جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

دردا که یار در غم و دردم بماند و رفت


دردا که یار در غم و دردم بماند و رفت    ما را چون دود بر سر آتش نشاند و رفت
مخمور باده‌ی طرب انگیز شوق را    جامی نداد و زهر جدائی چشاند و رفت
گفتم مگر بحیله بقیدش در آورم    از من رمید و توسن بختم رماند و رفت
چون صید او شدم من مجروح خسته را    در بحر خون فکند و جنیبت براند و رفت
جانم چو رو به خیمه روحانیان نهاد    تن را در این حظیره سفلی بماند و رفت
خون جگر چون در دل من جای تنگ یافت    گلگون ز راه دیده ز صحرا براند رفت
گل در حجاب بود که مرغ سحرگهی    آمد بباغ و آنهمه فریاد خواند و رفت
چون بنده را سعادت قربت نداد دست    بوسید آستانه و خدمت رساند و رفت
برخاک آستان تو خواجو ز درد عشق    دامن برین سراچه خاکی فشاند و رفت


همچنین مشاهده کنید