پس از انتخاب کندی در مقاله‌ای تحت عنوان <مرد جوان و دریا> نوشتم: رئیس‌جمهور جوان آمریکا چندی دریانورد بوده است. او دریا را خوب می‌شناسد و می‌داند که چون موج‌ها برخاستند و خیزابها جنبیدند، خواندن ورد و دعا و افکندن تربت سودی نمی‌بخشد. باید ارواح شریری را که در هیات کشتیبان برانگیزنده توفان‌اند در بند کرد، وگرنه این بار کشتی نوح نیز شاید از معرکه جان به در نبرد> و فرجام کار کندی گواهی‌ای بر آن قرار گرفت. ‌
‌(دی ۱۳۳۹ - کتاب ایران را از یاد نبریم)‌‌
۶‌- روزنامه <گاردین>، چاپ انگلستان مقاله‌ای دارد که ترجمه آن (به قلم آقای هدایت سلطان‌زاده) در روزنامه شهروند کانادا نقل شده است. می‌نویسد: <در قدرتمندترین ملت روی زمین (یعنی آمریکا) از هر پنج نفر آدم بالغ یک نفر معتقد است که خورشید به دور زمین می‌چرخد، تنها ۲۶ درصد مردم باور دارند که تکامل به واسطه انتخاب طبیعی انجام می‌گیرد، دوسوم از جوانان بالغ نمی‌توانند محل عراق را در نقشه جغرافیا پیدا کنند. دو سوم از رای دهندگان آمریکا نمی‌توانند سه قوه حکومتی را نام ببرند.> آنگاه توضیح می‌دهد که <آمریکا> کشوری است که در آن بنیادگرایی مسیحی وسیعا اشاعه دارد و هم در حال نضبح گرفتن است و اضافه می‌کند که <مذهب بنیادگرا از انسان یک موجود خرقت و ابله می‌سازد.> (شهروند شماره ۶ نوامبر ۲۰۰۸)‌‌
۷- در هند در شش ماهه سال گذشته، ۶۴ حادثه بمب افکنی روی داده است‌
۸- از ۱۰ تا ۱۸ مهر ۱۳۸۰، در روزنامه اطلاعات و سپس کتاب <هشدار روزگار.>‌
۹‌- کتاب <دیروز، امروز، فردا> (انتشارات شرکت سهامی انتشار) (تیر ۱۳۸۶) ‌
اینک موارد دوازده گانه: ۱- نگاهداری جمعیت جهان در حد اعتدال ۲- کاهش تراکم جمعیت در شهرهای بزرگ ۳- بازیافت پیوستگی با طبیعت ۴- نظارت بر وسائل ارتباط جمعی ۵- تولید محصولات صنعتی در حد احتیاج ۶- پرهیز از آلودگی محیط زیست‌
۷- توقف بهره‌وری بی قاعده از منابع زمین ۸- منع تولید صنایع گزند آورد ۹- نگاهداری سرعت در حد معقول۱۰- برقراری نظم بازدارنده در امر تولید سیگار و مشروبات الکلی ۱۱- سوق دادن آموزش به سوی بسط تفاهم جهانی ۱۲- نظمی عادلانه در تقسیم مواهب و ثروت جهان (تابستان ۱۳۸۵)‌
۱۰‌‌- کتاب <آزادی مجسمه> انتشارات یزدان و <ارمغان ایرانی> (انتشارات نغمه زندگی).‌
منبع : روزنامه اطلاعات


همچنین مشاهده کنید