جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

«حماسه عشق»


«حماسه عشق»
زمانی خاك پاك ما اسیر دام ظلمت بود
اسیر جهل وتاریكی، اسیر دیو وحشت بود
چه ظلمی بود حاكم بر، دیار پاك عیاران
چه دردی بود در دلها، ز جور و ظلم جباران
دیار عشق ما را شب پرستان وزراندوزان
همان بی بند و باران، روسیاهان، خانمانسوزان
نموده همچو مردابی، ز ناپاكی و نامردی
نمانده در دل یاران، به غیر از ناله و دردی
گروهی مست و میخاره، گروهی پست و بیكاره
گروهی غرق در عصیان، گروهی گیج و بیكاره
اسیر حرص تعدادی، گروهی هم كه معتادند
بیفتاده كنار جو، تو گویی جمله جان دادند
فساد و عیش و نوش آنسان فكنده سایه شومش
كه چشم جمله مردم را بسوزد دود مسمومش
دل پیر و جوان خون از عداوتهای شاهانه
وطن پر اشك و محزون از قساوت های شاهانه
چه شاهی كز جفای او وطن دریایی از خون شد
ز خون پاكبازان، خاك میهن همچو هامون شد
نوای واحسینا پر شده دركوی و برزنها
جفاها رفته بر پیر و جوان ها، مردها، زنها
تمام آسمان را ابر غم بگرفته بود آن روز
تمام نغمه ها پر غصه بود و چنگها جانسوز
نه گل را جلوه ای بود و نه بلبل نای خواندن داشت
نه دل در سینه درد آشنایان تاب ماندن داشت
سفیهان، حكمرانان دیار عاشقان بودند
حكیمان ازجفا در بند زندان خسان بودند
اجانب مست از كشتار مردان زمان بودند
ضعیفان دست بوس جمله بیگانگان بودند
در این ایام مردی از تبار پاك بطحایی
نفس چون مرتضی حیدر، دلی پر درد و زهرایی
قدم ها همچو كوه بیستون پر از صلابت بود
چنان سرو سهی استاده، روح استقامت بود.
نگاهش نافذ و دل بر افق های رهایی داشت
تجلی گاه حق بود و نفس هایی خدایی داشت
كلامش كوه ها را جملگی بر لرزه می انداخت
ابهت را نگر، دشمن زنطقش خویش را می بافت
چه عزم و همتی در او نمایان و هویدا بود
دلش مانند ایوب و دمش همچون مسیحا بود
شفیقی مهربان و دستگیر بی پناهان بود
همانند علی دلسوز و غمخوار یتیمان بود
نه اهل مال دنیا بود و نه اهل ریاست بود
برایش ثروت دنیا بسی بی قدر و قیمت بود
غم گلهای باغ و غصه پروانه ها می خورد
هزاران بار دلخون می شد و از درد می افسرد
برایش دیدن این درد و غمها سخت سنگین بود
دگر ساكت نشستن دردناك و زشت و ننگین بود
پیمبر گونه، حیدروار، زد فریاد هل من را
چه بنشستید ظلم و جور، پر غم كرده این دل را
بپا خیزید ای شیران شرزه، گاه پیكار است
گه ویرانی كاخ ستمكاران جبار است
حسینیها بپا خیزید با زهرا و زینبها
شده از خون مظلومان، بساط كربلا بر پا
دگر تا كی به زیر تازیانه تاب آوردن
چرا باید دمادم سیلی از نامردمان خوردن
تمام مادران، آنها كه داغ لاله ها دارند
همانهایی كه از هجر عزیزان، ناله ها دارند
یتیمان شهیدان كه به تن رخت عزا دارند
همانهایی كه در دلهای كوچك غصه ها دارند
به امید تو و دست توانای تو بنشستند
همه در انتظار یاری مردانه ات هستند
خمینی زد صلای هل من و لبیك ها آمد
وطن یكپارچه بر یاری روح خدا آمد
جوانمردان بی پروا همه دل بر دلش بستند
به پای منبر عشقش سبكبالانه بنشستند
نه ده، نه صد، هزاران نه، كه فوجی همچنان دریا
چه دریایی كه دریاها خجل از شور این دریا
همین فوج ابابیلی ابهت از ستم بشكست
ز دست و پای مظلومان میهن ریسمان بگسست
دل غمدیدگان مملو شادی از رهایی شد
وطن كانون قرآن و دل امت خدایی شد
دوباره بلبلان در قفس از شوق آزادی
هزاران چه چه و صدها غزل سر داده از شادی
وطن از مقدم مولا خمینی غرق در گل شد
نه شاه و دشمن صهیون، كه آمریكاش هم خل شد
به زیر سایه مهر ولایت شد وطن آزاد
همه هم عهد و هم پیمان، كه میهن را كنند آباد
وطن را خاستگاه عشق اهل البیت گردانند
خدا را در نظر گیرند و حق را شاد گردانند
الا ای هموطن ای وارث خون همه یاران
پس از یاران، من و تو پاس باید داشت از ایران
به زیر سایه رهبر عزیز و زاده زهرا
شویم آماده دیدار مهدی قبله دلها

شاعر: حسین بزرگی (حامد) بهمن ۱۳۸۵
منبع : روزنامه ابرار


همچنین مشاهده کنید