شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

نهادم پای در عشق که بر عشاق سر باشم


نهادم پای در عشق که بر عشاق سر باشم    منم فرزند عشق جان ولی پیش از پدر باشم
اگر چه روغن بادام از بادام می زاید    همی‌گوید که جان داند که من بیش از شجر باشم
به ظاهربین همی‌گوید چو مسجود ملایک شد    که ای ابله روا داری که جسم مختصر باشم
زمانی بر کف عشقش چو سیمابی همی‌لرزم    زمانی در بر معدن همه دل همچو زر باشم
منم پیدا و ناپیدا چو جان و عشق در قالب    گهی اندر میان پنهان گهی شهره کمر باشم
در آن زلفین آن یارم چه سوداها که من دارم    گهی در حلقه می آیم گهی حلقه شمر باشم
اگر عالم بقا یابد هزاران قرن و من رفته    میان عاشقان هر شب سمر باشم سمر باشم
مرا معشوق پنهانی چو خود پنهان همی‌خواهد    وگر نی رغم شب کوران عیان همچون قمر باشم
مرا گردون همی‌گوید که چون مه بر سرت دارم    بگفتم نیک می گویی بپرس از من اگر باشم
اگر ساحل شود جنت در او ماهی نیارامد    حدیث شهد او گویم پس آنگه در شکر باشم
به روز وصل اگر ما را از آن دلدار بشناسی    پس آن دلبر دگر باشد من بی‌دل دگر باشم
بسوزا این تنم گر من ز هر آتش برافروزم    مبادم آب اگر خود من ز هر سیلاب تر باشم
در آن محوی که شمس الدین تبریزیم پالاید    ملک را بال می ریزد من آن جا چون بشر باشم


همچنین مشاهده کنید