جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

روی تو کافتاب را ماند


روی تو کافتاب را ماند    آسمان را به سر بگرداند
مرکب عشق تو چو برگذرد    خاک در چشم عقل افشاند
هر که عکس لب تو می‌بیند    دهنش پهن باز می‌ماند
زلف شبرنگ و روی گلگونت    می‌کند هر جفا که بتواند
گاه شب‌رنگ زلفت آن تازد    گاه گلگون عشقت این راند
عشقت آتش فکند در جانم    این چنین آتشی که بنشاند
خط خونین که می‌نویسم من    بر رخ چون زرم که برخواند
پای تا سر چو ابر اشک شود    از غمم هر که حال من داند
اوفتادم ز پای دستم گیر    آخر افتاده را که رنجاند
دلم از زلف پیچ بر پیچت    یک سر موی سر نپیچاند
گر دلم بستدی و دم دادی    آه من از تو داد بستاند
هر که درمانده‌ی تو شد نرهد    همچو عطار با تو درماند


همچنین مشاهده کنید