جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا


جست وجوی مخاطب تازه


جست وجوی مخاطب تازه
ـ یک
«کتونی سفید» فیلم سالمی ا ست یعنی قصد کلاه گذاشتن سر تماشاگر را ندارد. بالاتر از حدی که هست، خودش را نشان نمی دهد. آدم هایش واقعی اند و تقریباً از پشتوانه ای مستند برخوردار است.
«کتونی سفید» متعلق به سینمایی است که سال ها توسط منتقدان تبلیغ می شد که اگر سطح عمومی سینمای ما به این حد برسد توان برابری با سینمای پویای اروپا [مخصوصاً بخش شرقی آن را] خواهیم داشت. من هم با این نگاه موافق بودم اما حالا نیستم. چرا چون اگر سطح عمومی این سینما در سال های شصت، به این حد می رسید برابری می کرد با سطح عمومی سینمای روز آن سال ها و تا حالا باید بدل می شدیم به سینمای نوین چین یا هنگ کنگ که از این سطح خود را بالا کشیده اند تا هم برای منتقدان جذاب باشند و هم برای عامه مردم و هم صاحبان سالن های نمایش اروپا و امریکا را وادارند که از خیر نمایش گسترده فلان فیلم اروپایی یا امریکایی دست بردارند و به تماشاگرانی بیندیشند که خواهان اینگونه سینمایند؛ اما اکنون، سطح عمومی سینمای سالم ما باید فراتر از اینها باشد تا معدود تماشاگران فیلم هایی مثل «کتونی سفید» را، تعداد اندکی پاکت چیپس به دست تشکیل ندهند که با بغل دستی شان حرف می زنند یا به تلفن همراهشان جواب می دهند و در پایان فیلم هم، سوت می زنند. محتملاً قصد من، اعتراض به این تماشاگران نیست بلکه اعتراض به سینمایی است که آنقدر جاذبه ندارد که «سلامت» خود را به مخاطبان عام تحمیل کند. تحمیل خواسته های یک سینماگر به مخاطب، باید اولین هدف او باشد. یعنی پیش از آنکه مخاطب درباره خوبی و بدی، سلامت و ناسالمی، کیفیت و غیرکیفی بودن آن فکر کند، باید مجاب شود که به ساعت مچی اش نگاه نکند که چه وقت فیلم به اتمام خواهد رسید. اگر چنین نشود، یعنی سطح عمومی سینمای ایران به رغم سالم بودن، تماشاگر ندارد یعنی باید صندلی هایی را تحمل کرد که «قیژقیژ» صدا می دهند چون سال ها قبل باید تعویض می شدند اما مدیریت سینما، آنقدر «دشت» نمی کند که فکر سر و سامان دادن آن باشد.
این حرف ها البته به آن معنا نیست که بدنه سالم سینما را دچار عوارض سینمای دروغ پرداز و قلابی ای کنیم که می خواهد با چند ستاره و یک قصه روی هوا و بالا بردن ولوم موسیقی، مردم را راضی نگه دارد [که آنها هم اغلب شکست می خورند در گیشه!] بلکه گوشزدی است برای فیلمسازان و تهیه کنندگانی که با پشتگرمی به برخی سرمایه گذاری های حاصل از حسن نیت فلان نهاد یا بانک خصوصی یا حتی با اتکا به وام های بی بهره، تماشاگران را از دایره دید خود حذف می کنند تا به فیلمی برسند که فیلمنامه اش واجد ساده ترین جذابیت های یک فیلم داستانی هم نیست.
به گمانم عجیب نیست که چند فیلم سالمی که از این دست، طی دو سه سال اخیر دیده ایم همه تهیه کننده واحدی را پشت سر دارند؛ به هر حال، برای روندی که به آن اشاره شد - یعنی خروج تماشاگران از سالن های سینما - پاسخ های متفاوتی وجود دارد.
ـ دو
«حسین یاری» یک معلم ورزش است که راهی «بندر» شده تا به کار خودش در این منطقه ادامه دهد. آدمی ایده آلیست است که فکر می کند می تواند شرایط زندگی بچه ها را تغییر دهد. علت آمدنش به بندر مشخص نیست فقط می دانیم با این که بچه تهران است قبلاً در شیراز معلم بوده. آدمی است که از جیب خودش، توپ فوتبال و تور پینگ پنگ می خرد و می گذارد در اختیار بچه های مدرسه و حتی در ساعات غیردرسی هم، وقت می گذارد برایشان تا یک تیم خوب فوتبال تربیت کند. مشخص نیست غیر از ایده آل هایش، چطور به دنیا نگاه می کند. با قاچاقچیان کالا درگیر می شود و توسط آنها دزدیده می شود. بعد هم یک سکانس موتورسواری و شلیک داریم که منجر به از بین رفتن حافظه معلم می شود. یک عشق کمرنگ افلاطونی هم بین او و یک مددکار اجتماعی [با بازی باران کوثری - دختر جهانگیر کوثری - ] شکل گرفته که با از بین رفتن حافظه معلم، تبدیل به یک پرستاری دائمی می شود. نقطه اوج فیلم هم زمانی است که حسین یاری را کشان کشان می آورند سر بازی تیمش در یک استادیوم محلی که حافظه اش یک دفعه به کار می افتد و در پایان هم، لباس سفید باران کوثری زیر چادر مشکی اش، نشانه ازدواج این دو است.
