سه شنبه, ۲۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 14 May, 2024
مجله ویستا
در خیال شکار
يکى بود، يکى نبود. روباهى بود که به سنٌ پيرى رسيده بود و ديگر شکار کردن برايش کار آسانى نبود. روزى از روزها، روباه به شيرى برخورد. شير پرسيد: 'روباه جان! چرا اينقدر لاغر شدهاي؟' |
روباه گفت: 'دوست عزيز! چطور انتظار دارى لاغر و ضعيف نشوم؟ مىخواهم حيوانهاى بزرگ را شکار کنم، زورم نمىرسد. حيوانهاى کوچک هم زود فرار مىکنند و از دستم در مىروند. فقط دستم به موش صحرائى مىرسد. آنرا هم ميلم نمىکشد بخورم. وقتى هم از روى ناچارى مىخروم، حالم به هم مىخورد. نمىدانم روزگارم چقدر سخت مىگذرد.' |
شير، دلش به حال روباه سوخت و گفت: 'آه غصٌه نخور. من حتماً برايت حيوان بهدرد بخورى شکار مىکنم تا حسابى غذا بخورى و چاق شوي.' |
شير و روباه بهراه افتادند. مدتى بعد، چشمشان به چند يابو خورد. آنها در جائى کمين کردند. يابوها به نزديکىشان رسيدند. شير که حسابى شير شده بود، با غرور پرسيد: 'موهاى يالم سيخ سيخ شدهاند!' |
روباه گفت: 'بله سيخ سيخ شدهاند.' |
شير پرسيد: 'چشمهايم سرخ سرخ شدهاند؟!' |
روباه جواب داد: 'بله، سرخ سرخ شدهاند.' |
شير پرسيد: 'موهاى سرم راست شدهاند؟!' |
بله، راست شدهاند. |
- پس کلک يکى از آن يابوها کنده است. |
و يا اين حرف، شير به طرف يابوها حمله کرد و يکى را به چنگ انداخ و کُشت. اول خودش از گوشت يابو آنقدر خورد که سير شد و مقدارى هم ذخيره برداشت و بقيه را به روباه داد. گوشت يابو براى يک ماه روباه کافى بود. روباه يک ماه خورد و خوابيد و قوى و چاق شد. |
يک روز روباه دوستان قديمىاش را ديد. دوستانش با ديدن او که چاق شده بود، تعجب کردند. |
روباه گفت: 'من با شير دوست شدم و از او روش شکار را ياد گرفتم. اگر مىخواهيد به شما هم راه شکار را ياد مىدهم!' |
بقيهٔ روباهها گفتند: 'راست مىگوئي؟ اگر يادمان بدهي، خيلى خوشحال مىشويم.' |
روباه گفت: 'باشد، برويم.' |
و خودش جلو افتاد، بقيه هم دنبالش. مدتى بعد، چشمشان به يابوئى خورد. روباه از دوستانش خواست که در جائى کمنى کنند. همه پنهان شدند و خوابيدند. يابو به نزديکى آنها رسيد. |
روباه سؤالهائى را که شير موقع شکار کرده بود، به ياد آورد و از همراهانش پرسيد: 'موهاى يالم سيخ سيخ شدهاند؟ چشمهايم سرخ سرخ شدهاند؟ موى سرم راست شده ... ؟' |
در آنموقع يابو به چند قدمى آنها رسيده بود. روباه به طرفش پريد. پشت سر يابو که رسيد. يابو با سمش چنان ضربهاى به پيشانى روباه زد که نقش زمين شد و ديگر برنخاست. روباهها با ديدن اين صحنه، پا به فرار گذاشتند. |
- در خيال شکار |
- افسانههاى ترکمن ص ۱۶ |
- گردآورى و تأليف: عبدالرحمن ديهجي |
- نشر افق چاپ سوم ۱۳۷۵ |
(فرهنگ افسانههاى مردم ايران - جلد پنجم (د)، على اشرف درويشيان، رضا خندان (مهابادي)). |
همچنین مشاهده کنید
- قلعهٔ هفت در
- قصهٔ باباخارکن
- گچی کپو! کفبی، کمبی
- دختر پالاندوز
- دختر بازرگان و هفت برادر(۲)
- دندان مروارید گیس گلابتون
- شازده اسماعیل (۴)
- غذای غاز
- عمو روباه گول بزن
- مغول دختر (۳)
- پادشاه و هفت فرزندش
- عقل و اقبال
- درویش جادوگر
- ملکجمشید (۳)
- گل و نسترن و مرغسعادت
- گلنار و دوریش حیلهگر (۲)
- آدم بدبخت
- درویش و دختر پادشاه چین (۲)
- کچل و شل و مفو
- بیبی چَتَنتَن (۲)
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
ایران آمریکا قوه قضاییه رهبر انقلاب شورای نگهبان مجلس مجلس شورای اسلامی صادق زیباکلام حجاب انتخابات مجلس انتخابات مجلس دوازدهم
هواشناسی تهران پلیس بارش باران شهرداری تهران دستگیری قتل سیل سازمان هواشناسی سلامت زلزله وزارت بهداشت
قیمت دلار قیمت خودرو خودرو قیمت طلا بازار خودرو بورس سایپا مسکن بانک مرکزی حقوق بازنشستگان گاز دلار
همایون شجریان نمایشگاه کتاب فضای مجازی نمایشگاه کتاب تهران کتاب شاهنامه سینمای ایران نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران دفاع مقدس تلویزیون سریال رضا عطاران
وزارت علوم دانشگاه تهران تحقیقات و فناوری
اسرائیل رژیم صهیونیستی غزه فلسطین جنگ غزه حماس روسیه افغانستان ترکیه نوار غزه اوکراین طالبان
استقلال فوتبال پرسپولیس فولاد خوزستان لیگ برتر فولاد مهدی طارمی رئال مادرید باشگاه استقلال لیگ برتر ایران لیگ برتر فوتبال ایران بازی
هوش مصنوعی فناوری گوگل تبلیغات نوآوری شفق قطبی ناسا اپل دبی
خواب زیبایی شیر تجهیزات پزشکی درمان ناباروری واکسن فشار خون