شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

مرا که نیست بخاک درت امید وصول


مرا که نیست بخاک درت امید وصول    کجا بمنزل قربت بود مجال نزول
اگر وصال تو حاصل شود بجان بخرم    ولی عجب که رسد کام بیدلان بحصول
چنین شنیده‌ام از پرده ساز نغمه‌ی شوق    که ضرب سوختگان خارج اوفتد ز اصول
خموش باشد که با کشتگان خنجر عشق    خلاف عقل بود درس گفتن از معقول
براهل عشق فضلیت بعقل نتوان جست    که عقل و فضل درین ره عقیله است و فضول
بروز حشر سر از موج خون برون آرد    کسیکه گشت به تیغ مفارقت مقتول
گذشت قافله و ما گشوده چشم امید    که کی ز گوشه‌ی محمل نظر کند محمول
میان ما و شما حاجت رسالت نیست    چو انقطاع نباشد چه احتیاج رسول
مفارقت نکنم دیگر از حریم حرم    گرم به کعبه‌ی وصل افتد اتفاق وصول
چو ره نمی‌برم از تیرگی بب حیات    شدست جان من تشنه از حیات ملول
ببوس دست مقیمان درگهش خواجو    بود که راه دهندت ببارگاه قبول


همچنین مشاهده کنید