نمی دانم چرا این قصه، بیشتر از آنکه یاد آثار موفق کانون پرورش فکری را در ذهن زنده کند آدم را یاد فیلم های دهه هفتاد و اواسط دهه هشتاد میلادی کوبا می اندازد. فقط قاچاقچی های این فیلم، جای ضدانقلاب آن فیلم ها را گرفته اند. طبیعتاً اگر به وجود فیلمنامه ای واجد ارزش های «مخاطب گرایی» مقید نباشیم و به فیلمنامه، صرفاً از منظر یک متن ۲۰صفحه ای نگاه کنیم که قرار است تبدیل به فیلمی نود و خرده ای دقیقه ای شود، این فیلم، فیلم بدی نیست. لااقل آدم ها، واقعی اند گرچه انگیزه ها اغلب نامشخص اند و آدم ها، یا خوبند یا بد. من نمی دانم که قاچاقچیان کالا در «بندر»، مثل قاچاقچیان موادمخدر، سلاح جنگی دارند یا نه، اما در فیلم به نظر می رسد که حضور «کلاشینکف» صرفاً برای «هیجان انگیز کردن لحظه ای» فیلمی بی هیجان باشد همانگونه که کشاندن یک بازی فوتبال مدرسه ای به یک استادیوم، با تماشاگران پرشمار. امیدوارم که دست اندرکاران فیلم نگویند که همه اینها مستند است به واقعیت و آنها خواسته اند فیلمی واقعگرا بسازند. کار فیلمساز که واقعگرایی نیست واقع نمایی ا ست! اگر قرار بود صرفاً استناد شود به واقعیت که واقعیت سرجایش بود و چه نیازی به صرف هزینه بود تا آنجا که می دانم سینمای مستند پرتوانی داریم که بدون حضور یک حرفه ای [حسین یاری] و یک ستاره [باران کوثری] می تواند جلوه های بهتری از واقعیت این منطقه را نشانمان دهد. اصلاً چرا باید خودمان را درگیر سینمایی کنیم که جذابیت داستانی ندارد آیا مردم هم طرفدار چنین سینمایی هستند
ـ سه
شاید بشود از خیر انگیزه ها و نمودهای عینی شخصیت پردازی در فیلم گذشت اما حداقل باید میان «وضعیت» و کنش ها رابطه ای باشد. یک معلم ورزش زنگ می زند به نیروی انتظامی که قاچاقچیان کالا مزاحم تمرین شاگردانش لب دریا شده اند. نیروی انتظامی هم می آید از دور کنترل می کند و قاچاقچیان هم، محل عبور و مرورشان را تغییر می دهند.
بعد، یک دفعه همان معلم ناپدید می شود اما مأموران نیروی انتظامی، عکس العمل چندانی نشان نمی دهند. حتی موقعی که معلم با حافظه ای معیوب پیدایش می شود باز هم مأموران در صحنه غایب اند یا موردی عجیب تر. معلم پس از چند روز اسارت، یک دفعه به ذهن اش می رسد که می تواند طناب های دستش را به دیوار بساید و خودش را آزاد کند! [نمی دانم بهره هوشی این معلم را «معیری» چقدر حساب کرده اما به گمانم چنین واکنشی - این همه دیر - بهره هوشی معلم را پائین تر از حدی قرار می دهد که به شغلش ادامه دهد!] یا یک مورد دیگر: بچه هایی که این معلم، همه چیزشان است آنقدر صبر می کنند تا زمان فیلم، به نقطه ای که باید برسد و آن وقت به فکر پیدا کردن معلم می افتند در حالی که یکی از بچه ها، خودش برای قاچاقچی ها کار می کرده و لااقل می توانسته به مدیر مدرسه خبر بدهد.
مشکل دیگر فیلم، مشکل «ساماندهی» زمان در آن است. ما به عنوان مخاطب واقعاً نمی دانیم که چند روز بچه ها تمرین کرده اند چند روز معلم زندانی بوده چند روز، ویلان و سیلان کوه و دشت بوده «مکان» هم در فیلم، واجد شناسنامه مشخصی نیست یعنی به رغم مستندگرایی آن، ما حدود واقعی وقایع فیلم را نمی دانیم. انگیزه قاچاقچی ها هم از دزدیدن معلم نامشخص است؛ اگر انتقام بوده که باید سر به نیستش می کردند. خب! به نظرم «سالم بودن»، همه چیز یک فیلم نیست کمی هم باید به کیفیت آن فکر کرد. امیدوارم در فیلم های بعدی جهانگیر کوثری - به عنوان تهیه کننده - شاهد آن باشیم.
یزدان مهر
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید