جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

بابک بیات


بابک بیات
بابک بیات در سال ۱۳۲۵ در شهر تهران به دنیا آمد.از سن ۱۹ سالگی در اپرای تهران و زیر نظر خانم اولین باغچه بان, آقای ثمین باغچه بان و نصرت الله زابلی با موسیقی کلاسیک و جهانی آشنا شد و در حدود پنج سال همکاری خود را با این اپرا ادامه داد.بعد از آن با محمد اوشال آهنگساز و رهبر ارکستر جاز فولکوریک دوستی عمیقی پیدا کرد که این دوستی به ادامه هارمونی و آکومپانی مان و فراگیری دیگر اشتیاقات موسیقایی بیات منجر شد.ایرج جنتی عطایی شاعر و ترانه سرا و نمایشنامه نویس که از دوران کودکی تا قبل از انقلاب با بابک بیات همگام با هم موسیقی ترانه را ادامه دادند, در زندگی بیات و خانواده اش بسیار موثر بود, که این دوستی به ساخت ترانه های بسیاری از جمله : غریبه, جنگل, بن بست, خونه, فریاد زیر آب, علی کنکوری, تپش, خاتون, سایه, خورجین (بانوی شرقی), فصل بد خاکستری (روح بزرگوار), سقف, هیچ کسی مثل تو نبود, طلایه دار (ای بزرگ موندنی) و بسیاری ترانه های دیگر منجر شد.
بابک بیات موسیقی فیلم را با فیلم غریبه که با همراهی واروژان ساخته شد, شروع کرد.بعد از فیلم غریبه,بیات موسیقی فیلم های :
خوشید در مرداب, شب آفتابی ( با ترانه عروسک قصه من), برهنه تا ظهر با سرعت, فریاد زیر آب, سریال چنگک و بسیاری موسیقی بیلم های دیگر را ساخت.
بعد از پیروزی انقلاب بابک بیات فعالیت موسیقی را در شرکت ابتکار, همراه با دوستش ابراهیم زال زاده و با کاست قاصدک, زندگی نامه صمد بهرنگی و بصورت ترانه های کودکانه خانم سیمین غدیری آغاز نمود.پس از آن کاست خروس زری پیرهن پری را به همراه احمد شاملو و کاست های سکوت سرشار از ناگفته هاست و چیدن سپیده دم را با صدای احمد شاملو موسیقی ساخت.
بابک بیات موسیقی فیلم را در بعد از انقلاب با فیلم مرگ یزد گرد ساخته بهرام بیضایی شروع کرد و در سال ۱۳۶۲ موسیقی فیلم های نقطه ضعف و ریشه در خون را ساخت و در سالهای بعد برای فیلم های شاید وقتی دیگر و مسافران ساخته های بهرام بیضایی, سریال سلطان و شبان, کشتی آنجلیکا, عروس, پرده آخر, طلسم, مرسدس, جهان پهلوان تختی, دستهای آلوده, اتوبوس, قرمز, دو زن, شیدا و در حدود ۹۰ فیلم سینمایی موسیقی نوشته است و آخرین سریالی که وی برای آن موسیقی ساخته است سریال ولایت عشق است.
بابک بیات در سال ۱۳۶۹ پس از چند بار کاندید بودن برای موسیقی فیلم بالاخره این سال وقتی که از پنج کاندید موسیقی فیلم سه بار نام او را اعلام کردند جایزه سیمرغ بلورین فجر را برای فیلم عروس دریافت کرد.همچنین در سال ۱۳۷۵ وقتی که از بین چهار کاندید دو بار نامش اعلام شد, مجددا سیمرغ بلورین را دریافت نمود.در خانه سینما برای فیلم ساحره جایزه اول موسیقی فیلم را دریافت کرد.در جشن گزارش فیلم جایزه بهترین آهنگسازی را برای صد سالگی سینما از آن خود کرد.
در سال ۱۳۸۱ در مراسمی که در شیراز برگزار شد از بابک بیات و چهار هنرمند بزرگ دیگر ایران تقدیر به عمل آمد.همچنین در همین سال و در مراسمی دیگر از بابک بیات به خاطر یک عمر تلاش در زمینه ترانه ایران تقدید شد که در این مراسم پیامهایی از ایرج جنتی عطایی، بهرام بیضایی و... قرائت گردید.
از دیگر فعالیتهایی بابک بیات در این سالها ساخت قطعه کرال و ارکسترال "سرزمین خورشید" بود، که در سال ۱۳۷۶ توسط ارکستر سمفونیک تهران و به رهبری استاد "فریدون ناصری" اجرا شد.
بابک بیات در کنار ساخت موسیقی, حدود هشت سال است که در دانشگاههای تهران مشغول به کار بوده و موسیقی فیلم تدریس می کند
بابک بیات همیشه از دوستانش مانند محمد اوشال, ایرج جنتی عطایی, خسرو شریف پور و مهندس فریدون حمیدی و ... که مشوق او بودند یاد می کند.از دوستیش با ایرج جنتی عطایی و خاطراتشان, از سفرش با احمد شاملو به کشور سوئد که موسیقی اش صدای شاملو را در شبهای شعر در کنسرت هوست و چند جای دیگر که به چند ماه انجامید همراهی می کرد, و از خاطراتش با نصرت رحمانی:
"زندگی بازیست, ما خود صحنه می سازیم تا بازیگر بازیچه های دیگران باشیم, وای زین برد روان فرسای, من بازیگر بازیچه های دیگران بودم, گرچه می دانستم این افسانه را از پیش, زندگی بازیست."
● وزمزمه می کند شاملو را که:
"همه لرزش دست و دلم, از آن بود که عشق پناهی گردد,پروازی نه گریزگاهی گردد, آی عشق آی عشق چهره آبیت پیدا نیست."
از شفیعی کدکنی می گوید.از ایرج جنتی عطایی می گوید و از پرسه های در کوچه پس کوچه های جنوب شهر تهران.از سینما رفتن های ساعت ۱۱ صبح و سینما نیاگارا.از اسفندیار منفرد زاده و و دوستی های قدیمی و از ملودیهای او که از بچه تهران قدیم صحبت میکند.از جمعه، از رضا موتوری، فرهاد مهراد و شهیار قنبری.از واروژان، از محمد اوشال و رفاقتهایشان که حتی بلندای بلندترین سپیدارها هم به اندازه آن نیست.از بهرام بیضایی و استادی و احاطه اش در موسیقی فیلمی که قرار است برایش نوشته شود.از احمد شاملو و همسرش آیدای مهربان.
بابک به زندگی گذشته خود می بالد واز بیان آن ترسی ندارد.از محله های جنوب شهر تهران و از آشنایی با ایرج جنتی عطایی در همین محله ها.سرآسیاب دولاب،خیابان شهباز، شکوفه، کرمان، و آن همه خاطره از خانه محقری که حتی کوچکترین صدایی به گوش همسایه ها میرسید و آغاز آهنگسازیش از همین خانه محقر ۴۸ متری بود.و خاطرات شیرین زندگی گذشته اش با پدر و مادر و دو برادرش که سراسر تعریف از عاطفه و مهربانی و فداکاری والدینش برای او بود.زمزمه کردن هنگام رفتن به دبیرستان با کفش سوراخ و ساختن ملودی تازه، در حالی که سرمای طاقت فرسا از سوراخ کفش تمام وجودش را فرا گرفته بود.میدان ژاله، چهارراه آبسردار و راه مدرسه و پدرش که دوست داشت او یک ورزشکار شده و به دانشگاه افسری برود و زندگی نطامی را شروع کند.اما او با این تفکر پدر جنگید و موسیقی را دنبال کرد و به همین دلیل بدون حمایت پدر راه خود را ادامه داد.
در زندگی بابک مرگ پسرش بسیار اثر گذار بود.پسرش "مانی" که ده سال از بهترین دوران زندگی بابک را با او گذراند و تنها یک کودک سرمایه ذهنی یک پدر بود و شاید هم آن کودک، پدر بابک بود که خود را برای بابک ده ساله کرده بود.و بعد بزرگوارانه و ساکت و عمیق، با فریادهایی از درونش مرد و بابک را به دنبال خود برد، که بابک موسیقی اش را بسازد و نزد زندگان بماند.او بسان عشق "ارف ئوس" رفت و بابک بسان "ارف ئوس" آنقدر نواخت، نواخت که خداوند پس از چهار سال کودکش را به او برگرداند.و این کودک نامش "بامداد" است، و خدا معجزه ای کرد و در کنار "بامداد"، "باربد" را هم به بابک هدیه کرد.
بابک همیشه از دخترش "غزل" که در آینده نزدیک از هنرمندان نقاش خواهد شد و دو پسرش "باربد" و "بامداد" که موسیقی را دنبال میکنند، رضایتمندانه صحبت می کند.
و از همسرش که همیشه و در همه حال آرامش او را فراهم کرده است.
منبع : پارسیفا


همچنین مشاهده کنید