شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

برخاست شوری در جهان از زلف شورانگیز تو


برخاست شوری در جهان از زلف شورانگیز تو    بس خون که از دلها بریخت آن غمزه‌ی خون‌ریز تو
ای زلفت از نیرنگ و فن کرده مرا بی خویشتن    شد خون چشمم چشمه زن از چشم رنگ آمیز تو
در راه تو از سرکشان نی یاد مانده نی نشان    چون کس نماند اندر جهان تا کی بود خون‌ریز تو
شد بی تو ای شمع چگل دیوانگی بر من سجل    از حد گذشت ای جان و دل درد من و پرهیز تو
آنها که مردان رهند از شوق تو جان می‌دهند    شیران همه گردن نهند از بیم دست آویز تو
از شوق روی چون مهت گردن کشان درگهت    چون مرغ بسمل در رهت مست از خط نوخیز تو
بی روی تو ای دل گسل درمانده‌ی پایی به گل    عطار شد شوریده دل از چشم شورانگیز تو


همچنین مشاهده کنید